بازگشت به خانه | فهرست مقالات سايت | فهرست نام نويسندگان | آدرس اين صفحه با فيلترشکن: https://newsecul.ipower.com/2009/09/2.Wed/090209-Mansureh-Behkish-Dardnaameh.htm |
چهار شنبه 11 شهريور 1388 ـ 2 سپتامبر 2009 |
دردنامهء منصورهء بهکيش
عضو يکی از خانواده های کشته شدگان دههء شصت
گيريم برخی مادران و پدران پير و ناتوان شوند و نتوانند مانند سابق عمل کنند
با ساير مادرانی که جايشان را میگيرند جه میکنيد
با همسران و فرزندان شان چه میکنيد
با خواهران و برادرانشان چه میکنيد
با ساير اعضای خانواده آنان چه میکنيد
با دوستان و آشنايان و همسايه و همکارشان چه میکنيد
و در نهايت با مردمی که امروز خود شاهد کشتار عزيزان خود هستند چه میکنيد
بدانيد که با ناديده گرفتن حقوق اوليه انسانی، با دست خود اين شعله را شعلهورتر
میکنيد و روزی دامن شما را خواهد گرفت.ه
امروز سوم شهريورماه است. خواهر عزيزم زهرا را در چنين روزی در سال 1362 کشتند. هنوز پس از گذشت 26 سال نمیدانيم او به چه شکلی کشته شده است. زير شکنجه و يا به شکلی ديگر.
دو برادرم به نامهای محمود و محمد علی نيز که در سال 1362 دستگير شده و به آنها حکم داده بودند (محمود 10 سال و علی 8 سال) و 5 سال از حبس تعيين شده (به حق يا ناحق را فعلا کاری ندارم) را گذرانده بودند و دوباره در شهريور سال 1367 در دادگاههای چند دقيقهای محاکمه شده و به اعدام محکوم میشوند و آنها را همراه تعداد زيادی از زندانيان به صورت دسته جمعی میکشند و گروهی مدفون میکنند.
ديروز صبح دوشنبه دوم شهريورماه، زنگ تلفن همراهم به صدا در آمد و مردی به نام آقای صالحی پشت خط بود. ايشان از من خواست که ساعت 3 بعد از ظهر برای پارهای توضيحات به اداره پيگيری وزارت اطلاعات خيابان صبا بروم. دليل احضارم را جويا شدم و گفتند که راجع به خاوران است. گفتم چرا دست از سر ما بر نمیداريد؟ مگر چه اتفاقی افتاده است؟ گفت لازم است بياييد و من هم رفتم. بس از کمی انتظار مرا به داخل بردند و دو نفر آمدند و عملا مشغول بازجويی شدند. حدود يک ساعت و نيم به طول کشيد. دو نفر که نسبتا جوان بودند از من بازجويی کردند، قبلیها نبودند.
می گفتند: ما خبر داريم که شما خانوادهها را تشويق به رفتن به خاوران میکنيد و خودتان نيز میخواهيد به خاوران برويد. گفتم مسلم است که به خاوران میروم، مگر میشود که سالگرد خواهر و برادرانم به آنجا نروم. شما که در جريان هستيد و دايم ما را کنترل میکنيد و میدانيد که من در طی سال نيز به همراه تنی چند از مادران مدام (معمولا هر دو هفته يک بار) به خاوران میروم. اساسا نمیتوانم که به خاوران نروم چون خون به ناحق ريخته عزيزانم آنجاست. سايرين نيز چون در طی سال کمتر میآيند طبيعی است که در سالگرد عزيزانشان شرکت کنند. اين نياز به تشويق من و سايرين ندارد. گفتند: شهريور نبايستی آنجا برويد الان شرايط بحرانی است و اگر بياييد با شما برخورد خواهد شد. گفتم: شما هميشه با ما برخورد میکرديد و هيچ وقت نمیگذاشتيد که ما راحت به خاوران برويم. از هما ابتدا هر بلايی که دلتان خواست سر ما آورديد، گرفتيد، برديد، تهديد کرديد، احضار کرديد، کتک زديد. خاوران را زير و رو کرديد، با ماشينهای خود خاک عزيزانمان را لگدمال کرديد و مدام داغ ما را تازه کرديد ولی تمامی اين اذيت و آزارها را علاوه بر غم دوری از دست دادن آنها تحمل کرديم. باز دست از سر ما برنداشتيد و سال گذشته تمامی سنگها و نشانهها را با پتک خرد کرديد. برخی تلاش کردند سنگی بياورند و يا نشانهای از عزيزشان بگذارند ولی اغلب ترجيح میدادند که خاوران به همان شکل متفاوت با ساير گورستانها باشد. همان سنگهای خرد شده را کنار هم میچيدند و همان درختچهها را آب ياری میکردند. دوباره در ديماه 87 شبانه به خاوران حمله کرديد و بولدوزر انداختيد و تمامی نشانهها و درختچههايی را که مادران با بشتهای خميده و با دستهای خود کاشته بودند نابود کرديد و برای موجه جلوه دادن کار خود و هم چنين از بين بردن نشانهها، آنجا را درخت کاری کرديد آنهم نه درختهای شاداب و زنده، بلکه با درختهايی که بيشتر به تکه چوبهايی میمانست و هم اکنون نيز تمامی آنها خشک شده است.
بالاخره برگههايی چاب شده جلويم گذاشتند که آن را تکميل کنم. تيتر آن اگر اشتباه نکنم چنين بود "مرتبطين به جريانهای مارکسيستی" گفتم اين تيتر چيست؟ من امکان ندارد که چنين چيزی را تکميل کنم. شما پيشاپيش به ما اتهام میزنيد و حتی مجرم قلمداد میکنيد. ما خانوادههای کشته شدگان هستيم، همين و بس. بايستی اين تيتر را خط بزنيد و بنويسيد "خانوادههای کشته شدگان دهه 60". بازجو تيتر برگهها را خط زد و از من خواست که آنها را تکميل کنم. گفتم خوب حالا چه چيز را تکميل کنم. شما تمام اطلاعات من و خانوادهام را داريد. شما فقط قصد اذيت و آزار ما را داريد و ظاهرا از اين کار نيز لذت میبريد. گفت اشکالی ندارد شايد برخی اطلاعات شما تغيير کرده باشد. گفتم باشد ولی بدانيد اين شما هستيد که نمیگذاريد ما آرام بکيريم و دايم داغ ما را تازه میکنيد. بالاخره شروع به تکميل کردن آنها کردم و فقط بخشهايی را که لازم بود و آنها نيز از آن مطلع بودند نوشتم و ساير بخشها را به دليل عدم حضور ذهن، خالی کذاشتم و نوشتم حضور ذهن ندارم. البته مسأله اصلی شان صفحه آخر بود که از مجازاتهای اسلامی نوشته بودند و تعهدی که میخواستند بگيرند. آنها هدف شان اين بود که برای عدم شرکت در تجمعات به قول آنها غيرقانونی تعهد بدهم و در يکی از موادش اين بود که افراد به قول آنها خاطی را لو بدهيم. گفتم: من قبلا گفتهام و هر بار که مرا بياوريد نيز خواهم گفت که چنين تعهدی نمیدهم و به خاوران نيز خواهم رفت و در هر جايی که خانوادهها مراسمی بگيرند نيز شرکت خواهم کرد و هيچ کس نمیتواند من را از اين کار منع کند. زيرا اين حق قانونی و طبيعی من است. در هيچ کجای دنيا رفتن بر سر خاک و يا رفتن به خانه دوستان نياز به مجوز ندارد. گفت: رفتن به صورت فردی اشکالی ندارد ولی شما میخواهيد دسته جمعی برويد. گفتم: اين مسأله را شما به وجود آوردهايد. شما آنها را گروهی کشتهايد و ما نيز طبيعی است که برای برگزاری سالگردشان گروهی برويم. گفت: خوب بنويس که تعهد نمیدهی، گفتم باشد. نوشتم: من به خاوران خواهم رفت و نه تنها اين کار جرم محسوب نمیشود بلکه هر آنکس که مزاحم من شود مجرم است و به حقوق قانونی من تجاوز کرده و اين حقوق را از من سلب کرده است و أنها را بايستی مجازات کرد. گفت: مگر خاوران مال شماست. گفتم: خاوران مال کسی نيست. آنجا گورستانی است که عزيزان ما آنجا دفن شدهاند و به همين دليل برای ما بسيار قابل احترام است و اين حق ماست که هر طور دلمان خواست به آنجا برويم و برای عزيزانمان مراسم بگيريم و هيچ کس نبايستی برای ما مزاحمتی ايجاد کند.ه
