از
کاریکاتور انقلاب تا کاریکاتور رهبری
محمدرضا شکوهی فرد
وقتی سلطانی دیگر، صدایی دیگر را اشتباهی می شنود
زمستان 57
موج اعتراضات همه گیر شده، اوضاع دیگر از کنترل حکومت خارج است. شاه تدابیری می
اندیشد اما شرایط آنقدر برای او و رژیم ناگوار است، که هیچ کدام از راهکارهای او
نقش دلخواهی بر صفحه آرزویش که همانا بازگشت آرامش فوری به جامعه و رفع تهدید نسبت
به شاه و سلطنت است را نمی زند.
او قصد دارد گذشته را به شکلی عیان و ملموس جبران کند، اعتماد از کف دادهء جامعه را
باز ستاند، اما خیلی دیر شده، دیر تر از آنچه حتی تصورش را می کرد.
معترضان به هیچ وجه حاضر به کنار آمدن با شاه نیستند. او تخت هدف محکومیت و اعتراض
ملیون ها مردمی ست که هر روزه گام بر سنگفرش خیابان ها می گذارند و فریاد مرگ بر
شاه سر می دهند.
او نماد جملهء مظالم و معاصی ست که در مقياس زمانی سه دهه حکمرانی اش بر مردم روا
داشته شده، خاصه آنکه مذهبیون اینک سوار بر احساسات خام جامعه و موج اعتراضات شده
اند و از وی تصویر یک دشمن تمام عیار باورهای مذهبی در ذهن ملت مصور کرده اند.
سه دهه فردگرایی، خرافه گرایی، بی توجهی به نیازهای فوری طبقهء تازه متولد شده ای
که زمینه های زایش اش را خود فراهم کرده است، اینک مطالبات متفاوت جامعه را بر یک
نقطه مماس و متفق کرده و آن لزوم پایین کشیدن محمدرضا از اریکهء قدرت است. فقط او
برود. بعد فکری خواهیم کرد.
اکنون باید تصمیمی بگیرد.
تا آنجا موج اعتراضات اجتماعی و باور به خطری که میراث پدرش را هدف قرار داده بر وی
مستولی گشته است، که حاضر باشد در مقابل دوربین تلوزیون ملی ظاهر شود و با چهره ای
رنگ پریده، خطاب به معترضان، بگوید: صدای انقلابتان را شنیدم.
افسوس دیگر دیر شده، اگر زمانی رزم آرا، منصور، شریف امامی، هویدا و تنی چند از
ژنرال های ارتش نماد استبداد و جور شناخته می شدند حالا این شخص محمدرضا ست که باید
طعم تلخ نارضایتی ها و اعتراض ها را بچشد.
شاید اگر توصیه های خیرخواهانهء مصدق ها، صدیقی ها، بختیارها و امینی ها را زودتر
باور می کرد و حجاب بدرنگ توهماتش را بدرآورده بود، اکنون شاهد رخدادهایی اینچنین
نبود.
اما دیگر دیر شده. سه دهه پس از مرگ پدر، نسخهء زعامت او هم در حال پیچیده شدن است.
بی شک او می توانست این فضای منفی را، که رابطهء ملت با وی را تحت الشعاع قرار داده
بود، برگرداند اما اکنون اوضاع متفاوت است. شاه در رأس و کارپردازان اجرایی و
نظامی و اطلاعاتی اش در حاشیهء او آنچنان دارندهء چهرهء منفی و تنفر برانگیزی نزد
ملت شده اند که امکان هر گونه سازش پذیری از سوی ملت و رو به افول نهادن حرکت
معترضان میسر نیست.
دیگر پناهجویی به قوهء مهجور ماندهء شنوایی کارا نیست. او باید برود و می رود.
شاهی دیگر، صدایی دیگر و البته یک تفاوت بزرگ
تابستان
1388
سه دهه پس از آن شنیدن و آن اعتراف بزرگ اما دیرهنگام، اینک شرایطی مشابه را به
نظاره نشسته ایم.
قریب به دو ماه از برگزاری انتخابات دور دهم ریاست جمهوری اسلامی ایران گذشته. موج
اعتراضات نخست نسبت به نتایج انتخابات و اکنون نسبت به کلیت سیاست ها، روش ها و
نظام سلطه جویانه ای که از سوی حاکمیت در مناسبات با جامعه، تنظیم شده، رو به
تزاید نهاده است.
