بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

جمعه 17 مهر 1388 ـ  9 اکتبر 2009

 

مقدمه ای برای فردا

اكبر كرمی

bozorgkarami@gmail.com

 

در علل توسعه نايافتگي ايران عزيز و نيز چگونگي انحطاط تاريخي، فرهنگي و اجتماعي ما ايرانيان، انگاره ها و گفت و گوهاي متفاوت و فراواني به بار نشسته است و در نتيجه نسخه ها متنوع و گاه ضد و نقيضي براي برونشد از نكبت موجود پيچيده و توصيه مي شود.

به طور حتم اين گزاره را  شنيده ايد كه مي گويد: ما ايرانيان خرد انتقادي نداريم. پيش انگاره ي ناصواب چنين باوري آن است كه دست كم خردي وجود دارد! اما به واقع بر اساس كدام سنجه مي توان به چنين ينداري دل بست؟ به ويژه وقتي با انگاره هاي كوبنده اي هم چون"دين خويي ايرانيان" و نيز "امتناع تفكر در فرهنگ ديني(1)" روبرو هستيم. اگر خرد، فرآيند پردازش اطلاعات موجود و در نتيجه تخمين و حلاجي پيامدهاي ديرآيند رفتارها و انتخاب هايمان باشد، در آن صورت، به عنوان نمونه يك انتخاب تاريخي، با نيم نگاهي به قانون اساسي جمهوري اسلامي كه به دست خبرگان اين ملت تنظيم و با راي ما تاييد شد و نيز مقايسه ي آن با قانون اساسي مشروطه، چگونه مي توان در برابر ادعاي وجود نوعي خرد ايراني تسليم شد؟

و نيز شنيده ايد كه مي گويند: ما ايرانيان حافظه ي تاريخي نداريم. اين داوري به باور من، باورپذيرتر و قابل قبول تر از ادعاي نخست است؛ چه، حافظه ي تاريخي اصلي ترين پيش نياز شكل گيري هر نوع خردي است و در نتيجه اين گزاره مي خواهد بگويد: كدام خرد ايراني؟

اگر بپذيرم كه ما كشور و ملتي توسعه نايافته ايم (صورت مساله) آنگاه بايد بپذيرم كه اين توسعه نايافتگي از عمق جان و جهان ما ريشه مي گيرد و بيش و پيش از پهنه ي تكنولوژي و علوم دقيقه، به علوم انساني، فكر و فرهنگ ما مربوط مي گردد.

خرد را شايد بتوان فرآيند توليد، اخذ، انباشت، پردازش، ارگانيزاسيون (طبقه بندي و اندام زايي)، جهش و نيز استفاده ي بازخوردي از اطلاعات در يك انسان، اجتماع يا مجموعه اي از اطلاعات تلقي كرد؛ اگر چنين باشد، در آن صورت، توسعه نايافتگي، مي تواند به هرگونه اختلال يا بدكاري در فرآيند ارزيابي پي آمدهاي ديرآيند رفتارها و در نتيجه خودپايي (صيانت از خود) آن مجموعه اشاره داشته باشد. به عبارت ديگر، خرد نوعي مهارت جمعي در استفاده ي بازخوردي از اطلاعات يا نوعي مهارت در استفاده ي بازخوردي از جمعي از اطلاعات است.

در نتيجه، حتا فرآيند پذيرش و اخذ اطلاعات كه آسان ترين گام در مسير توسعه است، چنان چه با آمادگي، هوشياري، هماهنگي و در شرايط آزاد و بهينه انجام نگيرد، مي تواند به پيامدهاي زيان بار و غير قابل جبراني بيانجامد. هماهنگي، آزادي، امكان استفاده ي باز خوردي از اطلاعات، حافظه اي براي ثبت اين تجربيات و در نتيجه پرهيز از تكرار تاريخ، جان مايه ي اصلي هر نوع خرد و توسعه اي است.

فقر انديشه ي آزادي و برابري و نيز فقر نهادهاي مدني پشتيبان توزيع برابر آزادي كه به ناپايداري اجتماعي و سياسي مي انجامد، نمود آشكار توسعه نايافتگي و بي حافظه گي يك اجتماع است. فرايند تبديل يك اجتماع به جامعه اي پايدار و توسعه يافته در گرو دلايل روشن و پويا و عوامل واقعي و پايدار براي انسجام اجتماعي است.

