|
شنبه 14 آذر 1388 ـ 5 دسامبر 2009 |
رأی من کجاست یعنی قدرت من کجاست!
الاهه بقراط
شکلگیری نهادهای مدنی، از مجلس و دادگستری تا نظام آموزش و پرورش و بهداشت، از دستاوردهای انقلاب مشروطه بود که در سلسلهء پهلوی به تثبیت رسید و تضمین حقوقی یافت و پس از چندی با حق رأی زنان و برابری حقوقی اقلیتهای مذهبی به اوج خود رسید. همه اینها خار چشم مشروعه خواهان ـ اعم از مراجع مرتجع و آخوندهای فرودست ـ بود که حیات سیاسی و اقتصادی خویش را در خطر میدیدند و با تکیه بر مذهبیهای افراطی و عوام برای بازگشت به موقعیتی که در برابر چشم آنها از دست می رفت، تلاش میکردند.
در این میان کم نبودند روحانیانی که در کنار نهاد سلطنت، نقش خود را در حراست دین، بر هر گونه دخالت مستقیم در حکومت ترجیح میدادند. با این همه، حتی پیش از انقلاب مشروطه هرگونه حرکت و اقدام ترقیخواهانه از سوی دولتمردان روشنبین و دلسوز با کارشکنی و توطئه روحانیان مرتجع به ناکامی کشیده میشد. از این نظر سلسله پهلوی در از میان برداشتن امتیازات و انحصار روحانیان در قانون و دادگستری (مبتنی بر شریعت) و آموزش و پرورش و بهداشت (مبتنی بر قرآن و حدیث) کاری کارستان کرد. مشروعهخواهان اما که خمینی نیز بیتردید یکی از آنها بود که فقط کمی دیرتر به دنیا آمده بود، هرگز تن به شکست ندادند و رؤیای حکومت مشروعه را از سر بیرون نکردند. شوخی تاریخ در این بود که آنها را با یک تأخیر هفتاد ساله به حکومت رساند. تأخیری که در آن، ایران با همه تناقضاتش از مرزهایی عبور کرده بود که دیگر نمیتوانست به آنچه تبدیل بشود که مشروعه خواهان آرزو داشتند و یا هفتاد سال پیش میتوانستند.
حکومت اسلامی یعنی جدایی دین و ملت!
این است که در تمامی خبرهای ریز و درشتی که این روزها در ایران و درباره ایران منتشر میشوند، یک خبر به نظر من از اهمیت ویژه، هم واقعی و هم نمادین، برخوردار است: طرح واگذاری مدارس به حوزههای علمیه و استقرار روحانیان در مراکز آموزشی کشور. بر اساس خبری که 4 آذر منتشر شد، وزارت آموزش و پرورش در چندین استان کشور، از جمله تهران، مدیریت برخی مدارس را به حوزههای علمیه سپرده است. تا کنون سخن از چهار هزار مدرسه است.
این خبر از نظر واقعی اهمیت ویژه دارد چرا که نشان میدهد بخشی از زمامداران جمهوری اسلامی با وجود ناکامی سی ساله در تحمیل آموزشهای مذهبی در مدارس و دانشگاهها هم چنان بر این باور است که در این زمینه کمکاری شده است! و بر این گمان است که به دلیل این کمکاری نسلهای جوان از دین و مذهب رویگردان شدهاند. در حالی که قضیه برعکس است! تجربه نشان میدهد هرگونه آموزش تحمیلی مذهب و ایدئولوژی در هر جای جهان و در هر زمانی که باشد، ناگزیر به ضد خود تبدیل میشود. دین و مذهب را به زور از مردم بگیرید، آنها با نخستین روزنههای آزادی، درست مانند آنچه در کشورهای بلوک شرق پیش آمد، به سوی کلیسا و مسجد و کنیسه میشتابند. دین و مذهب را به زور به مردم حقنه کنید، آنها حتی منتظر نخستین روزنههای آزادی هم نمیمانند، چرا که برای روی گرداندن از دین و مذهب که به مسجد و کلیسا نیاز نیست!
از همین رو مطلقا جای نگرانی نیست که مبادا طرح مدیریت مدارس توسط حوزههای علمیه موفق شود. این طرح پیشاپیش نه تنها محکوم به ناکامی است، بلکه اجرای چنین طرحهایی اگرچه به ادغام هر چه بیشتر دین و دولت یاری میرساند، ولی بیش از هر چیز به جدایی دین و ملت میانجامد که این خود سرانجام تنها یک نتیجه ناگزیر میتواند داشته باشد: جدایی دین و دولت! هیچ کس را از این دور «شیطانی» رهایی نیست. امروز بسیاری از بازیگران روحانی و غیرروحانی انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن به این ضرورت رسیده و آن را به زبان بیزبانی اعلام میکنند.
خبر طرح مدیریت مدارس توسط حوزههای علمیه از نظر نمادین نیز اهمیت ویژه دارد. بارها در همین ستون به این حقیقت اشاره شد که بنیادگرایی اسلامی در جهان پاسخ ناگزیر سنتگرایان به مدرنیته و هم چنین انقلاب اسلامی در ایران، ادامه نبرد ناتمام مشروعه و مشروطه به مثابه نبرد بین سنت و مدرنیته است. شاید تصویر این نبرد صد ساله بین سنت و مدرنیته را در هیچ جا بهتر از تقابل «دانشگاه» و «حوزه علمیه» نتوان دید. جمهوری اسلامی پس از سی سال بمباران مذهبی مردم، هنوز خود را نیازمند یک انقلاب فرهنگی دیگر میبیند. تا هنگامی که تفکری وجود دارد که گمان میکند رسالتی بر شانههایش قرار گرفته که مردم را به راه راست هدایت کند، و این راه راست را تنها با در دست داشتن قدرت دولتی و حکومت میتوان به مردم تحمیل کرد، این نبرد، هر بار بازتولید میشود و صدها انقلاب فرهنگی نیز نمیتواند بر آن نقطه پایان بنهد. اینجاست که بار دیگر بحث «قدرت» مطرح میشود. بحثی که با «حق» رابطه مستقیم دارد.
مطالبه حق یعنی مطالبه قدرت
من بارها بر این نکته تأکید کردهام که همه مسئله بر سر قدرت است. کسانی که «عفیفانه» قدرت را نفی میکنند، پس اصلا برای چه و درباره چه مینویسند یا مبارزه میکنند، اگر قرار است مسئله بر سر قدرت نباشد؟! خود مردم هم فهمیدهاند که مسئله بر سر قدرت است. «رأی من کجاست؟» از یک سو یعنی «حق من کجاست؟» لیکن از سوی مهمتر یعنی «قدرت من کجاست؟!» مگر قرار نبود با این «رأی» یک «چیزی» جابجا شود؟ «تغییری» به وجود آید؟ مگر قرار نبود به قدرت «رأی من» این «قدرت» موجود جا به جا شود؟ یا کمی تکان بخورد؟! آیا مگر اساسا رأی دادن در جوامع باز و کشورهای دمکراتیک به معنای جابجایی قدرت نیست؟
مشکل اما این است که در جمهوری اسلامی «رأی» آن نقشی را که در نظامهای دمکراتیک بازی میکند، ندارد. یعنی به حساب نمیآید. یعنی «قدرت» نیست! حتی «حق» هم نیست، چرا که پیشاپیش حاکمان این «حق» را اخته کردهاند. سر و تهاش را زدهاند. یا این یا آن! یک حق یکطرفه است. نصفه و نیمه است. نمیتواند چیزی را جابجا کند. در بهترین حالت میتواند قدرت را از این خودی به آن خودی منتقل سازد مانند دو دوره ریاست جمهوری خاتمی. یعنی یک قدرت دیگر هست که این «حق» را از «قدرت» بودن میاندازد. ناقص و ناکارش میکند. این را کسانی که «انتخابات» در جمهوری اسلامی را تحریم میکردند، میدانستند. از همین رو حاضر نبودند در بازیای شرکت کنند که رأی آنها در آن نه تنها به حساب نمیآید بلکه به طور فلهای و «هشتاد و پنج درصدی» به حساب رقیب و قدرت حاکم ریخته میشود!
نه تنها در سیاست بلکه در خانه و خانواده و مدرسه و دانشگاه و محل کار، مطالبه حق، چیزی جز مطالبه قدرت نیست. برخورداری از حق، یعنی برخورداری از قدرت. وقتی مردم حقوق خود را میخواهند یعنی حق حاکمیت خود و قدرت خویش را در حکومت طلب میکنند. اشتباه کسانی که وجود «جامعه مدنی» را به نوعی مخدوش معادل «دمکراسی» قرار میدهند در این است که شرط را با مقصود عوضی میگیرند و به این نمیاندیشند که میتوان یک جامعه مدنی قوی داشت بدون آنکه از ساختار دمکراتیک برخوردار بود. بحث جامعه مدنی و قدرت سیاسی دو مقوله جداست. بگذارید خیلی ساده بگویم: زنان و دانشجویان و کارگران و کارمندان و اصلا یکایک ایرانیان تا هزار سال دیگر هم «جامعه مدنی» را تقویت کنند، ولی تا زمانی که قدرت سیاسی در دست دمکراتها نباشد، میخواهند با این جامعه مدنیشان چه کنند؟!
هیچ کشوری وجود ندارد که جامعهاش توانسته باشد با تقویت مدنیت و ارزشهای دمکراتیک خود، نظام سیاسی موجودش را دمکراتیزه کرده باشد. ایران هم نخستین نمونهاش نخواهد بود. اصلا چگونه؟! هنگامی که تمامی نهادهای سیاسی و اقتصادی و تمامی رسانهها در انحصار حکومت و وابستگان و دلبستگان آن است، جامعه چگونه میتواند به تقویت بنیه مدنی و دمکراتیک خود بپردازد؟ با کدام ابزار؟
و من تا هزار سال دیگر از تکرار این نکته خسته نمیشوم که همانگونه که برای استقرار یک حکومت اسلامی باید اسلامیستها به حکومت میرسیدند و برای استقرار یک حکومت فاشیست، باید فاشیستها به قدرت دست مییافتند و کمونیستها تا به قدرت نمیرسیدند نمیتوانستند یک نظام کمونیست را پیاده کنند، برای برقراری دمکراسی نیز باید دمکراتها قدرت سیاسی را در دست داشته باشند. تمام مسئله بر سر همین است.
میپرسید چگونه باید دمکراتها به قدرت برسند؟ میگویم جنگ قدرت تنها میان گروههای سهیم در حکومت و مدعیان وراثت انقلاب اسلامی جریان ندارد. این جنگ بین همان گروهها و مردم نیز در جریان است. اگر جمهوری اسلامی برای رهانیدن گریبان خود از این جنگ ناگزیر که دیر یا زود بروز میکرد، سیاست احمقانهای را در پیش نگیرد که واکنش خطرناک جامعه جهانی را در پی داشته باشد، آنگاه نیروهای دمکرات موجود در جامعه بر زمینه جنبش اعتراضی که سر باز ایستادن ندارد، این امکان را خواهند یافت تا به یک همگرایی برسند. از این نقطه همگرایی، جنگ قدرت حاکمان با مردم چهره مشخصتری خواهد یافت: حکومت با یک نیروی خارج از خود، صاحب چهره و متکی بر مردم روبرو خواهد بود که گستردگیاش امکان سرکوب آن را سلب خواهد کرد. وگرنه روشن است که تا ابد نمیتوان به مناسبت این روز و آن روز تظاهرات راه انداخت و بیانیه و پیام منتشر کرد. در ایران یک رویداد و تغییر تاریخی در جریان است. در این میان، با همه نگرانیهایی که نسبت به منافع و دخالت کشورهای خارجی و تحمیل سیاستها و سرسپردگان آنها به این رویداد وجود دارد، لیکن به نظر میرسد تاریخ قصد دارد نخستین فرصت را در اختیار دمکراتهای ایران، اعم از چپ و راست، جمهوریخواه و مشروطهطلب، قرار دهد. این بار نوبت دمکراتهاست تا خود را به آزمون بگذارند و ثابت کنند تنها در سایه قدرت دمکراتیک است که دین و دولت در جایگاه واقعی خود قرار میگیرند و «حق» و «رأی» میتوانند تغییر به وجود آورند و قدرت را جا به جا کنند بدون آنکه به حق حاکمیت و قدرت مردم خدشه وارد آید.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|