بازگشت به خانه | فهرست مقالات سايت | فهرست نام نويسندگان | آدرس اين صفحه با فيلترشکن: https://newsecul.ipower.com/2009/07/29.Wednesday/072909-Minoo-Saberi-Notes-on-Election.htm |
چهار شنبه 7 مرداد 1388 ـ 29 جولای 2009 |
چند يادداشت از شب ها و روزهای پيش از انتخابات
مينو صابری
نمی خواستم در باره انتخابات بنویسم اما با صحنههایی که اینروزها میبینم، چه در سطح شهر و چه در فضای وبلاگشهر، نمیتوانم ساکت بنشینم.
من هم چون شما به رای و انتخاب همه احترام میگذارم و اگر حرفی میزنم به هیچوجه قصد جسارت به حامیان هیچ کاندیدایی ندارم حتی حامیان کسی که مایهی ننگ ایرانیهاست، حتی هموطنانی که رای دادن را تحریم کردهاند، چرا که آرمان همه ما آبادی ایران است و رفاه و آزادی ایرانی.
برای آقای خاتمی احترام خاصی قائلام و هیچگاه فراموش نمی کنم که در هشت سالی که رئیس جمهور بود چه خدمتهایی کرد، کارهایی که در دورهء خاتمی به نفع ایران و ایرانی انجام شد را خیلیها دیدند و برخی نخواستند ببینند.
اما با تمام احترامی که برای آقای خاتمی قائل هستم باید بگویم حمایتاش از میرحسین موسوی، خیانت بزرگی بود به ایران و ایرانی.
وقتی دختران و پسران جوان را میبینم که اینجور با تب و تاب از موسوی حمایت میکنند دلم برایشان میسوزد و نگران آن هستم که اگر موسوی رئیس جمهور شود و بر مسند قدرت نشیند بزرگترین ضربه روحی را خواهند خورد چرا که موسوی خاتمی نیست، موسوی، موسوی است!
بر جوانان خرده نمیگیرم اما از همنسلان خودم متعجبم که دارند از موسوی بت میسازند، آیا آن روزهای تلخ و سیاه را فراموش کردهاند؟
حالا موسوی میگوید پاسپورت ایرانی در حد پاسپورت سومالی شده، آیا همنسلان من یادشان رفته که آن زمان همه میگفتند «زندان ایران» و خارج شدن از ایران به رویا میمانست؟
در دورانی که موسوی نخست وزیر بود یکی از دوستانام که برادرش در استرالیا زندگی میکرد تلفنی از او راه و چاه خروج از ایران و پناهندگی به استرالیا را پرسیده بود فردای آن روز ماموران به محل کارش رفتند و او را چشم بسته به مکان نامعلومی بردند و بعد از یک شبانه روز سین جیم کردن و تعهد گرفتن آزادش کردند، خانوادهی این شخص از آدمهای معتبر و سرشناس اراک هستند.
آن زمان که از لبهای ماتیک مالیدهی دختران و زنان با مالیدن پشم و شیشه خون سرازیر میشد را یادشان رفته!؟
آن روزها که دختر بچه چهار ساله به خاطر پوشیدن دامن کوتاه توسط نیروهای حکومتی ارشاد میشد یادشان رفته!؟
یادشان رفته که در دوران موسوی تحریم بودیم و ناچار بودیم برای گذران زندگی از بنجلترین محصولات چه خوراکی چه بهداشتی و ... استفاده کنیم و اگر لب باز میکردیم با انگ ضدانقلابی بودن هر بلایی سرمان میآوردند!؟
میگویند شرایط آنروزها اینطور بوده و کار چندانی از دست موسوی برنمیآمده، در این چهار ساله که عقبگردی به سمت دورهی شصت داشتهایم چطور میخواهد تغییر ایجاد کند؟ آنهم این موسویای که ما داریم میبینیم!
همنسلان من یادشان رفته جشنها و عروسیها به مجلس عزا تبدیل میشد و میزبان شرمندهی دهها نفری میشد که راهی کمیته شده بودند؟
یکی از نکاتی که به عنوان نقطهء قوت موسوی عنوان می کنند این است که جلوی تورم را گرفت و در آن شرایط سخت جنگی کشور را مدیریت کرد، موسوی به تنهایی به این مشکلات سروسامان داد؟! موسوی چکاره بود؟
در آن زمان مردم هنوز به دولت بیاعتماد نشده بودند، مردم شریف و نجیب ایرانی که شرایط جنگ را میفهمیدند و با هر چه بود میساختند و به جای اینکه حق خودشان را از دولت درخواست کنند از دار و ندارشان مایه میگذاشتند و از جان و مالشان دریغ نمیکردند تا حکومتی که شلوارش پایین افتاده بود را بالا بکشند.
یادم نمیرود، روزی که قرار بود موسوی به اراک سفر کند، «آباج رقیه»، پیرزنی که در همسایگی خانهی پدریام زندگی میکرد (شاید دکتر مهاجرانی یادش باشد، مادر زن اوستا کریم) سقف کاهگلی خانهاش از چند جا سوراخ شده بود و آب چکه میکرد و زیر هر کدام یک کاسهی کج و معوج گذاشته بود وقتی از کوچه رد میشدم صدام زد: دختر آقا صابری بیا اینجا کارت دارم.
با همراهیاش به داخل اطاقش رفتم. از توی بقچهای که در یخدان لباسهاش جای داده بود گشت و گشت تا یک پارچهء گره بسته شده را درآورد و بازش کرد و گفت بشمار ببین این چقدر پوله؟ میخوام وقتی این آقائه اومد اراک بهش بدم.
دقیق یادم نیست چقدر پول بود اما کمتر از پانصد تومان بود (پنجهزار ریال).
در بارهی ادعاهایی که این روزها آقای موسوی میکند باز خواهم نوشت اما در یک کلام بگویم که من به آقای کروبی رای میدهم، با دل و جان هم رای میدهم.
پنجشنبه 14 خرداد 1388 ـ «کات»، یعنی خفه شو!
هیس! ساکت! حرف نزن! (به عبارتی خفه شو) تا فقط احمدینژاد را از سر راه برداریم، آنوقت حرف بزن.
اینها حرفهای برخی از خوانندگان وبلاگم هست که در پاسخ به پست قبلیام در ایمیلها و کامنتها برایم نوشتند.
اتفاقآ حالا وقت حرف زدن است، نه آنوقتی که کار از کار گذشت و از چاله توی چاه افتادیم.
من معنی این همه تعصب بر روی یک کاندیدا را نمیفهمم!
چه اتفاقی افتاده که چشممان را بهروی واقعیت میبندیم و فقط دوست داریم قربان صدقهی فردی شویم که نمیدانیم قرار است برای ما چکار کند؟ او که قبلآ هم امتحانش را پس داده.
به من چه ربطی دارد که قشر عظیمی از هنرمندان دنبال یک کاندیدا راه افتادهاند؟ مگر من باید حرفهای دیگران را نشخوار کنم؟
این چهار سال این هنرمندان کجا بودند؟ چرا سکوت کرده بودند؟ چند تریبون در دستشان نبوده، یعنی امکاناتشان از من و توی بلاگر کمتر بوده؟
برخی میگویند آنزمان فضا اینگونه بوده و نباید فکر کنی که میر حسین موسوی همان میر حسین موسوی است.
اتفاقآ در تمام دنیا زمانی که میخواهند فردیرا به مقام برسانند از دوران کودکیاش تحقیق میکنند تا زمانیکه قرار است بر مسند قدرت بنشیند.
یعنی میگویید سکوت کنیم و دوباره چهار سال از عمرمان را بگذاریم برای امتحان و تست گرفتن از یک شخص تا ببینیم تغییر کرده یا نه!؟
متاسفانه باید بگویم خیلی زود شستشوی مغزی میشویم و چشممان را به روی حقیقت میبندیم و دنبال یکی راه میافتیم.
نمونهاش همین مناظره رو در روی احمدی نژاد با موسوی.
حرف های دیشب احمدی نژاد همان حرف هایی بود که من ِ بلاگر، آنزمان که با نام مستعار وبلاگ مینوشتم میزدم و خودم را هم مبارز و آزادیخواه قلمداد میکردم.
چه اتفاقی افتاده که حالا وقتی احمدی نژاد پتهی دیگران را روی آب میریزد همه به خشم میآیند و در مدح میر حسین مینویسند؟
از قدیم گفتهاند «نبین کی میگه، ببین چی میگه»
حالا آن شخصی که شعاع دیدش تا نوک دماغاش بیشتر نیست منرا متهم میکند به حمایت از احمدی نژاد. تجربه ثابت کرده که برای برخی باید توضیح داد، نه آن حکایت عاقل و بالاشاره است، باید گاهی مناره هم نشان داد.
برای من سوال است که چطور افراد و گروههایی از داخل نظام که تا قبل از این ظاهراً هیچ دیدگاه مشترکی نداشتند، همه با هم از موسوی حمایت می کنند!؟ خیلی از آنها همان کسانی هستند که همین قشر روشنفکر و دانشجوی طرفدار موسوی در تقابل با آنها قرار داشتند. قرار است موسوی منافع همهی این گروهها را تامین کند؟
آنهایی که با زدن برچسب "تحلیل آبکی" روی نوشتههای انتخاباتی من برای خودشان توجیهی برای نشنیدن صدای مخالف دست و پا میکنند چرا به جای برچسب زدن بحث نمیکنند؟ جالب اینجاست که لحن و آی پی این افراد آشناست ولی با اسم و آدرس ایمیلهای جدید برایم پیغام میگذارند!
اگر کسی واقعاً حرفی برای گفتن دارد و به آن ایمان دارد چرا خودش را پنهان میکند؟
توضیح تیتر: در فیلم ناصرالدینشاه آکتور سینما، میرزا ابراهیمخان عکاسباشی در حال فیلمبرداری از ناصرالدینشاه است که دارد با وزیرش صحبت میکند. میرزا ابراهیمخان عکاسباشی، به اصطلاح «کات» میدهد و ناصرالدین شاه زیر لب غر میزند: کات یعنی خفه شو.
دوشنبه 18 خرداد 1388 ـ دلیل روگردانی برخی از هواداران موسوی
امشب رفته بودیم جام جم و به جمع هواداران کروبی که آنجا تجمع کرده بودند پیوستیم، هواداران میر حسین موسوی هم آمده بودند و هر گروه شعارهایی به نفع کاندیدای مورد نظرشان میدادند، جوّ دوستانهای بود.
در این میان هواداران احمدی نژاد هم سوار بر موتور سیکلت به صورت گروهی میآمدند و شعار میدادند و میرفتند و دقایقی بعد باز گروهی دیگر موتور سوار.
تعداد افرادی که در حمایت از کروبی آمده بودند با هواداران موسوی برابری میکرد.
در میان جمع با خیلیها همصحبت شدم و برایم جالب بود تعدادی از هواداران کروبی میگفتند به تازگی به جمع هواداران کروبی پیوستهاند و تا چند روز قبل جزو حامیان موسوی بودهاند. میگفتند دلیل این روگردانی نامهی میرحسین موسوی به رهبر است و استدلالشان هم این بود اگر موسوی رئیس جمهور شود و چند صباحی دیگر ما مطالباتی داشته باشیم که موسوی با آن مخالف باشد لابد شکایتمان را پیش رهبر میبرد. میگفتند انتظار داشتیم در این روزهای حساس به همه اثبات کند که خودش مرد عمل است.
سه شنبه 12 خرداد 1388 ـ آیا شعور سیاسی در رای دادن به موسوی تعریف میشود؟
این آخرین پست انتخاباتی من است و روز جمعه به مهدی کروبی رای خواهم داد.
کروبی را برگزیدهام چون نشان داد که اهل کار گروهی است، چون نشان داد گوش شنوا دارد، چون تیمآرایی حساب شدهای دارد، چون از کسی پروایی ندارد، چون همواره صداقتاش را ثابت کرده، چون برنامه دارد و صرفاً روی موج مخالفت با احمدینژاد سوار نشده است.
برخی نه فقط در وبلاگام که در جاهای دیگر هم، پردهدری کردند، توهین کردند، غافل از این که خودشان نمایندهی آن کاندیدایی هستند که سنگاش را به سینه میزنند و با برخورد حذفیشان و میل به خفه کردن صدای مخالف بهخوبی خط این جریان فکری (؟) را نشان میدهند.
پنجشنبه 21 خرداد 1388 ـ آقای خاتمی، به کروبی رای میدهم و هرگز نمیبخشمت
گفته بودم این آخرین پست من در باره انتخابات است اما نمیتوانم در این ساعات آخر ساکت بنشینم و حرفم را نزنم.
من اینها را نمینویسم که رای برای کروبی جمع کنم، که خوانندگان وبلاگ من در مقابل تمام رای دهندگان مانند قطرهای در مقابل دریا است، مینویسم که ثبت شود، همانطور که روزی از خاتمی دفاع کردم و ثبت شد.
چند روز پیش به آقای خاتمی گفته بودم خیانت بزرگی در حق ایران و ایرانی کردی و حالا میگویم هرگز نمیبخشمت، هرگز!
تو داری باعث میشوی مردم رنج کشیدهی ایرانی چهار یا هشت سال دیگر ببازند، عمر ما این سالها شده بازیچهی آزمون و خطای سیاستمدارن!
همه این موجسواران به حمایت از تو برخاستند و اگر روزی موسوی به مقام رسد و جامعه سرخورده شود از انتخابی که کرده است، تو باعث و بانی بودی!
اگر هم موسوی رئیس جمهور نشود باز قشر زیادی از جامعه سرخورده خواهد شد و باز باعث و بانی این سرخوردگیها تو هستی.
روزی یک مادر رنج کشیده برایم درد دل میکرد، مادری از یک خانواده آبرومند که دو فرزند پسر داشت که هر دو معتاد بودند.
میگفت چند سال پیش وقتی فهمیدم پسر کوچکم معتاد شده غافل از اینکه پسر بزرگم هم مبتلا است به او گفتم برادرت را دریاب، تو برادر بزرگی، بگیرش زیر پر و بال خودت و نجاتش بده، در پاسخ به من گفت: حالا زوده، روزی که افتاد کنار جوی و پای دیوار آنوقت بلندش میکنم.*
باقی این ماجرا بماند.
وقتی از میر حسین موسوی سوال میکنند که چطور چهار سال پیش، علیرغم آنهمه درخواستها، آنهمه خواهش و تمنا کردنها ... نیامدی و حالا (بعد از اینکه خاتمی اعلام کرد کاندید شده) آمدی و باعث شدی او کنار برود؟ پاسخ میدهد: من امروز آمدم چون برای مملکت و جامعه احساس خطر کردم.
آمده از کنار جوی بلندمان کند.*
دارم به موج فکر میکنم، این موج از کجا شروع شد؟ چرا شروع شد؟ منافع چه کسانی در خطر افتاده بود؟ چه کسانی الان دارند موسوی را حمایت مالی میکنند؟ این همه هزینه برای تبلیغات از چه جهت صرف او شد؟ آیا اگر روزی موسوی دولتی تشکیل داد و به بن بست مالی برخورد آیا باز هم این حامیان به کمک او خواهند شتافت؟ چرا خاتمیها و رفسنجانیها و ناطقها امروز در کنار هم قرار گرفتهاند؟ مگر دوازده سال پیش مردم برای نه گفتن به رفسنجانی و ناطق به خاتمی رو نیاورده بودند؟ چطور شد که حالا همه از رفسنجانی حمایت میکنند که با آبروی او و خاندانش بازی شد؟
من نمیگویم کروبی قادر است تمام دردهای جامعه را درمان کند اما میدانم که برنامههاش را شفاف اعلام کرده و اتفاقآ بسیاری از برنامههاش خواستههای مردم است حالا چطور شده که موسوی این همه حامی پیدا کرده بی اینکه برنامههایی که دارد را اعلام کند!
یکی از انگیزههایی که باعث شده من به کروبی رای دهم این است که بین تمام سیاستمدارانی که تا کنون دیدهام تنها کروبی است که با وجود این همه سال که مرد سیاست بوده از عاطفه و احساس اخته نشده، میدانم که اگر روزی رئیس جمهور شود و عکسهای آن لاک پشتهایی که زنده در آتش سوختند را نشانش دهیم خونش به جوش میآید و به جای لبخندهای «مکُش مرگ ما» که از دیگر سیاستمداران دیدهایم دستور برخورد قاطع با عاملان این فجایع میدهد.
هوادارن موسوی ضرب و شتم میشوند حتی در مشهد کشته هم داد آنوقت موسوی با لبخند جلوی دوربینی که میلیونها بیننده دارد میگوید: حتی خون از دماغ یک نفر نیامده.
موسوی تمام پلهای پشت سرش مستحکم و پابرجاست و اگر رئیس جمهور شود و روزی مردم اعتراضی داشته باشند خواهد گفت من بارها اعلام کردم، فیلم هاش هم موجود است، که «من موسوی بیست، سی سال پیش هستم و هیچ تغییری نکردهام».
خواهد گفت شما دولتام را چشم بسته پذیرفتید و حالا کار نداشته باشید که چرا اعضای کابینهی من این است و آن است.
خواهد گفت که من هیچگاه صراحتاً نگفتم یک اصلاح طلب هستم، گفته بودم یک اصولگرای اصلاح طلبام. خواهد گفت که من حرفهام را زدم شما نخواستید بشنوید.
امیدوارم و آرزو میکنم این شور و هیجانی که در مردم میبینم پابرجا باشد و روزی نرسد که خیلیها مایوس از انتخابشان در انتخابات دور بعد با استدلال به اینکه اینها همه مثل هم هستند به جمع تحریمیها نپیوندند.
به هوادارن کروبی هم بگویم اینها همه تبلیغات منفی است که علیه کروبی انجام میشود. تصور نکنید رای دهندگان او اندک هستند، بیش از چهار میلیون درویش نعمتاللهی داریم که به امر قطبشان به کروبی رای خواهند داد، چندین استان داریم که اکثریت به کروبی رای خواهند داد، زیادند نگران نباشید...
برگرفته از وبلاگ «آونگ خاطره های ما»:
http://www.aavang.ir/weblog/2009/06/posts_633.html
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |