بازگشت به خانه | فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان | پيوند به آرشيو آثار نويسنده در سکولاريسم نو آدرس اين صفحه با فيلترشکن: https://newsecul.ipower.com/2009/07/25.Saturday/072509-Nasser-Karami-Next-President-Ebadi.htm |
شنبه 3 مرداد 1388 ـ 25 جولای 2009 |
من خانم شیرین عبادی را پيشنهاد می کنم
ناصر کرمی
سردبير محترم، سلام،
بعد از مدت ها مطلبی به خاطرم رسيده که مايلم آن را با خوانندگان سکولاريسم نو در ميان بگذارم. ارادتمند، ناصر کرمی، آلمان
****
دوران 30 سالهء رژیم اسلامی تاکنون 5 جمهوری و فازهای ماهیتأ یکسان امّا با استراتزی های ناهمگونی را بخود تجربه کرده است:
جمهوری اوّل از سال 1979 – 1989 به رهبری منوکراتی فرد محور روح الله خمینی بود که با وفات ایشان 1989 به پیایان رسید. در این دوران با تصفیّهء اسلامیست های تکنوکرات معتدل سیاسی، با انقلاب فرهنگی و شعارهای رادیکال و جایگزینی ارزش های اسلام سنتّی در ساختار ترکیبی: [جمهوریّت بعلاوهء متون دین اسلام ایدئولوژیک حوزه ای = جمهوری+ اسلام]، که اهرم دینی آن بر بخش جمهوریّتِ تسلط کامل بدون چون و چرا را داشت شکل گرفت. شعار تعیین کننده در این دوره صدور انقلاب اسلامی بود که روح الله خمینی در حیاتِ خود شکستِ کامل آنرا تجربه کرد.
جمهوری دوّم 1989-1997: بعداز وفات خمینی، رفسنجانی به رئیس جمهوری انتخاب شد و بدستور ایشان سیّد علی خامنه ای را که رتبهء حجت الاسلامی داشت یک شبه آیت الله کردند و به رهبری انقلاب برگزیدند. این دو نفر با تقسیم قدرت سیاسی در بین خود هویّت ایرانی و سرمایه های ملّی کشور را به غارت بردند و برای حفظ مقام های بادآورده ای که نصیب شان شده بود، اجازهء بر باد دادنِ هستی سرزمین ایران را، هم به عناصر داخلی وابسته بخود و هم به حامیان کشورهای خارجی دادند.
جمهوری سوّم: 1997- 2005 : بعد از شکست رژیم اسلامی در دوران جمهوری اوّل و دوّم و پی بردن دقیق ملّت ایران به ماهیّت این سیستم، مردم خواهان رفرم و دگرگونی در این ساختار تئوکرات مستبد شدند. در نوک این جنبش محمّد خاتمی، دست پرودهء دیگر رژیم، قرار گرفت که بعد از 8 سال تلف کردن وقت و به بازی کردن خواسته های مردم، در نهایت بعد از 2 دور ریاست جمهوری با زبانِ خود اهداف پلیدش را آشکار کرد و گفت: «من نیامده بودم که سیستم و یا چیزی را عوض کنم». در طول عمر رژیم اسلامی هیچکس به مانند محمّد خاتمی نتوانست در عرصهء جهانی به رژیم دینی در ایران اینچنین رسمیّت ببخشد.
جمهوری چهّارم 2005-2009: در دور نهایی و رقابتِ بین علی اکبر بهرمانی ( هاشمی رفسنجانی) و پاسدار محمود احمدی نژاد، از آنجا که مردم کارنامهء رفسنجانی را بخوبی می دانستند، در چهارچوب امکاناتِ انتخاباتِ از پیش تعیین شده، برخلافِ میل باطنی به احمدی نژاد رأی دادند و تختِ بی اختیار ریاستِ جمهوری از دستِ روحانیّت خارج شد و عملاً به سپاه و شاخهءِ نظامی [يا «غیر کلریکال»] و بقول خودشان به طیف آکادمیک مکتبی انقلاب سپرده شد که خود بیانگر آن بود و هست که در ایران دیگر نمی شود بر اساس دین و در لباس روحانیّت مردم را فریب داد و حکومت کرد. در چنین شرایطی برای حاکمان رژیم دو راه بیشتر نمانده بود یا به رفرم ها و اصلاحات مورد نظر مردم تن در دهند و یا احمدی نژاد را به بلندگوی خطِ مشی های رادیکال روحانیّت حوزه ای دینی سنتّی تبدیل کنند.
