|
جمعه 13 آذر 1388 ـ 4 دسامبر 2009 |
آذر؛ آتشی فروزان که در تاریخ ماست!
ایراندخت دل آگاه
آوایی به گوش می رسد؛ آوایی ریز و گنگ؛ تق تق تق.
- چیست این پچپچهء آشنا در واپسین روزهای پاییز رنگین؟ به گرُ گرفتن هیزم می ماند و فشردگی برگ های خشکیده زیر پای رهگذران.
- هیچکدام؛ این صدای پای «آذر» است.
- کدام آذر؟ همان که آتش می خوانندش؟
- همان که در دل ماست، سده ها و هزاره ها!
- همان آتشی که در درازای تاریخ پر فراز و فرود این سرزمین همواره ایرانیان را گرد هم آورده تا به پا خیزند و بخروشند و بسوزانند سراپردهء هر چه نامردمی است؛ هر چه ستم و بی عدالتی است؟
- آری و نه؛ این همان آذر هست و نیست. آذری که از سرشت آتش است و خود آتش نیست؛ آذری است که شانزدهمی دارد، شانزدهمی که پیش روست. شانزدهمی که به نام دانشجویان اش ماندنی شده؛ ولی تنها از آن ِدانشجو نیست. نگاه کن. ببین چگونه صف کشیده اند برومندان تناور دریا دل؛ پهلو به پهلو، بازو در بازو، شانه به شانه؛ هماوآ ،سرفراز و امیدوار به آینده.
- و آن سو؟ پس و پشت آن حریم آهنین؟
- آن سوی تاریک را می گویی؟ آن سوی نرده ها؟ آری. آنان هم آنجایند، پیش روی این دلاوران؛ قطار قطار، فوج فوج، جوخه جوخه قداره بندان سر در کلاهخود، دست بر باتوم و گوش به فرمان سرکوب؛ ترسان و ناامید و بی فردا.
می بینی؟ همان آذر است، ولی نیست. این بار آذر دیگری ما را به خود می خواند. این بار روز دانشجو هست و نیست. تاریخ پلی بسته است میان این آذر با آتشی که در دل ماست. این بار تاریخ می رود تا آن را با نامی دیگر ماندگار سازد.
تاریخ به خروش آمده است از سی سال پوشاندن روی ماه، سوزاندن پروانه ها، کشتن چراغ ها و ربودن آزادی؛ سی سال خیانت، خرافه و خشونت؛ سی سال سرکوب، شکنجه و مرگ.
این ها همه، خون غیرت را در رگ های تاریخ به جوش آورده اند تا بر این برگ سیاه و تباه و ننگین خویش نقطه پایان نهد.
بس است هجوم مغول منشانه به زن و مرد و پیر و جوان؛ بس است فرو افکندن دانشجویان از بام به نام « یا زهرا » و « یا حسین » و امام زمان.
بس است به جرم آزادیخواهی، تازیانه در خیابان، فرو نشاندن شهوت در زندان، کشتن در خواب و پنهان کردن زیر خاک!
تاریخ ایران تا کجا می تواند روسیاهی حکومت دینی را تاب بیاورد؟
سی سال است که به فرمان حکومتگران دینی، گزمه ها و عسس ها می گیرند و دژخیمان در سیاهچال ها می کشند. به این گمان باطل که می توان با ترس حکومت کرد؛ با زور فرمان راند و توسن مراد را دواند.
زهی گره بر آب، زهی خواب خوش بر گنداب!
مکتب «حکومت وحشت» قرن هاست که به تعطیلی کشانده شده است و آموزه های دین در برقراری حکومت و ادارهء کشورها، مهر «باطل شد» خورده است.
افسوس که عنکبوت نشانان حکومت دینی در ایران هنوز بر چهارچوب در کهنه و پوسیده این مکتب پا می فشارند، براین خیال خام که می مانند.
بی خبر از آن که نه به یاری استادان «مکتبی» می توانند نهال های روییده بر کشتزار دانش و اندیشه را با آموزه های خرافی به منجلاب بی خردی فرو برند؛ و نه با همدستی فوج فوج قداره بندان تا بن دندان مسلح شان، بالندگان بر نیمکت های دانشگاه را به خاموشی بکشانند.
شاخسارهای روییده بر کشتزار دانشگاه، تر و تُردتر از آن است که به این آسانی ها بتوان آتش در آن گیراند و وجودش را سوزاند.
چوب و چماق و چاقو و تفنگ هم دیگر کارساز نیست، حتا اگر همهء سلاح یک دانشجو، کاغذ و قلم باشد و مشتی که در هوا به نشانهء اعتراض به اهتزاز در آورده است؛ و اگرچه عافیت طلبان خوش نشین بر ساحل سودپرستی ها، هر روز از طبلهء عطاری هاشان فریبی پوسیده و چروکیده را بیرون کشند و بر بوق هایشان بدمند که این دانشجویان فقط در پی باز پس گیری «رای» خویش اند و می خواهند یکی برود و یکی دیگر بیاید!
چه روحوضی چندش آوری! چه ترفند شومناک و رعیت پروری!
مردم ولی رویایی دیگری در سر دارند. این بار، دانشجویان تنها نیستند. مردم به جان آمده از سی سال حکومت دینی، همراه با فرزندان خود به خیابان ها می آیند. چرا که وامدار نهالان برومند و سروقامتان اندیشمند خویش اند.
نسل پیشین این نهالان سرفراز را به این دنیا نیاورد تا مغزشان خوراک کام ضحاکان زمان شوند. حتا اگر خود ناخواسته ضحاک را در بارگه راه داده و بر اریکه نشانده باشند.
نیاورد تا تاریخ این سرزمین از بدنام و سیه روی خواندن مغول هم شرمسار باشد.
نیاورد تا بی سیرتان اهریمن صورت، به جهان فخر بفروشند و بر ایران و ایرانی سروری کنند.
آورد تا هوش ایرانی پردهء نادانی و خرافه پروری را بدرد.
آورد تا با عصای دانش، در دریای نادانی و بدسوادی و خرافه پروری شکاف بیندازد و از آن بگذرد.
آورد تا نسل نو گام های نیمه تمام نسل های پیشین را تمام کند؛ گامی دشوار برای برقراری حکومتی آزاد، حکومتی بر پایهء دموکراسی، حکومتی که زن نسبت به مرد، اقلیت دینی و قومی و زبانی نسبت به اکثریت آن تبعیض نبیند.
آورد که غول شمشیر به دست و عربده کش «دین» را به شیشه بازگرداند.
آورد تا آن بخش حوری وش « دین » را که باورمندان به آن، از حسن اش بسیار می گویند، از بازار ِ فروش ِ همه گونه ها بیرون برده و در خانه های دلداران اش آرام بخشد.
آورد تا زیر چتر حکومتی قانونمند، رفاه همگانی فراهم شود.
آورد تا مردم ایران هم در سایه حکومتی سکولار، شادی را بچشند و آزادی را نفس بکشند؛ آزادی اندیشه و اندیشیدن، آزادی بیان، آزادی انتخاب و همه آزادی هایی که سزاوار آدمیان آشتی جو و عدالتگرا و آزادیخواه است.
پس تا دیر نشده کسی حکومتیان را بیدار کند که قداره بندان خود را از خیابان ها برچینند.
مردم از زن و مرد، کارگر و معلم، کاسب و کشاورز و دانشجو و غیر دانشجو، به میدان هماوردی روی می آورند؛ همچنان که در این چند ماه آورده اند و تا رسیدن به مقصود از پای نخواهند نشست.
اکنون هم باز باره می آیند تا هیزم شانزده آذر را برفروزند.
می آیند تا آتش آزادی خواهی را شعله ور سازند.
همان آتشی که در جان و دل شان است؛
همان آتشی که در جای جای تاریخ ما زبانه می کشد؛
همان آتش جاودان و پایدار.
همان آتش فروزان که نمی میرد و همیشه در دل ماست!
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|