بازگشت به خانه | فهرست مقالات سايت | فهرست نام نويسندگان | آدرس اين صفحه با فيلترشکن: https://newsecul.ipower.com/2009/08/17.Monday/081709-Said-Ava-Why-are-you-fighting.htm |
دو شنبه 26 مرداد 1388 ـ 17 آگوست 2009 |
جنگ بر سر چيست؟
سعيد آوا
ma56ss@yahoo.se
دراين مقاله اشاراتي به اختصار به "نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند" نوشته ی آقای اسماعيل نوری علاء ، "ديکتاتوری حذف با رنگ دموکراسي ...." نوشته ی خانم شکوه ميرزادگي و " ولي فقيه و سلطان دمکراسي" نوشتهً خانم الاهه بقراط شده است.
درحالي که مردم داخل ايران زير سرکوب و شکنجه های وحشيانه به جنبش اعتراضي خود ادامه مي دهند نغمه های ناجور و بهانه گيری های مُزمن و مخرٌبي در خارج کشور ساز شده که مي تواند مثل خوره به جان جنبش افتاده و موجبات نااميٌدی و دلسردی توده های معترض و مألأ فروکش کردن اعتراضات به حقٌ شان را فراهم کرده و مانع پيشروی آنان گردد. يک نمونه ازاين ايرادهای حاشيه ای، مسئله ی امکان علم کردن يا عدم علم کردن پرچم و پرچم های خاصٌ بوده است که متأسفانه به يک اصل و پرنسيپ تبديل شده و با قهر و برخوردهای عصبي و غيرمنطقي متعاقب آن، اصل و نفس حمايت از جنبش داخل را به حاشيه رانده و به امری ثانوی تبديل کرده است. معلوم نيست آيا قرار بوده پرچم ها و علامت ها باهم به همکاری بپردازند يا اينکه قرار برآن بوده تا براساس شعارها و مطالبات مشخصٌ و تعريف شده ی منطبق با پتانسيل جنبش داخل به اتحاد عمل ها دست يازيده شود. آيا قراراست شکست های تاريخي جنبشها وانقلابات ميهن مان برای چندميٌن بار تکرار گردد و خواسته ها و مطالبات برحقٌ مردم بار ديگر قرباني تقدٌس پرچم و علامت و منافع گروهي و سازماني شوند؟. چرا افراد و نيروهای خارج ازکشور نمي توانند همدوشي و همياری مردم داخل را عليرغم گونه گوني اقشار و طبقات و تيپ هايشان الگو قرار بدهند و بر پيشبرد خواست ها و اعتراضات عمومي متمرکز شوند؟. آيا خيلي مشکل است که با توجه به ظرفيٌت جنبش، برسر مطالبات حداقلٌ مقطعي از قبيل مثلأ حذف نهاد ولايت فقيه و ارگانهای سرکوب و انتصابي آن ، آزادی زندانيان سياسي ، آزادی تجمعات و بيان و مطبوعات، محاکمه ی آمران و عاملان سرکوب وشکنجه و برگزاری انتخابات مجدٌد وغيره توافق و اتحاٌد عمل داشت تا امکان ارتقاء و انکشاف جنبش به مراحل بعدی فراهم آيد؟. به نظرمي آيد دغدغه ی بعضي ها درخارج از کشور بيش از آن که درک وضعيٌت زندگي دشوار و هولناکِ به شدٌت امنيٌتي شده ی مردم داخل و ياری به رهايي آنان باشد معطوف به منافع گروهي و پرچم بالا بردن و موارد گوناگون انتزاعي و يا مثلأ زير نام سکولار "صددرصدی" مردم را به خودی و غيرخودی تقسيم کردن ، مي باشد. بدون ترديد درجريان عمل و در راه همکاریها خطاها و اشتباهاتي رُخ مي دهد. منتها راه حلٌ آن ها، قهرکردن و بدترازآن پُشت کردن به يکديگر و پاشيدن تخم تفرقه و کدورت و بي نصيب گذاشتن جنبش از وجود نيروهای بيشتر نمي باشد.
من برخلاف تصوٌر خانم "شکوه ميرزادگي" براين گمانم که پرونده ی فعاليٌت های سي ساله ی خارج از کشوری ها با توجٌه به وزن کمٌي آن ، درافشاگری رژيم و اتحاد عمل ها برای انعکاس واقعي صدای اعتراضات مردم ، چندان مثبت و درخشان نبوده است. بسيار کارها و درحدٌ کيفي بالايي مي توانسته انجام گيرد که با فرقه گرايي مزمن و خودبزرگ بيني شرقي ما خارجه نشينان انجام نشد و يا عقيم ماند. حتيٌ به مراسم سخنراني ها و ميز کتاب های "غيری" ها حمله شده و با رفتارهای شبه حزب الهي، کوچکترين منفذهای امکان اتحاد عمل ها ی مشترک مسدود شده بوده است. اين همه مي تواند و بايد درس عبرتي باشد که بار ديگر در دام پراکنده کاری و تعصٌبات کور گروهي و شخصي قرار نگيريم. دراين رهگذر چرا جنبش نتواند از وجود نيروهای بيشتری و حتيٌ آناني که به محض پي بردن به ماهيٌت رژيم از آن بريده و درافشاگری و مبارزه با آن فعٌال مي باشند بهره ببَرد؟. اين بار ديگر نبايد منافع مردم قرباني تفرقه اندازان و يا سازشکاران شود. خوشبختانه مردم درحدٌی از کمال و رشد سياسي هستند که ديگر کسي قادر نيست "رنگ"شان کند . به وکيل و وصيٌ هم نيازی ندارند. ما هم درخارج از کشور لازم نيست از ترس اينکه "رنگمان کنند" به دايي جان ناپلئون پناه ببريم و رنگ بدگماني و نااميدی و دلسردی به جنبش نوپا ی"سبز" يا هر اسم ديگری بپاشيم و يا به افراط و تفريط بيفتيم. همانطور که نبايد از خواسته های حداقل مقطعي کوتاه آمد نبايد هم مطالبات نابهنگام و نامنطبق با ظرفيٌت جنبش را به آن تحميل کرد و موجب فروپاشي اش شد. بله خانم ميرزادگي و آقای "اسماعيل نوری علا" ! من به همان اندازه که موافقم کسي نبايد نه تنها " درخارج" بلکه مهمتر ازآن درايران "برنامه ی «چه بپوش چه بگو» تعيين کند" ، اعتقاد دارم هرکس هم بايد بداند هر برنامه و شعاری را کي و کجا و چگونه طرح کند. "با حلوا حلواکردن دهن شيرين نمي شود" . بايد تدارک ديد و وارد عمل شد ؛ آن هم درايران نه خارج. بايد درکنار توده ها به کار مداوم روشنگری پرداخت و با تدوين يک فلسفه ی سياسي فکر شده و علمي به طرح شعارها و مطالبات کليٌ تر وعميق تراقدام نمود. بدون درنظر گرفتن چنين پارامترهايي همه ی شعارها فقط تزئيني مي شوند يا باد هوا. داستان "دن کيشوت" طنزی تلخ امٌا بسيار آموزنده است.
يکي ديگر از ايرادها و نکته های حاشيه ای و انتزاعي ، کاربرد واژه ی "نظام سلطاني" به جای ولايت فقيه است. به گمان من تفاوت چنداني ميان اين دو واژه نمي باشد . اگرهم باشد آن قدر نيست که بخواهد مسئله ساز باشد. امٌا خانم "الاهه بقراط" معتقدند "اين نامگذاری از نظر علمی و عينی بیاساس و بیمعنی است. از نظر عينی بیاساس است زيرا در ايران نه سلطنت وجود دارد نه سلطان! بر ايران حکومت اسلامی حاکم است. در اين حکومت اسلامی، ولی فقيه است که قدرت را در انحصار خود دارد و از سوی زمين و آسمان، خدا و مردم، خود را «رهبر» جامعه میداند و طرفداران و معتقدانش وی را « واجبالاطاعه» میشمارند". اگرچه شايد درست تر باشد نويسنده ی واژه ی "نظام سلطاني" درمقام پاسخگويي و تشريح برآيد امٌا به باور من به کارگيری اين واژه ناظر برهمساني ماهوی استبدادی اين دو نظام و بي حقيٌ مطلق مردم دربرابر سلطان يا ولي فقيه، بدون توجٌه به نوع پوشش وبارگاه اين دو مستبد مي باشد. اتفاقأ وجه تشابه اين دو در"حکومت" کردن و آن هم نوع استبدادی مطلق است که مطمح نظر مي باشد و نه صرفأ وجه دين مداری يا "سکولار" آن. مگرسلطان خود را نماينده ی خدا نمي دانست و مردم مجبوربه اطاعت بي چون و چرا از او نمي بودند؟. پهلوی مگر"سايه ی خدا" نبود و از روحانيٌت ياری و حلاليٌت نمي طلبيد؟. البته من نيز ترجيح مي دهم از "ولايت فقيه" برای تأکيد بر وجه استبداد مذهبي آن استفاده شود. هدفم از اين چند جمله فقط نشان دادن ايرادهای ملا لغطي بود که در مقاله ی خانم بقراط کم نيست.
خانم بقراط در رابطه با انقلاب 57 و دمکراسي معتقدند "آنهايی که اتفاقا دمکراسی را میشناختند در انقلاب شرکت نکردند!! آنها مخالف انقلاب بودند ". يعني آن ها که در انقلاب شرکت کردند مخالف دمکراسي بودند؟. خانم بقراطي به گونه ای القاء مي فرمايند که گويا انقلاب سي سال پيش برای احياء مذهب بوده و توسط روحانيٌت وخميني آغاز و ادامه يافت. ايشان يا نبوده اند يا فراموش کرده اند که انقلاب مردمي 57 ايران برای سرنگوني حکومت استبدادی پهلوی و کسب آزادی و دمکراسي وعدالت بود و اگر در نيمه راه شکست خورد و به يغما رفت دقيقأ به واسطه ی استبداد ديرينه ی پهلوی ها و نابودی هرتشکل و جمعيٌت سياسي مترٌقي درکشور بود. پهلوی بود که نفس ترقي خواهي سکولار را گرفت و درعوض تسهيلات فراواني برای اداره ی اوقاف وديگر نهادهای مذهبي به وجود آورد و با روحانيون و نهادهای وابسته به آن نظير "انجمن حجتيه" که دست بالا را در حکومت اسلامي داشته و دارند حشر ونشر داشت و يا حداقلٌ دست شان را باز گذاشته بود. خانم بقراط مي توانند بگويند " من به عنوان يک زن ايرانی( نه تنها) از نظام سلطانی رضا شاه برای کشف حجاب و از نظام سلطانی محمدرضا شاه برای حق رأی بانوان و برداشتن سدهای سياسی و اجتماعی از برابر تحصيل و ترقی زنان سپاسگزارم". منتها امٌيدوارهم هستم بپذيرند که تبعات استبداد و سکولاريسم زوری و از بالا، ازجمله همين کشف اجباری، همين بستری شد که مورد بهره گيری روحانيٌت از احساسات مردم قرار گرفت وباعث رشد و تقويٌت موقعيٌت اش و مألأ برقراری حکومت اسلامي گرديد. حالا هم قرار نيست در مخالفت با نظام ولايي به تطهيرنظام سلطاني بپردازيم.
بله، کوبيدن برطبل سکولاريسم بدون همنوايي با ترانه ی آزادی و دمکراسي ، صدايي "صد در صد" ناهنجار و گوشخراش به بار خواهد آورد.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |