|
چهار شنبه 11 آذر 1388 ـ 2 دسامبر 2009 |
مریم بهاری
چند سالیست که برای بیان مشکلات و مطالبات مردم قلم میزنی و زبانات هم در همین راه از مسئولان پاسخ میخواهد، اما وقتی که بخواهی از مشکل خودت و دغدغههای زنان خبرنگار صحبت کنی، قلمات میلرزد. میترسی، از گفتن ناگفتنیهایی که بارها هشدار دادهاند که «مگو، این سخن عنوان مکن.»
وقتی اولین بار مدیر رسانه، در لفافه از خواستههای نامشروع برخی مسئولان از خبرنگاران زن گفت، با ناباوری نگاهاش کردی و نتوانستی منظورش را درک کنی. آخر هضماش سخت بود. تا اینکه در جمع خبرنگاران زن، از گوشه و کنار پچپچهای در گوشی و حرفهای محرمانه فکرت را به خودش مشغول کرد.
«فلان خبرنگار سازمانی شب و نصف شب با زنان جوان خبرنگار تماس میگیرد و مزاحمشان میشود. تمایل دارد تا با آنها طرح دوستی بریزد. اگر خبرنگاری نه بگوید باید منتظر عواقباش باشد.»
خبرنگارها به مدیران سازمان شکایت میکنند اما آنها برخوردی نمیکنند و بعدها معلوم میشود که آن کارمند مورد حمایت مسئولان سازمان، دلال محبت برای مافوقهایش است.
بار دیگر، یک همکار به عنوان خبرنگار منتخب به یک رسانه بزرگتر منتقل میشود. مدت کوتاهی میماند و ناگهان برمیگردد. مسئولان آن رسانه هم ورودش را به داخل محوطهی آنجا، حداقل برای یک بار، غدغن میکنند. ممنوعالورود شده است! آن همکار، بعد از مدتی کارش را رها میکند. از همکاران خانم پرس و جو میکنی. کسی پاسخ درستی نمیدهد. عاقبت میگویند: «فشار درسهای دانشگاه باعث شد تا کار خبرنگاری را رها کند.»
سه سال میگذرد تا یک روز ناگهانی یکی از همکاران همدوره را در بیرون از محیط رسانه میبینی و از حال و روز آن دوست هم میپرسی. داستانی از آن دوست برایت نقل میکند که هضماش برایات سخت است.
بله، مدیر آن رسانه بزرگ که توسط دوربینهای مدار بسته کنترل میشد و بهوسیله رشتههای نامرئی پارتیبازی، نورچشمی بودن و سفارش شدن به سمت کنونیاش نائل شده بود، تسبیح از دستانش نمی افتاد و ریشاش به نشانهی مذهبی بودن بلند بود، نظر سوئی به دوستمان داشت و بعد که خواستهاش برآورده نشد، عذرش را خواست. به همین سادگی.
دوستمان تعریف کرده بود که پیش از آن هم کارمندان زن رسانه از او خواسته بودند تا رسانه را ترک کند و در پاسخ به چراییاش گفته بودند: «برای اینجا زیبایی.»
باز هم نمیشود به همین راحتی مسئله را باور کرد، چون درکاش سخت است .تا اینکه یک روز که برای پوشش خبری مهمان هیاتی از فلان وزارتخانه پایتخت میشوی، در گوشه و کنار مراسم وقتی را پیدا میکنی تا با مسئول ارشدشان مصاحبهای ترتیب بدهی. بهانه میآورد و میخواهد در هتل محل اقامتاش مصاحبه کند. به ناچار قبول میکنی.
محوطهی باز هتل تاریک و شلوغ است. عکسهایت خوب از آب در نمیآید و واکمن هم قادر نیست صدا را خوب ضبط کند. مسئول ارشد پیشنهاد میکند مصاحبه را در اتاق هتل انجام دهی. با احتیاط میگویی: «هر جایی شما راحتاید.»
داخل اتاق، مسئول بهجای مصاحبه پیشنهاد میکند، فیلم ببینید و نوشیدنی بخورید. قبول نمیکنی و اصرار داری تا تصویر او را بگیری. مسئول وحشت میکند. میپرسد: «دوربینت فیلم هم میگیرد؟» میگویی: «نه ولی مسئولانمان صداهای ضبط شده را کنترل میکنند.» کوتاه میآید و میگوید: «اینجا جای مناسبی برای مصاحبه نیست.» نفس راحتی می کشی.
دوباره برمیگردید، به همان فضای شلوغ هتل. البته باز هم در حین مصاحبه، «مصاحبه شونده» چند بار تقاضا میکند تا یک شب مهماناش باشی. اگر تو مصاحبهکننده نبودی و مهمتر از آن مصاحبه شوندهات در مقام و موقعیت قدرتمندی نبود، در قبال این توهین به او پرخاش میکردی که چرا به خودش چنین اجازهای میدهد. اعصابات بهم میریزد.
او باز هم اصرار میکند و تو تکرار میکنی: «مزاحمتان نمیشوم.» بالاخره برای پایان دادن به این بحث میگویی: «من برای مصاحبه آمدهام نه چیز دیگری و دلیلی هم ندارد که مهمانتان باشم.» بحث ظاهراً خاتمه مییابد اما نگاهاش خصمانه میشود.
با خودت دوباره تکرار میکنی که او قدرت دارد و تو نداری؛ و آن چیزی را که قبلاً به تو گفته اند که «خبرنگار قدرت دارد، چون قلم دارد» به نظرت یک خیال واهی میآید. چون این مرد بخاطر قدرتاش میتواند خصمانه نگاهات کند یا احیاناً مشکلات کاری برایت بهوجود بیاورد و تو در برابر خواستهی توهین آمیزش حتی نمیتوانی با او برخورد قاطعی بکنی.
هیچ صاحب قدرتی، حتی کارفرمایت هم، طرف تو نیست. اگر او به تو تعرض هم کرده بود، لابد باز مقصر تو بودی، نه کس دیگری. کسی حرفت را باور نمیکرد. حتی اگر به دادگاه شکایت میکردی، به تهمت و افترا به یک «انسان محترم» و البته صاحب نفوذ متهم میشدی.
پس تو هم مثل دیگر همکاران همجنسات یاد میگیری که «به درد سرش نمیارزد.» تنها کاری که میکنی این است که تو هم این مسئله را بهطور محرمانه برای زنان خبرنگاری مثل خودت تعریف کنی و از آنها هم قول بگیری که به کسی ماجرا را نگویند و تازه تأکید کنی که اسم و مسئولیت آن مسئول را هم پیش خودشان نگه دارند که در غیر این صورت معلوم نیست چه بلایی بر سرت بیاورد!
پنجم آذر 1388
http://khabarnegaran.info/article.php3?id_article=88
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|