امروز صبح نيز دوباره از اداره پيگيری صبا زنگ زدند و گفتند که شنيدهايم که میخواهيد پنج شنبه در منزل مراسم بگيريد و مرا تهديد کردند که برگزاری مراسم در منزل نيز غيرقانونی است و در صورت انجام، با عواقب آن مواجه خواهيد شد. آری جزو برنامه من بود که امسال سالگرد بگيريم ولی قبل از اينکه آنها زنگ بزنند خودم به دلايلی تصميم گرفتم که اين برنامه را به زمانی ديگر موکول کنم. امسال خيلی دلم میخواست که مراسم بگيرم. آخرين باری که مراسم گرفتم و خاطراتی از بچهها را خواندم، مادرم حالش به هم خورد و من خيلی نگران شدم. مادرم زنی بسيار مهربان و فداکار و عاشق است. او عاشق فرزندانش بود و هست ولی آنقدر صبور و مقاوم است که به ما دلداری میدهد. از آن موقع ديگر مراسم نگرفتم ولی امسال مادرم نيز تمايل داشت که مراسم بگيريم چون میگفت ممکن است سال ديگر زنده نباشم. البته او زندگی را دوست دارد و ما همگی اميدواريم که او و ساير مادران و پدران زنده باشند و باسخ گويی همه مسببين کشتار را به چشم خود ببينند.
سال قبل نيز به مراسم يکی از خانوادههای اعدام شدگان گروهی سال ۶۷ به شکلی وحشيانه حمله کردند و مادران و خانوادهها را تحت فشار و تهديد و ارعاب قرار دادند و بعد از آن نيز هر يک را احضار کردند و از آنها تعهد گرفتند. البته بيشترشان اعلام داشتند که به خاوران خواهند رفت و در مراسم نيز شرکت خواهند کرد. صبح روز بعد پنج شنبه نيز به محل کارم که يک بانک خصوصی است آمدند و گويی میخواهند يک فرد مسلح را دستگير کنند به شکلی ناشايست مرا دستگير کردند و جلوی همکاران دو دست بند به دستم زدند، يکی به دو دستم و ديگری به دستگيره ماشين و با همان حال به بند 209 زندان اوين منتقل کردند. با اين خيال که اين حملهها مانع شرکت خانوادهها در خاوران خواهد شد. ولی خانوادهها با عشقی وسف ناپذير برای تجديد ديدار عزيزانشان از تهران و شهرستانها به خاوران رفته بودند. پليس هم به جهت حفظ امنيت کشور، نگذاشت مراسم برگزار شود و به خانوادهها حمله کرد، شيشه ماشينها را شکست، پلاک ماشينها را کند و خانوادهها را با دلی پر خون و چشمانی پر اشک مجبور به بازگشت کرد. من را نيز شنبه آزاد کردند ولی همچنان تاوان آن دستگيری گريبانم را گرفته است. ولی آنها خيلی راحت میگفتند مگر چه شده است. فکر کن سه روز مرخصی رفتهای.
پارهای از مشکلات پس از بازگشت به کار
پس از 23 روز، اجازهء بازگشت به کار را از بانک مرکزی گرفتم ولی نتوانستم به جايگاه واقعی کار خود بازکردم. البته به ظاهر همان کار را داشتم ولی مدام محدودم میکردند. به شکلهای مختلف از شرکت در برخی جلسات محدودم میکردند. کار من نظارتی بود و جايگاه سازمانی ام زير نظر هیأت مديره بود و میبايستی عملکرد مديران اجرايی را به نحوی نظارت کنيم که بر مبنای 4 اصل شفافيت، باسخ گويی، مسووليت بذيری و انصاف، حقوق و منافع دينفعان بانک شامل سهامداران، مشتريان، کارکنان، محيط زيست و جامعه را رعايت کنند. بر اساس جايگاه سازمانی و منشور کاری اجازه داشتم که در هر جلسهای که در بانک تشکيل میشود شرکت کنم و هر منبع و مأخذی را که درخواست کنم برای بررسی در اختيارم بگذارند تا بتوانم کاستیها را شناسايی و به هیأت مديره گزارش کنم. ولی با تصميم به اجرای اولين اصل با مانع جدی روبرو شدم چون اگر شفافيت وجود داشته باشد به راحتی تبعيضها شناسايی میشود و دريافتیهای بسيار متفاوت خود را نشان میدهد و باقی قضايا. سنگ اندازی برخی مديران شروع شد و موضوع دستگيری من نيز بهانهای بود تا بتوانند به راحتی صلاحيت کاری من را زير سوال ببرند ولی من از آن بيدها نبودم که به اين بادها بلرزم و تصور میکردند که با اين اذيت و آزارها من ميدان را خالی میکنم و استعفا میدهم ولی من همچنان برای بهتر انجام دادن کارم میجنگيدم و منابع بيشتری را مطالعه میکردم تا بتوانم با دست پر اين کار را انجام دهم ولی غافل از اينکه در اين سيستم معيوب که هيج کجای آن شفافيت و باسخ کويی و مسةوليت بذيری وجود ندارد جطور میتوان انصاف را برقرار کرد. بالاخره يک اتفاق ناگوار کار من را به اتمام رساند. يک کارکر نظافت چی را بدون کلاه ايمنی جهت نظافت به بالای آرم بانک فرستادند که از آنجا به زمين میافتد و مغزش متلاشی میشود و میميرد و هيچ کسی پاسخ گو نبود. يک پسر 21 ساله که تنها نان آور خانه بود. من به اين امر اعتراض کردم و در يک نامه کتبی عدم رعايت نکات ايمنی را گوشزد کردم و اعلام داشتم که کاهش هزينه و کسب سود بيشتر به هر قيمتی اين نتايج را به بار خواهد آورد در حاليکه شما مسةول حفظ ايمنی و بهداشت کار کارکنان هستيد. مديرعامل خوشش نيامد و گفت تو قصد اغتشاش در بانک را داشتهای و دستور اخراج بنده را صادر کرد. البته بعد به من گفتند که استعفا بده و من نپذيرفتم و گفتم اين کار را نخواهم کرد و اخراجم کنند و علت اخراجم را نيز در نامه قيد نمايند که بعد از چند روز متوجه شدند که قرارداد يک ساله من که قرار بود تمديد شود در حال اتمام است و بی سر و صدا قراردادم را تمديد نکردند. جون کار من نظارتی و کنترلی بود بايستی مقام نطارتی بانک از برکناری من مطلع شود، تقاضای ملاقات با رييس بانک مرکزی را کردم و خوشبختانه اولين بار به سرعت اين کار انجام شد! و نامهای را که نوشته بودم به ايشان نشان دادم و ايشان گفتند که تو وظيفه ات را به درستی انجام داده ای، کاش امثال شما در اين کشور بيشتر داشتيم و اميد دادند که تا 10 الی 15 روز ديکر به سر کارت باز میگردی. ولی متأسفانه بعد از کذشت اين مدت چند باری به بانک مرکزی زنک زدم و تقاضای ملاقات کردم ولی ديگر اجازه ملاقات ندادند.
متأسفانه اين قبيل مسايل و مشکلات در مملکت ما بسيار است. بخصوص در ميان ما خانوادههای کشته شدکان افراد بسياری دچار اين قبيل مشکلات و يا مشکلاتی به مراتب بدتر شدهاند ولی چه کسی پاسخگوست؟
من بخش کوچکی از مشکلاتی که برايم ايجاد کرده بودند را بيان کردم تا شايد روزی برسد که هر يک از ما مسايل و مشکلاتمان را بازگوييم و نشان دهيم که در طی اين سالها بر ما چه رفته است. از يک طرف بهترين عزيزانمان را از دست داده ايم و از طرف ديگر از بسياری حقوق از جمله حقوق اوليه شهروندی محروم شدهايم و حتی گاهی تصور میکنيم که اين محروميت حق طبيعی ماست.ه
هم اکنون 21 سال از شهريور تلخ و شوم سال 67 میگذرد ولی همچنان برای گرفتن مراسم سالکرد عزيزانمان ما تحت فشار قرار میگيريم و تهديد میشويم. من به عنوان يکی از خانوادههای کشته شدگان دهه شصت که شش نفر از اعضای خانوادهام را در سالهای شصت الی 67 از دست دادهام مصرانه میخواهم که حقوق شهروندی ما زير پا گذاشته نشود.ه
سوم شهريور 1388
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |