بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان   |   پيوند به آرشيو آثار نويسنده در سکولاريسم نو

آدرس اين صفحه با فيلترشکن:  https://newsecul.ipower.com/2009/07/20.Monday/072209-Hasan-Masali-Comparing-two-crisis.htm

دو شنبه 28 تير 1388 ـ 20 جولای 2009

 

بحران کنونی ایران، تشابهات و تفاوت های آن با بحران 1357

حسن ماسالی

hmassali@aol.com

تاکنون اکثر افراد و گروه هائی که مخالف رژیم شاه بودند حوادث سال 1356 تا اواخر سال 1357 را "انقلاب" می نامند و طرفداران نظام سابق آنرا "فتنه" تلقی می کنند.

بسیاری از محافل و گروه های سیاسی موافق و مخالف، بدون اینکه تحلیل واقع بینانه ای از عوامل بحران رژیم سلطنتی و توانائی و کارائی نیروهای مخالف رژیم شاه در سال های 56 و 57 بعمل آورند، نظریاتی مطرح می کنند که با حقایق سیاسی آن دوران وفق نمی دهند. عقیده دارم که تحریف حقایق سیاسی – تاریخی توسط دو قطب مزبور منجر شده است که صف آرائی و دشمنی های کور کورانه ای بین بسیاری از موافقین و مخالفین نظام سابق، حتی در شرایط کنونی، شکل بگیرد. قریب سی سال از فروپاشی رژیم سلطنتی و بقدرت رسیدن رژیم آخوندی می گذرد. اما اکثر ما ایرانیان هنوز نیاموخته ایم که بطور خردگرایانه دلایل شکست و ناکامی خود را در گذشته و حال مورد ارزیابی قرار دهیم. هنوز شعارهای کینه توزانه بر عقل و شعور ما حاکم هستند. اکنون نیز مثل گذشته، سیاست "صبر و انتظار"، سیاست بازی های فرصت طلبانه در فضای سیاسی ایران نقش تعین کننده ای ایفا می کنند.  برخی محافل آگاه در میان زنان، جوانان، و تعداد انگشت شماری از روشنفکران آگاه در فضای بیم و ناامیدی تلاش می کنند که به مقاومت خود ادامه دهند. اما  ترور و اختناق سی سالهء گذشته، فقدان رهبران سیاسی کاردان، فقدان سازمان یافتگی مردم، و تفرقه و پراکندگی، شرایطی را بوجود آورده اند که بطور یقین نیروهای خارجی در تعيین مسیر سیاسی آیندهء ایران مداخله خواهند کرد و ابتکار عمل را بدست خواهند گرفت و "بحران ایران" را بر اساس منافع خود و "نظم نوین جهانی" فیصله خواهند داد.

عقیده دارم که بحران کنونی ایران تنها ناشی از دیکتاتوری و جهالت کارگردانان رژیم حاکم نیست، بلکه کیفیت و خصلت نیروهای مبارز و ساختار فکری ـ سیاسی ـ تشکیلاتی عقب ماندهء اپوزیسیون کنونی ایران، در داخل و خارج از کشور، نیز نقش مهمی در شکل گیری بحران کنونی ایفا می کنند. زیرا آن بخش از اپوزیسیون ایران که ادعای تشکیلات و برنامه سیاسی – مبارزاتی می کنند، هنوز با تفکر پنجاه سال گذشته کار می کنند و، با وجود ادعاهای پر طمطراقی که می کنند، از آخوندها نیز عقب مانده تر هستند. آن بخش از کادر و محافل دمکرات ایران که از گذشته درس آموخته اند و متحول شده اند، هنوز از سازمان یافتگی درستی برخوردار نیستند و با مباحث "اینترنتی"، و  گفتگوهای بی انتها، خودشان را "مشغول" کرده اند. بنابراین نیروی دوراندیشی که سازمان یافته باشد هنوز شکل نگرفته است تا بتواند نارضایتی مردم را در مسیر برکناری رژیم هدایت کند. اما آخوند ریاکاری مثل محمد خاتمی قریب هشت سال موفق شد که نارضایتی مردم را "کانالیزه" کرده، به انحراف بکشاند. پس از افشا شدن ماهیت خاتمی، بازیگران جناح فاشیستی رژیم وارد میدان شدند تا، این بار با ارعاب، سیاست خود را به پیش ببرند. اما مردم ایران ارعاب و کشتار دوران خمینی را تجربه کرده اند و این رژیم در آینده به هرشکلی عمل کند محکوم به زوال است. روی کار آمدن احمدی نژاد نشانهء "قدرت" رژیم نیست بلکه نشاندهندهء پایان عمر آن است. اما، متأسفانه، بعلت ضعف نیروهای اپوزیسیون، بار دیگر نوبت "عامل خارجی" فرارسیده است تا با "موج آفرینی" در امور سیاسی ایران دخالت کند. باین ترتیب، بار دیگر، شاهد آن خواهیم شد که بی کفایتی و بی درایتی حاکمیت و اپوزیسیون کنونی ایران موجب گردند که قدرت های خارجی مدعی "نجات ایران" شوند؟

رویدادهای تاریخی – سیاسی ایران دارند با زشتی های دیگری تکرار می شوند. عقیده دارم قبل از اینکه نظاره گر فاجعهء دیگری باشیم، ضروری است که همهء دمکرات های خردگرای ایران و "سوته دلان سیاسی"، که ازستیزه جوئی ها، شعار دادن های بی محتوا، و از فحاشی ها و اتهام زدن ها خسته و بیزار شده اند، با استفاده از تکنولوژی مدرن ارتباط گیری و با رعایت "فن مبارزهء اجتماعی در شرایط ترور و اختناق"، کوشش کنیم که با مجالس "گپ" و "تفریحات اینترنتی" خود را مشغول نکنیم؛ بلکه ازحداقل سازمان یافتگی برخوردار شویم تا بتوانیم در روند فروپاشی رژیم و در مسیر دمکراسی خواهی نقش مثبت و سازنده ای ایفا کنیم و در مرحلهء "گذار از بحران" ابتکار عمل بیشتری داشته باشیم و دنباله رو حوادث نشویم.

عناصر و محافل دوراندیش ایران وظیفه خواهند داشت که از هم اکنون مردم و خصوصاً جوانان کشور را از ماهیت بحران کنونی مطلع سازند و ازشرکت در منازعات کاسبکارانهء محافل  بی کفایت سنتی امتناع ورزند. ما وظیفه داریم که "دگراندیشان سیاسی" را تحمل کنیم و شرایط همزیستی برای گرایش های سیاسی، از محافظه کار تا چپ، را که به مبانی دمکراسی خواهی و حقوق بشر پایبند هستند، فراهم سازیم. افراد و محافلی که با فرهنگ دیکتاتوری پرورش یافته اند تاکنون مانع از آن شده اند که دگراندیشان دمکرات بتوانند در فضائی دمکراتیک گفتگو کنند تا نسل جوان از همهء حقایق باخبر شود. ترور و اختناق در کشور بوسیلهء حاکمیت و همچنین مناسبات ضد دمکراتیکی که در میان نیروهای واپسگرای اپوزیسیون وجود دارند، مانع بزرگی در راه ایجاد "همبستگی ملی" بمنظور نجات مردم و کشور در گذشته بودند و در شرایط کنونی نیز همان عناصر و محافل به تخریب ادامه می دهند.

 اکنون نیز مثل گذشته شاهد آن هستیم که ارعاب تنها از طریق حاکمیت اعمال نمی شود بلکه "شاه اللهی"، "مارکس اللهی" و "حزب اللهی" گرچه از شکل نظام های سیاسی مختلفی جانبداری می کنند اما، از نظرخصلت ضد دمکراتیک و بینش و منش ارتجاعی، در" جبههء واحدی"  قرار دارند. مهم نیست که چه تابلوئی را حمل می کنند: "کمونسیتی"، "سلطنتی" یا " اسلامی"؛ مهم آن است  که بدانیم آيا از خصلت های غیر انسانی و ضد دمکراتیک برخوردار هستند؟

پس از سی سال که از دیکتاتوری شاه می گذرد، هنوز بسیاری از طرفدارانش دگر اندیشان را تهدید به مرگ می کنند. خودم بارها و بارها در مباحث رادیو / تلویزیونی و در گفت گوهای "پال تاک" این مسئله را تجربه کرده ام. این عناصر که ادعای مبارزه علیه "دیکتاتوری " کنونی مکنند، با وقاحت از "دیکتاتوری شاه " حمایت مکنند و با بیشرمی ادعا مکنند که مردم ایران و روشنفکران شایسته دیکتاتوری هستند.

 بررسی ستیزه جوئی های داخلی این فرقه ها، و توطئه گرهای آنان علیه همدیگر و برضد دگر اندیشان نشان می دهند که چرا آخوندها با تفکر ماقبل قرون وسطائی خود هنوز در ایران حکومت می کنند.  سه جریان سیاسی – فرهنگی نامبرده حتی کوشش می کنند که بخشی از نسل جوان کشور را به چنین سیاست، فرهنگ و منشی سوق دهند.

بنابراین، مبارزه علیه این رژیم، از مبارزه با سه محفل "لمپنی" نامبرده جدا نیست. مشکل سیاسی ایران ارائهء تعریف صوری  از "جمهوری"، "سلطنت"، " اسلام" یا "سوسیالیسم" نیست. عقیده دارم که دارندگان همهء اندیشه های سیاسی و مذهبی و اجتماعی، که حقوق دمکراتیک دگراندیشان را تحمل می کنند، حق حیات و فعالیت دارند. نه رژیم سابق به این حقوق و مناسبات احترام می گذاشت و نه رژیم کنونی بدان عمل می کند. بهمین دلیل هم رژیم سابق می بایستی بر چیده می شد و هم این رژیم بايد بطور بنیادی ریشه کن شود.

ما در مبارزه علیه رژیم دیکتاتوری سابق محق بودیم، امابخاطر ضعف های بینشی که ناشی از پرورش در همان فرهنگ استبدادی بود، دوراندیشانه و دمکرات منشانه عمل نکردیم، چون هرکدام به نحوی هم پیمان آخوند شدیم.

بسیاری از ما بخاطر تحولات فکری  که در ما روی داده است، از کمبودهای گذشتهء خود با شهامت انتقاد می کنیم. اما شاه اللهی ها، مارکس اللهی ها و حزب اللهی ها می خواهند هنوز به تخریب، استبداد و جنایت ادامه بدهند.

یکی از عواملی که "اپوزیسیون کنونی" را تجزیه کرده و به سوی عملکردهای بدون هدف سوق داده است، مغشوش بودن روابط نیروهای دمکرات با چنین عناصر و محافلی می باشد. عدم مرزبندی با چنین عناصری، حتی در گروه هائی که ادعای دمکراسی خواهی می کنند، بشدت بچشم می خورد.

عقیده دارم جریان های سلطنت طلب، جمهوریخواه و اسلام گرا، اگر خواستار استقرار دمکراسی بر اساس سکولاریسم و کثرت گرائی سیاسی هستند باید چنین "لمپن" ها (لات و  لوت ها) ئی را که روزمره دست به تخریب می زنند از صفوف خود برانند تا برای بحث و گفتگو قابل اعتماد باشند. تا زمانی که روابط قبیله ای بر مناسبات سازمان های سیاسی حاکم هستند و عضوگیری با ارزش های انسانی و دمکراسی خواهی انجام نمی گیرند، لمپن منشی، دیکتاتور پروری، تخریب گری و هتک حرمت دگراندیشان در درون این سازمان ها ادامه خواهد داشت و از طریق این سازمان ها به جامعه انتقال یافته و بازتولید می گردند.

اکنون مشاهده می کنیم که پس از سی سال، رژیم با بحران مرگباری روبرو شده است. در شکل گیری این بحران عوامل مختلف داخلی و خارجی موثر بوده اند. این بار نیز مثل گذشته، بخاطر خصلت نامتعادل و ضد مردمی که در حاکمیت وجود دارد، و نيز کمبودهائی که در درون اپوزیسیون حکمفرما است، قدرت های خارجی بخود اجازه خواهند داد که بدون توجه به خواست و اراده مردم ایران، برای سرنوشت مردم و کشور ایران تصمیم گیری کنند.

 بار دیگراین  پرسش مطرح است که در فرصت زمان کوتاهی که در اختیار داریم، آیا نیروهای ملی و دمکرات ایران می توانند نقش سازنده ای برای گذار از بحران کنونی  ایفا کنند؟

این پرسش را با صراحت از نیروهائی می کنم که به حداقل معیارها و ارزش های انسانی و دمکراسی خواهی پایبند هستند. با تجاربی که خودم و بسیاری از انسان های آزاد اندیش ایران در گذشته و حال کسب کرده ایم، مخاطبین ما آن سه محفل "لمپنی" و ارتجاعی نیستند.

براین اساس و با توجه به ارزشها و معیارهای مورد نظر، ضروریست که تشابه و تفاوتهای بحران سیاسی کنونی ایران را با بحران 56 - 57 مقایسه کنیم و باتوجه به اهمیتی که رویدادهای سیاسی ایران  دریکی دو سال آینده خواهند داشت، همه ما وظیفه داریم که بدون هیچگونه پرده پوشی  و بدون توسل به فرقه گرائی، براساس اسناد و مدارک انکارناپذیری که  توسط محافل مختلف ایرانی و خارجی انتشار یافته اند، تاریخ حوادث سالهای 56 و 57 را که موجب فروپاشی  نظام سلطنتی و بقدرت رسیدن آخوندها گردید، بدون هیچ تعصبی بازنگری کنیم و مورد ارزیابی قرار دهیم. مقایسه بحران کنونی با بحران سال 57، هشیاری واحساس مسئولیت مارا ارتقا خواهد بخشید. با چنین روشی خواهیم توانست  برخی "دشمنی ها ی درون ایراندوستان" دمکرات و صادق را که ناشی از ناآگاهی ازامورسیاسی و ناشی از فرهنگ استبدادی میباشند، از میان برداریم وبا آموزش فرهنگ دمکراسی خواهی، و تمرین تحمل همدیگر، به همسوئی برای نجات مردم و کشور بدل کنیم. البته چنین تلاشهائی نیاز به ابزار جدید کاراز قبیل دستگاه تبلیغاتی با مدیریت کارشناسان دمکرات و شکل گیری سازمانها و احزاب مدرن اجتماعی با ساختار دمکراتیک دارند.

 شکل گیری یک ائتلاف سیاسی فراگروهی با پذیرش فراکسیون های فکری – سیاسی می تواند آغاز کار باشد. راه چاره این نیست که هویت سیاسی و خواست های دراز مدت خود را پنهان کنیم. راه چاره اینست که روابط متمدنانه ای با دگراندیشان داشته باشیم. ازچپ تا محافظه کار دمکرات را در جامعه بپذیریم و افراطیون دیکتاتورمنش و "لمپن" هائی که در سیاست دخالت می کنند را مشتنرکاً منزوی کنیم.

 شکل گیری یک نظام سیاسی براساس سکولاریسم، دمکراسی پارلمانی و احترام به کثرت گرائی سیاسی می توانند برنامهء مشترک ما باشد.  

ازهم اکنون با توسل به" فرهنگ گفتگو"، بطرز علمی و با شیوه ی دمکراتیک و متمدنانه  قادر خواهیم شد که کمبودها و کاستی های  گذشته خود را برطرف کنیم و همچنین با گفتگوهای سازنده طرح ها و مناسباتی را از هم اکنون پایه ریزی کنیم که بتوانیم در آن شرایط بهمدیگر و بمردم  یاری برسانیم تا پس از فروپاشی رژیم فاشیستی - مذهبی کنونی، " قدرت جایگزین" سیاسی را آزادانه انتخاب کنیم.

البته افراد و محافلی هستند که بخاطر ساختار فکری و منش دیکتاتور مآبانه خود تلاش میکنند نه تنها حقایق تاریخی را مخدوش جلوه دهند بلکه قادرنیستند نقش سازنده ای برای آینده ایفا کنند. این افراد و محافل با شعارهای کینه توزانه وسیاست بازیهای فریبکارانه تلاش میکنند که" دکان سیاسی " خود را رونق نگهدارند. افراد و محافل فرصت طلبی نیز وجود دارند که کوشش میکنند چهره واقعی رژیم جنایتکارکنونی  را پنهان نگهدارند.

آیا ما باید مثل سی سال گذشته خود را با چنین محافلی " مشغول " کنیم یااینکه باید بیدرنگ بطور هدفمند یارگیری کنیم وبا ایجاد یک تشکیلات فراگروهی نوین، در جستجوی راهکارهای نجات ایران از جنگ، ویرانی وخونریزی باشیم؟

هموطنان سوته دل ایران بدانند که بزودی با" فروپاشی" حکومت جمهوری اسلامی وبا بحران سیاسی دیگری در ایران روبرو خواهیم شد.آنهائی که به نجات مردم و کشورمی اندیشند، درچنین شرایطی چه برنامه ای دارند؟

 آیاپس ازفاجعه ای که موجب بقدرت رسیدن آخوندها شد، بار دیگر با فاجعه ی مشابهی روبرو نخواهیم شد؟ آیا نیروهای ملی و دمکرات ایران چشم اندازسیاسی روشنی برای گذارازبحران کنونی دارند؟

 چرا مدعیان  آزادی و دمکراسی خواهی پس از سی سال هنوزازسازمان یافتگی قدرتمند و موثری که موجب امید مردم کشور و مورد احترام نیروهای دمکرات جهان باشد برخوردار نیستند؟

آیا با تمام ادعاهائی که داریم چرا نتوانسته ایم برای شکل گیری" قدرت جایگزین" که مدیریت و نوسازی آینده ایران را برعهده داشته باشد، گامهای دلگرم کننده ای برداریم ؟

چرا هنوز یک مشت شعبده باز سیاسی  با استفاده از وسایل ارتباطات جمعی، آرمانهای سیاسی مبارزین و خواستهای مردم را به انحراف میکشند؟

آیااین فرهنگ و این مناسبات سیاسی فاجعه دیگری نمی آفریند؟

بعنوان یکی ازمخالفین رژیم شاه و شخصی که برای براندازی رژیم شاه مخفیانه وارد ایران شده بودم و شاهد عینی رویدادهای سیاسی سال۵۷ بودم،نظرم رادرباره عوامل فروپاشی رژیم شاه و بقدرت رسیدن آخوندها دراینجا باختصار مطرح میکنم تاهشداری باشد برای مقابله با بحران دیگری که در پیش داریم.

در اینجاباید تاکید کنم که سالها بعنوان دبیر فدراسیون دانشجویان ایرانی درآلمان و دبیر کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی، نقش روشنگرانه و افشاگرانه مهمی در خارج از کشور درباره ماهیت دیکتاتوری شاه برعهده داشتم.از کوششهای کنفدراسیون که تنها تشکیلات دانشجوئی ایران با ساختار دمکراتیک، قبل از وقوع انشعابات بود، دفاع میکنم. مدتی در ارتباط با سازمانهای چریکی و مسلحانه همکاری داشتم که به بینش و منش حاکم در آنزمان انتقاد دارم و این انتقادات را باتفاق سایر دوستانم حتی قبل از فروپاشی رژیم سلطنتی به عنوان نقد به سازمانهای چریکی، استالینیستی و مائوئیستی مطرح و انتشار داده بودیم. همین انتقادات موجب شده بود که از چریکهای فدائی خلق جدا شویم.

در جریان فروپاشی رژیم شاه از طرف یک جریان مستقل سیاسی مخفیانه وارد ایران شدم. از آنجائی که از ماهیت دار و دسته خمینی اطلاع کافی داشتیم وشناخت و تجربه کافی از جریانهای چپ سنتی بدست آورده بودیم، هنگام اقامت مخفیانه خود درایران، با هیچکدام از این جریانها که بدنبال آخوندها براه افتاده بودند همکاری نکردم و در تمام دوران زندگی مخفیانه خود در ایران، ازاینکه آخوندها ابتکار عمل را بدست گرفته بودند، متحیر بودم.پس از علنی شدن باتفاق دوستان خود مبارزه علنی خود را بارژیم خمینی آغازکرد یم وسپس با تشکیل یک گروه مستقل، مبارزه مسلحانه را علیه رژیم در گیلان و سپس در کردستان سازماندهی کردم. بخشی از اسناد و مدارک آن در کتاب " سیر تحول جنبش چپ و عوامل بحران آن " انتشار داده ام که در سایت " ایران امید" ودر داخل و خارج کشور پخش شده است. درمبارزه علیه رژیم خمینی،عده ای از دوستان و خویشاوندانم را اعدام کردند و افرادزیادی نیززندانی شدند.

در آن کتاب و در مقاله ها و مصاحبه های مختلف با صراحت گفته ام که از مبارزه علیه دیکتاتوری شاه ابداً پشیمان نیستم. اما در دوران مبارزات چریکی از بینش و منشی که در ما حاکم بود  انتقاد داشتم و دارم. بخصوص از اینکه  درباره نیروی جایگزین نیاندیشیده وچشم انداز روشنی نداشتیم.از این لحاظ خودم و سایر مبارزین آ ن دوران را مورد سرزنش قرار میدهم. اما برگردیم به اصل موضوع:

پرسشها و پاسخ ها در مورد عوامل بحران و فروپاشی رژیم سابق:

 ۱- نقش نیروهای سیاسی ایران:

 آیا نیروهای سیاسی ایران که در زمان شاه که از تئوری مبارزه مسلحانه و" براندازی" طرفداری میکردند، رژیم سلطنتی را"سرنگون" کردند یااینکه آن رژیم توسط عوامل دیگری " فروپاشید" و این عوامل کدام بودند؟

- نیروهای سیاسی آنزمان را میتوان بشرح زیر نام ببریم: جبهه ملی ایران(واحزاب وابسته به آن)، نهضت آزادی ایران، حزب توده ایران، چریکهای فدائی خلق ایران، مجاهدین خلق ایران، برخی گروهای کوچک رادیکال اسلامی مثل " حزب ملل اسلامی" وبرخی محافل گمنام دیگر.

- همگی میدانند که جبهه ملی نیروئی نبود که خصلت " براندازی " داشته باشد.رهبران جبهه ملی کوشش میکردند که درچارچوب  قانون اساسی، شاه را متقاعد سازند که ازدیکتاتوری فردی دست بردارد. شعار جبهه ملی اینبود که" شاه باید سلطنت کند نه حکومت". اما شاه به همین نیروی میانه رونیزاجازه فعالیت نمی داد وآنها را سرکوب و خانه نشین کرده بود.

- نهضت آزادی برهبری مهندس بازرگان و طالقانی نیز نیروی براندازمحسوب نمیشدند بلکه دردانشگاه و مساجد سعی میکردندعلیه دیکتاتوری" افشاگری" کنند. براساس اسناد ومدارکی که وجود دارند، مبارزات این افراد درحدافشاگری و نصیحت بود. اما بهمین دلیل رهبران آن مدتها در زندان بودند.

- سازمان مجاهدین خلق ایران بعنوان یک جریان نیمه مذهبی رادیکال که طرفدار براندازی بود، ازدرون نهضت آزادی وجبهه ملی ایران شکل گرفت تا راه مستقل خود را انتخاب کند. این جریان قبل از اینکه اعلام موجودیت کند توسط عوامل نفوذی حزب توده که باساواک همکاری میکردند، لورفت وبسیاری ازرهبران آن اعدام شدند و برخی نیز تا اواخر سال ٥٧ در زندان بودند. این سازمان بعلل سرکوب وهمچنین بعلت انشعاباتی که در درون آن روی داده بودند، خطر جدی برای رژیم شاه محسوب نمی شد.

- سازمان چریکهای فدائی خلق ایران نیز یک جریان کوچک مارکسیستی محسوب می شد که تعداد آنها در زمان شاه( براساس ارتباطی   که با آنها داشتیم ازسیصد نفر تجاوز نمیکرد).افراد تشکیل دهنده آن بطور عمده برخاسته ازدرون حزب توده و جبهه ملی ایران بودند و به عنوان اعتراض به سیاست فرصت طلبانه رهبران حزب توده و"سیاست صبر وانتظار" جبهه ملی، آن جریانها را ترک کرده بودند. بزرگترین عمل چریکی این گروه بنام " عملیات سیاهکل" شهرت دارد که یک عمل قهرمانانه و اراده گرایانه بمنظور اثبات حضور خود وبمنظوراعلام موجودیت  سازمان انجام داده بودند.  پس ازاین عمل، درچند عملیات چریکی دیگر نیز شرکت کردند اما اکثر رهبران و کادرهای مبارزآن اعدام و یا دردگیریهای خیابانی کشته شدند. بقایای رهبری سازمان مزبور برهبری حمید اشرف درسال ۱۳۵۵ در محاصره افتادند و کشته شدند. اما هواداران آنها در داخل و خارج از کشورهنوز ابراز وجود میکردند بدون اینکه قادر به انجام عملیات چشمگیری باشند.

- رهبران  حزب توده در شوروی و اروپای شرقی زندگی میکردند و به ابزار بی اراده ای برای توجیه سیاست شوروی تبدیل شده بودند. شوروی و اروپای شرقی با شاه رابطه حسنه داشتند و همکاریهای سیاسی و اقتصادی گسترده ای داشتند. برخی از کادرهای رهبری حزب توده که در داخل کشور فعالیت میکردند نیز به ابزار نفوذی ساواک برای لودادن سایر مبارزین تبدیل شده بودند.نگاه کنید به اسناد مربوط به نقش عباس شهریاری( معروف به مرد هزار چهره) و سایر عناصر حزب توده که در لو دادن سازمانهای مختلف نقش فعالی ایفا کردند.

- گروههای کوچک و رادیکال اسلامی از قبیل" حزب ملل اسلامی " که مجموعاً حدود٥٥ نفر بودند و هنگام کوهنوردی در کوههای شمال تهران دستگیر شدند و متلاشی گردیدند.

- اکثر آیت الله ها و  روحانیون دعاگوی شاه بودند واکثرآخوندهائی که بعد از فروپاشی رژیم شاه خودشان را " رهبران انقلاب" نامیدند ازمزد بگیران ساواک و اداره اوقاف  ودرباربودند، بطورنمونه:  بهشتی، باهنر، ناطق نوری، مطهری و... اشخاصی مثل خامنه ای و رفسنجانی نیزهیچگونه ارزش واعتباری در میان مردم و مبارزین آزادیخواه نداشتند. در جریان فروپاشی رژیم شاه شاهد بودیم که این افراد با صلاحدید برخی مقامات ساواک وارتش،ابتکار عمل را بدست گرفتند و سپس توانستند باهمدستی خمینی فرد بانفوذ و مبارزی مثل طالقانی را از میدان سیاست حذف کنند.

٢-  نقش قدرتهای خارجی:

 آمریکا و اروپا که متحدین شاه بودند،ً در فروپاشی رژیم سلطنتی نقش اصلی و تعین کننده  داشتند.اسناد و مدارکی که از طرف ایرانیان موافق ومخالف شاه وهمچنین رهبران و کارشناسان اروپا و آمریکا انتشار یافته است، نشان میدهندکه:

- سازمان " سیا" مطلع شده بود  که شاه به مرض سرطان دچار شده است. از این ماجرا گویا خانم فرح دیبا نیز مطلع بود. برخلاف آنچه که برخی ازطرفداران شاه ابراز میکنند، حکومت آمریکادر ابتدا قصد تغییر نظام را نداشت. آنها با آگاهی از بیماری شاه، میخواستند از فروپاشی ناگهانی قدرت در ایران که نقش فوق العاده ای  درخاورمیانه ایفا میکرد، جلوگیری کنند.آمریکائی هابعنوان متحد  شاه میدانستند که او به تنهائی درباره همه امور تصمیم میگیرد( رجوع کنید به خاطرات اسدالله علم). لذا در صدد بودند قبل از مرگ شاه، از فروپاشی رژیم جلوگیری کنند. ابتدا موقعیت و شرایط قریب پنجاه نفرازاطرافیان شاه را مورد مطالعه قرار میدهند که قدرت را به فرد و یا گروهی از آنان بسپارند. متوجه میشوند که شاه به هیچیک ازاطرافیان خود اطمینان ندارد و برای اینکه آنها را کنترل کند،افرادی را بمنظور " مراقبت و جاسوسی " برضد همدیگر گماشته بود. باین ترتیب هیچ فردی از درون سیستم مزبورقادر نبود که جایگاه او را پر کند. بهمین دلیل بعلت نفوذی که آمریکا دردربار واطرافیان شاه و دستگاه نظامی – امنیتی رژیم داشت، ابتدا تلاش کردند که انتقال قدرت ازشخص شاه، بطورمسالمت آمیز به یک نیروی سیاسی- اجتماعی انتقال یابد. بهمین خاطربه شاه فشار آوردندکه " فضای باز سیاسی " راباجرا درآورد. طبق روالی که در نظام دیکتاتوری رایج بود، ابتدا کوشش کردند که باایجاد" فراکسیونهای مختلف"در درون حزب رستاخیز، بعنوان " پیشرو" و" پس رو" مردم را بفریبند. باین مناسبت بود که به آقای دکتر عبدالمجید مجیدی کارشناس سازمان برنامه نیز نقشی واگذار شد.امااین حزب آنقدر رسوا بود که حتی اعضای آن میدانستند که یک نهاد فرمایشی است.

 در این شرایط بود که بسیاری از رهبران رژیم از برنامه های آمریکا و اروپا مطلع شدند. پریشانحالی و تردید شاه نیزموجب شد بسیاری از مداحان و چاپلوسان دستگاه،بدون هیچگونه " مقاومتی " زودتراز شاه چمدانهای خود را بستند وبخارج مهاجرت کردند   ومشهور بود که برخی ازآنان با دلار هفت تومانی، در خارج سرمایه های انبوهی اندوختند.

 این افراد که در حکومت ودرمجالس فرمایشی شاه صاحب قدرت بودند،پس ازمهاجرت بخارج، قادر نشدند طرح و برنامه سازنده ای را باجرا درآورند. زیرا در فرهنگ و مناسباتی پرورش یافته بودندکه ابتکار سیاسی از آنان سلب شده بود. سطح دانش سیاسی  و جایگاه فرهنگی این محافل را در تلویزیونهای مختلف لس آنجلس مشاهده میکنیم.

- شاه که دوست بی چون چرای آمریکا و غرب محسوب می شد ازاینکه تصمیم گرفتند او راازقدرت تصمیم گیری مطلق حذف کنند دچار سرخوردگی و گیجی شده بودو قادر نبود برای نجات کشور وحتی برای نجات سلطنت با نیروهای معتدلی مثل جبهه ملی و دکترعلی امینی مصالحه کند. تردید و سرگردانی شاه،به گسترش بحران سیاسی کمک کرد. بطوریکه برخی از افسران عالیرتبه مثل غلامعلی اویسی بعنوان اعتراض از مقام خود استعفا داد و کشور را ترک کرد.

 شکاف در دستگاه نظامی و امنیتی رژیم موجب شد که آخوندها " فرصت را غنیمت " شمرند و درهرمسجد و حسینیه دست به تبلیغ زدند و با مصلحت برخی از رهبران ارتش و ساواک، مثل فردوست، قره باغی و مقدم و... ابتکار عمل را دردست گرفتند.

برخی از امرای ارتش و رهبران دستگاه امنیتی شاه که در ارتباط مستقیم با مقامات آمریکائی کار میکردند، آماده پیاده کردن طرحی شدند که آمریکا و اروپا در کنفرانس " گوآدلوپ " به تصویب رسانده بودند. بعلت بینش سیاسی و فرهنگی که در میان مقامات امنیتی رژیم شاه حاکم بود،آنها در درجه نخست با آخوندهائی همکاری کردند که دست پرورده و مزدبگیرساواک و اداره اوقاف بودند. دکتر شاپور بختیار که در واپسین روزهای سرنوشت ساز قدرت سیاسی را بدست گرفته بود،نتوانست ازهمکاری خائنانه برخی امرای ارتش و ساواک با آخوندهای مرتجع جلوگیری کند.

البته برای ثبت در تاریخ و گرامیداشت خاطره  شاپور بختیار باید تاکید کنم که  بینش واپسگرایانه حاکم درمیان برخی ازرهبران جبهه ملی و" رادیکالیسم کوری" که دربسیاری ازما مبارزین و" روشنفکرنماها" حاکم بود، حکومت بختیار" بایکوت " شد واین عوامل موجب گردیدند که آن سیاستمدار شجاع و دوراندیش نتوانست کاری از پیش ببردوآخوندها قدرت مطلق را بدست گرفتند.

– مقامات آمریکائی که ازتردید وآشفتگی روحی شاه مطلع بودند، طرحهای مختلفی را مورد ارزیابی قرار میدادند.آقای ژنرال هویزر برای مطیع کردن ارتش به ایران سفر کرد وآقای" برژینسکی " که ابتداباتفاق آقای اردشیر زاهدی برای بقای رژیم شاه تلاش  میکرد ناگهان طرح " کمربند سبز" را مطرح کرد و با اطرافیان خمینی در پاریس ارتباط برقرار کردند ونهایتاٌ همگام با برخی کشورهای اروپا، در کنفرانس " گوآدلوپ" از پیشنهاد قطب زاده- بنی صدر- ابراهیم یزدی و حسن حبیبی مبنی برحمایت از نهضت آزادی پشتیبانی کردند. محتوای طرح اینبود که نهضت آزادی با خمیر مایه مذهبی حکومت را تشکیل بدهد و آقای خمینی نقش

   " بولدوزر" را ایفا کند و حکومت را در پشت سر " ارشاد " کند.

- بقایای محافل چپ رادیکال و گروههای سنتی که ازبینش ومنش دمکراسی خواهی برخوردار نبودند،از طرف دیگر درتوانائی خودنمی دیدند که رژیم شاه را براندازند،پس از آزاد شدن از زندان ها، هم پیمان همان آخوندهای مرتجع شدند و بدنبال حوادث حرکت کردند. استدلال این محافل این بود  که آخوندها شعورودرایت حکومتداری را ندارند، باید با آنان بطورتاکتیکی همکاری کرد تا بعداً قدرت را ازآنان پس بگیریم. درحقیقت با توسل به چنین تاکتیک های کودکانه ای، جاده را برای نابودی خودشان و جامعه فراهم کردند.

برخی از این محافل از گذشته درس آموختند. اماهنوزمحافل بیشماری ازبقایای همان گروهها در داخل و خارج ازکشور وجود دارند که فرصت طلبانه بافراکسیونهای مختلف این رژیم همکاری میکنند.

٣- جایگاه شاه و نقش بقایای طرفداران سلطنت:

- واقعیت اینستکه که شاه برای مردم و حتی اطرافیانش ارزش و اعتباری قائل نبود ودوست داشت که به تنهائی در باره همه امور تصمیم گیری کند( دراینباره رجوع کنید به خاطرات اسدالله علم و اسناد ساواک در ژنو که بوسیله کنفدراسیون جهانی مصادره شده بود). شاه فاقد پایگاه اجتماعی بود. تنها مدت کوتاهی توانسته بود با اجرا درآوردن طرح " اصلاحات ارضی " در میان دهقانان  محبوبیتی کسب کند. اما ازآنجائیکه اصلاحات ارضی بدون ارزیابی از شرایط تولیدی درنقاط مختلف کشور وبدون پیش بینی برنامه های آموزشی، کمک های فنی، مالی و بدون فراهم کردن خدمات وامکانات بازاریابی، باجرا درآمده بود. این  کمبودها موجب شدند که تعدادکثیری ازکارگران کشاورزی وکشاورزان کم زمین، با مشکلات معیشتی روبرو شوند. لذا برای جستجوی کار، درآمد بیشترو زندگی بهتر به شهرهای بزرگ هجوم آوردند و پدیده " حاشیه نشینان شهر" در اطراف شهر های بزرگ را بوجود آوردند که اغلب با مقامات شهرداری درگیر میشدند. این نیروی رها شده از دهات که بعلت ناموزونی برنامه ریزی های اقتصادی و صنعتی نتوانسته بودند جذب تولیدات صنعتی و" جامعه شهری" شوند، درجریان فروپاشی نظام سلطنتی، به ابزارارتجاعی بزرگی بدل شدند ونیروهای: بسیج، پاسدار و کمیته های  رژیم آخوندی را تشکیل دادند.

- آندسته از طرفداران شاه که اززندگی خوبی برخوردار بودند ویا بسیاری از تکنوکراتهای دستگاه اداری – نظامی هوادار شاه  که به خارج از کشور مهاجرت کرده بودند، چون اجازه نداشتند در امور سیاسی و در امور تخصصی خود ابتکارعمل داشته باشند، پس ازمهاجرت نیز نتوانستند نقش سازنده ای ایفا کنند.

- در میان اعضای خانواده سلطنتی تنها شاهزاده رضا پهلوی است که در گفتگوهای سیاسی حتی با مخالفین پدرش شرکت میکند  و درباره امورسیاسی و بحران کنونی کشورمواضع دمکرات منشانه ای اتخاذ کرده است.

از نظام گذشته،عده ای از افسران و درجه داران  بخاطر اعتقادات صادقانه ای که به نظام سلطنتی داشتند وفرمانبردار شاه بودند، بیرحمانه قربانی حوادث بحران سال ٥٧ شدند.  برخی مقامات نظامی و اداری دوران رژیم شاه را می شناسم که دارای مسئولیت مهمی بودند و تا زمانی که شاه در کشور بود به اووفادار بودند،اما پس از فروپاشی سلطنت، باوجودیکه در تنگدستی و با کمک های اجتماعی و پناهندگی زندگی میکنند، حاضر نمی شوند درجاروجنجالها وشعارهای توخالی شرکت کنند. عقیده دارم که روزی فراخواهد رسید که مردم وآزاداندیشان ایران خاطره همه انسانهای بی گناه و شرافتمندی را که بخاطر"اعتقاداتشان " کشته شدند ویا مورد آزار قرار گرفتند، گرامی بدارند و از آنان اعاده حیثیت کنند.

براساس اسناد و مدارکی که در اختیار دارم و شخصاً نیز بطور روزمره شاهد رویدادهای سیاسی سال ۵۷ بودم، باین نتیجه گیری قطعی رسیده ام که:

1- دولتهای آمریکا و اروپا نقش تعین کننده ای در فروپاشی رژیم شاه داشتند.

 2-  عامل دیگر فروپاشی رژیم، عملکردهای شخص  شاه بود. سیاست استبدادیش او رامنزوی کرده بود و حتی بسیاری ازاطرافیانش به او وفادارنبودند و با فرهنگ چاپلوسی تظاهر به وفاداری میکردند. شاه عدم درایت خود را در شرایط بحرانی نشان داد و قادر نشد با نیروهای میانه رو و دمکرات " آشتی " کند و در راه " همبستگی ملی " گام بردارد.

3-عامل دیگر فروپاشی نظام سلطنتی،شکاف و دو دستگی در میان رهبران ارتش و دستگاه امنیتی شاه بود.

 

بحران کنونی ایران؛  تشابه و تفاوتهای آن با بحران سال٥٧

رژیم جمهوری اسلامی بخاطر بهره برداری از باورهای مذهبی مردم و با بهره گیری از فرهنگ ارتجاعی و استبدادی موفق شده بود که درمیان بخشی از مردم طرفداران جدی کسب کند و هنوز ازحمایت بخشی از اقشار تهیدست مذهبی که سهمی درقدرت و غارت دارند، برخوردار میباشد.این رژیم که  پایگاه خود رابمرور در میان اقشار میانی جامعه و نسل جوان کشور از دست داده است،مد تی بوسیله یک آخوند حیله گر بنام محمد خاتمی نجات پیدا کرد.   

محمد خاتمی موفق شده بود با کمک جریانهای فرصت طلب داخل و خارج از کشور قریب هشت سال مردم کشور را بفریبد اما عاقبت مردم آگاه شدند. مردم فریب خورده و نا امید ایران  بخاطر فقدان یک آلترناتیو دمکرات، باز میان بد و بدتر انتخاب میکنند چون امکان انتخابات آزاد وجود ندارد و نیروی سیاسی سازمان یافته و قدرتمندی در جامعه هنوز وجود ندارد.  بقدرت رسیدن احمدی نژاد نشانگر آنست که این رژیم دیگر شانس " مانور دادن " ندارد ومجبور شده است که سیاست فاشیستی و تروریستی خود را تشدید ببخشد. احمدی نژاد و باند تروریست او قادر به حل نارضایتی مردم ؛ و حتی قادر به نجات خویش نیستند. در حقیقت  روی کار آمدن احمدی نژاد را باید بعنوان " تیر خلاص جمهوری اسلامی " تلقی کرد.

دراین شرایط رژیم جمهوری اسلامی با بحران مرگباری روبرو است. اماببینیم بحران کنونی رژیم چگونه ختم خواهد شد؟ و نقش  "عامل خارجی" و نیروهای سیاسی و اجتماعی ایران چگونه خواهند بود؟

 -  با شناختی که ازکیفیت وکمیت سازمانهای سیاسی ایران داریم، براین باورم که اپوزیسیون کنونی ایران با چنین ساختار و مناسباتی که در آن حاکم است، امکان و توانائی برچیدن نظام حاکم را ندارند. چرا؟

- نیروهای سیاسی ایران را در داخل و خارج را نام ببریم :جبهه ملی ایران، سازمان مجاهدین خلق ایران، دهها  محفل طرفدار نظام پادشاهی، سازمانهای دانشجوئی ودهها گروه چپ که بخش بزرگی از این گروهها باهمدیگردر ستیزند و سلوک نمیکنند.

 باتوجه به چنین خصلت، توان و مناسباتی که وجود دارد، آیا حوادث بحران ۵۷ با شیوه و زشتی های دیگری تکرار نخواهند شد؟

تجربیات سی سال گذشته نشان داده است که نیروی سیاسی قدرتمندی که از سازمان یافتگی وپایگاه  مردمی برخوردار باشد هنوز درایران شکل نگرفته است.

بخشی بزرگی از این گروهها به دلایل بینشی، فقدان قدرت مبارزاتی وفقدان پایگاه مردمی منتظر" معجزه " هستند. بهمین دلیل تا قبل از حوادث اخیر، مردم ناراضی کشور نیز بخاطر فقدان سازمان رهبری کننده مبارزات، مایوس و خانه نشین شده بودند. یا بمنظور" تلاش برای معاش"، مصلحت اندیشانه میان بد و بدتر انتخاب میکردند  تا روز رهائی فرا رسد.

 اکنون مردم ایران – خصوصاٌ جوانان آگاه و دلیر ایران-  پا بمیدان مبارزه گذاشته اند.

اکنون  شکاف عمیقی بین فراکسیونها درون رژیم  ایجاد شده است  و اعتبار این این رژیم در سطح ملی و بین المللی از میان رفته است.

 فعالیتهای تروریستی و تحریک آمیز رژیم آخوندی در منطقه و کوششهای آن برای دست یابی به سلاح های کشتار جمعی، آمریکا، اسرائیل و کشورهای اروپا را واداشته است که خواستار تحول بنیادی در ایران باشند.

 نیروهای ملی و دمکرات ایران که خواستار " سکولاریسم" و استقرار دمکراسی در ایران هستند، باید هرچه زودتر خود را متشکل سازند و صف مستقل مبارزاتی خود را در داخل و خارج از کشور سامانه بخشند. وگرنه باردیگر ناظر " سازش ها" و خیانتها علیه مردم خواهیم شد.

  مطمئن هستم که اگربفکرچاره اندیشی خردمندانه ای نباشیم، جنگ داخلی، خونریزی و استقرار حاکمیت ارتجاعی دیگری جامعه ما را تهدید خواهد کرد.

با شناختی که از ساختار قدرت و خصلت نظام دینی  حاکم در ایران داریم، فروپاشی این نظام بامقاومت خشونت آمیز و خونریزی مختلف وبا آشوب در منطقه همراه خواهد بود. درحقیقت این رژیم مرگ سیاسی خود را بصورت عملیات انتحاری درخواهد آورد که منجر به تخریب و خونریزی و فاجعه دیگری خواهد شد.

 آیا مبارزینی که فاجعه گذشته را تجربه کرده اند، برای جلوگیری ازفاجعه ی دیگری که گسترده وعمیق تر  روی خواهد داد،  خود را آماده کرده اند؟ و آیا اینبار سازمان یافته، همآهنگ و با  درایت سیاسی عمل خواهند کرد؟  یا اینکه قصد داریم تماشاچی حوادث فاجعه آمیز دیگری بشویم ؟ یا طالب آن هستیم که درجنگ داخلی ودر ویرانی کشور سهیم شویم؟ یااینکه همت و اراده اقدام سازنده ای را در خودمان سراغ داریم که هنوز بکار نبرده ایم؟

از فروپاشی این رژیم بسهم خود استقبال میکنم،اما نگران بروزفاجعه دیگری هستم که باید هرچه زودتر خود را آماده کنیم و تدارک ببینیم تادر مرحله فروپاشی و گذار از بحران،در داخل و خارج از کشور سازمان یافته عمل کنیم. ضروریست که از هم اکنون  برای جایگزین شدن قدرت سیاسی که مطلوب مردم باشد، زمینه سازی کنیم. ضروریست که در آینده دنباله روحوادث نباشیم وبا مدیریت سالم جامعه را بسوی  ثبات و سازندگی هدایت کنیم.  چنین هدف هائی حاصل نمیشوند مگر اینکه اتحاد و ائتلاف هدفمند فقط از نیروهای طرفدار دمکراسی و حقوق بشر شکل بگیرد و با گوناگونی اندیشه بپذیریم که بطور درازمدت (استراتژیک) درراه همبستگی ملی و نهادینه شدن دمکراسی درایران گام برداریم.

هیجدهم ژوئیه 2009

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630