بازگشت به خانه | فهرست مقالات سايت | فهرست نام نويسندگان | پيوند به آرشيو آثار نويسنده در سکولاريسم نو آدرس اين صفحه با فيلترشکن: https://newsecul.ipower.com/2009/08/28.Friday/082809-Goodarz-Keivan-Gains-by-greens.htm |
جمعه 6 شهريور 1388 ـ 28 آگوست 2009 |
گودرز کيوان
شوربختانه نخستین پیامدی که از جنبش 23 خرداد به ذهن می آید خون های ریخته شده در روزهای درگیری است که به هیچ روی از یادها پاک نمی شود. از آن گذشته چند سد تن زخمی و اسیر به دست دژخیمان رژیم را هم نمی توان از یاد برد. این خون های ریخته شده بی گمان خون دلیرترین جوانان این مرز و بوم بوده است؛ جوانانی که تنها برای رساندن ندای آزادی خواهی خود به دیگران به خیابانها آمدند و سنگدلانه به خون غلتیدند.
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند
ولی نباید فراموش کرد که این پدیده نیز همچون هر پدیدهء دیگر، دارای دو رویه است. رویهء بد آن همان خونی است که از جوانان پاک و بی باک و به تنگ آمدهء کشورمان ریخته شد که بی گمان برای دستاوردهای بدست آمده بهای بس سنگین و دردآوری بود؛ آنقدر دردآور که هر خردمندی را وامی دارد تا در دلش بگوید که ای کاش نه دستاوردی بود و نه بهایی!
ولی، از احساسات که بگذریم، منطق به ما می گوید اگر می خواهی خون دوستان از دست رفته را بهتر ارج نهاده باشی، دستاوردهای هر قطرهء آنرا بهتر ببین و در رسیدن به آرمان آن پاکان از دست رفته، به بهترین کارها ببند. در اینجا می کوشم چند دستاورد جنبش را از دید خود گردآوری و دسته بندی نمایم.
1. کنارتر رفتن پردهء حیای بین مردم و حکومت و انداختن لرزه بر اندام رژیم
گرچه پیش از این نیز چندین بار نیروهای لباس شخصی به جان مردم افتاده بودند، ولی اینبار در گسترهء بزرگ تری چنین شد. این رویداد از یک سو برای حکومت این ناامنی را پدید آورد که با اینهمه نیروهای کارآزموده و اینهمه جنگ افزار باز هم خواباندن فریاد آزادی خواهی مردمی که با دست های خالی به خیابان آمده بودند تا این اندازه برایش سخت است؛ آنقدر سخت که اگر سردمداران رژیم ذره ای توان اندیشیدن داشته باشند از این پس دیگر اینگونه در انگیختن مردم، بی پروایی نخواهند کرد. تازه این در حالی بوده است که هنوز موتور اصلی جنبش روشن نشده بود. توضیح اینکه، از دید من، موتور اصلی هر جنبشی، بویژه در ایران، تهی دستان و محرومان جامعه هستند که شمارشان به چند ده میلیون می رسد. سکان آن نیز دانشجویان و جوانان هستند که هم جوان و بی پروایند و هم آگاه تر و به روز تر. روشن است که این جنبش آنچنان پیش نرفت که در همهء شهرها و در همهء قشرهای جامعه همچون سال 57 همه گیر شود و به قول معروف سیل براه بیفتد. این پدیده لرزه به اندام رژیم انداخت و سردمداران آنرا به اندیشه فروبرد که اگر اینچنین سیلی راه بیفتد آنگاه چه باید کرد؟ بی گمان آنگاه دیگر سیل، سپاه و نیروی انتظامی و لباس شخصی ها و همه و همه را در یک چشم بر هم زدن با خود خواهد برد. این را هم رژیم فهمید و هم مردم پس از چندین سال دوباره نیروی خود را اندکی به آزمایش گذاشتند تا در فرصت هایی که از این پس بدست خواهد آمد آماده تر باشند. ولی البته از سوی دیگر همه دانستند که شرایط برای چنین سیلی هنوز آماده نشده است. گرچه رژیم هم این را می دانست ولی باز هم نتوانست جلوی دست پاچگی خود را بگیرد و با سنگدلی به سرکوب جنبش پرداخت و با این کار تخم کینه ای را که در این سی ساله در دل مردم کاشته بود بارورتر کرد. تا اینجا مردم در این شرایط محدود بدست آمده تنها به گرفتن زهره چشمی از رژیم بسنده کردند و تسویه حساب های بعدی را برای زمانی دیگر گذاشتند.