کل نظام جمهوری اسلامی، از هر طیفی و با هر دیدگاهی، در دوران محمّد خاتمی بخوبی تجربه کرده بودند که امکانِ میدان دادنِ به رفرم و رفرمیست ها تیشه به ریشهءِ خود زدن است، بنا بر این تنها راه را بستن هر چه بیشتر فضای سیاسی و اجتماعی در جامعه و آفریدن فضای نظامی، بسیجی انقلابی کور، و گسترش رعب و وحشت دیدند و بازگشت به دوران جمهوری اوّل در اوایل انقلاب به رهبری خمینی را حلّ مشکلات ارزیابی کردند، و دوباره شعارهای رادیکال ضد غرب و آمریکا و اسرائیل ستیزی را از سر گرفتند؛ که خوشبختانه از پشتوانهء مردمی برخوردار نبود. سران رژیم گویی فراموش کرده بودند که این سیاست و استراتزی در زمانِ خودِ خمینی با شکستِ کامل روبرو گشته در نتیجه ادامهء این سیاست، با گذشتِ زمان رژیم اسلامی را در عرصهء جهانی منزوی تر کرده و بر شکافِ بین حاکمیّت و مردم همچنان افزوده است و اکنون بار دیگر سرانِ رژیم زیر سئوال رفتن مشروعیّتِ سیستم ولایتِ فقیه و مسئلهء سرنگونی آنرا بخوبی و به آشکار لمس کردند.
جمهوری پنجم 2009، کودتا بر علیه ملّت: از بین بیش از 400 نفر کاندیداد برای دهمین ریاستِ به اصطلاح "جمهوری" اسلامی 4 نفر از فیلتر ولایتِ فقیه، مجلس خبرگان، و مجمع تشخيص مصلحتِ نظام، و دست آخر از پالایش شورای نگهبان گذشتند و به میدان ساختگی رقابت انتخاباتی پرداختند. ملّتِ ایران با وجود محدویّت های فراوان و نبودِ دمکراسی و با اکتفا به امکانات موجود بار دیگر پا به میدان نهادند تا شاید در شرایط موجود به تحوّلی دامن زنند.
بر کسی پوشیده نیست که هر چهار نفر مذکور از بنیانگذاران، عشق ورزان، خدمت گذاران، پرورش یافتگان، اندام های جدا ناشدنی و ستون های اصلی پیکرهء نظام جمهوری اسلامی می باشند. امّا در همین فضای بستهءِ سیاسی و در همین سفره ای که خودِ ولایت فقیه و دست یارانش فقط چهار کالای خود ساخته و پخته را در اختیار مردم گذاشته بودند، آنها با توجّه به زندگینامهء تاریک میرحسین موسوی، ایشان را به یقین برای ریاست جمهوری آینده بر گزیدند.
همانطور که امروز همهء جهان می دانند، سیّد علی خامنه ای در بین همین چهار نفر سر سپردهء برگزیدهء خویش، بر علیه ملّت و رأی آنها، کودتایی بسود احمدی نژاد را سامان داد.
شکل گيری نطفهء اصلی در مقابل هم قرار گرفتن حاکمیّتِ رژیم را باید در مبارزاتِ تلویزیونی کاندیدادها دانست، که ناخواسته به افشای همدیگر پرداختند که در واقع ماهیّتِ سراسر فساد و ریا و فریب سیستم جمهوری اسلامی را آشکار ساخت. آنچه که اکنون میگذرد بحث بر سر اصلاحات و مسئلهءِ دمکراسی و سرزمین و ملّتِ ایران نیست، بلکه جنگِ سابقه دار قدرت بین علی خامنه ای و رفسنجانی می باشد.
رفسنجانی علی خامنه ای را با وجود نداشتن یک دست و داشتن درجهء حجت الاسلامی، با صادر کردن مدرکِ قلابی آیت اللهی، بر تختِ رهبر انقلاب نشاند، رفسنجانی از وجود همین دو نقطه ضعف بهره برداری های بسیاری کرد و خامنه ای حتّی جرأتِ بیان انتقادی را نداشت، امّا بالاخره خامنه ای توانست از فسادهای مرتکب شدهءِ بیکران رفسنجانی در دوران ریاست حمهوریش اش استفاده کند و خود را از چنگال او نجات دهد. در دورانِ ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد علی خامنه ای تلاش کرده است تا، با جلو انداختن احمدی نژاد، رفسنجانی را تا حدّ امکان به جایگاه منفعل تری بنشاند، امّا کودتای علی خامنه ای موازنهء قدرت را بطور جدّی تغییر داده است و اکنون رفسنجانی دوباره خامنه ای را در قفس و در چنگِ خود مهار کرده است، و کلیدِ حلّ مشکلات البتّه جمهوری اسلامی را هم در جیب دارد.
اکنون رفسنجانی بطور غیر مستقیم، رهبر انقلاب، رئیس مجلس خبرگان، و اختیاردار مجمع تشخيص مصلحت است و در نتيجه فرادستی بر جایگاهِ ریاست جمهوری و مجلس ملّی را هم دارا میباشد، و با زیرکی خاصّ برای ساده باوران خود را در جایگاهِ اپوزیسیون درون رژیم هم جا زده است.
اگر از سکویی مشرف بر بازی های معمول درون ساختاری سیستم ولایتِ فقیه نگاه شود، بعد از وفاتِ خمینی قدرتِ سیاسی به دو قطب بین رفسنجانی و علی خامنه ای تقسیم گردید، بر اثر خواسته های رفرمیستی ملّتِ ایران، این دو قطب مجبور شد که قطب سوّمی بنام جریان اصلاح طلبی را در کنار خود بپذیرد، همانطور که در محاسباتِ استاتیک هر نیرویی که بر سه پایهء استوار شود از استحکامی خاص برخوردار خواهد بود، این سه قطب هم در نماد 3 نفر [ رفسنجانی، خامنه ای، و محمّد خاتمی] تا کنون توانسته بودند توپ بازی سرنوشت ملّت و سرزمین ایران را به همدیگر پاس دهند. گذشته از اینکه هر کدام از این 3 نفر تلاش کرده است که این توپ را تاحدّ امکان زیر پای خود و یا در اختیار خود داشته باشد، امّا در نهایت هر 3 نفر یک هدفِ مشترک داشتند و دارند و آن هم نگهداری مطلق این توپ و حفظِ قدرتِ سیاسی در چنگِ خود و بر پا نگهداشتن نظام جمهوری اسلامی میباشد.
همه میدانیم که این سه نفر و دیگر اندامهای نظام جمهوری اسلامی همه بر یک شاخهء درخت نشسته اند، بنا بر این جامعهء ایرانی نباید انتظار بریدنِ این شاخه را از سوی کسانیکه خود بر آن و در جایگاهِ سقوط نشسته اند داشته باشند. رفسنجانی نمی توانست در سخنان نماز جمعهء قبل خود از علی خامنه ای طرفداری کند، زیرا بخوبی می دانست که مانند خودِ علی خامنه ای به مهره ای سوخته در تاریخ تبدیل خواهد شد، امّا هدفِ اصلی او نجاتِ علی خامنه ای و جلوگیری از سقوط نظام جمهوری اسلامی می باشد.
رفسنجانی تحت هیچ شرایطی موافق رنگِ سبزی که در دستِ تظاهرات کنندگان در خیابان می باشد نیست، امّا او با حیله گری و با سخنان نمازجمعهء خود نه فقط رنگِ سبز را از دستِ امیر حسین موسوی گرفت بلکه مچ دستانِ موسوی را با همان نوار سبز محکم بست و اکنون موسوی را هم تحتِ فرمان و زیر پرچم اپوزیسیون درونِ نظام خود در آورده است و عملاً موسوی را در سایهءِ خود نگهداشته و او را از رهبری بر کنار و خنثی کرده است [ همان کاری که خمینی با مهندس بازرگان کرد] و اکنون بر آن است که رهبری سبز ملّتِ ایران و جامعهء راسخ و سبز در خیابان را هم بدست گیرد تا توپ از اختیار پریده را دو باره در کنترل باز گرداند و تمرکز قدرت را دو باره بین خود و خامنه ای برقرار کند، البتّه با موضعی بسیار ضعیف برای خامنه ای.
اما هدفی که جنبش با پروسهء تا کنون خود به آن رسیده است عبور از این سه قطب و سه پایهء قدرت سیاسی [رفسنجانی، خامنه ای، و محمّد خاتمی] و اصولا فرو ریزی این ساختار نظام مستبد دینی ولایتِ فقیه است تا بر این بستر شالوده و پایه های جدیدی را بنا به نرم های امروزی و برابر با قوانین جهان پیرامونی بنا نهند.
گذشته از کارنامهء خاکستری تیرهءِ آقای موسوی در دورانِ نظام جمهوری اسلامی و با رنگ و روی غبار گرفتهء دینی شیعه گری و افکار متافیزیک ایشان، موسوی توانایی ها و ظرفیّت یک رئیس جمهور امروز ایران را ندارد و هرگز سکولار نخواهد شد. کسی که تا بیش از پنجاه سالگی نتوانست راه رفتن بیاموزد اکنون آموختن آن برايش بسیار مشکل است. ایشان خوشبختی خود و ملّت را در زیر سایهء همین دستگاهِ ولایتِ فقیه و پایداری نظام جمهوری اسلامی می بیند. آقای موسوی در رنگ سبز، دین اسلام و دوازده امام و کودکانشان و داستان های خیالی آنها را می بیند، در صورتیکه اوّلین شرط هر کسی که ادعای دمکراسی و یا فهم واژه های سیاسی، اجتماعی و حتّی معنوی دینی امروزی را داشته باشد، انحلال بدونِ تردید ساختار ولایت فقیه و بر کناری رهبر انقلاب و استقرار سکولاریسم را وظیفهء اوّل و اساسی خود میداند.
****
جنبش سبز ملّتِ در خانه نشسته و یا انبوه سبز در خیابان های ایران، که نشان از طبیعت، آزادی ها و حقوقی طبیعی است که هر موجودی از بدو تولّد با خود بهمراه می آورد. رنگِ سبزی است که نشان از جهان بینی و فلسفهء تشریح هستی از دیدگاه گیتی گرای ایرانی [Pantheismus] دارد، پیام آور زمان و فصلی و آغازی نو، نوروز، است. بیانگر تندرستی و شادابی و عشق ورزیدن به زنده ماندن، روییدن و روشنی در برابر کندن و به تاریکی فرو بردن است. روان بودن و پیوستن، از فراز زردی ها پریدن و با سرخی گردن و با نگاهی گشاده و بیدار و موازی با زمان به کهکشان ها نگریستن است، و حیات تازه بخشیدن به انسانیّت و احساساتِ پاک طبیعت است.
اين جنبش اکنون بدون رهبر مانده است و آقای موسوی با مشخصات و ویژگی های دیدگاهی و پتانسیلی تا کنونِ خود، نمی تواند دیگر رهبر چنین جنبشی باشد. راه اینکه ایشان بتواند از امروز خود را با جنبش افتخار آفرین ملّتِ هماهنگ کند، در پیش گرفتن راهکارها و اتخاذِ سیاست های زیر از واجباتِ تاریخ امروز ایران هست:
1- فاصله گرفتن کاملأ روشن و آشکار آقای موسوی از رهبر انقلاب، علی خامنه ای، و دستگاه ولایت فقیه، و پنداشتن این نهاد به عنوان سدی در مقابل استقرار دمکراسی در ایران؛ و در دستور کار نهادن انحلال کامل این ارگان غیر انتخابی و بازدارنده. فاصله گرفتن اقای موسوی از جامعهء روحانیّت و پیوستن کامل به جبههءِ مردم و ادامهء تحقق بخشیدن به خواستهای آنها.
2- در خواست انحلال مجمع تشخيص مصلحت نظام و اخراج اعضای آن و باز نشسته کردن رفسنجانی، بطوری که فقط از حقوق اجتماعی یک شهروند معمولی ایرانی برخوردار باشد؛ و در مقابل جایگزین کردن یک شورای متشکل از نخبگان سراسر کشور و ایرانیان خارج از کشور که تاکنون هیچ وابستگی با رژیم اسلامی نداشته اند و نزد مردم دارای جایگاه اند، تا بتوانند موقعیّت ایران را در جهان امروز ارزیابی و برابر با نیازمندی ها، سیاست ها و برقراری روابط را صورت دهند.
3- درخواست انحلال مجلس خبرگان و شورای نگهبان، و بجای آنها ایجادِ شورایی متشکل از ایرانیان و نمایندگانِ ارگان های معتبر جهانی برای برقراری مجدد انتخابات در فضایی کاملأ آزاد.
4- انتشار بیانیّه ای رسمی و جهانی مبنی بر استقرار جدایی دین از سیاست [سکولاریسم]؛ و اعلام آزادی همهء ادیان و عقیده ها در ایران و نيز متعهّد شدن به پاسداری قانونی از ارزش های فرهنگی ادیان،
5- درخواست سپرده شدن تمامی اختیارات و گرفتن تصمیمات سیاسی کشور به مجلس غیر مکتبی ـ اسلامی و ملّی شدهء کنونی تا انتخابات دیگر؛ و واگذار کردن حفاظت از منابع و ثروت ملّی کشور به مجلس. همچنين درخواست سلب قدرت سیاسی از کسانیکه دارای نمایندگی مستقیم مردم نیستند، از جمله محمّد خاتمی، و غیر قانونی اعلام کردن دادن امتیازات سیاسی و اجتماعی خارج از مرسوم به طبقهءِ روحانیّت.
6- در خواست رسمی از جامعه جهانی و حکومت های آنها که حکومت فعلی ایران را به رسمیّت نشناسند. در مقابل به رسمیّت شناختن جنبش ملّی ایران برای ایران فردا.
اعلام این شش بند باعث خواهد شد که رژیم از بازسازی خود [که رفسنجانی با موسوی و محمّد خاتمی و سایر ارگان های وابسته به رژیم هم اکنون روی آن کار می کنند] جلوگیری کند و از سویی دیگر راه را برای رسیدن به اهداف بالاتر باز نمايد. امّا بعید می بینم که آقای موسوی به هیچکدام از این بندها تن در دهد. پس آلترناتیو چیست؟ این جنبش، بدونِ رهبری نمادین فردی و یا گروهی سرکوب خواهد شد، باید چاره ای اندیشید و راهِ حلّ ارائه داد.
پروسهء تا کنون جنبش آزادیخواهی در فاز و مرحلهءِ کنونی خود به رهبران ملّی، و از همه مهّمتر به رهبری شناخته شدهءِ بین المللی نیاز مبرم دارد، که در شرایط کنونی موقعیّتِ دو نفر از همه برجسته تر است:
1- شاهزاده رضا پهلوی که به دانش سیاسی و دمکراسی با روابط بین المللی امروز تسلط کامل دارد و چندی پیش با خانوادهء خود در میان ایرانیان مقیم آمریکا به عنوان یک شهروند ایرانی ظاهر شد و مانند همیشه با سخن خود، صدای هم میهنانش را به گوش جهانیان رساند. او در عرصه جهانی از موقعیّت قابل تحسینی بر خوردار میباشند
2- خانم شیرین عبادی، که با دریافت جوايز نوبل صلح و حقوق بشر به برگزیدکان و نیک اندیشان خانوادهء جهانی پیوسته و از افرادی است که می توانند رهبری جنبش، و حتّی برای مدّتی هدایت آن بعد از پیروزی را بر عهده بگیرد.
با از خود گذشتگی و میهن دوستی و ظرفیّت های بالایی که شاهزاده در مورد دمکراسی و موقعیّت شناسی سیاسی دارند، گمان می رود که ایشان هم با اين نظر همگام شوند که خانم شیرین عبادی بهترین نامزد رهبیر جنبش بوده و شایستگی چند گانه ای برای کار بعنوان اوّلین رئیس جمهور ایرانی دمکرات و آزاد را دارا می باشند.
اگر رئیس جمهور آیندهء ایران یک خانم باشد خود بیانگر بسیاری مسائل ديگر ـ همچون دموکراسی و حقوق بشر ـ هم هست، که در غير اين صورت شاید یک قرن طول بکشد تا آن مسائل جا بیفتد یا نیفتد. اين کار جهان بینی و ارزش گذاری شهروندانِ سراسر جغرافیای ایران را در پیشگاهِ مردم جهان به نمایش می گذارد. شهروندانِ ایرانی پيشينيان خانم عبادی را زیر سئوال نمی برند، وجود ايشان جلوی شانه خالی کردن ها و یا بهانه گیری های بسیاری را در امر مسئولیّت پذیری و جایگزینی دمکراسی می گیرد، نگاهِ اقوام ایرانی نسبت به حکومت مرکزی را عوض می کند چرا که آنان با خانم عبادی مشکلی ندارند، [در تشریفاتِ دریافت جایزهء صلح خانم عبادی هنرمندانِ توانا، "کامکاران" کُرد ایرانی تبار، با آهنگ زیبایی که به نمایش گذاشتند، صحنهء و ایدهءِ جالبی بوجود آوردند].
از همهء اینها گذشته، خانم شیرین عبادی، با وجودِ مسلمان بودن و ارزش گذاری به دین، یک فرد سکولار با اندیشهء راسیونال است؛ فردی آگاه و دارای توانایی مخصوص بخود است که براحتی می تواند به عنوان رئیس جمهور، خواسته های ملّی ما را در جهان امروز با سربلندی برآورده کند. ايشان در آخرین مصاحبهءِ چندی پیش خود در شبکهءِ 1 تلویزیون آلمان با چنان اعتماد به نفس و دیدی جهانی به مسائل پرداخت که اگر از خانم مرکل صدر اعظم آلمان یک سر و گردن بالاتر نبود، از ایشان هم چیزی کم نداشت.
رهبر جنبش بودن و رئیس جمهور شدن خانم عبادی باعث خواهد شد که ایران و ایرانیان همچنان از کمک های فکری و سایر سرمایه های دیگر انسانی و اطلاع رسانی و تکنولوژی جهان پیرامونی برای به ثمر رساندنِ این جنبش و در بازسازی کشور بر خوردار باشند. انقلاب کنونی در ایران به امر فراگیر جهانی تبدیل شده است، از سالن های مُد گرفته تا میادین ورزشی و کلاس های درس، و تقریباً دامنهء آن به یکایک خانواده های جهانی کشیده شده است، این خانوادهء جهانی از ما می خواهد که به پیروزی این جنبش کمک کنيم، خود را در آن شریک و سهیم میداند. اکنون يک کارگر ساختمانی آلمانی هم نام طلایی خانم« ندا » را میداند و ندای ندا را که به درازای زمان ادامه خواهد داشت شنیده است. جهان دمکراتیک و اندیشه ورز اتحادیّهءِ اروپا تکنون بدون امضای قرارداد و یا سندی ما را پذیرفته است و، چه خامنه ای و یا رفسنجانی بخواهند و چه نخواهند، کشور ما به جهانِ دمکراتیک پیوسته و دوباره بر جایگاهِ شایسته خود نشسته است.
اکنون ضروری است که ما فردی را به رهبری جنبش و به عنوات رئیس جمهور آیندهء خود انتخاب کنیم که مشخصات جهانی داشته باشد. و خانم عبادی این توانایی ها و این شایستگی ها را بدون تردید دارا می باشند.
به امیّدِ روزی که خانوادهء هنرمند و توانای "کامکارها" در تشریفات و جشن سوگند یاد کردن خانم شیرین عبادی به عنوان اوّلین رئیس جمهور ایرانی دمکرایتک و سکولار، آهنگ دیگری، برخاسته از مهر، بنوازند که تاریخ را دوباره بیاد آورد و صدا زند.
باشد که صدای زمان و ندای « ندا » ی عزیز مان ـ که در آسمان ها در پرواز است ـ نيز با ما هم آواز شوند.
|24|07|2009|
آلمان
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |