|
جمعه 13 آذر 1388 ـ 4 دسامبر 2009 |
نگرانی ازفرا رَوی ِ جنبش وتلاش برای مهار آن!
نگاهی به رهنمودهای مهندس سحابی وبیژن حکمت به جنبش اعتراضی
تقی روزبه
فرارفتن جنبش اعتراضی مردم از پاره ای خطوط قرمز اصلاح طلبان که بویژه در تظاهرات بزرگ قدس و گسترده 13 آبان بیان بیرونی پیداکرد ، فقط جناح حاکم در قدرت را دستخوش نگرانی و تلاش برای مهار و سرکوب آن نکرده است، بلکه هم چنین در میان خود اصلاح طلبان، که "بدنبال باران بودند و سیل آمد"، نیز موجب نگرانی و تکاپوی تازه ای برای مهار آن شده است. دو پیام ویدئوئی اخیر میرحسین موسوی و مهدی کروبی که هر دو بر ضرورت حرکت جنبش در چهارچوب نظام کنونی و اجتناب از دادن شعارها و اقدامات ساختارشکن تأکید کردند از آن جمله است. میرحسین موسوی تخطی از شعار قانونی اساسی بی تنازل را موجب تضعیف وفاق ملی و سوء استفاده اقتدارگرایان و بیگانگان می داند. البته دامنهء این گونه نگرانی ها از ماهیت پویا و فرارونده جنبش، هم به لحاظ محتوای مطالبات و هم اشکال سازمان یابی، شامل دیگراندیشانی از نوع ملی ـ مذهبی ها و یا اتحاد جمهوری خواهان ایران (در خارج از کشور) نیز می شود. نگاهی به دو واکنش از سوی مهندس سحابی و بیژن حکمت، نشانده همین واقعیت است. در اینجا نقد کوتاهی دارم بر مواضع آن ها:
مهندس سحابی در گفتگوئی با ایلنا ضمن اشاره به نقاط قوت و ضعف جنبش و تأکید بر اینکه این جنبش را نمی توان ریشه کن کرد چنین ادامه می دهد:
"جنبشی که خود به خودی باشد و رهبری متمرکزی نداشته باشد محاسن و معایبی دارد، یکی از محاسن این است که نمیتوان جنبش را برانداخت و ریشهکن کرد، زیرا رهبران معینی ندارد و به همین خاطر سراسری و مردمی میشود؛ لکن اشکال این امر آن است که به این خاطر که این واحدها متفرق و مستقل عمل میکنند احتمال انحراف از اهداف کلی و خط اساسی جنبش که از طرف رهبران آن، یعنی موسوی خاتمی و کروبی، اعلام شده وجود دارد و این امر از خطرات نداشتن رهبر واحد است. از محاسن دیگر عدم رهبری متمرکز ابتکارات واحدهایی است که در آن شرکت دارند و این امر کمک میکند تا جنبش مردمی و سراسری شود و به پیشرفت آن هم کمک میکند".
چنانکه مشهود است، دراین نگاه، جابه جا واقع گرائی با کلیشه ها و سلطهء اصول نگرش های سنتی حاکم بر سازمان یابی سلسه مراتبی بر اذهان، در تقابل قرارداد. خوبی و بدی و عیب و قوت همه جا با هم تلاقی می کنند و نافی همدیگرند: به عنوان مثال، از همان آغاز سخن اطلاق اصطلاح صفت خودبخودی به جنبش خود جوش و خودفرمان توده ها، در برابر یک "جنبش" پرهیخته و کنترل شده از بالا و رهبران قرار دارد. باور به جنبش نابسنده، جنبشی که ضرورتا توسط نیروئی بیرون از خود و بر فراز آن باید هدایت وکنترل شود، و نقد جنبش از این منظر چیزی جز یک رویکرد نخبه گرایانه نیست. معنای صريح این نگاه همان ناقص الخلقه انگاشتن جنبش است؛ بینش ریشه داری که البته تنها مهندس سحابی در آن سهیم نیست. تصور "ناقص الخلقه بودن" جنبش آن مفهوم مشترک و عامی است که در ادبیات سیاسی گوناگون ـ از مذهبی تا غیرمذهبی و از اصلاح طلب تا "انقلابی" ـ وجود دارد، گیرم با رنگ و لعاب ها و اصطلاحات گوناگون. با این همه اکنون حضور واقعیتی از نوع دیگر غیر قابل انکاراست، و واقع گرائی ایجاب می کند که در توصیف همین "موجود ناقص الخلقه"، آن را آنقدر خلاق بدانیم که حکم به شکست ناپذیری اش بدهیم!
البته مهندس سحابی قاعدتا آنقدر تجربه وآگاهی دارد که بداند "وجود" را نمی توان با لاوجود قیاس کرد و به سبک سنگین کردن آن پرداخت. اگر جبنشی از نوع دیگر بتواند وجود خود را به عنوان واقعیتی انکار ناپذیر تحمیل کند و بقول وی سراسری و مردمی بشود، پس کاری را که نخبگان و گروها و سازمان های گوناگون، با همهء نخبگی شان قادر به انجامش نشده اند انجام داده است. و اگر چنین است پس چرا باید آن را از لحاظ ِ خرد و توانائی عقب مانده بدانیم و بر فقدانش ماتم بگیریم و هم چون طفل بدون سرپرست نگران سرنوشتش باشیم؟! اگر نقداً آن توانسته کاری با چنین عظمت را - اعلام موجودیت، سراسری و مردمی شدن، و باطل کردن طلسم سرکوب - متحقق کنند، چرا نتواند این توانائی خود را در عرصه های دیگر هم بروز دهد؟!
پذیرش این حقیقت البته نه فقط به معنی تصدیق آنچه که وجود دارد، و دیگر نمی توان منکرش شد، می باشد بلکه هم چنین مستلزم باور به خودبسندگی و پتانسیل نهفته در آن برای رهائی است. جنبش البته از آگاهی و تجربه و نه البته آگاهی انحصاری و مسخ گردیدهء "نخبگان"، بلکه ازآگاهی برآمده از دینامیک مبارزه و متقابلا تقویت کننده دینامیک آن، بی نیازنیست. از آگاهی و تجربهء معطوف به فعلیت بخشیدن توانائی های بالقوه و برافروختن آن اخگر سوزان و فراروندهء درونی جنبش، و نه مهار کردن آن. باین نکته در سطور بعدی باز خواهم گشت. ولی فعلاً باید به گفتگوی آقای سحابی بازگردیم.
براستی منشاء نگرانی ایشان چیست؟ در نگاهی به خطوط بعدی همان پاراگراف نقل شده ریشهء نگرانی وی نمایان می شود؛ چرا که او بلافاصله، پس از اذعان به عرض اندام این جنبش بقول خودش خودبخودی، آنهم در زیر شرایط نفس گیر سرکوب، می گوید: "در یک جنبش خودبخودی احتمال انحراف از اهداف کلی و خط اساسی جنبش، که از طرف رهبران یعنی موسوی وخاتمی و کروبی صورت می گیرد، وجود دارد". همانطورکه ملاحظه می شود، شاقول اصلی انحراف و عدم انحراف، نه عملکرد خود «جنبشِ خود بنیاد» بلکه رهبران "خود بنیاد" آن است که برای جنبش اهداف و خط مشی تعیین می کنند.
براستی چرا باید یک جنبش، آنهم جنبشی که اذعان می شود از "رهبران" اش پیشی گرفته است، باید خود را مقید و تابع فرامین و رهنمودهای نخبگان بیرون از خودکند؟ مگر خود جنبشی که طلسم بن بست سرکوب را شکسته چه کم دارد که نتواند طلسم های بعدی را درهم بشکند؟ این کدام نظم مقدس و کلیشه شده است که یک جنبش خود فرمان و خود جوش را نابالغ و نیازمند به خط دهندگان بیرون از خود و برفراز خود می داند؟ آری،انگارهء نظم کائناتی مبتنی بر «توده های عوام و نخبگان و خواص» ریشه دارتر از این حرف ها ست که فقط اختصاص به نوع ذمخت ولایت فقیهی آن داشته باشد!
مهندس سحابی، پس از آن که جنبش کنونی را با جنبش مشروطیت مقایسه می کند و مشابهت هائی بین ایندو می یابد، با نگاهی غیر تاریخی به تحولات جهانی در این برههء زمانی و نادیده گرفتن مشخصات بارز جنبش های جدید، ضعف ها و قوت ها را بصورت مکانیکی و، همانطور که اشاره کردم، غیر تاریخی، در کنار هم می نشاند. او جوری صحبت می کند که گوئی خصلت خود جوشی و خود فرمانی جنبش از يکسو و "رهبری" را، از سوی ديگر، می توان با هم جمع کرد و مزایای هر دو بدون معایب شان را با هم داشت، بدون اینکه به هیچ کدام آسیب برسد. و حال آنکه این دو ماهیتاً در تباین با همدیگر قرار داشته و مانعة الجمع اند. چرا که رهبری در این معنای جاافتاده اش - مستلزم خلع ید از خصلت خودفرمانی و خود رهبری جنبش و تبدیل سوژه های کنشگر به ابژه ها و سربازان مطیع و پیرو است. جنبش پویائی که خود فرمان بوده و قرار است خودفرمان بماند، نیاز به رهبری و هدایت متمرکز و بیرون از خود ندارد. تسلط یکی بر دیگری معادل پژمردگی و مرگ آن دیگری است.
ادامهء گفتگوی مهندس سحابی با یک انتقاد و یک پیشنهاد نيز همراه است:
ابتدا انتقادبه جنبش: "برخی اتفاقات که در روز ۱۳ آبان افتاد به معنای ساختار شکنی بود، در حالی که در بیانیههای خاتمی، موسوی و کروبی سخنی از براندازی و ساختارشکنی نیامده است و اگر قرار باشد ساختار شکنی جزو برنامههای جنبش سبز نباشد، که نیست، باید مقامات قانونی کشور به رسمیت شناخته شوند."
بنابراین، برسمیت شناختن مقامات قانونی کشور آن چیزی است که مهندس سحابی از جنبش اعتراضی مردم انتظار دارد. و این البته اوج بیکانگی وی با این جنبش و نگرانی اش از فراروندگی اخگر فروزان و درون زای جنش را به نمایش می گذارد.
و اما پیشنهاد وی که در پاسخ به پرسش خبرنگار ایلنا مطرح می شود؛ پرسشی که این روزها بسیار هم مطرح است: "در حالی که شرایط بر عهده گرفتن رهبری متمرکز وجود ندارد، زیرا که این امر ملزوماتی دارد، پس چاره چیست که هم بر هواداران کنترل داشته باشند و هم تقابل با نظام ایجاد نشود؟" سحابی می گويد: «چاره همین اعلامیهها و بیانیه های موسوی و کروبی است و در این بیانیهها باید متذکر شد که تمام شرکت کنندگان جنبش سبز متوجه باشند که اهداف مبتنی بر ساختار شکنی نیست و از هر عملی که اندکی ساختار شکنی از آن استنباط شود بپرهیزید. در عین حال رهبران جنبش وسیلهء کنترل هم ندارند و در روز قدس هم شاهد بودیم که تا حدی اتفاقات خارج از خواست آنها رخ داد».
باین ترتیب، مهندس سحابی به "رهبران ثلاثهء جنبش" توصیه می کندکه در بیانیه های خود با تأکید بیشتری مردم را از دادن شعارهای ساختارشکن برحذردارند! البته چه خود آقای سحابی بداند و چه نداند، معنای عملی چنین "رهنمودی" آن است که لازم است از هم اکنون سبزهائی را که حامیان اخص موسوی و کروبی به حساب می آیند، برای به تمکین واداشتن و کنترل بخش های دیگر مردم، بسیج کرد و سازوکارهای لازم آن را تدارک دید و، بطور خلاصه، آن " اخگر سوزان فرارونده" را به هر نحوی که شده خاموش ساخت تا چاشنی خطر انقلاب از درون جنبش خثنی گردد! و جنبشی باشد بی یال واشکم، چيزی "نه جنبش" و خالی از رؤیای های ساختار شکنانه!
ناگفته نماند که دفاعی که برحسب ظاهر از سازمان یابی شبکه ای در این رویکرد صورت می گیرد از يکسو سخت مشروط است و، از سوی ديگر، از روی لاعلاجی و اینکه تحت شرایط سرکوب راه دیگری برای امکان پذیر کردن تداوم جنبش وجود ندارد. یعنی صرفاً بدلیل یک امر فنی و ملاحظات امنیتی صورت می گیرد. والا هم چنان سازماندهی عمودی و متمرکز و مبتنی بر هدایت رهبران، مدل اصلی و مطلوب را تشکیل می دهد و خود این نوع سازمان یابی، به مثابه ظرفی مناسب برای نقش آفرینی توده ها و جاری کردن وسیع تر دموکراسی و بستری مناسب برای رشد جوانه های خود گردانی، مد نظرنیست.
و اما نگاهی به رهنمودها و توصیه های آقای بیژن حکمت به توده های اعتراض کننده نیز خالی از لطف نیست. البته خطاب بیژن حکمت مستقیماً خود توده هاست. او می گوید:
«درست است که جنبش سبز رنگارنگ است و این رنگارنگی در برنامه و راهبردهایی که سازمان های سیاسی، نویسندگان و افراد مختلف پیش می کشند بازتاب مییابد، ولی جنبش توده ای بدون همرنگی در شعارها و هدف ها، نمی تواند تداوم یابد، پایه های خود را نگهدارد و گسترش دهد».
همانطورکه ملاحظه می کنید، او رنگارنگی را در شعارها و هدف ها و بازتاب آن در تظاهرات را برنمی تابد و آن را مضر می داند؛ چرا که این عرصه جای وحدت کلمه و دکلمه کردن رهنمودهای "رهبران" است؛ چرا که در این حوزه ها باید یکرنگی حاکم باشد و نه چند رنگی! البته امروزه با این روایت از رنگارنگی بی بو وبی خاصیت – در مقام حرف - هیچ کس و حتا هیچ مستبدی، ولو مثل خمینی و یا خامنه ای ـ هم چندان مخالف نبوده و نیست .چرا که ضرری از آن به وحدت کلمه و فرادستی بلامنازع آن ها نمی رسد. آن ها بارها گفته اند که طرح اشکالات و انتقادات و نظرات در ا مجاری گوناگون فرعی همچون مجامع طلبگی و درمیان محافل دانشگاهی و علمی و حاشیه ای... اشکالی ندارد. من هم در اينجا کاری باین ندارم که وقتی عرصه های اصلی توسط یک صدا اشغال شد، آنگاه نوبت قبضهء فضاهای فرعی هم فرامی رسد.
ایشان البته، با این رهنمود درخشان، دوز "دموکراسی ارشادی" و کنترل شدهء مورد نظرشان را معرفی می کنند. و ناگفته نماند که نگرانی ایشان در مورد این که معلوم نیست از دل دموکراسی کنترل نشده، چه چیزی بیرون بتراود هم قابل درک است.
دومین رهنمود آقای حکمت به جنش خاطرنشان کردن آن است که هیچ وقت فراموش نکنند که نطفهء جنبش شان در حمایت از نامزدی موسوی و کروبی بسته شده است و حتی خطاب به تحریمی های شرکت کننده در این تظاهرات هشدار می دهد که آن ها نیز یادشان باشد که باید خود را با برنامه های این دو (بزرگوار) هماهنگ کنند!:
«فراموش نکنیم که نطفهء این جنبش در حمایت از نامزدی میرحسین موسوی و مهدی کروبی بسته شده و نخست اعتراضی به شمارش آراء و دستبردن در رای شهروندان بوده است. گرچه اینک "سبز" به جنبشی عمومی برای احقاق حقوق فردی و اجتماعی فرارسته است ولی هنوز نقطهء ثقل آنرا کسانی تشکیل می دهند که به هر دلیل خواهان تحقق برنامه های نامزدهای پیشگفته بوده اند. نمی توان پنداشت که این گروه در اکثریت خود امروز خواهان عبور از موسوی و تغییر نظام باشند. شعارهای پرشور در همین سیزده آبان به حمایت از موسوی و کروبی، حمایت از برنامه های سیاسی آنان نیز هست. اگر بسیاری از مخالفان نظام که انتخابات را تحریم کردند در این جنبش شرکت دارند،و بقولی با پای خود رأی می دهند، این رأی باز به موسوی و کروبی است و در این جنبش باید شعارها را با برنامه های این دو هماهنگ کنند».
البته آقای حکمت راز حرکت و با هم بودن را در رعایت شعارهای حداقلی دانسته و فراتر رفتن از آنها را موجب گسست پیوند بین رهبران و یا نمادها با جنبش خیابانی می دانند.
از نظر آقای حکمت، لاید چون ظرفیت های رهبران محدود است بجای آنکه آنها خود را با مطالبات جنبش انطباق دهند این جنبش است که باید از خود بزرگواری نشان دهد و رعایت حال رهبران را بکند:
«...رهبرانی که درون همین نظام نامزد ریاست جمهوری شده اند نخواهند توانست پیوند خود را با تظاهراتی حفظ کنند که شعارش عبور از نظام است و بصورت نمادین تصویر علی خامنه ای را بزیر می کشد. این شعارها و رفتارها از سر ناپختگی سیاسی است و نمی توان آن را نتیجهء ناگزیر سرکوب و وحشیگری عاملان حاکمیت دانست. در هیچ کارزاری نباید گذاشت حریف راه و روش، واکنش و تاکتیک های ما را تعیین کند. اگر ناپختگانی ،از سر احساسات و یا ارزیابی نادرست از موقعیت سیاسی، به شعارهای تند روی می آورند، این وظیفهء فرد فرد ماست که با تحلیل های روشن، نتایج ناگوار چنین رفتاری را بازگوییم. نباید کاری کرد که به گسست این رهبران از جنبش بیانجامد...»
پختگان و ناپختگان!
لحن و کلام تحکم آميزی که بیژن حکمت در شماتت مردم از موضع توصیه ها و رهنمودهای یک پخته (بخوانید آموزگار) با ناپختگان (بخوانید دانش آموزانی که باید درس های معلم را فراگیرند) بکار می برد، حتی شاید در میان خود اصلاح طلبان و "رهبران" آن ها نيز کمتر سابقه داشته باشد. و عجیب است که چنین برخوردی با جنبش زنده ای صورت می گیرد که خود را جنبش "خس و خاشاک" نامیده و آن شعارهای حماسی و دقیقاً معطوف به «اخگر گزنده» را در برابر یاوه های احمدی نژاد بر زبان رانده است. او در همین نوشتهء خود، که از جمله در سایت موج سبز و گویا نیوز درج شده است، در جائی با گریز به صحرای کربلا به یادچهره نگران (ولاید معصوم) خاتمی در 18 تیر 78 افتاده و نزدیک است از ستمی که جنبش دانشجوئی، آن زمان، در مورد وی روا داشته است به گریه بيافتد. و اکنون، با یاد آوری آن صحنهء معصومانه، نگران ستمی است که این بار از سوی جنبشی به مراتب گسترده تر بر"رهبران" جنبش روا داشته شود!
بزرگترین خطای آقای حکمت همواره این بوده است که گمان می کند هرچه فتیلهء مطالبات و مبارزات پائین کشیده شود امکان امتیاز گرفتن از رژیم بیشتر و ممکن تر می گردد! و حال آنکه جنبش با آزمون و خطای خود در طی 30 سال درست عکس این مسیر را از طریق تجربه طی کرده است. یعنی هرچه بیشت تمکین کرده تعرض و تجاوز رژیم به هست و نیست او بیشتر و بیشتر شده است. با این وجود، حالا هم از هر سو به وی اندرز داده می شود که همچنان تمکین پذیری را پیشه کند.
نگرانی و برانگیختگی آقای حکمت از شعار "مرگ برولایت فقیه"
یکی از دست آوردهای حرکت اخیر مردم شعار "مرگ بر ولایت فقیه" بود. تمرکز برکانون و حلقهء اصلی قدرت در نظام جمهوری اسلامی جهشی مهم درفرایند تعمیق جنبش محسوب می شود. و البته انتقال شعارها به این نقطهء کانونی بمثابه امری غیر منتطره، همچون رعدی در آسمان بی ابر، نبود. بلکه محصول حرکت از حلقات قبلی و بی اثر بودن آنها و نتیجهء تکوین جنبش بر بستر مبارزه و تجربهء توده ای و کنش های دشمن در برابرآ نها بوده است. اگر بخواهیم از بزرگترین خصیصهء یک جنبش خودفرمان و اصیل و برخاسته از متن توده های تحت سلطه و سرکوب سخن به میان آوریم، بی گمان باید از خصلت فراروندگی آن بگوئیم. و البته آقای حکمت دقیقاً و آگاهانه همین خصلت پیش روندهء جنبش را مورد حمله قرار داده است. در نزد ایشان، گوئی رشد جنبش، هم چون اندام بیماری تصور می گردد که دچار بیماری رشد ناخواسته است و باید مدام دست و پایش کوتاه گردد تا با سایز تختخواب مقرر انطباق پیداکند. و حال آنکه برای یک جبنش پیش رونده و انقلابی، بطور پیشینی تخت خوابِ باندازه و قالب گیری شده وجود ندارد. برعکس، جنبش از يکسو همچون موجود زنده و در حال رویش و، از سوی ديگر، همچون یک طفل تازه متول دشده یا یک نهال در حال شکوفائی، متناسب با رشد خود قالب ها و سایزهای جدید را اختیار می کند.
آری، روح تپندهء جنبش همواره واجد عنصرافزوده ای است برآن چه که بطور پیشینی به عنوان باید و نباید ها برایش اندیشیده و تدبیر می شود. و زنده بودن اش به حفظ و تداوم آن روح تعالی بخش و نامیرای زندگی است که در شریان هایش روان است.
در همین جا مختصراً اضافه کنم که اساساً سخن نمی تواند بر سر تازاندن جنبش توسط نخبگان در میان باشد؛ امری که در ماهیت خود با اندازه کردن اندام در قالب های مقرر پیشینی خویشاوندی دارد. تازاندن حول "قالب های پسینی"، همچون راندن معکوس به سوی قالب های "پیشینی"، پشت و روی یک سکه اند و از یک آبشخور منشاء می گیرند. مسأله بر سرظرفیت ها و پتانسیل های نهفته در جنبش و تراویدن آن ها در متن پراتیک اجتماعی و تغییر همزمان شرایط و خود است. آقای حکمت البته از قالب گیری کردن جنبش با قد و قامت رهبران و راندن جنبش به عقب سخن می گوید. ولی در اصل نتیجهء هر دو، چه راندن به عقب و چه تازاندن به جلو، چیزی جز پژمردگی و خاموش کردن آن اخگر سوزان نمی تواند باشد. مساله اصلی همان افروخته تر شدن اخگر پیش روندهء جنبش بر اساس تجربیات و توانائی های در حال تغییر خود جنبش است. بدون حفظ و پرورش و تقویت آن، جنبش به تیرگی و دلمردگی، و تشتت و ضعف می افتد. بدون روشن ماندن این موتور پیشروی، حتی آن فراورده های جزئی مورد نظر امثال آقای حکمت هم بدست آمدنی نیستند. و اگر هم تاکنون سران اصلاح طلب به ایستادگی خود ادامه داده اند، و به نوعی ـ کم و بیش ـ از ظرفیت های واقعی و رسمی خود فراتررفته اند و هنوز تسلیم شانتاژها و تهدیدهای جناح حاکم نشده اند، بی شک علت اصلی را باید در همین فشار ازپ ائین و برآمده ازت عمیق مطالبات جنبش دانست. همانگونه که عدم دستگیری آن ها نیز علیرغم پرونده سازی و تهدیدهای دایمی علیه شان بدلیل همین مقاومت فرارونده است.
آقای حکمت نوشتهء خود را "با دو کلام خطاب به کسانی که در این جنبش میدان تجربه و افق انتظارشان از انقلاب پنجاه و هفت فراتر نمیرود" به پایان برده است: «نخست آن که در آن انقلاب هم شعار "شاه باید برود"، دو سال پس از خیزش تودهای و هنگامی طرح شد که جنبش و اعتصاب سراسر ایران را فرا گرفته و در همهء ارکان رژیم تزلزل افتاده بود. در نخستین گام ها، همه اجرای قانون اساسی را میخواستند و به سرکوب معترض بودند".ه
البته آقای حکمت خود خوب می داندکه برای مراحل تکوین و بلوغ جنبش ها نمی توان بطور مکانیکی و با قیاس های تاریخی نسخه پیچی کرد و زمان تعیین نمود.با این وجود مشکل ایشان زمان نیست که اگر بفرض 5-6 ماه فرضا به دوسال تبدیل شود، آنگاه گویا دیگر به تکان درآوردن حلقهء اصلی قدرت و دادن شعار مرگ بر ولایت فقیه اشکالی ندارد . مخالفت ایشان مبنائی تر و اساسی تر از این حرف هاست و بیش از سی سال است که ادامه دارد و اساساً به مخالفت با جنبش های ساختار شکن و سرنگونی طلب و هر چیزی برمی گردد که خدای ناکرده ازآن بوی انقلاب به مشام برسد. براین اساس، حتی اگر روزی اصلاح طلبان حکومتی هم مجبور به پذیرش این واقعیت شوندکه باید از کشتی در حال غرق شدن حاکمیت بیرون بپرند، ایشان احتمالاً در پشت همان سنگر کلیشه شده خواهند ماند، چرا که انقلاب یعنی تغییرات ساختار شکن و این آن چیزی است که هرگز نباید فکرش به کله کسی خطور کند. تنها نکته ای که دراین ارتباط می توان به ایشان گفت آن است که اگر میخواهد به این هدف خود نائل شود، بهتر است بجای توصیه های تحکم آمیز به مردم، سراغ حاکمیت سرسخت و فاقد هر نوع انعطافی برود که خود قابلگی انقلاب را بر عهده گرفته است! شاید که بیرون کشیدن چاشنی انقلاب از این طریق ثمربخش تر باشد!
نکته دوم در کلام آخر ایشان این است که: «امروز جهان و جامعهء ما هر دو تغییر کردهاند. همه به چشم دیدهاند که در گذار لهستان به دمکراسی، نمایندگان حزب کمونیست حاکم و جنبش معترض همبستگی هر دو در یک مجلس کنار هم نشستند و، ده سال بعد از انقلاب ایران، جنبش های آزادیخواهانه گوناگونی در نبرد و تعامل با سران حکومت های اقتدارگرا به دمکراسی دست یافتند. اینک هم میدان تجربه و هم افقهای انتظار گشوده تر شده است و ما را نیازی به تکرار انقلاب پنجاه و هفت نیست».
همانگونه که ملاحظه می کنید، نگرانی آقای حکمت بباد رفتن امکان تبدیل نظام ولایت فقیه به یک جمهوری لائیک و متعارف از طریق گفتگو با حاکمان کنونی است. بی سبب نیست که ایشان با شنیدن شعار مرگ برولایت فقیه و با مشاهدهء به آتش کشیده شدن تصویر رهبر نظام، این چنین برآشفته شده اند. گوئی که سی سال توهم پایدار به تحول طلبی نظام حاکم اکنون به آخرین منزلگاهش رسیده است و ماشاهد بروز سندروم پایان یک توهم دیرپا هستیم.
بی شک جنبش کنونی، مثل هر جنبش ديگری، نقاط آسیب پذیر و ضعف های بسیاری دارد که تنها با نقد و بررسی و جمع بندی می توان برآن ها فائق آمد. اما مشکل آقای حکمت نه یافتن این نقاط ضعف و تلاش برای بر طرف ساختن آن ها بلکه همانا مهار و خاموش ساختن این اخگرسوزان و پیش روندهء جنبش است. حالا که جنبش پا به میدان گذاشته است او جنبشی می خواهد سترون و دستمایهء چانه زنی جناح ها و به عنوان پلی برای عبور به قدرت. مشکل آقای حکمت آن است که فکر می کند جنبشی که با حداقل ها شروع می کند هم چنان باید تا آخر به این حداقل ها وفادار بماند. و حال آن که در واقعیت تحولات اجتماعی به محض آنکه جبنشی به حرکت درآمد، دگرگونی و پیدائی ظرفیت ها و امیدها و فوران مطالبات تازه و یا انباشته شده، امری اجتناب ناپذیر است و همراه با تغییر شرایط همه چیز دگرگون می شود. از یکسو، با برخورد سرکوبگرانه حاکمیت، مردم ماهیت دشمنان خود را بهتر می شناسند و، از سوی دیگر، به مطالبات و توانائی های خود پی می برند و بتدریج تبدیل به برپا کنندگان جنبشی "خود آگاه و برای خود" می شوند.
و بدیهی است که، با در نظرگرفتن این پویائی،حداقل های نقطهء عزیمت چه بسا پشت سرگذاشته شود. اذعان به سپری شدن و عبور جنبش از بسیاری از آن ها اکنون حتی توسط خود فعالین موسوم به سبز نیز مورد تصدیق است.
www.taghi-roozbeh.blogspot.com
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|