بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان    |   پيوند به آرشيو آثار نويسنده در سکولاريسم نو

آدرس اين صفحه با فيلترشکن:  https://newsecul.ipower.com/2009/08/09.Sunday/080909-Gudarz-Keivan-Barring-New-Secularism.htm

يک شنبه 18 مرداد 1388 ـ  9 آگوست 2009

 

ناهمواری های رسیدن به  سکولاریزم نو

گودرز کیوان

goodarzr@yahoo.com

بدون پیش درآمد نام سکولاریزم را آورده ام و سخن خود را بر پایهء این پنداشت ثابت نشده قرار داده ام که امروز، ایران ما دچار مشکل هایی است که همگی ریشه در پیوند ایدئولوژی و سیاست دارند. آنهم از این روست که به گمان من کسی که این نوشته را می خواند، یا پیشاپیش این را باور دارد، یا اگر هم باور نداشته باشد خواندن این نوشته برایش سودی نخواهد داشت.

گرچه نمی توان در تونل زمان به گذشته ها بازگشت و زندگی نیاکان را به چشم دید، ولی تاریخ به یادمان می آورد که نیاکان ما در چه دوره هایی آزادتر، سربلندتر، و خرسندتر زندگی کرده اند و کشورمان در چه دوره هایی آبادتر، پویاتر، پرکارتر و داراتر بوده است. با نگاهی به تاریخ کشورمان روشن می شود که دورهء هخامنشی و اشکانی که در آنها مذهب و فرمانروایی کمتر از هر دورهء دیگری با هم آمیخته بوده اند، با وجود درگیریهای دراز مدت ایران با بیگانگانی همچون رومیها و دشواری های دیگر، درخشان ترین دوران ها در این سرزمین بوده اند. این را با یک نگاه به کتیبه ها و اثرهای بجا مانده می توان دریافت. در همهء اثرهای درباری و رسمی، هیچ فرمان یا گزارش مذهبی یا فقهی از زبان شاهنشاه و درباریان بیرون نیامده است. به همین سادگی و روشنی، سکولاریزم در شیوهء فرمانروایی آنها پیداست. تنها چیزی که بوی دین (و نه مذهب) می دهد نام اهورمزدا در پایان برخی کتیبه ها است که داریوش بزرگ یا شاهنشاه های دیگر، او را به پشتیبانی و هواداری مردم این سرزمین فراخوانده اند. این در حالی است که بر پایهء برگه های تاریخ، بدرستی می دانیم که نیاکان ما در دوره های هخامنشی و اشکانی به آیین زردشت باور داشته اند و بیشتر شاهنشاه های پارتی و همهء شاهنشاه های پارسی، زردشتی باور راستین بوده اند. ولی آنها مذهب را با شیوهء فرمانروایی خویش نیامیخته اند و شاید بهتر باشد بگوییم این آمیختگی را به کمینهء خود رسانده اند. با این وجود نه تنها این جدایی دین و سیاست در درازای زمان به کم شدن باور مردم به آیین زردشت نینجامید، بلکه به وارون، این هوای آزاد مذهبی موجب افزایش گرایش همگانی نیاکان ما به مذهب شد، تا جایی که شوربختانه سرانجام پایه های یک فرمانروایی عجین شده با مذهب، در سال 224 میلادی به دست اردشیر بابکان ریخته شد. (چرای آن و اینکه از دید تکامل فرهنگی برای هر ملتی همیشه یک دوره فرمانروایی مذهبی در درازای تاریخ گریز ناپذیر است یا نه از موضوع نوشتار بیرون است.) پس در یک واژه و بدون دودلی می توان گفت سکولاریزم رازی است که مردم ایران زمین به کمک آن در دوره های درخشان تاریخ، آزادی، سربلندی، دارایی و آسودگی  را یک جا و با هم داشته اند.

گفته می شود مشکلی نیست که آسان نشود و هر کاری راهی دارد. برای مشکل ما ایرانیان هم بی گمان امروزه باید راه چاره ای باشد. تنها بایستی آنرا پیدا کرد و بکار بست. انسان های بزرگ همچون کورش بزرگ، ارشک و فردوسی بزرگ و مانند آنها بیشتر از این رو بزرگ بوده اند که مشکل های بزرگی را به تنهایی یا به همراهی دوستان و همراهانشان آسان کرده اند. ولی چنین به نظر می رسد که مشکل امروز ما از آن دسته ای نیست که حل کردن آن از یک نفر برآید، حتی اگر آن یک نفر قهرمانی چون کورش بزرگ باشد. درست به وارون، به نظر می رسد که این بار همیتی جمعی برای این کار نیاز است و مشکل ما، به خاطر همین بزرگی اش، کوشش بزرگ ما ملت ایران را می خواهد. همهء ما باید برای حل کردن مشکل، پای در راه چاره بگذاریم و بکوشیم. تنها با چنین همیتی است که این مشکلِ به ظاهر بزرگ، کوچک خواهد شد و از سر راه کنار خواهد رفت. با نگاهی به ایران کنونی چنین به نظر می رسد که تاریخ ستمگر، امروزه این بار گران را بر دوش ما نهاده است. پس تنها ما هستیم که می توانیم بدستان خویش ایران را از بند فرمانروایی مذهبی رها سازیم.

آیا اکنون در چنین وضعیتی نمی توان گفت که فریاد سکولاریزم خواهی رسالت تاریخی- ملی ماست؟ اگر خودمان را در جایگاه یکی از شهروندان ایرانی در نظر آوریم که با وجود همهء آرزوها، فداکاریها، گذشت ها و امیدها باز هم بخشی یا همهء زندگی کوتاه خویش را در این دورهء سی ساله به پای حکومت مذهبی سوزانده و از دست داده ایم چه؟ به گمان من، ما ایرانیان از خودمان می توانیم بگذریم ولی از فرزندانمان و آیندهء میهن به هیچ روی. پس اگر می خواهیم ته ماندهء زندگی خویش را نبازیم و دست کم زندگی فرزندان خویش را همچون زندگی خودمان نسوزانیم، چاره ای نیست جز اینکه سکولاریزم را با همهء توان خود و در هر شرایطی فریاد بکشیم و خواستار شویم. اگر ما نگوییم چه می خواهیم دیگران از کجا باید بدانند که در دل ما چه می گذرد؟ تازه اگر این دیگران رژیمی باشد که مرگ خود را در سکولاریزم می داند و با همهء توان در برابر آن خواهد ایستاد. کدام رژیم دیکتاتوری در جهان با خواهش و تمنا به مردم کشورش باج داده که اینها دومی اش باشند؟ باید سکولاریزم را خواست و با قدرت هم خواست. برای آیندهء فرزندان و کشورمان هم که شده باید تعارف و رودروایستی را کنار گذاشت و مسئولیت این بار گران را پذیرفت. وگرنه از این هم گران تر خواهد بود اگر نسل یا نسلهای بعدی بگویند آنها می توانستند و نکردند، لعنت بر آنها باد!

بنابراین تا اینجا می دانیم که مشکل ما پیوند مذهب و سیاست چه در حکومت و چه در ذهن مردم است. پس با چند گزارهء ساده و کوتاه سروکار داریم که به شرح زیر می باشد:

1-                 کشور ما دچار مشکل است،

2-                 مشکل کشور ما در پیوند ایدئولوژی و سیاست است،

3-                 برای بدست آوردن زندگی بهتر همچون نیاکانمان و فردای بهتر برای فرزندانمان بایستی مشکل را حل کنیم،

4-                 برای حل مشکل بایستی جوهرء آنرا دریابیم و کلید قفلش را بیابیم،

5-                 کلید قفل آن سکولاریزم است آنهم از گونهء هزارهء سومی آن یعنی سکولاریزم نو تا بی روزن و رخنه ناپذیر باشد.

در بارهء گزارهء پنجم باید بیفزایم که گاهی به نادرستی پنداشته می شود که کلید مشکل کشور ما دموکراسی است. ولی آنچنان که آقای دکتر نوری علا در نوشتارهای «دموکراسی های یک بار مصرف» و «از انتخابات آزاد تا دیکتاتوری اکثریت» در تارنمای سکولاریزم نو، شرح داده اند، دموکراسی بدون سکولاریزم می تواند به دموکراسی های یک بار مصرف مانند آنچه در همه پرسی فروردین 58 روی داد و یا به دیکتاتوری اکثریت بینجامد. پس اگر به راستی این چند گزاره را برای شالودهء کارمان باور داریم آنچه می ماند چگونگی گسستن بند  پیوند دهندهء ایدئولوژی اسلامی از حکومت (و نه دولت) است و برداشتن ناهمواریهایی که بر سر این راه قرار دارند. این ناهمواریها می توانند دوگونه باشند. آنهایی که جلوی دید ما را برای بدست آوردن شناخت درست از جوهرهء راستین مشکل می گیرند و آنهایی که پس از بدست آوردن شناخت، دست ما را برای چرخاندن کلید می بندند. می کوشم به چند گرفتاری از دستهء نخست یعنی کژبینی ها بپردازم، چرا که به گمان من، گرهء کار ما ایرانیان در اینجا نهفته است و شاید بتوان گفت دستهء دوم هم از همین جا ریشه می گیرد یا به آن پیوند دارد. این چند گرفتاری آنهایی است که به ذهن من رسیده است و بی گمان سخن من فراگیر نخواهد بود.

1- از دید من یکی از این سدها، بکار بردن نگاه و اندیشهء جزئی نگرانه بجای اندیشهء دستگاهی (سیستمی) و ساختارگرایانه در برخورد با رژیم است. توضیح اینکه ما بیشتر وقتها، پدیده ها را از روی رفتار آنها شناسایی می کنیم. اگر پدیده ای که رفتار آنرا بررسی می کنیم ساده و همگون باشد برای شناخت آن هیچ مشکلی نخواهیم داشت. ولی اگر همانند رژیم امروزی کشورمان با پدیده ای پیچیده و ناهمگون روبرو باشیم آنگاه نخواهیم توانست به شناخت درستی از آن دست یابیم. زیرا پدیده های ناهمگون ناگزیر رفتاری ناهمگون از خود نشان می دهند. به سخن دیگر گاهی تکانه های (پالس) مثبت و سودمند، گاهی تگانه های منفی و زیان آور و گاهی هم تکانه های ناروشن و گنگ از آنها به چشم می خورد.

رژیم را در نظر بگیرید که چگونه گاهی رفتارهای خشن و مردم کش از آن سر می زند و گاهی نیز برای کم کردن فشار و درنگ انداختن در آزاد شدن فشار مردم، سخنانی فریبنده و حتی کارکردهای مثبتی در اندازه های بسیار کوچک از برخی سرانش سر می زند که البته بیشتر به دل خوش کنک می ماند و رفتاری والدگونه برای آرام کردن کودک سرخورده یا سرکش شمرده می شود. بنابراین، اگر تنها به رفتار بنگریم، در میان این تکانه های مثبت و منفی سرگردان شده به دام ترفندهای آن می افتیم و سرانجام نخواهیم توانست به شناخت درستی از ساختار و کارکرد رژیم دست یابیم. از همین رو برای این کار به بازگشایی و بررسی دستگاهیِ جوهره و کارکرد بخش های سازندهء آن و چگونگی هماهنگی میان این بخش ها نیاز داریم.

سال های پس از انقلاب 57 ، درست پس از سرکوب های نخستین و در هم شکستن نیروهای مخالف و برانداز را به یاد می آورم. آن سال هایی که از فشار فیزیکی و روانی، نه پسران جرأت پوشیدن پیراهن آستین کوتاه در خیابان ها را داشتند و نه بانوان جرأت آرایش کردن. نیروهای فشار که دستورشان را از موسوی ها می گرفتند، زنان را وادار به پاک کردن رژ لبشان با پنبه ای می کردند که در آن یک تیغ جاسازی شده بود. در یکی از همان روزها ناگهان کسی را در تلوزیون در حال سخن گفتن دیدیم که گر چه آخوند بود ولی چون ریش نداشت چهره اش در نگاه نخست، ما را شگفت زده می کرد. ولی از چهره اش شگفت انگیز تر، سخنش بود. در چنین روزهایی که خفقان و فشار داشت نفس مردم را می گرفت، بی مهابا می گفت چه اشکالی دارد که زنان ما در خیابان ها مانتوی رنگی بپوشند؟ حجاب به معنی پوشیدگی است. چرا باید مانتوها همه مشکی باشد! اگر آنروز سخنان او در رویه اش پیشرو به نظر می رسید ولی چیزی نگذشت که او را بیشتر شناختیم و به میزان فریبکاری او پی بردیم. او تنها نبود. در درون دستگاه، کسان دیگری هم بودند که گهگاه تکانه های مثبت یا به ظاهر مثبت و فریبنده ای از خود نشان می دادند. گاهی سخن از آزادی های فردی برای جوانان و اهمیت آنان در جامعه، پیش می آمد و در پی آن، روز به روز بگیر ببند ها بیشتر می شد. گاهی سخن از عدالت اجتماعی به میان می آمد و روز بروز فاصلهء طبقاتی بیشتر می شد. گاهی سخن از سازندگی به میان می رفت و در پی آن آمار بدهی کشورِ به راستی ثروتمندمان به بانک جهانی بالاتر می رفت. گاهی نیز فریاد رسیدگی به مشکلات مستضعفین به آسمان می رفت و روز به روز جمعیت خط فقری ها بیشتر و بیشتر می شد. سرانجامش را هم که اکنون همگی می بینیم.

چیزی نگذشت که چنین کسانی که در نخستین دورهء زندگی رژیم، «میانه رو» خوانده می شدند، حزب هایی را به راه انداختند. از آنسو هم «تندرو» ها که این روزها به نادرستی خود را «اصولگرا» می خوانند (و به تنها چیزی که پایبند نیستند اصول است و بهتر است خود را «مصلحت اندیشان» بنامند) چنین کردند و رفته رفته مرزبندی ها روشن تر شد، گفتمان ها و گهگاه برخوردهایی نیز در میان آنها دیده شد و از اینجا بود که دیگر می شد در درون دستگاه دو یا چند دسته بندی سیاسی را به روشنی دید. از این پس حزب ها در دو دستهء جداگانه، و در هر دسته کم و بیش هماهنگ رفتار کردند و از همین رو به دو جناح چپ و راست شناخنه شدند. البته هر یک از دو جناح گسترهء بزرگی از سیاستمداران بود که از تند رو تا میانه رو را دربرمی گرفت ولی هر دو به دو سرفرماندهی هماهنگ کننده می رسید که ابزارهای فرمانروایی از جمله مجلس خبرگان و تشخیص مصلحت و نیروی نظامی و اطلاعاتی را میان خود تقسیم کرده بودند. از ایندو یکی توان فیزیکی بیشتری داشت که خود را بی طرف می دانست و می کوشید گاهی به نعل بزند و گاهی به میخ.

بنا براین، گرچه هم نگاه جزء نگرانه و هم نگاه ساختار شناسانه در جای خود بکار می آید و نبایستی هیچکدام را نادیده گرفت. ولی اگر سیاستمداران رژیم را جدای از هم بدانیم، بی گمان فریب خواهیم خورد. از همین رو بهتر آنست که از دید ساختارشناسانه هر گونه رفتاری که از رژیم سر می زند را در چهارچوب ساختار دو جناحی آن بررسی کنیم و نگاه جزء نگرانه را تنها در جایگاه نیروی کمکی بکار بندیم. به بیان دیگر سخنان زیبا و رفتارهای فریبنده ای که از هر یک از جزء های این دستگاه شیطانی سر می زند، سخنی یا رفتاری بیرون از خواست و نیاز دستگاه نیست و نبایستی آنرا مهربانی دستگاه یا جزئی از آن نسبت به مردم پنداشت، چرا که هیچ دستگاهی نمی تواند در درون خود تناقضی ساختاری را برای مدتی به درازای سی سال تاب بیاورد و فرونپاشد، مگر آنکه یکی از آن دو دروغین و ساختگی باشد.

همچنین به هیچ روی نباید آنرا روزنه ای برای دگرگونی و زمزمهء گشایش به شمار آورد که این برداشت بسیار ساده لوحانه و زودباورانه است. آخر مگر چاقو دسته خودش را هم می برد و مگر کسانی که از دیر باز دستشان به خون این مردم آلوده بوده، می آیند به این سادگی نان خود را بدست خودشان آجر کنند؟ و تا کنون چه اندازه این تکانه های مثبت به دگرگونی سودمند انجامیده است؟ البته این موضوع را آقای دکتر نوری علا در نوشتار «مبانی ضد سکولاریستی اصلاح طلبی» به روشنی و به زیبایی شرح داده اند و بیش از این نیازی به بیان آن نیست. این ترفندهای فریبنده را در سی سال گذشته بسیار دیده ایم که نخست سخن می رانند و سپس یا به وارون آن عمل می کنند، یا آنقدر کار را کش می دهند تا سخنانشان دچار مرور زمان شود. پس بیایید چشمهایمان را باز نگه داریم تا بیش از این از همان سوراخ پیشین گزیده نشویم.

نکتهء دیگری که از نگاه ساختارگرایانه روشن می شود این است که براستی همین ساختار دو جناحی رژیم بوده که درازای زندگی سی سالهء آنرا برآورده کرده است. چگونگی آن نیز روشن است. با سرگردان کردن مردم، نیروهای اپوزیسیون، نهادهای سیاسی مستقل و حتی دولت مردان جهان میان رفتارهای ناهمگون دو جناه، تا جایی که هر صدایی بازتاب های فراوان و درهم و گنگی را در پی داشته است. این ساختار توانسته ترفند های کارآمدی را در اختیار رژیم قرار دهد. از جمله شل کردن سفت کردن های پیاپی یا فشار برای گوشه گیر کردن مردم و سپس کمی باز کردن سوپاپ اطمینان، آزادی نسبی روزنامه ها و سپس دستگیری و قلع و قمع روزنامه نگاران، و سرانجام سرگرمی و سرگردانی در میان دو گونه برخورد ناهمگون. از سوی دیگر چند دستگی میان اپوزیسیون، گرایش مردم به امید های کور از جمله امید به عوامل بیرونی و گاهی رو آوردن به خرافه بجای برخورد کنش گرانه، از دست آوردهای شوم این ترفند ها و سرگردانی ها است و البته رژیم به کمک عوامل خود از جمله لابی گرها، اپوزیسیون های ساختگی و منحرف کنندهء نگاه ها از راه سکولاریزم، تلويزیون های اجیر شده و ناجی های افسانه ای که گهگاه ظهور می کنند این دست آوردهای شوم را به سود خویش نیرومندتر کرده است. به گمان من اگر این نگاه ساختارگرایانه را بجا و بدرستی بکار بندیم کمتر دچار کژروی های تاریخی خواهیم شد.

2- دشواری دیگری که به نظر می رسد ظاهر بینی ما هنگام برخورد با رژیم است. توضیح اینکه برای جلوگیری از فریب خوردن و شناخت درست بخش های دستگاه و کارکرد آنها نخست بایستی مکان و وضعیت فیزیکی و رویهء سخنان آنها را کنار گذاشت و به دنبال خواسته های اساسی و پایه ای گشت که آنها می کوشند در پوشش سخنان زیبایشان به خورد ما بدهند. همانطور که ریش و سبیل تراشیده نشانگر بیگانه بودن با رژیم نمی باشد همانقدر هم اگر کسی بیرون از کشور زندگی کند و داد دموکراسی سر دهد، ممکن است هنوز جزیی از دستگاه باشد. از قضا به راستی هم چنین است و اپوزیسیون ساختگی پدیدهء پررونقی شده است. کسانی هستند که بیرون از کشور زندگی می کنند و فریاد دموکراسی خواهی شان تا آسمان بالا می رود، ولی کماکان جزیی از رژیم شمرده می شوند. برخی از سوی رژیم مأموریت یافته اند که به بیرون از کشور بروند و سمت و سوی اپوزیسیون را آنچنان که می خواهد راهبری نمایند و از راه سکولاریزم به بیراهه بکشانند. در میان آنها کسانی آنقدر زیرک هستند که گاهی چهرهء خود را به نام زیبای سکولار می آرایند، ولی جوهرهء سخنان و کارکردشان، نشان از ژرفای ضد سکولار آنها دارد. برخی هم به راستی مأمور نیستند و تنها ار روی پایبندی به باورهایشان، کارکردی به سود رژیم از خود نشان می دهند. به هر روی آنها هم چه بگونه ای فیزیکی جزیی از دستگاه باشند و چه نه، از نگاه کارکردی هنوز جزیی از آن بشمار می آیند. بنابراین بایستی مرزبندی ها را آشکارتر بشناسیم و از خواسته ها و شیوهء آنها آگاه شویم و بدانیم که گرد آمدن زیر پرچم آنها، می تواند آبی باشد که به آسیاب رژیم می ریزیم. دست کم اگر هم بخواهیم از فرصتها استفاده نماییم، در چنین مکانهایی نیاز خودمان یعنی سکولاریزم را فریاد کنیم، نه آنچه را که به ما القا می شود. اگر چنین کسانی به راستی برای ما ملت می کوششند پس جای گله ای نیست که نیازمان را به گوششان برسانیم.

از دید من چند نشانهء ساده می تواند به ما بگوید که چه کسی یا چه سخنی همسو با دستگاه است و چه سخنی چنین نیست. هر جا هر کس که سخن از برخورد دوگانه و جداساز  میان ملت به میان آورد یا به سخن امروزی خودی و غیر خودی کرد، پای رژیم و عوامل آن در میان است. این کارکرد به راستی شیرازه و شیوه و جوهرهء هر ایدئولوژی و آب حیات این رژیم است. نمونهء آن آقای موسوی است که در بیانیه هایش بدون هیچ پروایی از مردم این جدایی را فریاد زد و البته صداقتش را بایستی ستود. تازه اگر بدین روشنی دیدگاهش را نگوید و همچون خاتمی به اندیشه هایش پوشش مردم فریب بدهد، باز هم یکایک ما می توانیم با چشمان باز جوهر سخنش را بازشناسیم. نمونهء دیگر آن آقای گنجی است که از آوردن پرچم شیر و خورشید نشان، به گردهمایی اعتصاب غذایش جلوگیری کرد و دعوتش به گزینش خاص انجام شد.

نشانهء دوم هر آن چیزی است که نگاه ها را بجای اسکلت یا ساختار ایدئولوژیک و ولایی رژیم به سوی شخص یا جناح خاصی بچرخاند و نشان بدهد که رژیم بخشهایی را هم دارد که از وضعیت کنونی ناخرسندند و می کوشند تا آنرا دگرگون سازند. تنها بایستی به آنها میدان داده شود تا اصلاحات را به انجام برسانند و سرانجام آیندهء خوبی را به دست بیاوریم. گنجشک رنگ شدهء آنان از آنجا پیداست که آرزوی خود این اصلاح طلبان درون رژیم، یا بازیابی ارزشها و شیوهء خشن و کشندهء دورهء خمینی است، یا از اساس پیدا نیست که چیست، و یا تخیل هایی با ظاهر زیبا و فریبنده است که هیچ کس نمی تواند بفهمد چگونه باید به آن رسید و اگر برسیم چه بلائی می تواند به سرمان بیاید. به هر روی نه هدف روشن است و اگر روشن باشد همسوی خواسته های ملت است، نه روش برای رسیدن به هدف روشن است. بنابراین چنین سخنان بی پایه ای، تنها می تواند دامچاله باشد که ما را به باتلاق نیستی می کشاند و همچون سی سال پیش در بیابانهای آرزو و حسرت سرگردانمان می سازد.

3- ولی کژروی تاریخی ما مردم ایران در سال 57 از جای دیگری آب می خورد و آن فرهنگ دنباله روی و تقلید است که از سده های پیش تا کنون در ما نهادینه شده است. در سال 57 و پس از آن، ما بنا به آموخته هایمان بجای اینکه خود بخوانیم و بدانیم، بزرگانمان می گفتند ما چگونه بیندیشیم و ما هم پیروی می کردیم. بجای اینکه رهرو باشیم پیرو بودیم. هر که نامی و آوازه ای برای خودش داشت سخنش برای ما دستور بود. از همین رو آنگاه که بزرگان گفتند خمینی خوب است و ضد امپریالیست است، همه پیروی کردیم و زیر پرچمش گردآمدیم. باز از همین رو بود که رسانه های بیگانه بویژه بی بی سی توانست آنگونه ما را به کژراهه براند و خمینی را برای ما بت کند. شوربختانه رسانه برای ما تا اندازه ای جوهرهء فرازمینی پیدا کرده است. بویژه اگر بیگانه (غربی) هم باشد، کمی از روی لجبازی با رژیم، و کمی هم به هوای پیشرفته تر بودن بیگانگان و ارجی که ما ایرانیان از دیرباز به آنها می نهیم، بیشتر وقتها سخنشان را راست و به سود خویش می پنداریم و به همین سادگی این اصل پایه ای را فراموش می کنیم که هر کس در این جهان آزاد به دنبال نگه داری و گسترش منافع خویش است. اینکه رسانه های بیگانه (یا حتی رسانه های رژیم) می توانند اینگونه بر ما تاثیر بگذارند و بجای ما بیندیشند، نشان از این دارد که ما هنوز پیرو هستیم نه خوداندیش. برای اینکه پیرو نباشیم نخست بایستی اندیشهء فعال داشته باشیم. بدین معنی که اندیشهء منفعل و کنش پذیر آدمی را به تقلید وامیدارد این کژفهمی را بایستی کنار گذاشت که فعال بودن به هیاهو و هیجان است. بلکه درست به وارون، از آنجا که راهبر رفتار و گفتار ما اندیشه است، از همین رو فعال بودن به خوداندیشی است.

به سخن دیگر، آنگاه که ناآگاه از خواسته های کسی و از روی تخیل و بدون اطمینان به زیر پرچم او گردآییم، کار ما نشان از فعال بودن ندارد و تنها نشانگر فرهنگ دنباله روی ماست. خوداندیشی می تواند فرهنگ تقلید را از خانهء ما برهاند. همه ما ایرانیان باید بدانیم که بدبختی هایمان از کجا آب می خورد. همه باید چشم هایمان را از تنگ نظری و مغزمان را از ساده لوحی و کژفهمی پاک کنیم. همه باید بیاموزیم و در برابر فریبکاری ها زره خرد و آگاهی بر تن کنیم. بیشتر بدانیم و بیشتر بشناسیم. این تنها چاره است.

تا ما ملت ایران روی پاهای خودمان نایستیم،

گامی به پیش بر نخواهیم داشت

و هر کس ما را به سویی خواهد کشید.

 

16/5/2568 خ 2009 م

neyvaniloofar.blogfa.com

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630