بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان   |   پيوند به آرشيو آثار نويسنده در سکولاريسم نو

آدرس اين صفحه با فيلترشکن:  https://newsecul.ipower.com/2009/07/25.Saturday/072509-Massud-Noghrekar-Shamlou.htm

شنبه 3 مرداد 1388 ـ 25 جولای 2009

 

غباری طاعونی از آفاق برخاسته است

دربارهء اسطورهء شاملو

مسعود نقره‌کار

سی سال پيش، در نخستين ماه های استقرار حکومت اسلامی، احمد شاملو، نامدارترين شاعر معاصر ميهن مان "روزهای سياه" و "دوران پر ادباری" را پيش بينی کرده بود که "نهاد تيره" و "غبار طاعونی"اش از همان هنگام آشکار بود. او جسورانه فرياد شد که اين نهاد و غبار: "می‌کوشد پايه‌های قدرت خود را به ضرب چماق و دشنه استحکام بخشد" و هدف اش "کشتار همه متفکران و آزادانديشان جامعه است"

دوم مردادماه سالگشت پرواز سيمرغ شعر معاصر ايران, احمد شاملوست. اين يادواره ی کوتاه ادای احترامی ست به او، که بزرگی از بزرگان فرهنگ و سياست وطنمان است، و اشارتی به فراز هايی از ديدگاه های روشنگرانه ی شاملو، به عنوان يکی از روشنفکر ان فرهنگی و سياسی ميهنمان.
می دانم، و می دانيد نوشتن درباره ی شاملو در يک نوشتار کوتاه " بحری در کوزه ای ريختن " و يا " با جامی در هوای نوشيدن دريايی" (1) نشستن است .

***

شاملوی شاعر، به گفته و نوشته‌ی ده ها تن از شاعران و منتقدان هم عصرش، "بزرگترين و مطرح ترين شاعر معاصر ايران" و "يکی از شاعران برجسته جهان" است، "شاعری ماندگار"(2) که "شعرش کمالی يافت که دسترسی به آن ممکن نيست" (3) و شايد به همين دليل "تا شعر بر جاست، با ماست" (4)؛ شاعری که "شعريتی پديد می‌آورد که يکسره با چشم جان ‌بين پيوند دارد، و نه با چشم جهان‌بين" (5)؛ شاعری که "بيش از هر چيز تلفيق دو صفت شکوهمند و مردمی مشخصهء بنای بزرگی ست که از شعر پی افکنده است"(7)؛ و "...اگرچه خود را شاگرد نيمايوشيج می داند، اما آلودهء تعصب بی جا نيست و به جست و جو و آزمون و مخاطره علاقه دارد. نيما و شاملو هر دو از «پيشروانند» اما اگر سنگينی و پيچيدگی اشعار نيما باعث شده است که نسل تازه از او کم ترين سهم را ببرد، شاملو چراغ دار راه فردای شعر ايران خواهد بود ". (7)

فروغ فرخزاد در بارهء شاملو گفته است: "شاملو در کنار نيما و در رديف اول قرار دارد" (8) و اخوان ثالث، منصف تر از مصنف کتاب "نامداران ايرانی(9)، دربارهء شاملو می گويد: "...انصافاً راجع به شعر امروز ما ـ بعد از نيما ـ اگر حرفی و کاری باشد يقيناً بايد اول در مورد احمد شاملو باشد، چون او امروز بهترين و قوی ترين شاعر بالفعل و بالقوه ای است که من می شناسم..." (10)؛ شاعری که شعرش شور شادی و تسلای سوگ مردم، زمزمهء عاشقان و فرياد آزاد انديشان و آزاديخواهان ميهنمان شده است، و نشانگر اين واقعيت که هيچ شاعر معاصری آوازه و شعرش اقبال آوازه وشعر او را نداشته و ندارد.

شاملو اما فقط پرآوازه ترين شاعر معاصر مهينمان نيست، رنگين کمانی ست اين بيمرگ: روشنفکر سياسی و فرهنگی، "تجسم و تجلی تجدد ايرانی و حرکت روشنفکری" (11"شخصيتی تاريخی" (12)، پژوهشگر، روزنامه نگار، مترجم، قصه نويس، صدای زيبای شعر و.... رنگدانه های اين رنگين کمان اند.گويی در وصف خويش سروده است :

«...آن که می انديشد

به ناچار دم فرو می بندد

زخم خورده و معصوم

اما آنگاه که زمانه

به شهادت اش طلبد

با هزار زبان سخن خواهد گفت».

***

شاملوی روشنفکر در نخستين ماه‌ های بعد از انقلاب، جسورانه روشن بينی اش را اثبات و فرياد کرد: «...روزهای سياهی در پيش است. دوران پرادباری که گرچه منطقا" عمر دراز نمی‌تواند داشت، از هم اکنون نهاد تيرهء خود را آشکار کرده است... و قشريون مطلق زده هر انديشه ای را دشمن می دارند و کامکاری خود را جز شرط امحای مطلق فکر و انديشه غير ممکن می شمارند. پس نخستين هدف نظامی که می‌کوشد پايه‌های قدرت خود را به ضرب چماق و دشنه استحکام بخشد، و نخستين گام‌های خود را به آتش کشيدن کتابخانه‌ها و هجوم علنی به هسته‌های فعال هنری و تجاوز آشکار به مراکز فرهنگی کشور برداشته، کشتار همه متفکران و آزادانديشان جامعه است. اکنون ما در آستانهء توفانی روبنده ايستاده‌ايم. بادنماها ناله‌کنان به حرکت درآمده‌اند و غباری طاعونی از آفاق برخاسته است. می‌توان به دخمه‌های سکوت پناه برد، زبان در کام و سر در گريبان کشيد تا توفان بی‌امان بگذرد. اما رسالت روشنفکران، پناه امن جستن را تجويز نمی‌کند. هر فريادی آگاه کننده است، پس از حنجره‌های خونين خويش فرياد خواهيم کشيد و حدوث توفان را اعلام خواهيم کرد. سپاه کفن پوش روشنفکران متعهد در جنگی نا برابر به ميدان آمده اند...» (13)

و به همين دلايل از شعرش نيز "غريو" ی بپا کرد تا اعتراض و "فريادهای عاصی آذرخش" جنبش روشنفکری ميهنمان را به گوش و هوش همگان برساند.

چه کسی جز او می‌توانست در هنگامهء يکه تازی خمينی و حکومت اش، حاکميت اسلامی ـ يعنی قاتل زيبايی و معصوميت را ـ اينگونه ساحرانه با کلام نقاشی کند:

«کباب قناری

بر آتش سوسن و ياس

روزگار غريبی‌ست، نازنين!» (14)

و با "اشک غمی گرده شکن در چشم"، اما سرشار از اميد، دادخواه کشتار دگرانديشان شود:

«نه

من هراسم نيست:

ز نگاه و ز سخن عاری

شب‌ نهادانی از قعر قرون آمده‌اند

آری

که دل پرتپش نورانديشان را

وصله‌ی چکمه‌ی خود می‌خواهند،

و چو بر خاک درافکندندت

باور دارند

که سعادت با ايشان به جهان آمده است.

باشد؛ باشد؛

من هراسم نيست،

چون سرانجام پر از نکبت هر تيره روانی را

که جنايت را موعظه فرمايد می‌دانم

چيست

خوب می‌دانم چيست». (15)

يا:

در معبر قتل عام

شمع های خاطره افروخته خواهد شد

دروازه های بسته

بناگاه

فراز خواهد شد

دستان اشتياق

از دريچه ها دراز خواهد شد

لبان فراموشی

به خنده باز خواهد شد

و بهار در معبری از غريو

تا شهر خسته

پيشباز خواهد شد...» (16)

شاملوی روشنفکر، شجاع و دريادل، چشم در چشم ديکتاتور بزرگ، انکار اين نماد نکبت و جهالت و جنايت شد:

 

نمی توانم زيبا نباشم

عشوه ای نباشم در تجلی جاودانه.

چنان زيبايم من

که گذرگاهم را بهاری نابه خويش آذين می کند:

در جهان پيرامنم

هرگز

خون

عريانی جان نيست

و کبک را

هراسناکی سرب

از خرام

باز

نمی دارد.

چنان زيبايم من

که الله اکبر

وصفی ست ناگزير

که از من می کنی.

زهری بی پاد زهرم در معرض تو.

***

جهان اگر زيباست

مجيز حضور مرا می گويد.

ابلها مردا

عدوی تو نيستم من

انکار توام». (17)

شاملوی روشنفکر از روشنفکری گفت و به آن عمل کرد: «...روشنفکری حرفه نيست. آرمان روشنفکر لزوماً آرمانی انسانی ست؛ خطی است که روشنفکران مردمی را در اين سو قرار می‌دهد و روشنفکران خودفروخته يا کرايه‌ای را در آن سو. اينشتن و کيسينجر را مثل بزنيم. دو روشنفکر اصيل يهودی، گيرم در دو سوی خط. يکی عاشق‌وار نگران انسان و يکی روسپی‌وار در بستر ابليس؛ يکی نگران آينده‌ء زمين و حرمت بشر و يکی خواهان بی‌رحم حاکميت قوم خود به بهای نابودی همه آن ديگران...»(18)

و در گفتار و کردار اش عاشق وار نگران انسان و زمين و حرمت بشر بود؛ روشنفکر ی که نقد و شک را باور داشت، و بی‌هراس از هياهو و دشنام، «هرجا پيش آمده يا پايش افتاده حرف و عقيده‌ام را با بی‌پروائی تمام مطرح کرده‌ام ».(19)

در عرصهء سياست " انکار" ديکتاتور ها بود. و هنگام که به لغزش‌ها و خطاهای حزب توده، و يا هر جريان سياسی ای که دلبسته ی آن بود، پی برد بر آنان شوريد و برابرشان ايستاد. شاملو خطای خويش نيز می ديد، فرو تنانه از خطای خويش می گفت و به نقد و تصحيح آن بر می خاست.

در عرصهء فرهنگ و هنر نيز اينگونه بود، نقادی عصيانگر و سنت شکنی شکاک و شناسا:

 

«چرا ما مردم در همه چيز به چشم تابو نگاه می‌کنيم؟ چرا تصور می‌کنيم همه چيز به بهترين نحو ممکن در گذشته‌های دور گفته شده، همهء دستورالعمل‌های زندگی همان چيزهائی است که از هزار سال پيش به صورت غيرقابل تغييری در کتاب‌ها ثبت کرده‌اند؟ چرا ما مردم هر از چندی به خانه تکانی ذهنی نمی‌پردازيم؟ چرا از به موزه سپردن عقايد عهد بوقی‌مان وحشت می‌کنيم؟ چرا هيچ وقت به لزوم يک انقلاب فرهنگی يا دست کم يک وارسی جدی در باورها و خوانده‌ها و شنيده هامان پی نمی‌بريم؟»(20)

و اين چراها را شاملو در رابطه با "جنجال‌های مبتذل و هياهوهای بی‌معنايی" که به دنبال اظهار نظر و طرح ديدگاه‌های انتقادی‌اش دربارهء فردوسی و برخی اساطير شاهنامه و پاره‌ای پادشاهان و محمد رضا شاه و وليعهدش برپا شد، تکرار کرد.

اظهار نظر شاملو در بارهء شاهنامه، بوستان سعدی و مثنوی مولانا را جماعتی "اهانت به فرهنگ ملی" و "توهين به مقدسات" اعلام کردند، و پاره‌ای از اين "استادان جاسنگين"، بی آنکه سخنان او را شنيده و يا خوانده باشند بساط فرسوده‌ء اتهام زنی به "شاعر آزادی" پهن کردند(21). عده ای تلاش کردند به بهانه‌ء "دفاع از حريم بزرگان ادب فارسی" بر کارنامهء درخشان اش سايه بياندازند، اما نتوانستند. در کارنامهء شاملو، همچون کارنامهء هر روشنفکر فرهنگی و سياسی، افت و خيز، و لغزش و خطا نيز ثبت است اما خيزش ها و درخشش های اين کارنامه چنان عظيم و شگفت انگيزاست که انکار شاملو نتيجه اش نفی انکار کننده است.

 

«وقتی قرار نيست معلوم باشد چی مقدس است و چی نيست اتهام "توهين به مقدسات" در يک کلام "پرونده سازی" است. و اين رسم رايج کسانی است که چغلی کردن را از بحث و فحص جدی راحت‌تر يافته‌اند». (22)

«دريانوردان

هرچه به دريا می‌روند

خشک‌تر باز می‌گردنند

آن که به خشکی نشسته است

در شهری آن سوی درياها

از پله‌هايی تاريک پايين می‌رود

و در چشمه‌ای روشن

به گوهری ناياب می‌رسد

دريانوردان

به حسادت

رسن در گردن او می‌افکنند

و خود را حلق آويز می‌کنند».(23)

او "چشم و چراغ" کانون نويسندگان نيز بود، که شجاعانه به دنبال تحقق آزادی انديشه، بيان و قلم رنج راه کشيد. از او پرسيدند: «از تجديد حيات کانون نويسندگان چه خبر؟»

و چنين پاسخ گفت "بامداد شاعر": «...آن که تجديد حيات بکند يا نکند بايد مثل لازار انجيل قبلاً مرده باشد. پس بهتر است بگوئيم "تجديد فعاليت" آن و نه "تجديد حيات".  کانون نويسندگان ايران مرده نيست، چرا که هيچگاه انحلال خود را نپذيرفته است. جلوی فعاليت آن به دليلی که هرگز به زبان نيامد گرفته شد. می کوشيم فعال اش کنيم و تازه به عقيده من اگر نشد هم اهميتی ندارد. کانون نويسندگان زنده است چون فکرش در ذهن يکايک ما زنده است. يعنی هر يک از ما کارگران فرهنگی که به مواضع درخشان آن پابنديم به تنهايی يک کانونيم». (24)

***

"هرکول فرهنگی" ما (25) م آنجا که دست به کار پژوهش زد "کتاب کوچه " را، سترگ و رشک ‌برانگيز، به ارمغان آورد: «...ما قيافه‌ء درونی جامعه را توی آينه داريم به خودشان نشان می‌دهيم. به اش می‌گوئيم تو ناگزيری خودت را يک خرده آرايش کنی، می‌بينی؟ اين شاخک‌هائی که برای خودت گذاشته‌ای را بايد بريزی دور، تا چهرهء واقعی خودت را ببينی». (26)

جامعه و مردمی که شاملوی عاشق انسان و همدست توده‌ی محروم، دلبسته آنان بود:

«...و من در لفاف قطعنامه‌ی ميتينگ بزرگ متولد شدم

تا با مردم اعماق بجوشم و با وصله‌های زمانم پيوند يابم

تا به سان سوزنی فرو روم و برآيم

و لحاف‌پاره‌ی آسمان‌های نامتحد را به يکديگر وصله زنم

تا مردم چشم تاريخ را برکلمه‌ی همه‌ی ديوانها حک کنم

مردمی که من دوست می‌دارم

سهمناک‌تر از بيشترين عشقی که هرگز داشته‌ام...» (27)

او در پاسخ به اين سوال دربارهء کتاب کوچه که : "آيا شده است که به خاطر اجازهء نشرش به خود سانسوری بپردازيد؟" گفت: "نه، برای اينکه اجازه دادن به سانسور شدن، به عقيدهء من يک نوع تسليم است. من حتی ترجيح می‌دهم اثری که دستور می‌دهند مثلاً فلان جايش را بايد حذف کرد اصلاً منتشر نشود.". (28)

و "فلان جا" هادر کتاب کوچه فراوانند؛ که نمونه اند اينها :

آخوند: صاحب عقايد پوسيده.

آخوند (يا ملا)شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل.

آخوند، نباشد درد و غم!

آگر به دعای بچه‌ها بود، يک آخوند زنده نمی‌ماند!

يزيد و شمر اگر برای امام حسين و اهل بيتش بد بودند، برای آخوند و روضه خوان که خوبند!.. (29)

و شاملوی پژوهشگر نيک می‌دانست، "فلان جا" ها همه‌ء اسرارند":

آن وقت که با "عام" (توده‌های مردم) گويم سخن

آنرا گوش دار!

که آن همه "اسرار" باشد!

يا:

هر که "سخن عام" مرا رها کند که:

"اين سخن، ظاهر است، سهل است!"

از من

و سخن من، بر(ميوه) نخورد!

هيچ، نصيبش نباشد!

بيشتر اسرار، در آن "سخن عام" گفته شود!" (30)

«...ماجرای کتاب کوچه‌ی احمد شاملو بی‌شباهت به حماسه‌ای پايان ناپذير نيست... فقط تخيل شاملو می‌توانست چنين چيزی را تصور و به واقعيت نزديک کند... کاری با اين عظمت را در کشورهايی که منطق فرهنگی بر آن‌ها حکومت می‌کند، کسی يک تنه انجام نمی‌دهد. ولی به نظر می‌رسدکشور ما فقط کشور رستم و اسفنديار نيست که برای رسيدن به مقام قهرمانی بايد هزارخطررا به جان خريد، بلکه کشور هرکول های فرهنگی مثل دهخدا، احمد کسروی و احمد شاملو هم هست: يک تنه به سراغ تخيل فولکلوريک يک ملت چند سرعائله رفتن و قدرشناسانه و فروتنانه، و درعين حال مشتاقانه و آزمندانه، ياد گرفتن و ياداشت کردن. از اين نظر شاملو، گرچه دانشمند به معنای امروزين کلمه نيست، [اما] قابل مقايسه با ابوريحان بيرونی است: و اگر جنس عوض کند، شهرزاد قصه گوست. اين آدم ها ـ فردوسی، ابوريحان، ابن سينا، سهروردی، دهخدا، شاملو  ـ سر و گردنی از همگان بالاتر می‌ايستند. اين جنم از آن جنم ‌های پيغمبران عهد عتيق "هومر" يونانی، فردوسی طوسی، ابوالفضل بيهقی، مسعودی مروج الذهب، "اوويد"رومی، "دانته اليگری "ايتاليايی، "جفری چاسر" و "شکسپير" انگليسی است که مدونان بزرگ تواريخ و قصص و روايات خيالی ملل خويش اند. اين قهرمانان بزرگ فرهنگی به نثر، به شعر و به زبان تاريخ و قصه و مثل و متل جهان‌های مخفی مانده‌ء ملل خويش را درونی کردند، و اگر از خودگذشتگی و فداکاری و غيرت اينان نبود، امروز بخش عظيم فرهنگ جهان در اقيانوس نسيان غرق می‌شد. و چه بسا که بسياری چيزها غرق شده‌اند و ما از آنها هرگز باخبر نخواهيم شد. بعضی‌ها اگر صد پای سالم داشته باشند به گردپای اين مرد يک پا نتوانند رسيد. چنين شخصی حق دارد به مدعيان رقابت اش حتی پوزخند هم نزند. وقتی که تو جهانی را "اطلس وار" با شاهرگ و شانه و گردن و سينه بالا می‌بری، جزاير و شبه جزاير و حتی درياهای غران و توفان کجا توانند به تو رسيد؟"(31)

***

دوم مرداد: "...احمد شاملو رفت، و اين همه چراغ رابطه که خاموش شد. در سوگ او چه بگويم که يک رگم هشيار نيست. اما تسلی آيدا همين بس که نگه دارندهء نيکوی امانت مردم ايران بود، وگرنه اين قدح مالامال از در و گوهر زودتر شکسته بود".(32)؛ قدحی که در خيزش آزاديخواهانهء بخشی از مردم، بار ديگر در شعار های نوشته و سرود شده گوهر خويش عرضه کرد:

«بگذار بر خيزد مردم بی لبخند

بگذار برخيزد!

.......

بر برکهء لاجوردين ماهی و باد چه می کند اين مديحه گوی تباهی؟

مطرب گور خانه به شهر اندر چه می کند

زير دريچه های بيگناهی؟

بگذار بر خيزد مردم بی لبخند

بگذار بر خيزد! (33)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زيرنويس:
1. خسرو قديری، زمانه، شماره 1، مهرماه 1370
2. احمد کريمی حکاک: احمد شاملو، شاعر ماندگار، سخنرانی در شمال کاليفرنيا، از ويژه نامه‌ء «چنين
گويد بامداد شاعر» ـ 2000-  سوئد
3. رضا سيد حسينی: احمد شاملو ؛ شاعر شبانه ها و عاشقانه ها. گرد آورنده حبيب صاحب اختياری، انتشارات هيرمند، سال 1381
4. جواد مجابی: تا شعر برجاست، شاملو برجاست، 5 مرداد 1379 - از ويژه نامهء چنين گويد، بامداد شاعر
5.    
       احمد کريمی حکاک: منبع شماره 2
6.
       محمد علی سپانلو: منبع شماره 3
7. اسماعيل نوری علاء: صور اسباب در شعر امروز ايران، انتشارات بامداد، تهران، سال 1348
8.
فروغ فرخزاد: احمد شاملو، شاعر شبانه ها و عاشقانه ها، گرد آورنده حبيب صاحب اختياری، انتشارات هيرمند، سال 1381
9. اشاره به کتاب "نامداران ايرانی" تهيه شده توسط آقای عباس ميلانی ست. من هنوز اين کتاب را نديده ام، بهمين دليل در اينجا به تکه ای از معرفی اين کتاب توسط آقای مسعود بهنود اشاره می کنم، که در سايت آقای بهنود و بی بی سی فارسی آمده است: « ...پر فروش ترين و تکرار شونده ترين شاعر اين دوران احمد شاملو نامش در اين کتاب نيست...». در بخش ادبيات اين کتاب 1200 صفحه ای، که به زبان انگليسی منتشر شده است، فروغ فرخزاد و مهدی اخوان ثالث و..... به عنوان نامداران عرصه ادبيات (شعر) معرفی شده اند.

10. مهدی اخوان ثالث: احمد شاملو، شاعر شبانه ها و عاشقانه ها، گرد آورنده حبيب صاحب اختياری، انتشارات هيرمند، سال 1381
11. احمد کريمی حکاک: همان
12. 
عبدالکريم سروش، (به نقل از حافظه)، ايران استار (تورنتو)، سال 2000
13.
احمد شاملو, کتاب جمعه، تهران، 4 مرداد سال 1358، شماره 1
14 تا 17-  از سروده های احمد شاملو
18.
 احمد شاملو: "آرمان هنر جز تعالی تبار انسان نيست"، آدينه، شماره 72، مرداد1371
19. احمد شاملو: مفاهيم رند و رندی در غزل حافظ، زمانه، امريکا
20. احمد شاملو، منبع شماره 16
21.
دکتر خسرو فرشيد فر، از دانشگاه تهران: احمد شاملو، شاعر شبانه ها و عاشقانه ها. همان
22.
منبع شماره 16
23.
 عمران صلاحی: از دفتر الهامات، برگرفته از دفتر هنر، شماره 8، سال 1376
24.
 احمد شاملو: "آرمان هنر جز تعالی تبار انسان نيست"، همان
25.
 رضا براهنی، ديباچهء احمد شاملو، "صد پا به گرد آن پا نرسد"، شهروند، شماره 351، 21 فروردين 1377
26.
 احمد شاملو، زمانه، شماره 1، مهر 1370
27. احمد شاملو، هوای تازه، انتشارات نيل، چاپ پنجم
28.  احمد شاملو، زمانه، همان
29. احمد شاملو، کتاب کوچه. حرف آ، دفتر دوم انتشارات مازيار، 1358
30. شمس تبريزی. خط سوم، دکتر ناصرصاحب الزمانی، تهران
31.
 رضا براهنی، همان
32.
 سيمين دانشور: احمد شاملو، شاعر شبانه ها و عاشقانه ها، همان

33.  احمد شاملو

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630