صدایی سهمگین در انتظار شنیده شدن است. تیک تاک ساعت به نظاره نشسته ـ امیدوار آنکه
خوابیدگان بیدار شوند. اما افسوس کسی که خواب ست را می توان بیدار کرد اما آنکس که
خود را به خواب زده؟
آهنگ
این صدا سنگین تر و گوش نوازتر است. ملیون ها معترض قدم نهاده بر سنگفرش همان
خیابان ها، با همان مشت های گره کرده، و البته با شعارهایی که حکایت از تمایزی
اساسی میان مطالبات انقلابیون 57 و به فریاد آمدگان کنونی دارد.
پاسخ اما از جنسی دیگرست.صداها شنیده می شود؛ اما عوضی...
باتوم و گاز و گلوله ، دستگیری و به محاق و محبس فرستادن رهبران و پایوران این خروش
هم از جنس همان واکنشی است که رژیم ماضی در تقابل با خیزش عمومی منتهی به انقلاب
بهمن در پیش گرفت.
هر چند با کیفیتی به غایت حادتر و به مراتب وسیع تر.
*******************
قصد آن ندارم خود را در حقیقتی ملموس و غیرقابل انکار که همانا تفاوت ماهیتی تحولات
پاییز و زمستان57 و دگردیسی خوش نمای فعلی جامعه ایرانیست، متمرکز نمایم چه که
گزاره هایی عینی، آشکارست و گواه صادقی بر این حقیقت.
سوی سخنم با حقیری ست که بیست سال است جامهء رهبری بر تنش کرده اند.
آنکه مدت هاست، چنان زمهریر فریبای قدرت کاذب مستتر در این جامه، مدهوشش ساخته که
اینک دیگر حد و مرزی برای یاوه گویی و خزعبل گویی برای خویش قائل نیست.
سخنان اهانت آمیزی که رهبری نظام در خصوص تحلیل فضای ملتهب کنونی داشت (و دیگر بار
پس از آنکه رئیس دولت محبوبش ملیون ها معترض به جان آمده از مردم فریبی ها و شقاوت
ها را که با فریاد سکوت شان موسیقی دلنواز اعتراض بر گستره خیابان ها و شهرهای کشور
اجرا کردند و صداقت و شرافت به دست راهزنان افتاده شان را طلب می کردند، خس و خاشاک
نامید)، بی شک شناسه ای دیگر بر دیر شنیدنی دیگر و مآلاً رفتنی دیگرست..
آری، تاریخ بسیار از این روزها را به خود دیده، روزهایی که زعما و سلاطین از پس
همین نشنیدن ها و خود را به خواب زدن ها نسخهء نابودی خویش را پیچیده اند.
آقای خامنه ای (که حیفم می آید صفت اقلی ولی نسبتاً متناسب حجت الاسلام را پیش از
نامشان بکارگیرم چه رسد به استفاده از صفت آیت الله که جاعلان هم شأن شما آنرا
یکشبه هدیه به ساحت مجعول حضرتشان کرده اند،) به شکل تحریک آمیزی با به سخره گرفتن
افعال و اشعار ملت طی پنجاه روز گذشته، جنبش اصیل و افتخارآفرین مردم ایران را
تشبیه به کاریکاتوری از انقلاب بهمن کردید.
اصل استفاده از واژه کاریکاتور اشکالی نداشت. به هر حال از مشتقات حرفهء ماست و به
همان میزان محترم و موثر؛ چه بسا بیشتر. اما وقتی خیزش اصیل و زیبای ملیون ها هموطن
را طعنه وار، کاریکاتوری از یک حادثه می نامید، قاعدتاً نگارنده ای چون این حقیر هم
به خود حق می دهد آنچه ممکن بود در بر زبان و قلم آوردنش مثلاً سه الی چهار ماه پیش
تأنی و تأملی می کردم و مآلاً از آن احتراز می ورزیدم، را مجاز بدانم مطرح شود.
پس به دل نگیرید. حرف را باید با حرف پاسخ داد. گران است، سنگین است. وزنی که بر
روح زخم خوردهء ملت وارد آمده را فزونی بخشیدید و من به سهم خودم با ادبیات خودتان
پاسخ می گویم.
من با شنیدن جملهء سخیفهء مذکور از شما ایمان مستحکم، مستدام و مؤکدی آوردم بر این
مهم که جناب رهبر متأسفانه به بیماری لاعلاجی که تلفیقی از آلزایمار، پارانویا و
دیگر امراض حاد مبتلابه یک بیمار روحی است و آنگون که از قرائن و شواهد بر می آید و
البته در بسیاری از مبتلایان به این گروه از امراض روحی یافت می شود، دامنه این مرض
در ایشان عرض و عمقی یافته که مخاطب عاقل و منصف را ممکن است کراراً وادار به
خندیدن نماید.
بی شک این شکل سخن گفتن و تحلیل کردن شما از فضای موجود جامعه، که با رواداشت
بیشینهء اهانت به ملت شریف ایران مقرون است، سوای آنکه دور از دایرهء منطق و انصاف
می نماید، حاکی از مصور شدن نشانه های حادی از پیری و فرسودگی و افسردگی فکری ست،
زیرا گیریم که حضرتتان، حال استوار بر دلایلی که جمله بر محور قدرت پرستی ذاتی تان
می چرخد، از دایرهء منطق نگری به فضای سیاسی و تحلیل شرایط و پیش انگاری فرادید پیش
رو مدت هاست خارج شده باشید، اما قابل توجیه نیست که شخصیتی اینچنین، که به هر حال
تجربیاتی دارد، سه دهه به عنوان یک عنصر سیاسی مهم در عرصهء تصمیم سازی ها و تصمیم
گیری حرف ها و مواضعش تعیین کننده بوده و چم و خم روابط عمومی در عرصهء سیاست ورزی
را می داند و، به اصطلاح مصطلح، سرد و گرم کشیدهء این راه است، بیاید و در چنین
فضایی که التهاب و بحران سرتیترهایی مناسب برای تحلیل آن است، سخنانی بر زبان آرد و
متخذ مواضعی شود که باید علی الاصول انتظار شنیدنش را از لمپن هایی همچون احمدی
نژادها داشت.
براستی چه اتفاقی برای شما رخ داده که حتی یک سری پرنسیب هایی که سابقاً، حال با هر
دلیلی خواه سیاسی خواه شخصی، رعایت می کردید، را مراعات نمی نمایید و ناگهان دچار
چنین دگردیسی اخلاقی شده ايد که کمینهء حرمت و آداب دانی را در عرصهء سخنوری به
کناری وامی نهید و زبان بر سخره گری و تحریک ملتی زخم خورده می گشایید؟
آری، این درست است که حضرت عالی ذاتاً بندهء درگاه دروغین قدرت بوده و هستید و از
اینرو، مثلاً، مدت هاست که در حمام آب لجن همین ساحره، از روح خویش هر آنچه دلالت
بر وجود اندک پاکی، انصاف، عدل، منطق
و نیک اندیشی بوده، شسته اید و رذالت و پستی و حقارت را، که از معطرات آن حمامند،
حامل شده اید، اما باورم نمی شد این قدرت تا آنجا بر جناب تان غلبه کرده باشد که
عقل و هوش را نیز کاملاً از شما برباید؛ ربایشی چنان که لبخندی تلخ بر لب مخاطب
سخنان حضرتتان نیز بیاراید.
جناب حجت الاسلام خامنه ای!
بگذارید راحت بگویم بی هیچ تکلفی.
این خروش سبز ملت ایران نیست که باید مرکبش نمود با واژگانی همچون کاریکاتور، این
شمایید و ساخت پوسیده زعامت تان که اینک پس از دو دهه، آنچنان مرزهای بلاهت و شقاوت
ورزی را در نوردیده است که در کنار دلگرانی و نفرت عدید، به غایت مستعد است برای
همسایگی و مرافقت با واژگانی چون کاریکاتور.
قطعاً هنوز هم قدرت خوانش مکتوبات تاریخی را دارید، هر چند تلمذ در پیشگاه اش
برایتان سخت است و صعب.
به شما پیشنهاد می کنم «فلاش بکی» بزنید و اندر احوالات هم مرتبگانتان که جملگی در
زمره سلاطین و زعمای اینک به گور خفته اند، تتبعی نمایید.
بد نیست. باور کنید هیچ از دست نمی دهید. فقط یک جستار حتی از نوع سطحی آن می تواند
مسخ شدگانی چون شما را از خواب بپراند. البته اگر شانس بیاورید و حقیقتاً خواب
باشید.
شک دارم. شک دارم که شما خواب باشید. یا خود را به خواب زده اید، یا خوابتان به شکل
بی مثل و مانندی سنگین است.
که اگر سنگینی اش اینچنین باشد هم باز امیدی هست که آب یخ تاریخ برش قالب شود، اما
اگر خود را به خواب زده باشید حتی شانس این را نخواهید یافت که مانند سلف تاج
برسرتان گوری محقر در گوشه ای از این گیتی برای خود فراهم کنید.
ای کاش می توانستم در پایان برایتان اظهار تأسف نمایم اما افسوس که مدت هاست کار
شما از تأسف خوردن من و بسیارانی همچون من گذشته است.
https://newsecul.ipower.com/
بازگشت به خانه