جنبش سبز ملت ايران كه شايد بتواند به تكاپويي در باز انديشي، درك و تفسير تازه از آزادي و برابري در ذيل اعلاميه ي جهاني حقوق بشر باز شود، نشان مي دهد كه عوامل واقعي وحدت بخش براي اين اجتماع پراكنده و نا به سامان فراهم آمده است؛ به نظر مي رسد در اين  جنبش براي اولين بار جريان ها و گروه هاي مختلف با پرچم ها و شناسنامه هاي مختلف كنار يكديگر قرار گرفته و خواست هاي مشخص، مشترك و محدودي را مطالبه مي كنند كه سر جمع آن رعايت استانداردهاي حقوق بشر و دمكراسي است. در نتيجه همه چيز منوط به انتخاب هاي ما براي فردا و تخمين شايسته ي پيامدهاي ديرآيند آن است! آيا ايرانيان همچنان "خيره به آسمان، حتا به پيش پاي خود(2)" نخواهند نگريست؟ آيا ما همچنان در خبرهاي كوچك و پيروزي هاي كوچك تر، آينده ي خود و كودكانمان را تاخت خواهيم زد؟ آيا روشن فكران صليب خود را بر دوش خواهند كشيد؟ آيا دوباره سبزه ي پرواز بر تپه هاي خفته ي پارسه خواهد رست؟ آيا موزائيك رنگارنگ ايران خواهد توانست بهاي توسعه را با آزاد كردن شهربندان خود بپردازد؟ آيا ايرانيان بالاخره درك خواهند كرد كه خودپايي امري جمعي است و از قانون "همه يا هيچ" پيروي مي كند؟ و آيا سرانجام خرد ايراني خواهد توانست هم چون ققنوس از خاكستر اين حجم تباهي و سياهي پر گيرد و با انتخاب هاي هوشمندانه و آينده نگرانه، "شرايط امتناع" را با "شرايط امكان"(3) معاوضه كند؟

"آن كه قهقهه مي زند خبر بزرگ را نشنيده است(4)".

اين مقدمه، تلاشي خواهد بود براي پشت سر گذاشتن "خودمداري قومي(5)" و طرح نظريه اي در وفاق اجتماعي و خودپايي جمعي ايرانيان كه شرط نخست و لازم گذار موفقيت آميز به دمكراسي و توسعه است. خودمداري قومي كه نتيجه تركيب ويرانگري از احساس حقارت و خودبزرگ بيني است، بيماري بددرماني است كه نمي گذارد پس از پايان مسابقه و عبور جهان جديد از خط پايان سنت، به نتيجه ي مسابقه تن دهيم و به رقيب برنده شادباش گفته و خود را براي مسابقات آينده آماده كنيم. 

تا آن جا كه به ايران مربوط است، قطعات اصلي پازل موجود عبارتند از:

1-     ايران موزاييك رنگارنگي از اقوام، اديان، مذاهب، زبان ها، نژادها و حتا دوره هاي تاريخي مختلف است.

2-     ايران كشوري توسعه نايافته است، اما مردمانش سخت تشنه ي ترقي و توسعه اند.

3-     بخش قابل توجهي از اين رنگين كمان انساني مسلمانند.

با توجه به اين قطعات، به نظر مي رسد:

الف) هر گونه تلاشي براي ناديده گرفتن اقليت ها و حقوق برابر آنان – دست كم – در دراز مدت به چرخه ي معيوب دهشتناكي مي انجامد كه نمي گذارد عبور از نكبت توسعه نايافتگي و در آمدن به چشمه ي ترقي و توسعه ميسر گردد. بايد توجه داشت كه چنانچه ارابه ي تباه طرد، حذف، سانسور و سركوب گروه هاي اجتماعي و اقليت هاي مختلف به راه بيفتد، نگهداشتن آن به اين آساني ها نخواد بود. هزينه هاي هنگفتي بايد پرداخته شود و زماني طولاني بايد سپري شود تا بتوانيم به وضعيعت آغازين باز گرديم (اگر به واقع چنين چيزي در اصل ميسر باشد، چه عبور از زخم هاي تاريخي و كينه هاي قومي و گروهي به اين آساني ها ممكن نخواهد بود.). هوشيار بايد بود و با آينده نگري عميق و رصد دقيق پيامدهاي ديرآيند رفتارهاي خود نبايد گذاشت برداشت هاي دم بريده و ناتمام از دمكراسي كه بده بستان انعطاف پذير اقليت هاي شناور است، اقليت ها را در پاي اكثريت به قربانگاه ببرد. نبايد فراموش كرد كه اقليت ها واقعيت هر اجتماعي هستند در حالي كه اكثريت وضعيت ناپايدار و موقتي آن اجتماع است. ضمانت دمكراسي در تضمين حقوق اقليت ها نهفته است. ضمانت آزادي و برابري ما در حساسيتي نهفته است كه ما نسبت به مخدوش و محدود شدن آزادي و برابري ديگري نشان مي دهيم.

ب) فراتر از پرگويي هاي رايج، به نظر مي رسد ما ايرانيان درك قومي مناسبي از آزادي و عدالت (انصاف) نداريم و به همين دليل ساده بايد باشد كه انبان اين ملت به شدت از نهاد ها و بنيان هاي پاسدار آزادي و عدالت خالي است و همه چيز در چند جمله ي بي معنا و بي محتوا تكرار مي شود. بايد پذيرفت كه وضعيت رقت بار ما در فرآيند توزيع برابر آزادي كه ريشه ي عفن تمام دردهاي صعب العلاج ماست در همين نكته خلاصه شده است: فقر گفتمان آزادي و انصاف.

ج) گنده گويي هايي هم چون "آن چه خود داشت..."، سراب هايي هم چون "مدرنيته ي ايراني، يا اسلامي" و ترفندهاي رندانه اي هم چون "بومي گرايي" اگرچه دل خوش كنك و خيال انگيزاند، اما به واقع آن ها خود بخشي از مشكلند و بدون رها شدن از چمبره ي فلج كنندى آن ها گامي به جلو نمي توان گذاشت. اين گونه نظريه پردازي ها تنها به كار سياه استبداد و تنيدن شلاق آن مي آيد تا چتر فراگير سركوب، سانسور و سكوت را به پهنه ي انديشه و نظريه پردازي نيز حواله دهد.

ه) "اخذ تمدن خارجي" و استفاده از دستاوردهاي جهان مدرن - به ويژه در پهنه ي آزادي و برابري - تا اطلاع ثانوي و تا رسيدن به خط مقدم توسعه و درآمدن به جامعه اي به سامان، خوپا و پايدار، هم چنان اصلي ترين دستور كاري است كه جريان هاي مدرن را از جريان هاي ماقيل مدرن جدا مي كند. در اين مسير ايرانيزه كردن و تقليل دستاوردهاي مدرنيته مهمترين خطري است كه بايد از آن پرهيز كرد(6). "اخذ تمدن خارجي، بدون تصرف ايراني" و باز شدن به سمت جهان جديد به هيچ روي به معناي غربي شدن يا ادعاي مشكوك بي هويت شدن نيست، بلكه به معناي "معاصر بودن"، پرهيز از كمدي تكرار تاريخ و "آمادگي براي زندگي در جهان امروز است"(7). پايه گذاري "مدرنيته ي ايراني" و نيز گذاشتن اثر انگشت ايراني بر دستاوردهاي جهان آينده، منوط و موكول به رسيدن ما به خط مقدم توسعه است و نه گنده گويي ها دل آزار نارسيستي (خودستايانه).

در نتيجه، به نظر مي رسد جدي ترين مساله ي پازل بالا، ناهم زماني آدم هاست كه به نوع عميق تري از ناهم زباني دامن مي زند؛ چه، به نظر مي رسد اجتماع ايرانيان، همايش آدم هايي با دوره هاي تاريخي مختلف است كه از يك طرف در سيطره ي سياه سركوب، سانسور و سكوت اند و از طرف ديگر در هيبت انفجار اطلاعات و ارتباطات و جهاني شدن.  "تهران حد فاصل انقلاب تا آزادي" نشان داد كه آينده، سبز است و ايران به جامعه ي جهاني باز شده است.

اگر جبهه ي اصلي تنازعات موجود در ايران امروز را جبهه ي جريان هاي مدرن در برابر جريان هاي واپس گرا و ماقبل مدرن در نظر بگيريم، آن گاه شايد راه حل برونشد از وضعيت ناهنجار و ناپايدار موجود، در جستجوي انگاره اي براي كنار هم قراردادن جريان هاي مدرن، با آبشخورهاي فكري مختلف (پلوراليزم معقول به تعبير راولز) باشد. جست و جويي كه در ابتدا، حتا تنها با تصور امكان قرار گرفتن جريان هايي هم چون چپ، ملي گرا، مشروطه خواه، سلطنت طلب، مذهبي، ليبرال و سكولار در كنار هم به خيالي خام بيشتر شباهت دارد تا به راهي دل انگيز و استراتژيك!

كالبد شكافي جريان هاي سياسي و فرهنگي موجود، فراتر از كليشه هاي ضد روشنفكري رايج، با همه انگ ها و رنگ هايي كه به جان خريده است، دست كم نشان مي دهد كه غالب اين گروها تشنه ي آزادي و برابري اند. گيرم درك ما از اين مفاهيم ناتمام و گونه گونه باشد؛ خوب باشد، به همين دليل ساده، آزادي و برابري نوش داروي اين عارضه ي دست كم يكصد و پنجاه ساله است؛ چه، در يك اجتماع باز و آزاد است كه شهروندان برابر مي توانند به گونه اي پايدار در يك فرآيند بده بستان انعطاف پذير به جست و جوي آزادي برآيند و بر آزادي هاي خود قيد بگذارند. به نظر مي رسد بسياري از اين بگو مگوها را بايد به حساب فقدان سنت مناسبي براي گفت و گو در ميان ما ايرانيان گذاشت و نه خواست هاي مختلف. به عبارت ديگر، همچنان كه در جوامع توسعه يافته ديده مي شود كثرت گرايي (آنتروپي) واقعيت گريزناپذير اجتماعات و جوامع انساني است. آن چه باعث مي شود در اين جوامع بگو مگوها به پراكندگي و گسست نيانجامد، مجموعه اي از بنيادها و راهكارهاي نهادينه شده اي است كه امكان تفهام و ادامه ي گفت و گو را فراهم مي آروند. سنتي كه از دل آزادي و برابري بر مي خيزد و با قيد زدن هاي دمكراتيك و پي در پي بر آزادي و نا هم زباني ها، متا زباني مشترك براي گفت و گو مي آفريند.    

در ادامه ضروري مي دانم به دو مورد از اصلي ترين ناهمزباني ها موجود در اجتماع ايراني اشاره كنم و سپس تلاش خواهم كرد نشان دهم كه چگونه مي توان از اين تنگناها و گردنه ها گذشت.  

الف) جريان هاي مذهبي مدرن با انگشت گذاشتن بر واقعيت مذهبي بودن اجتماع ايرانيان بر اين باور تاكيد مي كنند كه مسير توسعه و ترقي در ايران تنها از پهنه ي فراخ مذهب و دين مي گذرد. در نتيجه، اهتمام اين جريان ها بيشتر صرف پيوند دين با آزادي و برابري است. اين كه چنين رويايي تا چه اندازه واقعي و دست يافتني است؟ يا اين كه اين نوانديشي ديني تا چه حد اصالت تاريخي دارد و مي تواند از لابيرنت اسناد و مدارك تاريخي سرافراز بگذرد؟ البته اهميت چنداني ندارد و نمي تواند به گونه اي معنادار به ديگر گروه ها و جريان هاي مدرن مربوط شود. امكان برساختن چنين نسل (ورژن) مدرن و مترقي از اسلام و نيز آينده نوانديشي ديني به انتخاب مسلمانان بستگي دارد و نه به برآمد گفت و گوهاي سترون ذات گرا.

مساله اصلي اجتماع ما در اين مورد، تا آن جا كه به جريان هاي مترقي مربوط مي گردد، تنها بسط فهم و گسترش درك ما از آزادي و برابري است، به گونه اي كه نگذارد چنين تلاش هاي مباركي در تصاوير ناقص الخلقه و ناتمام از آزادي و برابري دچار كاستي و تقليل شود. از اين منظر، هر گونه بگو مگو با نوانديشان ديني در نسبت درك آنان از دين با افسانه ي "دين واقعي" نه تنها بي مورد كه شايد مزاحم و براي عبور از نكبت توسعه نايافتگي مخل و مشكل ساز باشد.

لايه هاي از جريان هاي سكولار در فرايندي وارونه با انگشت گذاشتن روي كارنامه ي ناكام تاريخي مذهبي ها و اشاره به انبوه شكست ها، عقب نشيني ها و سرشكستگي هاي پي درپي آنان، تلاش دارند از يك طرف توده هاي مذهبي را هر چه بيشر از دين و مذهب برهانند يا برمانند و از طرف ديگر همه را حتا نوانديشان ديني را با يك چوب برانند. اين جريان ها با طرح "حكومت دمكراتيك سكولار" در برابر "حكومت دمكراتيك ديني" برآنند كه حساب خود را يك بار براي هميشه با مذهب و دين يكسره كنند. فراتر از داوري بر كم و كيف اين گفتمان، مساله ي واقعي به باور من، داوري بر عملي بودن و فوريت داشتن چنين ادعايي است كه به نظر نمي رسد – دست كم در مرتبه ي دعوا بر سر نام ها - به حل پازل بالا كمك برساند. مساله ي ما به هيچ روي نمي تواند نام حكومت آينده باشد، مساله اصلي، قراردادن ساختار حقوقي آينده در ذيل اعلاميه ي جهاني حقوق بشر و كنوانسيون هاي مربوطه است و نيز طراحي بنايي است كه نتواند از اين شاخص ها و استانداردها عبور كند

مساله ي اصلي ما دمكراسي و حقوق بشر است و طرح هر پيش شرط ديگري از جمله اسلام، سكولاريزم و لايسيته فراتر از كم و كيف داوري ما بر آن ها نمي تواند به انسجام اجتماعي ايرانيان كمك كند. ما نمي توانيم براي مسلمانان يا سكولارها تعين تكليف كنيم، اما مي توانيم از آن ها بخواهيم كه به حقوق يكديگر احترام بگذارند. اين كه مسلمانان و سكولارها مي توانند به دمكراسي و حقوق بشر برسند يا نه؟ مساله ي آن هاست؛ اما اين كه دمكراسي و حقوق بشر هم راه و هم هدف يك اجتماع به سامان و پايدار است بايد مساله ي همه ي ما باشد. در اين مسير است كه مي توان خودپايي فردي را به خودپايي جمعي پيوند كرد و هسته ي توسعه اي انساني را رقم زد. هر گروه و جرياني كه نخواهد و يا نتواند ذيل اعلاميه ي جهاني حقوق بشر و دمكراسي قرار بگيرد، نمي تواند داعيه ي وحدت ملي، تماميت عرضي و استقلال و توسعه ي ايران عزيز را داشته باشد؛ چه با عبور از اين مباني دست كم بخشي از آن رنگين كمان انساني حذف و طرد مي شود و بايد پذيرفت كه وقتي ماشين حذف و طرد روشن مي شود، روياي آزادي، برابري و توسعه خاموش مي شود.

ب) در گفتمان مسايل قومي در ايران، مثل بسياري از مسايل ديگر، موضوع و "اولويت هاي مربوط به حق و حقوق" از يك طرف و موضوع و "اولويت هاي مربوط به درست و نادرست" از طرف ديگر، از يكديگر تفكيك و تميز داده نمي شود. اين درهم تنيدگي، از سويي در پهنه ي ناخودآگاه جمعي، به آشوب هاي زباني، ذهني و سياسي دامن مي زند و از سويي ديگر، در پهنه ي خودآگاه جمعي، امكان هر گونه سازش و توافق را از فعالان قومي و ملي مي ستاند.

ملي گراها تمايل دارند مسايل و آرمان هاي قومي را ذيل مفاهيم مربوط به درست و نادرست بگنجانند و با كمك گيري از بحث هاي تاريخي تلاش مي كنند، نشان دهند دغدغه هاي قومي غيرواقعي اند و فعالان قومي به بحث هاي تاريخي بي توجه اند، راهبردهاي نادرستي را اتخاذ كرده اند، آب به آسياب استبداد ريخته اند و جز نا كامي و مشكل نيافريده اند، در حالي كه فعالان قومي ترجيح مي دهند روياها، آرمان ها و مشكلات خود را ذيل مفهوم حق جاي دهند و با توشه گيري از استانداردهاي مربوط به حقوق بشر و نيز كنوانسيون هاي مربوطه، نشان دهند كه دغدغه هاي قومي هم واقعي اند و هم حق آن هاست.

ملي گراها برآند كه نشان دهند پيشرفت اقتصادي و فرهنگي و نيز توسعه اجتماعي و سياسي تابعي از راهبردها و راه كارهاي ملي معطوف به منافع ملي است. به باور آن ها با دمكراتيزه كردن حكومت و كاربست استانداردهاي حقوق بشر نه تنها سندرم تاريخي استبداد در ايران درمان مي شود، كه مشكلات و معضلات قومي نيز، خود به خود حل مي شود. از اين رو، ملي گراها، جريان هاي قومي مركز گريز را جريان هاي انحرافي تلقي كرده و برآمد فعاليت آن ها را چيزي بيشتر از ريختن آب به جوي استبداد و دادن بهانه به دست گروهاي سركوبگر، براي ادامه سياست هاي غير انساني خود ارزيابي نمي كنند، در حالي كه قوم گراها به عكس، بر اين باورند كه سياست ها و راهبردهاي ملي گرايانه با بي توجهي به حقوق بشر و حق تعيين سرنوشت، با توجيهات تاريخي و ايديولوژيك و نيز اولويت بندي مواد مختلف اعلاميه ي جهاني حقوق بشر، بستر لازم براي سركوب گسترده جريان ها و فعالان قوم گرا را فراهم آورده و دست استبداد را در سركوب جريان هاي قومي، باز مي گذارند.

جالب آن است كه اگر داستان را از سطح ملي به سطح منطقه منتقل كنيم، نقش ها وارونه مي شود و قوم گراها در نقش تازه ي خود، رل برادر بزرگتر را بازي مي كنند و مخالفان و منتقدين منطقه اي و هم قوم خويش را نادان، فريب خورده و خيانت كار تلقي مي كنند!

با در نظر گرفتن قطعات پازل بالا، روز به روز اهميت راهبردي فرا زبان مشترك براي گردهم آوردن جريان هاي مذهبي مدرن و سكولار از يك طرف و جريان هاي مدرن ملي گرا و قوم گرا از طرف ديگر، براي دور زدن استبداد و پشت سر قرار دادن نكبت توسعه نايافتگي نمايان تر مي شود و من بر اين باورم كه با در انداختن چنين طرحي شايد بتوان از شر دوال پاي استبداد نجات يافت و شرايط امكان توسعه را (با توجه به امكانات جديدي كه جهان جديد در اختيار ما قرار داده است) براي اولين بار در ايران رقم زد.  

با اين كه در ضرورت دمكراسي براي ايران فردا در بين جريان ها و گروهاي مختلف مدرن كمتر شك و شبهه اي وجود دارد، در چيستي آن و چگونگي درآمدن به خطه ي باشكوهش، حرف و حديث هاي فراواني وجود دارد؛ به ويژه، وقتي توسن سخن به شيب هاي تند و كمرگاه هاي باريك گفت و گو نزديك مي شود، ناهم زباني ها و نا هم زماني ها و تندي ها و كندي ها خود را عريان تر مي كند. انگاره هاي انسجام آفرين و سازمايه هاي (عناصر) وحدت بخش (متا زبان مشترك) از اصلي ترين و ضروري ترين پيش نيازهاي استقرار دمكراسي اند كه مي تواند در تبديل يك اجتماع توده اي و توسعه نايافته به جامعه اي پايدار، توسعه يافته و ارگانيزه نقش ايفا كند.

اگر خوپايي، صيانت نفس، منفعت طلبي يا خودخواهي موتور حركت آدمي باشد، در آن صورت مي توان اطلاعات و سيستم پردازشگر اطلاعات را سكان حركت آدمي تلقي كرد. تفاوت هاي فردي و گروهي در مجموعه هاي انساني نتيجه ي اطلاعات مختلف و نيز پردازش مختلف اطلاعات است و نه نيازهاي مختلف يا اراده هاي مختلف. انگاره هاي انسجام آفرين و وحدت بخش، انگاره هايي هستند در جهت جهت دادن به پردازش اطلاعات و رسيدن به نوعي خودپايي جمعي توسعه يافته. خودپايي جمعي توسعه يافته، نتيجه ي نوعي خرد جمعي توسعه يافته است كه مي تواند با برآورد مناسب پي آمدهاي ديرآيند رفتارهاي فردي و جمعي، منافع فردي را به منافع جمعي گره بزند. خودپايي توسعه يافته نتيجه ي حساسيت فوق العاده يك اجتماع به نقض حقوق بشر است. نبود حساسيت به نقض حقوق بشر، ناتواني در كشف و برخورد با فرآيند نقض حقوق بشر و فقر نهادهاي ديدبان و پشتيبان حقوق بشر از حلقه هاي اصلي زنجيره ي توسعه نايافتگي و ناتواني يك اجتماع  در فرايند خودپايي است. اتفاق و انتخابي كه رگ و پي صنعت بيمه را رقم مي زند نمونه ي روشني از خودپايي جمعي توسعه يافته است. عالي ترين خودپايي جمعي در پيوند دمكراسي و حقوق بشر متولد مي شود. پيوندي كه از يك طرف با رسميت بخشيدن به مدل اقليت-اكثريت امكان تصميم گيري و ختم موقت گفت و گو را به جمع مي دهد و از طرف ديگر، با رسميت بخشيدن به حقوق اقليت ها امكان ادامه گفت و گو و تصميم سازي را بيمه مي كند.

در اين راستا انگاره هاي انسجام آفرين را در دو دسته بزرگ مي توان جا داد:

1-     انگاره هاي انسجام آفرين آغازگر

2-      انگاره هاي انسجام آفرين پايان بخش

به عنوان نمونه احزاب يا گروه هايي كه با چسب يك ايديولوژي يا يك آرمان و باور به هم پيوسته اند، گروهايي هستند كه انگاره هاي وحدت بخش آنان كلي، نامشخص و معطوف به نقطه ي آغاز و مبدا است، در حالي كه گروه ها و جريان هايي كه با ملاط توافق هاي جزيي اما مشخص هم چون نفي هر گونه نابرابري در مناسبات قانوني، نفي هر گونه شكنجه، نفي هر گونه سانسور، حق دادرسي منصفانه، استقلال قوا، حقوق شهروندي، تضميمن حقوق اقليت ها، شفافيت، دولت پاسخگو و منتخب مردم، بي طرفي حاكميت در برابر عقايد ديني و وجداني شهروندان، آزادي اجتماعات، حق حاكميت بر سرنوشت خويش، حق تسلط بر بدن خويش و ... به هم مي پيوندند، گروه هاي هستند كه انگاره هاي انسجام آفرين آن ها پايان بخش و جزيي نگر است. به گونه ي روشن تر مي توان برخي از گروه هاي چپ سنتي، سلطنت طلب، اسلام گرا و سكولار را نمونه اي از گروه هايي با ملاط انسجام آفرين آغازگر و گروه هايي هم چون كانون نويسندگان، كانون مدافعان حقوق بشر و كمپين يك ميليون امضا براي برابري حقوقي زنان با مردان را نمونه اي از گروه هاي با انسجام پايان بخش تلقي كرد. در گروه هاي نخست اگر چه افراد به ظاهر با نام، زبان و پرچمي مشترك كنار هم قرار گرفته اند، اما در واقع ممكن است بسيار متفاوت باشند و خواست هاي مختلفي را دنبال كنند؛ در حالي كه در گروه هاي پسين، اگرچه رنگين كماني از انسان ها، زبان ها، نام ها و پرچم ها ي مختلف موج مي زند، اما به واقع با متا زبان مشترك و خواست هاي اساسي كم و بيش واحدي روبه رو هستيم.  

انگاره هاي انسجام آفرين آغازگر از آن جا كه از نام ها بزرگ و انتزاع هاي تاريخي گلوگير شروع مي شوند، در واقع همايش هايي هستند گرفتار نام ها و در دام افسانه ي وحدت. انگاره هاي انسجام آفرين آغازين آلوده به مطلق انگاري، وحدت انگاري و ذات گرايي، با جا به جا كردن مشكل، نه تنها در درازمدت به انسجام اجتماعي و وحدت گروه ها و جريان ها كمك نمي كنند، كه با پاشيدن تخم لق اصالت جويي و ناب خواهي، در هراس از آزادي (به تعبير خودشان آنارشيزم) به غلتيدن به ورطه ي برهوت تمامت خواهي سرعت مي بخشند. چنين انگاره هايي به ناچار گرفتار پايان تاريخ و پايان گفت و گو مي شوند، در نتيجه به هيچ روي نمي توانند با اقليت ها و حقوق آن ها سر سازش داشته باشند.

زعماي قوم در انگاره هاي انسجام آفرين آغازگر در بهترين حالت ايدئولوگ ها، متكلمين، و سياست مداران و در بدترين حالت شحنگان و داروغه ها هستند، در حالي كه خبرگان اجتماع در انگاره هاي انسجام آفرين پايان بخش حقوق دان ها، وكلا و كارشناسانند.

گفت و گوهاي درازدامن و بي پايان در نسبت دمكراسي و اسلام، سكولاريزم و دمكراسي، سكولاريزم و اسلام، ملي گرايي و دمكراسي، ملي گرايي و سكولاريزم، ملي گرايي و قوم گرايي، ملي گرايي و اسلام، مدرنيته و سنت و ... اگرچه گفت و گوهايي ميمون و گاهي رها كننده اند، اما در همان حال، گفت و گوهايي زمان بر و چالش انگيزند كه مي بايد در آسيب شناسي تلاش هاي ناكام ايرانيان، مسلمانان و اقليت هاي ديگر در استقرار دمكراسي و رشد و توسعه در نظر گرفته شوند. فراتر از نام هاي مشترك بالا، مصاديق واقعي درگير در اين گفت و گوها بسيار متفاوت و بي پايان اند؛ در نتيجه و در عمل، انگاره هاي انسجام آفريني اي جدي و اطمينان بخش اند، كه بتوانند گروه هاي متفاوت و افكار مختلف را تا انتهاي مسير كنار هم قرار دهند. توافق هاي جزء نگر و قرارداد هاي باز، رهايي بخش، انعطاف پذير، شناور و ضد تبعيض راه خروج از نكبت شهربندي و در آمدن به عافيت شهروندي است. انگاره هاي انسجام آفرين پايان بخش وقتي با سنجه هاي جزيي ولي مشخص، ملموس و جهان شمول داوري شوند هم از دام يوتوپيايي گري در امان مي مانند و هم از ورطه ي تمامت خواهي. انگاره هاي انسجام آفرين پايان بخش، انگاره هاي هستند خويشاوند كثرت گرايي و معرفت شناسي شناور(8).

در وحدت گرايي و مطلق انگاري، هزينه انسجام اجتماعي از جيب (آزادي و برابري) ديگري و با تحميل سكوت به وي پرداخته مي شود، در حالي كه در كثرت گرايي و معرفت شناسي شناور، هزينه ي وفاق اجتماعي از جيب خود و در برابر خودپايي جمعي پرداخته مي شود. وحدت در انتخاب نخست، انتخاب كسي يا كساني است كه با نقض آزادي و برابري ديگري، اراده ي خود را به جاي اراده ي جمعي جا زده اند و با اين كار در پي آن هستند كه خودپايي جمعي را در خدمت خودپايي بيمارگونه ي خود قرار دهند. وحدت در انتخاب پسين، انتخاب آزادانه ي احاد يك مجموعه است كه در پي آنند كه با قيد زدن بر برخي از خواست ها و آزادي هاي خود، ديگران را نيز به قيد زدن به برخي از خواست ها و آزادي هاي خود ترقيب كنند. انتخابي آزادانه و برابر در جهت تضمين آزادي و برابري همگاني.

خودپايي، در انتخاب نخست، نوعي خودپايي فردي، انگلي و ترسويانه (فوبيك) است، در حالي كه خودپايي در انتخاب پسين، نوعي خودپايي جمعي، توسعه يافته و از جنس "هم سفرگي" است.

به جاي تلاش براي پايين آوردن پرچم هاي مختلف، به جاي دعواهاي زرگري بر سر نام هاي مختلف، به جاي معركه گيري هاي ذات گرا و بي حاصل، به جاي سنجاق شدن به شخصيت هاي تاريخي و فسيل شدن در يخچال هاي تاريخ، كافي است از سر صدق و با حوصله، نام خود را شفاف و روشن در پاي اعلاميه ي جهاني حقوق بشر حك كنيم.

به جاي دامن زدن به وحدت كلمه و سكوت بايد به صيد صداهاي گوناگون رفت. به جاي طرد، توهين و ترور ديگري، بايد براي رسميت دادن به حضور و صدايش قيام كرد. به جاي در آويختن به ايديولوژي هاي رنگارنگ و پيچيدن به پاي هم ديگر، كافي است روي پاهاي نازك خود بيايستيم و در برابر يكديگر متواضعانه تعظيم كنيم. به جاي گرفتار شدن در افسون نام هاي انتزاعي بزرگ، كافي است به نام هاي كوچك اما مهربان و واقعي خود و همسايه ي خود عشق بورزيم.

 

پانوشت ها

1-       اين تعبير ها از آرامش دوستار است.

2-       اين تعبير از سيد علي صالحي است.

3-       اين تعبير ها از سيد جواد طباطبايي است.

4-       اين تعبير از برتولد برشت است.

5-       اين تعبير ا ز عباس ميلاني است.

6-       چنين خطري را ماشاالله آجوداني در "مشروطه ي ايراني" به درستي كاويده است، هر چند افتخار اين كشف بزرگ به سيد حسن تقي زاده و مجله ي كاوه بر مي گردد: " ملت ايران بايد به يقين بداند كه اصلاحات و نظم و تمدن در ايران يا به دست فرنگي هاي مستخدم ايران اختيار خواهد شد، يا به دست فرنگي هاي حاكم بر ايران به اجبار، شق ثالث، يعني اصلاح يك ايران مستقل كامل به دست خود ايراني ها، اگرچه در صورت امكان احسن شقوق بود، با مايه ي حاليه ي علم و اخلاق به اين زودي ها محال عقل است."

7-       اين تعبير ها از جمشيد بهنام است.

8-       اين مفهوم را در مقاله اي با عنوان "دانستن، هم چون گفت و گويي بي پايان" كاويده ام.

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630