بازگشت به خانه | فهرست مقالات سايت | فهرست نام نويسندگان | پيوند به آرشيو آثار نويسنده در سکولاريسم نو آدرس اين صفحه با فيلترشکن: https://newsecul.ipower.com/2009/08/28.Friday/082809-Ali-Salary-Political-Analysis.htm |
جمعه 6 شهريور 1388 ـ 28 آگوست 2009 |
سيري بر مهمترين تحولات و نظرات اخير
علي سالاري
جداي از تحسين و ستايش موج سبز در سراسر جهان، طي هفته هاي اخير تحولات زيادي در ايران و سطح منطقه ازاين موج تأثير پذيرفته و يا بر آن تأثير گذارده است. همچنين، موج سبز نيز در عرصه ها و در جبهه هاي مختلف شاهد تحولات تازه اي بوده است. همينطور در عرصهء انديشه نيز اهل نظر و قلم از جوانب مختلف به موضوعات گوناگون مطرح در سطح اين جنبش پرداخته اند. گويي موج سبز بستر تازه اي آموزش و پرورش فکر و انديشه را با خود بهمراه آورده است. در اين عرصه، با بحث و جدل و نقد و تقابل فکري، از هم مي آموزيم، و به بالارفتن سطح فکري خود و غناي جنبش کمک مي کنيم. در نظام دموکراسي و حکومت قانون، تا وقتي که نظر اشتباه به عمل خلاف منجر نشود، جرم محسوب نمي شود. ضمناً، مهمترين هدف از نيل به آزادي عقيده، همين دست يابي و جاانداختن بستر نقد آرا و ديالوگ انتقاديست. تا پيش از آنکه افکار ما در عمل به ارتکاب جرم و خلاف و اشتباه و خسارت و آسيبي منجر شوند، در عرصهء نظر، بايد آنرا به چالش کشيم، از جوانب گوناگون، و از حوزه هاي تخصصي مختلف، آنرا وارسي و بررسي و اصلاح کنيم، تا آنچه در عمل بکارمي گيريم آخرين دستاورد بشري باشد. اگر موافق اين اصل ساده ولي سازندهء بنيان دموکراسي هاي پيشرفته باشيم، آنگاه بجاي برآشفتن، از مخالفت و نقد نظراتمان، توسط هرکس و در هرسطحي، استقبال خواهيم کرد.
کساني از ديالوگ نقادانه مي هراسند که فکر مي کنند عقل کل هستند و يا به تقابل آرا به مثابه برد و باخت شخصي و حيثيتي و سياسي مي نگرند. روشن است که هرچقدر فرد و يا گروهي در اين مورد متوهم تر باشد و خودش را عاري از خطا بپندارد، خطاهاي او بزرگتر و خسارتبارترند. وارسي نقادانهء داده هاي فکري، ضرورتي حياتي براي ارتقاء افکار و روابط و راه حل هاست. برخي هم بدليل آشکار شدن خطاها و ناکامي هاي عملي، در نتيجهء بکارگيري افکار و نظريه هاي غلط (چه در حاکميت و چه در درون اپوزيسيون) جرأت مواجه شدن با مکافات دستاوردهاي خود را ندارند. گروه ديگر کساني هستند که نوک بيني شان از وسع بينش آنها برجسته تراست، اين جماعت عاقبت انديش نيستند و به نتيجهء اعمالشان نمي انديشند. چنين افرادي وقتي پايشان به قدرت باز مي شود، مثل رئيس جمهور کودتا لجوجانه در پي آنند که حرف خود را بهر بهايي به کرسي بنشانند. اين جماعت که ذکر شد، گمراه ترين، خطر ناکترين، و لاجرم بد فرجام ترين، بويژه در امر سياستند.
کودتا: تصفيهء دروني، غفلت از مشکلات کشور، و عقب نشيني در جبههء خارجي
کودتاي انتخاباتي عواقب داخلي و خارجي اجتناب ناپذير بسياري بهمراه داشته است. سياست تهاجم در درون، همراه بوده است با غفلت از مسائل اساسي داخل کشور و نيز عقب نشيني در جبههء خارجي. حتما شنيده ايد که همسايگان شمالي در مورد درياي خزر بدون حضور ايران تصميم مي گيرند، در خليج فارس، شيخ نشين ها از منابع مشترک گازي، ميلياردها دلار از سرمايهء ايران را استخراج مي کنند، عراقي ها از چاه هاي نفت داخل مرزهاي ايران بهره برداري مي کنند و ترک ها با کاميون پول و طلا مي برند، درست مثل وضعيت شير تو شير دوران ناصر الدين شاه قاجار، شيخ علي و باند تبهکاراحمدي نژاد هم در بيت الخلافه سرخوشند و خواب و خيال حکومت مطلقه بسرشان زده است.
خلاصه در داخل کشور، همهء همّ و غمّ حاکميت صرف سر و سامان دادن به وضع بي سروسامان خودشان مي شود و از پرداختن به اقتصاد و جامعه و فرهنگ و محيط زيست و ساير امور جاري مملکت غافلند. اقتصاد رو به وخامت نهاده و محيط زيست و آثار باستاني کشور رو به ويراني نهاده اند. زاينده رود و درياچه اروميه و بسياري منابع زيست محيطي و آثار باستاني بدليل سوء مديريت در معرض نابودي قرار گرفته اند و حکومت نالايق، با دولتيان کودتايي مجال و توان پرداختن به اين مسائل را ندارند. از گشت هاي ارشاد خبري نيست، چرا که سردار رادان و طائب و مرتضوي مجبور نيستند براي ارضاي غرائز جنسي شان مثل سردار زارعي به زنان دستگيرشده توسط گشت هاي ارشاد متوسل شوند. اينها براي درهم شکستن پاک ترين و مقاوم ترين دختران و پسران اين مرز و بوم، با مجوز شرعي، از قربانيشان تا پاي مرگ کامجويي مي کنند.
برعکس، رژيم کودتا در فقدان پايگاه و مشروعيت داخلي به باج دادن براي کسب حمايت خارجي و ماندن چند صباحي بيشتر بر سرير قدرت روي آورده است. در اين عرصه اگر از دست کودتاچيان برآيد حاضرند باج بدهند، تا اين بار قطعنامه اي عليه آنان صادر نشود و با تحريم بيشتر مواجه نگردند. اين وضعيت مسئوليت مضاعفي بر دوش ما ايرانيان خارج از کشور مي نهد که نگذاريم غرب و آمريکا با ساخت و پاخت بر سر مسئلهء اتمي، خون هاي ريخته شده و جنبش حقوق بشر و دموکراسي طلب ايران را ناديده بگيرد. بايد پايبندي به ارزش هاي اروپايي و آمريکايي را پيوسته به آنها گوشزد کرد و مانع قرباني کردن جنبش دموکراسي خواهي مردم ايران، به بهانهء حفظ امنيت و ثبات منطقه شد. قريب چهار ميليون ايراني در غرب و آمريکا پشتوانهء حمايت از موج سبز و دفاع از منافع کشور در اين شرايط مهم تاريخي هستند. بايد به همسايگان ايران نيز هشدار داد که سعي نکنند از آب گل آلود ماهي بگيرند و سوداي دست اندازي به منافع و منابع و مرزهاي ايران را در سر نپرورند.
سياست غلط اوباما در عراق
دولت اوباما، برخلاف دوران بوش، دست رژيم را براي دست اندازي در مسائل کشورهاي همسايه و منطقه بازتر گذاشته است. اينگونه مماشات دموکرات ها، در مواجهه با تندروهاي اسلامي در گذشته نيز منجر به فراروييدن تروريسم اسلامي در منطقه و جهان شد. اين جمله را بايد درگوش اوباما فروکرد: آمريکا بعد از سرنگوني صدام بايد به سياست ملت سازي خود تا استقرار دموکراسي، و نه صرفاً برقراري ثبات و امنيت، به ماندن درعراق ادامه دهد. زيرا، همانطور که انفجار هاي اخير بغداد نشان داد، هر امنيتي در فقدان دموکراسي، ناپايدار است و بستر مداخلات همسايگان و ظهور تندروي قومي و مذهبي را فراهم مي کند. کما اينکه شاهديم بمحض کم رنگ شدن حضور نظامي آمريکا در عراق، اين کشور ميدان دست اندازي و رقابت کشورهاي همسايه (ايران، ترکيه و عربستان و سوريه) مي شود و امنيت شکنندهء آن بطور جدي تهديد مي شود. حملهء به قرارگاه اشرف مجاهدين خلق و انفجارات اخير در بغداد زنگ خطرو هشداري ست به سياستمداران آمريکا که عراق را تا استقرار دموکراسي تنها نگذارند، مانع مداخلهء همسايگان شوند، و ريشهء تروريسم و افراطي گري در آن کشور را بخشکانند.
مسعود رجوي، انقلاب ايدئولوژيک و عاقبت مجاهدين
حمله به قرارگاه مجاهدين بي شک نتيجهء بند و بست رژيم کودتا با دولت مالکي است. دولت شيعي مالکي، با کم شدن سايهء حضور نظامي آمريکا و در محاصره همسايگان شمال و جنوب و غرب عراق، لاجرم به دامن حامي اصلي خود يعني رژيم حاکم بر ايران بر مي گردد. ادامهء حضور مجاهدين در عراق هم مزيد بر علت شده و به رژيم کودتا بهانهء دست اندازي در امور داخلي عراق را مي دهد؛ اين وضعيت همچنين باعث سرمايه گذاري بيشتر رژيم جهت مقابله با پروژهء نوپاي دموکراسي آن کشور مي شود. دخالت هاي رژيم در عراق نيز لاجرم بهانه و بسترساز مداخلات بقيهء همسايگان در امور داخلي آن کشور مي شود؛ علاوه براينها، صرف حضور مجاهدين در شرايط کنوني، برگ برنده اي بر عليه منافع ايران است و مي تواند به دادن امتيازاتي برسر ادعاهاي ارضي طرف عراقي، در معاملات پشت پرده بيانجامد. اي بسا نمونهء خبر بهره برداري عراقي ها از چاه هاي نفتي داخل مرز ايران يکي از اين موارد، در ازاي حمله و در قدم بعدي استرداد مجاهدين باشد.
يک نيروي سياسي تا زماني قادر به ايفاي نقش «اپوزيسيون» است که قدرت مانور و ابتکار عمل داشته باشد، وقتي اين دو از آن سلب شد، خواه ناخواه، به برگي در دست ديگران بدل مي گردد. طرفه اينکه بعد از سرنگوني صدام و کم شدن حضور آمريکا، تقدير مجاهدين عملاً به دست عوامل رژيم ايران سپرده مي شود. بهمين دليل فکر مي کنم جلوي ضرر را از هرکجا گرفتن غنيمت است. همانطور که پيش از سرنگوني صدام نوشته بودم، تکرار مي کنم که به صلاح و خير هم مردم عراق، هم منافع جنبش دموکراسي خواهانهء مردم ايران و هم خود مجاهدين است تا پايشان را هرچه زودتر از باتلاق عراق بيرون بکشند. اگر پناهندگي درغرب ممکن نيست، رفتن فردي، گروهي و يا دسته جمعي مجاهدين به هر جزيره اي در هر کرانهء اين کرهء خاکي بهتر از ماندن با خواري و زبوني و بقول خود مسعود "خسرالدنيا والآخره" شدن در خاک بلاخيز و بي حاصل کربلاست!
رابطهء هايدگر با انقلاب ايدئولوژيک مجاهدين
با طرح اين مطلب اصلاً مد نظرم وارد شدن به بحث هاي فلسفي نيست. بلکه مي خواهم به ربطهء بين تکرار سناريويي مشابه در سه مکان و زمان و شرايط متفاوت، بپردازم. کندوکاو چگونگي قرابت بين رابطهء نظريات هايدگر، بعد از پيوستن او به حزب نازي، و بالا کشيدن هيتلر بعنوان پيشواي مطلقهء آلمان نازي، با آنچه بعنوان انقلاب ايدئولوژيک در درون مجاهدين و طرح رهبري مطلقهء ايدئولوژيک اتفاق افتاد، و تکرار آن در کودتاي انتخاباتي اخير، با هدف يکدست کردن حاکميت با ولايت مطلقهء فقيه صورت گرفت، مي تواند موضوع يک پروژهء تحقيقي باشد و بي شک در آينده در مورد آن سخن بيشتر خواهد رفت. در نظام هاي دموکراسي "قدرت کامل و مطلقه" به مجالس شوراي ملي و سنا سپرده مي شود و در احزاب و سازمان هاي دموکرات نيز شوراهاي مرکزي اين نقش را بعهده دارند. در دوران مدرن، سه نمونهء فوق از مختصات و ويژگي هاي مشترک و در عين حال نادري برخوردارند. براي پيداکردن منشاء آن ايده و تجربه و اين کودتا لابد بايد سراغ فيلسوفان راهنما و مشاور رهبران کودتا، مثل احمد فرديد و پروفسورحميد مولانا رفت! آن کودتاچياني که با ليست کردن نام چند فيلسوف مثل رورتي و هابرماس و جين شارپ، به مبارزات مردم ايران انگ "انقلاب مخملي" مي زنند خودشان لابد خوب واقفند که اين ايدهء حذف رقبا بهر قيمت و بهانه اي براي رسيدن به قدرت مطلقه را از هايدگر و هيتلر گرفته اند.
قطعاً براي بسياري از اصلاح طلبان اساساً قابل هضم نيست که چرا کودتاگران، زندانيان را وادار به پذيرش يکي از دو اتهام رابطهء نامشروع جنسي و يا ارتباط با خارج مي کنند. راستش اين موضوع، خاطرات انقلاب دروني مجاهدين را در ذهنم تداعي کرد. يادم مي آيد حدود بيست سال پيش، وقتي داخل مجاهدين بودم و بحث ها و نشست هاي انقلاب ايدئولوژيک دروني آنها مطرح بود، هرکس بهر دليل با انقلاب کردن و ايمان به رهبري مطلقهء مسعود آوردن مشکل داشت، از نظر مدافعان آن انقلاب و رهبريش از دو حال خارج نبود: يا طرف مسئلهء جنسي داشت و يا بريده و مزدور خميني بود و بنابراين جايش درون مجاهدين نبود و بايد تصفيه مي شد. آنروز ربط اين سناريو را با هايدگر و هيتلر نمي دانستم ولي خوشبختانه دستشان را خوانده بودم. اين اشراف مرا قادر مي ساخت تا بهانه به دست کسي ندهم؛ به دام تله هايي که احياناً پيش پايم پهن مي شد نيافتم؛ فشار و يا محدوديت ممکن بدليل انقلاب نکردن را با چشم و گوش و روي باز بپذيرم؛ و بنابراين، دچار مشکلات روحي و رواني و غيره نشوم؛ و خلاصه اينکه بتوانم به سلامت از آن دوران و شرايط و مناسبات - و وضعيت هيچ بودن در دست همه چيز (که بي ربط به فلسفهء هايدگر نيست) عبور کنم، بدون اينکه تجارب تلخي از مناسبات آنها داشته باشم و يا در انگيزه هاي مبارزاتي ام خللي وارد شود.
خداوکيلي اش هم تا زماني که داخل مجاهدين بودم شاهد آزار و اذيت روحي و فيزيکي نبودم. در نشست هاي عمومي سازمان، خدا را شکر که همهء دست ها بالا مي رفت و يکبار که در نشست مسعود در معرفي خانم فهيمه ارواني دستم بالا نرفت، وقتي نگاه کردم تعجب کردم چون فکر مي کردم لابد يک سري دست ها ممکن است بالا نروند. ولي برخلاف انتظارم همهء دست ها بالا بودند! راستش بخير گذشت، شانس آوردم که مسئوليتي نداشتم و تازه وارد و جوان و ناوارد بودم و آنها، بويژه مسعود که مسئول نشست بود، لابد مي فهميد که واکنشم بيشتر فطري بود تا فکري؛ بنابراين و مطمئنم با سفارش مسئول نشست، مورد آزار و اذيتي قرار نگرفتم. فقط بعد از نشست، مسئول تشکيلاتيم، که بسيار هم با هم دوست بوديم، گفت "ديگه تمام شد، انقلاب (ايدئولوژيک) با کسي شوخي ندارد" که فهميدم بايد حواسم را جمع کنم، و اگر خوش شانس باشم و جان سالم بدر برم، بايد جل و پلاسم را جمع کنم، و به سرنوشتي ديگر سلام کنم. باز همان بيتي که در زندان سال شصت گفته بودم ملکهء ذهنم شده بود:
دوست دارم زندهء زندان بي دروازه باشم،
عاشق ديوانه وار شمع چون پروانه باشم،
دوست دارم زندگي را بندگي در راه عشقم،
يا به عشق خود بسوزم، يا زعشقم زنده باشم،
ناگفته نماند که آن افرادي که، در هر سطح تشکيلاتي، با انقلاب ايدئولوژيک مشکل داشتند، قاعدتاً و عمدتاً کادرهاي صادق و با تجربه، و اهل فکر (و نه صرفاً اجرايي) سازمان بودند و اي بسا در پروسهء مبارزاتي شان بارها تا پاي مرگ پيش رفته بودند. اين بود که وقتي بدليل روحيات و اخلاقيات و يا افکار متفاوتشان نمي توانستند بحث انقلاب ايدئولوژيک دروني را بپذيرند، از شنيدن و يا تصور اينکه سازمان آنها را متهم به بريدگي و يا داشتن مسئلهء جنسي و يا مزدور دشمن بودن کند، لابد شوکه مي شدند و نمي توانستند هضم کنند و يا بفهمند که قضيه چيست. (مسئلهء جنسي داشتن يعني اينکه طرف نمي تواند از علائق و شهوات ماديش در راه مبارزه بگذرد و بنابراين نمي کشد) بهمين دليل برخاً مقاومت و اعتراض (بي حاصل) مي کردند و يا هم اگر در سطوح بالاتر تشکيلاتي بودند شايد زير انواع فشارها دچار انواع مشکلات روحي و رواني مي شدند.
متأسفانه در مناسبات کاملاً بسته، محصور و کنترل شدهء ايدئولوژيک، هيچ کس خبردار نمي شود که برسر اينگونه افراد چه مي آيد. قطعاً براي مسئولين و رهبري روشن بود که آن اتهامات به اين افراد نمي چسبد ولي با اولويت دادن به مصالح رهبري و سازمان و انقلاب ايدئولوژيک، خود را مجاز مي ديدند تا با اين انگ ها شخص باصطلاح انقلاب نکرده را از نظر شخصيتي و رواني آنقدر خرد و خمير کنند، و يا در مواردي در رده هاي بالاتر اتهامات مزدور بودن فرد را اي بسا مستند سازند (مثل مواردي که به زندان هاي صدام و از آن طريق به ايران تحويل داده شدند) تا با تصفيهء فرد مذکور، اتهام اصلي دامنگير خود فرد شود و نه سازمان و رهبري اش. بي شک کم نبوده اند افرادي، اي بسا درسطح کادرهاي رهبري سازمان، که اين ساليان را، استخوان در گلو، سکوت کرده و روح و جسم و آبرويشان را در داخل و يا کنار مناسبات سازمان حفظ کرده اند. برخي هم بمحض اينکه پايشان به فضاي آزاد خارج از کشور رسيده، تمام همّ و غمّ شان را صرف مبارزه با رهبري سازماني مي کنند که زماني با تمام وجود به آن خدمت مي کردند. اکنون بيش از بيست سال از آن انقلاب ايدئولوژيک مي گذرد، به ماحصل و دستاوردهاي آن بنگريم! راستي فرجام آن انقلاب چه بوده است؟!
اين است که باز هم اگر چشم و گوش و عقل و هوشي در رهبران مجاهدين باقي مانده (که از اين انقلاب کرده ها بعيد مي دانم!) از آنها صميمانه و با همهء وجود مي خواهم که به اين خيمه شب بازي پايان داده و دفتر بنيان سوز انقلاب ايدئولوژيک را براي هميشه به همان زباله دان شهرداري پاريس بسپرند؛ مسعود و مريم هم استعفا دهند و يا با احترام بازنشسته شوند؛ سازمان به مرکزيت سياسي و شوراي رهبري، البته قشري جوانتر، قبل از انقلاب ايدئولوژيک برگردد؛ آنگاه مجاهدين شانس اين را خواهند يافت تا بار ديگر بتوانند بعنوان يک نيروي دموکرات و پيشرو، قابليت ايفاي نقشي سازنده در صحنهء مبارزات دموکراسي خواهانهء مردم ايران، را باز يابند. و گرنه درصورت اصرار براين گمراهي و توسل به فلسفهء شکست خوردهء رهبري مطلقه، زير لواي توسل بي ربط به فلسفهء عاشورا، لاجرم شاهد ذوب شدن قطره قطرهء تمام هستي خود، و نابودي آرماني و سازماني و محو و بي اعتباري آمال و آروزها، و هدر رفتن بيش از پيش خون شهدايتان، و ته کشيدن تتمهء نيروهاي باقيمانده با چشم سرتان خواهيد بود. مطمئن باشيد اگر خيري در رهبري مطلقه بود، درغرب، آنهم جامعه اي بس پيشرفته تر، با فيلسوفي چون هايدگر و رهبر مطلقه اي چون هيتلر به فرجامي بهتر مي رسيد!
رابطهء کودتاي اخير با و فلسفهء هايدگر و تجربهء هيتلر
در کودتاي اخير حکومت، البته با چند سال تأخير، لابد با توجيه فلسفي پروفسور احمد فرديد و حميد مولانا و امثالهم، و رونويسي مصباح يزدي و تأييد رهبري، شاهد نمونه اي از کپيه برابر با آن اصل، و بکار گيري ايدهء هايدگر (تاريخگرايي و بازگشت به خويشتن) و پيشوائي مطلقهء هيتلر، با همان سمت و سو و اتهامات هستيم. آيا اين کپيه برداري ها اتفاقي ست؟ آنچه که مرا متقاعد کرده که اينها دارند اتفاقاً از روي نسخهء اصلي کپيه برداري مي کنند رفتار کودتاگونه و بکارگيري مکانيزم هاي مشابه براي يک دست کردن حکومت، بعد هم به کرسي نشاندن رهبري مطلقه، و طرح اتهامات مشابه براي از ميان برداشتن و يا از ميدان بدرکردن رقباي دروني ست. آنچه بين آنها متفاوت است تنها ابعاد کمي و کيفي و شرايط زماني و مکاني است. کودتا، براي اينها هم نه معجزه است و نه از کرامات خفيه، اگر اصل ايده را مي خواهيد، برويد سراغ هايدگر که طرفداران او در ايران، مانند احمد فرديد و پروفسور حميد مولانا پرچمدار شعار غرب ستيزي و "بازگشت به خويشتن" و پرداختن رهبر اسطوره اي مطلقه اند.
براي کودتاچيان انتخاباتي هم کسي که به منويات ولي مطلقهء فقيه تمکين نکند از دوحال خارج نيست، يا رابطهء نامشروع جنسي دارد و يا مزدور و جاسوس خارجي است. در دو نمونهء پيشين هم همينطور بود. اتهامات يکي بود دشمن فرق مي کرد. منتها صحنه گردانان اين بار آنقدر فاسد هستند که اگر متهمي که در خيابان دستگير شد و اصلاً سياسي نباشد، وقتي که حاضر به پذيرش آن اتهامات شاخدار عليه خودش نشود، او را در مقابل عمل انجام شده قرار مي دهند! يعني اگر طرف مثل شهيد ترانه موسوي، و بسا شهداي گمنام ديگر، "هلوي" باب طبع اين فاسد الاخلاق ها باشد که تکليف روشن است! در غير اينصورت، اول لابد با تهديد، و بعد هم در عمل، آنقدر به متهم فشار مي آورند و يا به او تجاوز مي کنند، تا به آنچه مي خواهند، اعترف کند.
اينها هم بخوبي واقفند که، مثلاً، روزنامه نگاران و فعالان سياسي مستقل و يا حامي جناح رقيب شان، که مدت ها مصدر امور مملکت در همين نظام بوده اند، اگر چه در مسائل مختلف اختلاف نظر دارند ولي ازاين اتهامات مبرا هستند. منتها، اينها عمد دارند تا با بکارگيري انواع فشار و تهديد و شکنجه و تجاوز، سعي مي کنند شخصيت و روحيهء سوژه شان را آنقدرخرد کنند تا در صورت آزاد شدن نه تنها ديگر ياراي ابراز وجود و مخالفتي نداشته باشد، بلکه مايهء عبرت ديگران نيز بشود. اين دقيقاً تکرار آن سناريويي است که براي پيشوا سازي هيتلر و رهبري مطلقهء ايدئولوژيک مسعود رجوي پيش از اين تکرار شده و حاصل آن پيش روي ماست. هيتلر و موسيليني از هم ياد گرفتند. صدام هم فکر کنم اين ايدهء ناب را از مجاهدين ياد گرفت و نشست هايي مثل نشست هاي انقلاب دروني مجاهدين گذاشته بود که نمونه اش را بعد از سقوطش در يوتيوب گذاشتند. در داخل همان جلسه هاي عمومي، نشان ميداد که چطور صدام فرمان مي داد تا هر فرد انقلاب نکرده را بزور از همان جلسه بيرون کشند و لابد بدست جلادان بسپرند.
روشن است که ابعاد نشست هاي دروني يک سازمان اپوزيسيون را اصلاً نميتوان با ابعاد و پيامد هاي مشابه در يک نظام مستقر و رهبر حاکم (مثلاً هيتلر و صدام و احمدي نژاد) مقايسه کرد. هرچند ايده و هدف يکي ست ولي آثار و نتايج و پيامدها متفاوتند. در مورد کودتاي اخير هنوز برايم روشن نيست که نقش شخص خامنه اي، حزب پادگاني، احمدي نژاد و مشاورانش، و يا باند مصباح و جنتي در اين ميان چه بوده است؟ ولي در اينکه ايده از کجا و توسط چه کساني مطرح شده و اينکه همهء اينها در مورد اين ايده توجيه شده اند و با آن به توافق رسيده اند جاي ترديدي نيست.
منظور از طرح اين مسئله و روشنگري در اين زمينه اين است که بتوانيم حاميان موج سبز، خانواده هاي زندانيان، و نيز خود دستگيرشدگان، و بعد هم افکار عمومي را نسبت به اين سناريو آگاه سازيم. روشن است که چنانچه دستگير شدگان دست طرف مقابل را بخوانند، وقتي در مقابل اتهامات ديکته شده قرار مي گيرند، واکنشي متفاوت خواهند داشت؛ حداقل شوکه نمي شوند و خودشان را نمي بازند. قطعاً با اشراف به سرچشمهء نظري و ترفند هاي عملي کودتاچيان بهتر مي توان براي مواجهه و مقابله با اين سناريو انديشيد، آمادگي کسب کرد، دسيسه ها را افشا، خنثي و بي ثمر ساخت، و مانع وخيم ترشدن اين غدهء کشندهء سرطاني شد.
اهميت پي گيري تجاوزها تا محاکمهء متجاوزين
انگار حالا اهميت کار آقاي کروبي در پيگيري مسئلهء تجاوز در زندان ها روشن تر مي شود. بدرستي گفته شده که شرط پيروزي موج سبز همانا بسط و گسترش و استمرار هوشمندانهء آن است. جبهه اي که آقاي کروبي با پي گيري مسئلهء تجاوز در زندان ها باز کرده آبروي کودتاگران را در داخل و خارج از کشور برده است. اين جبهه را بايد تا محاکمهء آمران و مجريان اين جنايت، مثل قضيهء قتل هاي زنجيره اي، ادامه داد. حمايت از اقدامات آقاي کروبي عين دفاع از هويت اخلاقي تک تک شهروندان ايران است. از برادران لاريجاني، بويژه رييس جديد قوهء قضائيه، شيخ صادق، بايد خواست که ميزان پايبندي خود به استقلال راي و قدرت و استقلال قوهء قضاييه تحت مسئوليتش را، در جلوگيري از فساد در ارگان هاي حکومتي، بويژه مقابله با خودسري و تجاوز در دستگاه قضايي، نشان دهد. بي شک، چگونگي عملکرد آقايان لاريجاني در رابطه با پروندهء تجاوزها و کشتارها و دستگيري هاي اخير، ملاک ميزان تعهد آنها به دفاع از حقوق شهروندان ايران است. عملکرد آنها در اين زمينه، شاخص تعيين کننده اي در رقم زدن کارنامه و درجهء اعتبار آنها نزد مردم و تاريخ اين کشور خواهد بود.
اهميت افشاي اتهامات مبني بر انقلاب مخملي، فساد جنسي و جاسوسي
اعلام "موج سبز اميد" خبر خوشحال کننده اي بود ولي اميد است که آقايان موسوي و خاتمي نيز خاموش ننشينند. جنبش سبز در رابطه با اتهامات کذب کودتاچيان مانند "انقلاب مخملي" و رابطهء نامشروع جنسي و يا جاسوسي، بحد کافي پيگيري و افشاگري نشده است. با پيگيري و افشاگري اين مسائل، مثل پيگيري قضيهء تجاوزها توسط آقاي کروبي، مي توان و بايد از بار فشارها و اتهامات دستگير شدگان و خانواده هاشان کاست. اي بسا بايد بطور جدي و پيگيرانه خواستار محاکمهء طراحان و آمران و عاملان اين کودتاي مخملي و عواقب ناشي از آن شد. اگر آقاي خامنه اي حقيقتاً بدنبال روشن شدن ريشهء اين توطئه است، راه حل آن نه در اعتراف گيري تحت فشار و شکنجه و تجاوز نامردانه از جناح رقيب، بلکه برگزاري جلسات بحث و گفتگوي مشترک توسط سران حاکميت و رهبران دو جناح و هر چهار کانديداي انتخابات است. آيا رهبر اينها را هم جاسوس بيگانه مي داند؟
نقد برخي نظريه پردازي هاي طبقاتي در رابطه با موج سبز
از آقاي شيدان وثيق دو مقاله يکي در مورد موج سبز و ديگري در مورد بحث سکولاريسم و لائيسيته خواندم که چون بازتاب يک فکرهستند، تئوري يکساني را بازتاب مي دهند.
در يکي از مقالات ايشان بررسي مستدل و با ارزشي از چگونگي پيدايش و تحولات نظام هاي سکولار و لائيک ارائه ميکند، که نتيجه گيري ايشان بنظرم عاري از نقص نيست. ايشان بدرستي توضيح مي دهد که اين دو ايده در دو بستر مذهبي متفاوت (پروتستان و کاتوليک) بميدان آمدند و تا کنون ناچاراز تغييرات زيادي شده اند. فکر مي کنم بهمان دليل ضرورت پاسخ منطبق با تفاوت و تغيير، بر ما لازم است که از دستاوردهاي آخرين بياموزيم و نه از ايده هاي آغازين. در مورد تعيين نوع و اسم نظام مناسب براي ايران فردا، (که ايشان نام جمهوري دموکراتيک لائيک را پيشنهاد مي کنند) نيز فکر مي کنم که اولا، اين مسئله اولويت اين مرحله از جنبش نيست، دوم، وقتي زمان آن رسيد، همان نيروهاي موجود در آن شرايط، بسته به کم و کيف و تعادل قواي بين خودشان، در اين مورد تصميم خواهند گرفت. بي شک آنروز، بيش از حالا نيز روشن خواهد شد که کدام جمهوري با صفت "دموکراتيک" واقعاً دموکرات مانده و يا اينکه سرانجام نظام هاي سکولار و يا لائيک به کجا انجاميده است. منتها در اين نقطه موافقم که اصل جدا کردن حکومت از مذهب و ايدئولوژي خاص (به تعبير درست آقاي نوري علاء) را بايد همگاني ساخت.
مقالهء مربوط به موج سبز را ايشان با جمله اي از هايدگر، که ذکرخيرش در بالا رفت، آغاز کرده است که با آن جملهء هايدگر هم مخالفم. لب کلام ايشان در مورد موج سبز اين است که چون اين جنبش همگاني و فوق طبقاتي است و تشکيلاتي نيست، پس لابد دموکرات نيست. هايدگر که درخانواده اي روستايي و کاتوليک بدنيا آمد که اول کشيش و بعد فيلسوف بزرگي شد و به خدمت هيتلر درآمد، و تا آخر عمر از اين کرده اش پشيمان نشد، يعني که در محيط و شرايط بسيار متفاوتي نسبت به جامعهء ما بزرگ شد و به راهي آنچناني رفت که در اولين قدمش قيد حقوق بشر و دموکراسي را مي زد. آن گفتهء هايدگر اگرچه مؤيد نگرش شناخت مبتني بر "تضاد" ماترياليستي است، ولي در بحث روابط و علوم انساني، آنهم در قرن بيست و يکم، حداقل در محيط هاي آکادميک جوامع باز و پيشرفتهء امروزي، اين نظريه ها ديگر خريداري ندارد. اين ايده ها در دهه هاي پيش نقد و بررسي شده و به بايگاني سپرده شده اند. امروزه در محيط هاي آکادميک و در ميان اهل نظر بجاي "تضاد" آشتي ناپذير طبقاتي، بحث ديالوگ انتقادي، تقابل آرا و مطالبات، و رقابت در عرصهء آموزش و اطلاعات و بازار مطرح هست. کار اصلي دولت هم، بعنوان مدعي العموم، ايجاد نظم و نظام و بسترسازي بمنظور هموار ساختن راه ترقي و پيشرفت فرد و جمع و جامعه است. بعلاوه، بعد از پايان جنگ سرد و انقلاب ارتباطات، ديگر مرزهاي سرخ طبقاتي و ايدئولوژيک پيشين در دموکراسي هاي پيشرفته موضوعيت چنداني ندارند؛ ليبراليسم و سوسياليسم هر دو تعديل شده و از همديگر تأثير پذيرفته و در خط سفيد مياني بهم نزديک شده اند. اغلب شاهديم که رهبران احزاب سوسيال دموکرات و يا ليبرال دموکرات در پارلمان ها از دست همديگر گاهي شاکيند که يکي ايدهء طرف مقابل را دزديده و اجرايي کرده است.
فکر مي کنم آقاي وثيق با اين مباحث مربوط به علوم سياسي، که له و يا عليه هيچ ايدئولوژي و مذهب و نژاد و قوميت خاصي هم نيست، آشناست. چرا که بدون اطلاع از مباحث و نظرات امروزي در هر زمينه، با طرح جانبدارانهء ايده ها و نظرات گذشته، به خودمان و مخاطبينمان جفا مي کنيم. دانشجويان و روشنفکران داخل کشور به زبان علوم سياسي روز آشناترند. در حاليکه انقلابيوني که دهه هاي چهل و پنجاه احتمالاً دانشجو بوده اند طي اين ساليان زندگي در غرب، کمتر زحمت روز آمد کردن افکارشان را بخود داده اند. با اين حساب، فکر مي کنم ايشان بروشني از رويکرد ايدئولوژي محور چپ سنتي و انقلابي که در مورد موج سبز عموماً اشتباه است، بدرستي فاصله گرفته است. ولي پارامتر انقلاب ارتباطات و نقش اينترنت و گوشي هاي تلفن و اس.ام.اس را در اين جنبش ناديده گرفته است.
جنبش سبز يک جنگ به تمام معناي متکي بر تکنولوژي ارتباطات را نيز به پيش برده است. اين تکنولوژي در ابعادي غير قابل قياس با مبارزات حزبي و تشکيلاتي گذشته، مشکل ارتباطات بين رهبران و شرکت کنندگان و حاميان آن را حل کرده است. همين تکنولوژي و اينترنت عامل بسيار تعيين کننده اي در خبر رساني و برنامه ريزي برنامه هاي تظاهراتي بود که اغلب همان حاميان جنبش ها و تشکل هاي مدني آنرا به تشکل هاي ميليوني تبديل کردند و ايشان آنرا پوپوليستي خيال کردند.
بنابراين، برخلاف نظر ايشان، اين تظاهرات اساساً پوپوليستي ارتجاعي و يا انقلابي نبوده و نيست. بلکه حاصل مبارزات مدني داخل کشوردر دو دههء گذشته بوده است.
آيا رژيم ولايت فقيه ديکتاتوري مطلقه است؟
درمورد شناخت موج سبز فکر مي کنم که انقلابيون سرخ بايد در روش شناخت خود از جامعه و رژيم حاکم تجديد نظر کنند. جمهوري اسلامي، حداقل تا کنون يک نظام مطلقهء استبدادي نبوده است که تضاد صد درصدي و انقلابي و آشتي ناپذير بين مردم و حاکميت در ميان باشد. اين رژيم را، حد اقل تا پيش از کودتاي اخير، در دروس آکادميک غرب بعنوان رژيمي "نيمه باز" و يا "نيمه دموکراسي" و يا "دموکراسي مشروط" – به دين و يا ولايت فقيه – و يا "دموکراسي هدايت شدهء ديني" مي شناسند. اين نيمه باز بودن جامعه، بسته به شرايط، کم و زياد شده است. يعني، اگرچه افکار و احزاب منتقد و مخالف تحمل نشده اند، ولي در درون همين نظام، تا کنون حد اقل چند گرايش مختلف حضور داشته اند که بستر وجود تنوع و جامعهء مدني نيم بندي را در داخل کشور، اعم از دانشجويي و جنبش زنان و فرهنگيان و رانندگان شرکت واحد و کارگران و غيره را هموار کرده اند. اين تشکل هاي مدني متقابلاً در کشاکش دعواي جناح بندي ها، بويژه موقع انتخابات، از طرف جناح هاي حاکميت مورد حمايت قرار گرفته اند.
ضمناً، همان گرايشات دروني حاکميت نيز طي سي سال گذشته، بيشتر از اپوزيسيوني که در لاک خود فرورفته است، تجربه کسب کرده و پوست انداخته است. برخلاف آن دوران اوليه که حزب جمهوري اسلامي منحل شد، اينک احزاب و تشکل هاي سياسي موجود اعم از مشارکت و کارگزاران و اعتماد ملي و تشکل هاي مشابه در طيف مقابل پيدا شده و بالغ شده اند. در ميان نظريه پردازان و کارورزان حامي جناح اصلاح طلب اساتيد دانشگاهي و متخصصين ورزيده اي هستند که در صفوف اپوزيسيون کمتر مي توان سراغ گرفت. تا همينجاي کار تکليف خيلي تحليل هاي آبکي مبتني بر تضاد و سياه سفيد نمايي و يا برج عاج نشيني انقلابي روشن مي شود.
اگر بپذيريم که رژيم، تا اين نقطه، استبداد مطلقه نبوده، (و بنظرم بدلايل مختلف ساختار جامعهء ايران و ساختار حاکميت ديني نمي تواند بسمت ديکتاتوري مطلقه برود) و باصطلاح "نيمه باز" بوده، آنگاه کارآترين روش و استراتژي گذار به دموکراسي در چنين نظامي، حتماً مبارزهء مسالمت آميز مدني ِ مطالبه محور است. رهبران اين جنبش متکي به خرد جمعي عناصر متشکلهء آن، بويژه رهبران تشکل هاي مدني دوران انقلاب ارتباطات اند. پيش برندگان اين جنبش تشکل هاي مدني اعم از جنبش رفع تبعيض و برابري طلب حقوق اقوام و اقليت ها، زنان، و يا جنبش مطالبه محور مدني دانشجويي، فرهنگيان و کارگران و غيره مي باشند. بر اين طيف بايد نخبگان و رهبران احزاب دروني نظام را نيز افزود. در تقابل بين آرا و نظرات و منافع همين نهادهاي جامعهء مدنيست که پنجره هاي روشن دموکراسي و حقوق بشر يکي پس از ديگري گشوده خواهد شد.
بقول رابرت دال (1971, p. 15) در ادامهء گسترش مبارزات مطالبه محور و مدني، وقتي قيمت سرکوب مردم از قيمت برآوردن مطالبات آنان پيشي گرفت، حکومت لاجرم عقب نشيني مي کند و به خواسته هاي جنبش تن مي دهد. با هر قدم عقب نشيني حاکمان در مقابل مطالبات مردم، نقش مردم در حاکميت پر رنگ تر شده و جنبش به دموکراسي نزديکتر مي شود.
چرا مبارزهء مسالمت آميز؟
همانطور که تاحالا شاهد بوده ايم، با وجود اين نظام، هر راه حل و استراتژي راديکالي که منجر به بسته شدن بيشتر همان فضاي نيمه باز سياسي گردد، بيشتر ايجاد دافعه مي کند تا جاذبه! بخاطر اينکه در آن صورت نه تنها جناح هاي مختلف حاکميت، بلکه نيروهاي ميانه روي سياسي، آن نيروي راديکال را مسئول بسته شدن فضا خواهند دانست و نه نظام را. بعنوان مثال، بخش تندروي نظام (و نه تمام جناح هاي آن)، بويژه رهبران موتلفه در درون حزب جمهوري، در سال شصت با مجاهدين برخورد قهرآميز را تبليغ و تجويز کردند. اين امر باعث شد تا رهبران مجاهدين در دام آنها افتاده و با تمام نظام وارد جنگ مسلحانه شوند. نتيجه چه شد؟ خون هاي بسيار ريخته شد و مجاهدين از دور خارج شدند. در حاليکه موتلفه و باند مدرسهء حقاني و مصباح براي قبضهء تمامي قدرت سي سال است که خيز برداشته اند ولي مي بينيم هنوز که هنوز است نتوانسته اند به هدف خود برسند. "نيمه باز" دانستن رژيم همچنين مبيّن آن است که مبارزهء تشکيلاتي حرفه اي و ايدئولوژيک محور احزاب و سازمان هاي پيشتاز دوران جنگ سرد ديگر خريداري ندارد. يادمان نرود که اين تعريف "نيمه باز" بودن رژيم اصلاً من درآوردي نيست، يادتان هست که جرج بوش در مقايسهء بين رژيم صدام و رژيم حاکم بر تهران، قبل از حمله به عراق، همين تعريف را بکار برد. او نگفت که يکي مذهبي و ديگري سکولار است، بلکه گفت يکي کاملاً بسته و ديگري نيمه باز است!
ساختار قدرت را از ياد نبريم
از ياد نبريم که رژيم ولايت فقيه، حداقل تا کنون، يک رژيم توتاليتر مدرن نبوده که همه چيز حتماً تحت کنترل رهبر عالي آن باشد. طي سي سال گذشته، اين رژيم بدليل اولويت دادن به سرسپاري (ايمان) بجاي تخصص و تجربه و قانونگرايي، تنها توانسته از مديريت سليقه اي به مديريت قبيله اي، و از اتکا به امت حزب الله به اتکا به انصار حزب الله و حزب پادگاني تحول يابد. در اين بين هرکدام از آخوندهاي راس حاکميت نظرگاه ها، عقايد، سلائق، ويژگي ها و کاراکتر و منافع و باندهاي حامي خاص خود را داشته و دارند. مثلاً، آخوند مصباح يزدي معتقد به معجزه و کرامات است و چپ و راست خامنه اي و احمدي نژاد را به خدا مي چسباند. جنتي خرافاتي است و نيروهاي غيبي را در حقانيت افکار و اوهامات خفيهء خود موثر مي داند. خامنه اي هم فکر مي کند که خودش و بنابراين نظامي که او رهبرش است مقدس است و هرکه چاپلوسي و تملقش بيشتر کند او را خوشتر آيد. گويي تنها دشمن تاکتيکي و استراتژيکي او اکبر شاه است و جملهء مخالفان و منتقدان او همه جاسوس آمريکا و اسرائيل (و صد البته نه روسيه!) اند.
اگر هاشمي ميل به آمريکا و غرب دارد، ايشان ميل به روسيه و شرق دارد؛ اگر شيخ اکبر هواي اغنيا و دغدغهء توسعهء اقتصادي دارد، ايشان شعار عدالت و مستضعفين مي دهد؛ اگر او تازگي معتقد به رهبري شورايي شده، حضرتش به رهبري مطلقه چشم دوخته است؛ اگر او روحانيت سنتي و ميانه رو را پشت سر خود دارد، اين به روحانيت متحجر ميدان داده است. تنها در يک نقطه از هم دل نمي کنند؛ هر دو حفظ نظامي که اينهمه جاه و جلال و جبروت و قدرت و ثروت و مکنت برايشان به ارمغان آورده را از دل و جان دوست دارند.
منظور اينکه خطاست اگر فکر کنيم حال که برخي زير پاي خامنه اي را خالي کرده اند که کودتاي مخملي کند بايد به موضعگيري راديکال پرداخت و از فردا با تمام حکومت جنگ مسلحانه کرد. روي سخنم با انقلابيون قديمي ست (چون جوانان خودشان بلدند چکار بايد کرد) حمايت از استمرار و بسط و گسترش و ارتقاء جنبش سبز و حمايت از رهبران آن را از ياد نبريم. اين رويکرد، کارآترين، و قابل حصول ترين راه رسيدن به مطالبات حداقلي و حد اکثري مردم ايران است. پس بياييد تا بجاي تخطئه و تضعيف، اين جنبش مردم ايران را با فکر و ذکر و قلم و قدم خود تقويت کرده و ارتقا بخشيم.
مطالبات محوري امروز جنبش سبز چيست؟
تماميت خواهان انقلابي مي گويند که همه چيز بعد از سرنگوني، و انقلابي ديگر برهبري آنها. ولي جنبش مدني داخل کشور، به درجهء گستردگي اش، مطالبات مختلف کوتاه مدت، ميان مدت و استراتژيک؛ و نيز محله اي، منطقه اي و سراسري؛ و يا فرهنگي، اجتماعي، صنفي و سياسي و... دارد.
اولويت هاي اصلي شرايط کنوني بگمانم مي تواند اصرار بر عدم مشروعيت احمدي نژاد و کودتاي انتخاباتي اش، افشاي سناريوي انقلاب مخملي، پايان دادن به شکنجه و تجاوزها؛ پايان دادن به نمايشات مسخره اعترافات؛ به محاکمه کشاندن آمرين و مسببين قتل هاي خياباني و قتل و شکنجه و تجاوز در زندان ها؛ درخواست انتشار ليست شهدايي که بي نام و نشان در بهشت زهرا بخاک سپرده شده اند؛ حمايت از آسيب ديدگان و خانواده هاي شهدا و زندانيان جنبش سبز، و غيره مي باشد.
قطعاً پي گيري اين مطالبات ضروري تر و فوري تر و عيني تر و همگاني تر و دست يافتني ترند از پي گيري آرمان هاي حد اکثري و صد در صدي ايدئولوژيک و پرولتري و انقلابي. در شرايط حداقل فضاي باز سياسي، آنها که از مطالبات حداکثري خود کوتاه نمي آيند، مثل نمونهء مجاهدين خلق و حاميانشان، عليرغم پرداخت بهاي حداکثر به حداقل مطالباتشان هم تا کنون نرسيده اند.
پنج شنبه 27 اوت 2009 - پنجم شهریور 1388
منابع:
Dahl, R. (1971). Polyarchy: participation and opposition. London, New Haven: Yale University Press.
دومقالهء مورد بحث شيدان وثوق:
http://news.gooya.com/politics/archives/2009/08/092414.php
http://www.fariborzbaghai.org/archives/authors/vasigh.php?menu=authors
www.alisalariweblog.blogspot.com
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |