بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

چهار شنبه 18 آذر 1388 ـ  9 دسامبر 2009

 

دربارهء زرین‌تاج طاهره قرةالعین

هما ناطق

(قسمتی از يک فصل يک کتاب که بخشی از آن ديروز منتشر شد)

 

در میان مریدان باب، نخست باید از زرین‌تاج طاهره قرةالعین نام برد. که دو سال بعد و به دنبال سوء قصد به شاه، اعدام شد. آورده اند که قرةالعین ”عنصر مؤثر جنبش بابی“ به شمار می رفت [1] گوبينو هم برآن بود که قرة‌العين «شگفت انگيزترين و جالب‌ترين چهرۀ اين آئين به شمار می رفت». نيز از دانشمندترين هموندان اين فرقه در شمار بود و «روحيه و شخصيت برجسته داشت». زبان عربی را هم به حد کمال می دانست. او بود که در دشت بدشت [2] «عليه حجاب و چندزنی به پا خاست». مسلمانان برآشفتند و بسياری ديگر به پشتيبانی برآمدند. [3] حتی لرد کرزن که چندان دلخوشی از ايرانيان نداشت، به طاهره که رسيد، نوشت: «داستان اين زن غم‌انگيزترين رويداد تاريخ معاصر در شمار است». [4] از ”رشادت و دلاوری“ او هم ياد کرد. دکتر پولاک پزشک شاه هم که او را از نزديک می شناخت و شاهد اعدامش بود، گواهی می داد که اين زن که به ”نحلۀ“ بابيان پيوست، خود از ”دانشمندترين زنان سراسر مملکت“ محسوب می شد. [5] هوآر، پژوهشگر جنبش باب طاهره را ”برجسته‌ترين شخصيت“ فرقه بابی و زنی ”آراسته به دانش و خودساخته“ می شناساند. [6]

اما در ستايش او، ادوارد براون بود که سنگ تمام گذاشت و نوشت: «پيدايش زنی مانند قر‌ةالعين در هر سرزمين و به هر عصر پديده اي ست کمياب» و البته «معجزه‌آسا در کشوری مانند ايران … برای دين بابی همين بس که قهرمانی مانند قرةالعين آفريد». [7] حتی کسروی که هرگز دل خوش از بابی و بهائی نداشت، به قرةالعين که رسيد، نوشت: «اين زن درس‌خوانده يکی از دانايان به شمار می رفت.» [8] لسان‌الملک سپهر چندان پاپيچ دانش قرةالعين نشد. به همين بسنده کرد که مريدان طاهره جملگی عشاق او بودند! حتی گوبينو عليه اين داوری برخاست. [9]

گفته اند که لقب قرةالعین (نور چشم) را سید کاظم رشتی به طاهره داد که نام اصلش فاطمه بود. شگفت‌انگیز اینکه این زن در دامن یک خانوادۀ روحانی رشد کرد. در خانۀ یکی از آخوند‌های قزوین (ملا محمد صالح) بار آمد. همسرش ملا محمد در ردۀ اهل دین بود. خواهرش مرضیه هم در بطن اسلام پرورش یافت. اما طاهره با هیچیک از اعضای خانواده نساخت. دل به دریا زد و بی‌باکانه از اسلام و از خانواده بُرید. گوئی در این زمینه با فردریک انگلس که نمی شناخت هم‌آواز بود که نوشت: «خانواده نخستین هستۀ سرکوب است».

نقش او را در مبارزه به راه برابری زن و مرد، ”کشف حجاب“ و شورش بر نظم موجود، از یاد نتوان برد. زيرا در تاريخ ايران اسلامی، اين نخستين بار بود که سخن از رفع حجاب می رفت. چه بسا تفاوت طاهره با استادش در این بود که آن رهبر هنوز در عالم عرفان و مهدیگری سیر می کرد و به گفتِ شاهدان وقت، تنهارو بود و گوشه‌گیر. و حال آنکه قرةالعین به قول فرنگی‌ها پای روی زمین داشت و روی به سیاست.

به سال ۱٨٤٤ م/ ۱۲٥٩ قمری بود که طاهره راهی کربلا شد. در خانۀ میرزا کاظم رشتی منزل کرد، اما به گفتِ عباس امانت، باب را ندیده [10] به تبلیغ آئین وی پرداخت. گروهی از مجتهدان بر او شوریدند. حتی شیخیان و برخی از بابیان سخنان تند او را بر نتافتند و در افتادند. اما باب او را رها نکرد. به پشتیبانی برخاست در لوحی نوشت: «چه بگویم در حق نفسی که خداوند او را طاهره نامیده». [11]

به گفت معین‌الدین محرابی در سفر کربلا قرةالعین با بستگانش همراه بود. نمی دانیم. نيز افزود: که در آن ولایت به ”تدریس“ اشتغال داشت. [12] و حال آنکه بیشتر شاهدان وقت، حتی مُفتی بغداد گواهی داده اند که در کربلا قرةالعین در کار تبلیغ آئین پیشوایش بود. به هر رو، گروهی چند به او پیوستند. اما بسیاری از مجتهدان کربلا بر او شوریدند. سرانجام در جلوگیری از ناآرامی، حاکم شهر طاهره را دستگیر و ”توقیف“ کرد. سپس احمد سالوسی مفتی بغداد او را به خاطر تبعیت از باب و تبلیغ الحاد، به زندان افکند. آورده اند که این مفتی زندانبان، شیفتۀ زندانی‌اش شد. چنانکه به اعتراف آمد و نوشت: «من در این زن فضل و کمالی دیدم که در بسیاری از مردان ندیده ام»! [13]

از سرگذشت خانوادگی او در می گذریم. زندگی نامۀ او را معين‌الدين محرابی به تفصيل آورده است. ما به اين بسنده می کنيم که طاهره پس از آزاد شدن از زندان روانۀ ایران شد. از راه کرمانشاه با مریدانی چند راه قزوین را در پیش گرفت. در قزوین از آرمان باب سخن راند. از شوهرش جدا شد و ”جنجالی برپا کرد“. شمار مریدانش رو به افزایش نهاد. مجتهد قزوین که خود یکی از بستگان قرةالعین هم بود، کوشید ”به هر وسیله شده طاهره را از سخنان کفرآمیز رویگردان کند“. تهدید هم کرد. اما به جائی نرسید. سرانجام هنگامیکه همین مجتهد روانۀ مسجد بود، در راه سه تن از بابیان او را کشتند. نوشته اند که قتل آن آخوند بلوائی به پا کرد. [14] قرةالعین از روی ناچاری، قزوین را ترک گفت. چندی در تهران بماند و سپس راهی خراسان شد.

او گفتار جنجال‌انگیزش را در دشت بدشت نزدیک شاهرود ایراد کرد. [15] آنگاه بی پروا در برابر هزاران مرید بایستاد و اعلام داشت: از این پس «حجاب حرام است» و خود پرده از سر برافکند. نوشته اند که از آن پس همواره ”سربرهنه“ رفت و آمد کرد. [16] مردمان می گفتند چگونه دختری از اهل قزوین، یارست با آن خانوادۀ متدین و به رغم ”آن همه آخوند‌های متنفذ“ که شمارشان هم کم نبود، چنین رویه‌ای در پیش گیرد؟ مسلمانان به کنار، حتی گروهی از بابیان به پرخاش آمدند و دشنامش دادند. اما این زن در برابر دشمنان، همکیشان و افراد خانواده‌اش ایستادگی نشان داد و از سخن و رای خود برنگشت.

وصف آن روز که طاهره حجاب از سر برگرفت، زیر قلم لسان‌الملک سپهر، گزارشگر افسانه‌پرداز دربار ناصری، بس شنیدنی است. نخست نوشت: از برکت ”زیبائی“ و دانش بود که قرةالعین یارست ”اعتماد“ مریدانش را به خود جلب کند. آنگاه به شرح ماجرا پرداخت. از این دست:

قرةالعین بر منبر صعود کرد. برقع (حجاب) از رخ برکشید … آن چهرۀ تابنده را که مِهر درخشان بود به مردمان بنمود … حقا که روی چون قمر و زلفی چون مُشک ازفر نمایان شد. [آنگاه] حجاب زنان را موجب عقاب شمرد. [پس مریدان] شمع او را پروانه گشتند … لبهای او را که بر یاقوت رمّانی افسوس می کرد، بوسه می زدند و پستانهای او راکه بر نارِ بُستان دریغ می خورد، چهره می سودند. [17]

در این زمینه یحیی دولت‌آبادی برآن بود که طی قرن های دراز کسی پیرامون ”رفع حجاب“ نمی رفت. هنگامی هم که قرةالعین حجاب از سر برگرفت ”طعن و لعن مسلمانان“ را برانگیخت تا جائی که از آن پس هرکس خواست ”در این باب“ سخن گوید، ”فاسدالعقیده“ خوانده شد. [18] اما سخن طاهره تنها در کشف حجاب نبود. چه بسا بتوان گفت که در نقد نظم موجود از باب گامی فراتر نهاد.

در آن گردهم‌آئی قرةالعین مالکیت و ثروت‌اندوزی را تحریم کرد. و حال آنکه در این زمینه سخنان باب به تند و تیزی گفت‌های طاهره نبود. از آن میان گفت: ای مردم، «رستاخیز دیگری نخواهد بود مگر آن رستاخیزی که شما در راه احقاق حق برپا دارید»! ”بهشت و جهنم“ شما همین دنیاست. این عالم آفریده شده تا شما مردمان ”به تساوی از ثروت و نعمت جهان“ بهره گیرید. پس ما می گوئیم: «مالکیت فساد اجتماعی است»! همچنین ”ذخیرۀ ثروت“ به دست گروهی محدود به هنگامی که ”اکثریت ازآن محروم است“، بالاترین فساد است. پس ای رعایا، امروز بر شماست که بکوشید از ثروتهای این جهان «سهم برابر برید تا فقر از میان شما برخیزد». اگر این کُرۀ زمین از آن خداست و آفریدۀ خداست پس «از آنِ یکایک شماست» و برشماست که برآئید و سهم خود را بستانید [19] و الی آخر. در این روال، گفت‌های طاهره گاه به اندیشه‌های شیخیان نزدیک بود و گاه به اندیشه‌های باب و در زمینه‌های اجتماعی، تندتر از هر دو.

در همان سالها بود که قرةالعین به شورشیان قلعۀ شیخ طبرسی پیوست و سخن راند (نزدیک بارفروش) [20]. آورده اند که شمار مریدان از ٤٠٠ تن می گذشت. از تهران، خانلر میرزا حاکم خراسان را فرا خواندند و دستگیری طاهره را خواستار شدند. از آنجا که مردم این ولایت بیشتر کشاورز و بازرگان بودند و بسی دور از گرایشات سیاسی، چندان دل به تبعیت از بابیان نسپردند. طاهره را پناه ندادند. مأموران دولتی به آسانی او را شناختند. سرانجام دستگیرش کردند و به تهران فرستادند. [21]

 

 

======================

[1]

Bayat, Mangol: Mysticism and Dissent Sociologious Thought in Qajar Iran, New York, Suracuse Univerity Press, 1982, p. 91.

[2] برخی نام اين روستا را بهدشت نوشته اند که درست نيست. لغت‌نامۀ دهخدا، جلد ٣، گفته است: «بدشت دهی از بخش مرکزی شهرستان شاهرود است»، ص. ٣٨٥٨.

[3]

Gobineau : Les religions et les philosophies, op. cit., pp. 523-524.

[4]

Curzon, Lord: Persia and Persian Question, 2 vols, London Longmans, 1892, p. 90.

[5] پولاک، ياد شده، ص. ٢٤٢.

[6]

Huart, op. cit., p. 14.

[7]

Browne, Edward: A traveller’s Narative, written to illustrate the episode of Bab, Cambridge University Press, 1897, p. 309.

[8] کسروی، احمد: بهائيگری، شيعيگری، صوفيگری، کلن، انتشارات مهر، ١٩٩٦، ص. ١٨.

[9]

Gobineau : Les religions et les philosophies, op. cit., p. 535.

[10]

Abbas Amanat: Resrrection and Renewal, The Making of the Babi Movement in Iran 1844-1850, Cornell University Press, 1989, p. 299.

[11] به نقل از مهدی بامداد: شرح حال رجال ایران، جلد ۱، ص. ۳٠٧.
اشکال بامداد در این است که مآخذ را به دستی به دست نمی دهد!

[12] معین‌الدین محرابی: قرة‌العین شاعره آزادیخواه و ملی ایران، کلن، آبان ۱۳٦٨/ اکتبر ۱٩٨٩، ص. ٦۲.
از ایشان سپاسگزارم که نسخه‌ای از این کتاب را برایم فرستادند. ارزیابی‌هایش از جنبش بابیان بیشتر به بهائیان نزدیک است.

[13] یحیی آرین پور: ” قرة‌العین“،در از صبا تا نیما، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، چاپ پنچم، ۱۳٥٧، جلد یکم، ص. ۱۳۳.

[14] کاظم بیک، یاد شده. ص. ٤٧۱.

[15] کاظم بیک، یاد شده، ص. ٤٧٥.

[16] همانجا، ص. ٤٧٤.

[117] حمدتقی خان لسان‌الملک سپهر: ناسخ التواریخ ، تهران، امیر کبیر ۱۳۳٧، جلد سوم، ص. ٦٠ و ٤٩.

[18] دولت‌آبادی، حیات یحیی، ص. ٤۳۲، به نقل از محرابی، ص. ۱٠۳.

[19]

Abdel Rahman Tag : Le babisme et l’islam, Recherche sur les origines du babisme et ses rapports avec l’islam, Paris, Thθse, Paris, L.G.D.J., 1942, p. 292.

[20] از این شورش در الواح بابیان که دیگر در اختیارم نیست، به تفصیل یاد شده.

[21] کاظم بیک، یاد شده، ص. ٤٨۲.

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com