ناگفته نماند که زمینهء این دستاورد را پیشتر از اینها از بین رفتن مشروعیت رژیم مهیا کرده بود. بدینگونه که حلقهء رابط رژیم با مردم، یعنی یال چپ آن، در پی سرخوردگی مردم از اصلاحات دروغین دورهء خاتمی، بسیار سست شده بود و این به معنی کم شدن پشتوانهء مردمی برای رژیم و، به بیان دیگر، کم شدن مشروعیت آن بود. این نکته را مردم با بایکوت نسبی انتخابات سال 84 به رژیم فهماندند. این وضعیت بدست آمده، خود دو رویه دارد که اگر هشیار نباشیم و آنرا به نادرستی بکار بندیم به کژراهه خواهیم رفت و فرصت را از دست خواهیم داد. اصلاح طلبان حکومتی و غیر حکومتی می کوشند این دستاورد را به چنگ خودشان درآورند و از این راه به بازگرداندن مشروعیت رژیم و درازتر کردن زندگی آن دست یابند. این چیزی است که خودشان هم می گویند و نیازی به کنکاش و بررسی ژرف ندارد. از دید من، کسانی که همراهی کردن با این اصلاح طلبان را «مبارزهء گام به گام» نام گذاری می کنند به سختی به دام کژاندیشی گرفتارند. این نه تنها مبارزهء گام به گام نیست بلکه بازگرداندن مشروعیت از دست رفتهء رژیم و دادن جانی دوباره به آن است.
مبارزهء گام به گام آن است که گام به گام پیش برویم و رژیم را پس برانیم نه اینکه به وارون، آنرا از زمین بلند کنیم و دوباره به جان خودمان بیندازیم. مبارزهء گام به گام از دید من این نیست که از خواسته های خویش کوتاه بیاییم و سنگ رژیم را به سینه بزنیم. بلکه درست به وارون این است که خواسته های خود را هر چه بلند تر فریاد بزنیم و رژیم را در هر موقعیتی که بدست آید گام به گام پس برانیم تا آهسته آهسته به سه کنج کشانده شود. آخر اگر خواسته هایمان را کنار بگذاریم و آب به آسیاب طرفداران رژیم بریزیم دیگر این مبارزه برای چه خواهد بود؟ اگر خواسته ها و هدفمان را پنهان کنیم انتظار داریم مردم در چه راهی با ما همراه شوند، رژیم در برابر کدام هدف گام به گام پس بنشیند و از همه مهمتر خودمان گام به گام بسوی کدام هدف پیش برویم؟ چرا باید پس از سی سال بدبختی و رنج، باز هم مصلحت اندیش باشیم؟ این استراتژی چگونه است و گام های آن کدامند و چگونه به ثمر خواهد نشست؟ کسانی که همراهی با اصلاح طلبان را مبارزهء گام به گام نام می نهند باید اینرا پاسخ بگویند وگر نه همچون خاتمی واژگان زیبا را پشت سر هم ردیف کردن راه بجایی نخواهد برد.
از دید من، مبارزه درست به وارون، این است که مشروعیت را بیش از پیش از رژیم بستانیم تا مردم تهی دست و دیندار هم ببینند که بی تفاوتی در برابر این رژیم برایشان سودی ندارد. مبارزه آن است که ترفند های رژیم را برای بازپس گرفتن مشروعیت، بدل بزنیم تا همه، چه بیگانگان و چه قشر فقیر جامعه به روشنی ببینند که دیگر رژیم در برابر مردم قرار دارد. آخر چگونه می توان بالا بردن مشروعیت رژیم را اصلاحات خواند؟ کدام رژیم تمامیت خواهی با خواهش و تمنا به مردم باج خواهد داد؟ نیک که بنگریم آیا اگر رژیم بخواهد به اصلاحات راستین در چهارچوبش یعنی قانون اساسی تن بدهد نباید نخست زیر فشار، آنهم فشاری از درون و بیرون با همهء توان قرار بگیرد؟ اگر کسی باور دارد که اصلاحات راستین بدون فشار و با ناز و نوازش انجام می شود بیگمان بایستی راهکارش را هم برای همه روشن سازد! وگر نه باور کردن اینکه چنین استراتژی کودکانه ای به جایی بجز مرداب سرگردانی و رنج برسد، ناممکن خواهد بود. از دید من اصلاحات راستین همانا دگرگونی آرام آرام رژیم زیر فشار است، نه بزک کردن آن به گفتگوی بی سر و ته تمدنها! کدام تمدنها؟ مگر آخوندها نمایندهء تمدن و فرهنگ ایرانند؟
2. همه، چه مردم و چه روشنفکران، در برابر دوراهیِ سکولاریزم
با گفتگوهای پیش آمده دیگر برای هر کدام از ما، دست کم در پس زمینهء ذهنمان بایستی این پرسش پیش آمده باشد که اکنون آیا سکولاریزم، نیاز حیاتی ایران هست یا نه؟ در درون کشور پاسخ این پرسش برای بسیاری از مردم آری بود. بازتاب آنرا نیز در دگرگونی آرام آرام شعارها به شعارهای ضد ولایت فقیهی و همچنین شعار استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی دیدیم و شنیدیم. در بیرون از کشور نیز در میان نیروهای اپوزیسیون این دو راهی به گمان من دیر زمانی است پیش آمده ولی اکنون از همیشه پررنگ تر شده است. گفتگو در بارهء آن بسیار بالا گرفته و به نظر هم نمی رسد که به این سادگی ها آرام شود. چیزی که روشن است این است که مردم از این پس اندک اندک برای خودشان این نکته را روشن خواهند کرد که ایران از پیوند مذهب و حکومت رنج می برد و بی گمان در رویدادهای پس از این، این گونه شعارهای سکولاریستی را بیشتر خواهیم شنید.
برخی این دستاورد را ندیده می گیرند و بجای پررنگ تر کردن آن، تنها به فریاد دموکراسی خواهی بسنده می کنند بدون اینکه نامی از سکولاریزم بیاورند. نمی دانم چرا به این نکته توجه نمی شود که اکنون نیز در کشور دموکراسی وجود دارد ولی از گونهء مذهبی آن. چیزی که دست حکومت مداران را باز می گذارد که در نتیجهء انتخابات دست ببرند، چیزی که می گذارد روی دست منتخب مردم دست های دیگری هم باشد، چیزی که تنها به چهار نفر، که بسیار پایبند به ولایت فقیه اند، پروانهء نامزدی انتخابات را می دهد، چیزی که می گذارد بخش بزرگی از سرمایهء کشور در دست نهادهای گندیده ای چون بنیاد مستضعفان و سپاه و آستان قدس رضوی و همانند آنها باشد، چیزی که می گذارد شهروندها درجه بندی شوند، چیزی که می گذارد حقوق اقلیت هایی چون زردشتی و مسیحی و کرد و لر و همانند آنها از اکثریت جدا باشد، چیزی که می گذارد حقوق نیمی از جامعه که ناهمجنس شمرده می شوند، زیر پا گذاشته شود، چیزی که می گذارد یک نفر تا زنده است برای بیش از 70 میلیون شهروند تصمیم بگیرد، و چیزی که نمی گذارد دموکراسی راستین و کاملی داشته باشیم، تنها و تنها قانون مبتنی بر شریعت یا همان پیوند مذهب و حکومت است نه نبودن دموکراسی.
ساختار رژیم جمهوری اسلامی بیش از آنکه چیزی کم داشته باشد چیزهایی را زیادی دارد. بخش هایی همچون ولایت فقیه و شورای نگهبان و مانند آن است که نمی گذارد دموکراسی معنی راستین خود را بیابد. وقتی که یکی از سران رژیم خود را سردمدار مردم سالاری دینی می خواند، وقتی که یکی دیگر از سردمداران می گوید در کشور ما همه چیز انتخابی است و دیگری می گوید کشور ما یکی از دموکراتیک ترین کشورهای جهان است، به پشتوانهء همین ساختار دموکراتیکِ ساختگی ولی غیر سکولار رژیم است که سخن می گویند. پس روشن است که اگر چیزی که هست (حتی در شکل ناقص آن) را فریاد کنیم و خواستار شویم به همین سادگی اکثریت مردم را خواهند فریفت و دهانمان را خواهند بست. ولی اگر آنچه که نیست را فریاد کنیم، اینبار ما هستیم که دهان رژیم را خواهیم بست. به گمان من برخی از ما در یک مثبت و منفی اشتباه می کنیم. نمی دانم چرا نباید آنچه نداریم و نیاز داریم را با صدای بلند خواستار شویم؟ تا زمانی که نگفته باشیم چه می خواهیم چگونه می توان چشم داشت که رژیم گام به گام پس برود و ما گام به گام به خواسته هایمان نزدیک تر شویم؟ چگونه می توان چشم داشت که جهانیان نیز نیاز ما را دریابند و از میان آنها کسانی پیدا شوند که با ما هم ندا شوند و رژیم را زیر فشار بگذارند؟ نمی دانم چرا باید بجای نیازهای خودمان، نیازهای رژیم را فریاد کنیم؟
3. جنبش سنجه ای برای شخصیت های اپوزیسیون بود
جنبش 23 خرداد که هنوز بازتاب ندایش در درون و بیرون از کشور خاموش نشده است، شرایطی را فراهم آورد که هر یک از شخصیت های اپوزیسیون در برابر سنجه ای از سکولاریزم خواهی قرار بگیرند و به اصطلاح عیارشان هویدا شود. گذشته از اینکه پیش از این با کنکاش و بررسی، همه می توانستند بفهمند که نیاز مردم ما چیست، ولی اینبار همه صدای رسای مردم را شنیدند و دیگر راهی نیست که کسی بتواند خود را به کوچهء علی چپ بزند و بگوید مردم هنوز نمی دانند و آمادگی ندارند همانند این سخن ها.
در این میان عیار های گوناگونی بدست آمد و از همین رو، اپوزیسیون را می توان به چند بخش جدا کرد:
يکم ـ اصلاح طلبان درون حکومتی که گرچه اپوزیسیون راستین شمرده نمی شوند ولی در برابر این سنجه پاسخ منفی دادند و دستشان برای همیشه (امیدوارم) رو شد. کسانی همچون آقای موسوی که پیش از اینها دست راستی شمرده می شد و از حدود یک سال پیش از انتخابات رنگ عوض کرد و خود را چپی نمایاند، می خواست به داد رژیم برسد و مشروعیت از دست رفته را دو باره به آن بازگرداند و جانی تازه در کالبد لرزان آن بدمد. ولی مردم فن او را بدل زدند و ضربه به خودش بازگشت. سرانجام مردم راه خود را رفتند و او تنها ماند. بناچار مشت خود را باز کرد و گفت «جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم».
دوم ـ اصلاح طلبان بیرون حکومتی که کم بیش چند سالی است که بیرون و درون کشور زندگی می کنند و به هر روی به نظر می رسد که از ساختار حکومت رانده شده اند، همچون آقای گنجی و نوری زاده و سازگارا، در برابر این سنجه در تنگنایی تنگ و تاریک قرار گرفتند که برای رهایی از آن دو راه بیشتر ندارند. یا باید به نیاز پایه ای و برحق کشور و مردم، یعنی سکولاریزم، تن بدهند و با مردم و روشنفکران سکولار همراه شوند، یا باید به اصلاح طلبان درون حکومتی بپیوندند و آشکارا بگویند جمهوری اسلامی را ـ البته با ریش و سبیل اصلاح شد ـ می خواهند و از این پس از نمایش مخالفت با رژیم دست بردارند. تنها و تنها یکی از همین دو راه را می توانند برگزینند و زمان آن رسیده که ار یک سو با مردم رو راست تر باشند و از سوی دیگر با خود خلوت کنند و به آوای دلشان گوش بدهند و این را برای خودشان هم که شده روشن کنند.
سوم ـ روشنفکران سکولاری که سکولاریزم را آنچنان که باید جدی نگرفته اند و به نظر می رسد دستیابی به سکولاریزم را برای بعد ها (نمی دانم برای کی) گذاشته اند و اکنون اولویت را با دموکراسی خواهی می دانند. امیدوارم که این دوستان به پایه ای بودن و حیات بخش بودن سکولاریزم برای ایران پی ببرند و آن را آنچنان که بایسته است در اولویت ها جای بدهند. هشیار باشیم و هنوز به مبارزه نرفته، جنگ افزار خود را به زمین نیندازیم. گفتنی است که سکولاریزم نه تنها هدف و نیاز مردم در شرایط کنونی شمرده می شود بلکه از دید من می تواند جنگ افزار کارآمدی نیز به شمار آید. چرا که نام و تنها نام آن می تواند لرزه بر اندام هر شریعت مدار تمامیت خواهی بیفکند. بویژه اگر این نام آنچنان که در روز چهلم جان باختگان شنیده شد از دهان مردم برآمده باشد.
چهارم ـ روشنفکران سکولار که پیش از این هم به پایه ای بودن نیاز به سکولاریزم آگاه بودند در برابر این سنجه عیار 24 از خود نشان دادند. ولی این جنبش برای آنها نیز ارمغانی به همراه آورد و آن هم امید بود؛ امید به اینکه این نیاز هر روز بیش از دیروز از سوی همه شناخته شود.
به امید روزی که همه بدانند دردشان از کجا آب می خورد. همانگونه که در پزشکی تشخیص بیماری بخش بزرگی از کار درمان شمرده می شود، برای جامعه نیز اگر همه درد را بشناسند درمانش ساده خواهد بود؛ بسیار ساده تر از آن که به چشم می آید. باشد که خون نداهای پاک و بی باک را بیشتر ارج نهیم و دستاوردهای جنبش را آنگونه که بایسته است پاس بداریم.
3/6/2568 خورشیدی – 2009 مسیحی
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |