بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان   |   پيوند به آرشيو آثار نويسنده در سکولاريسم نو

آدرس اين صفحه با فيلترشکن:  https://newsecul.ipower.com/2009/07/13.Monday/071309-Susan-Aram-Gains-and-Losses.htm

22 تير 1388 ـ 13 جولای 2009

 

کودتای انتخاباتی رژيم: پيروزی نظامي، شکست سياسی

سوسن آرام

کودتای انتخاباتی رژيم با چنان مقاومت دليرانه و نيرومندی روبرو شد که توطئهء انتخاباتی رژيم را به ضد خود تبديل کرد. روشن است قصد رژيم از اين توطئه تقويت موضع خود در داخل و خارج ايران بود، اما مقاومت شجاعانه و غير منتظرهء مردم و بخصوص جوانان، نتيجه را معکوس کرده و تعادل رژيم را بکلی به هم ريخته است. رژيمی که فرزند نامشروع يک انقلاب شکست خورده بود و لحظه ای را برای ميراث خواری از آن انقلاب متناقض از دست نمی داد، علناً به عنوان يک رژيم کودتا در داخل و خارج ايران رسميت يافت و همهء “سرمايه” ای را نيز که از لاشخوری های سال های اخير و عمدتاً از طريق حضور بر سر اجساد قربانيان ستمگرانی ديگر اندوخته بود و با آن در غربت لاف مي زد، از دست داد. مهم تر اين که در اندرونش آتش برپا شده است و سرآسيمگی اش موجب مي شود به جای اطفای حريق بر آن روغن بريزد.

از آنجا که توطئهء انتخاباتی در خفا صورت گرفته، از چند و چون آن بدون دسترسی به “علم غيب” که در اختيار توطئه گران است نمي توان اطلاع داشت. اگر منظور فقط دستکاری در آراء بود چرا به اين صورت آشکار و ضبط و تصرف “نظامی” صندوق ها و اعلام شبانهء “نتايج” در ظرف مدتی که شمارش ممکن نيست آنهم با ارقامی که تضادش با واقعيت مثل روز روشن است و فدا کردن موقعيت رسمی خامنه ای به عنوان “رهبر” فراجناحی از طريق حمايت بدون فوت وقت از “آرای من درآوردی”؟ آيا اين نقشه از آغاز تنظيم شده بود يا در ميانه يا اواخر “پروژهء انتخاباتی” و ابقاء مخفيانهء نامزد خود، وحشت زده شده و جمعيت حاضر در خيابان را بزرگ تر از موسوی و بزرگ تر از توان تحمل رژيم ارزيابی کرده اند و دستپاچه و سرآسيمه دست به کودتا زده اند؟

عليرغم فقدان اطلاعات در مورد “توطئهء درخفا”، قراين و شواهد در مورد اهداف “پروژهء انتخاباتی” که خواسته يا ناخواسته به کودتا تبديل شد، اطلاعاتی به دست داده که حالا وسيعاً مورد بحث محافل است و در واقع به اطلاعات عمومی تبديل شده است. با وجود اين تمرکز بر آنها برای شناخت وضعيت و بويژه برای تشخيص راهکارهای ادامه مقاومت لازم است.

نمايش مشروعيت: «انقلاب مخملی» رژيم عليه مردم؟

ارزيابی حداقلی از اهداف رژيم همان است که قبل از انتخابات، بخش بزرگی از اپوزيسيون روی آن اتفاق نظر داشتند و به همين جهت آن را تحريم کردند: يعنی يک “تاکتيک انتخاباتی”، به پای صندوق کشاندن مردم به اميد سراب و کسب مشروعيت در انظار بين المللی برای دولت منتصب بيت رهبری.

اگر هدف رژيم فقط همين، يعنی يک حقه بازی انتخاباتی بود، ترديدی نيست که به شدت ناشيانه و ابلهانه عمل کرده است. باز کردن منفذی کوچک در چارچوب رژيمی به قول جوانان ايران به شيوه ای “خفن” متصلب و سرکوبگر، به نمايش گذاشتن اين منفذ در سطح ملی از طريق “سيمای ضرغامی” و بسيج مردم و بخصوص جوانان تشنهء “تغيير” به سوی اين منفذ، آن هم پشت سپر نه چندان کم اهميت “رقابت مجاز انتخاباتی” و “کانديداهای تاييد شده” و حتی فريب دادن خود کانديداها بطوريکه دايرهء آزادی عمل درون خط قرمزها را باز کنند، و بعد کشيدن ناگهانی ترمز و دستور عقب نشينی در حاليکه پشت سر مردم هم دره وحشت قرار دارد، انرژی تحريک شدهء رای دهندگان وجوانان را که طی سال ها سرکوب مثل فنر فشرده ای منتظر باز شدن بود، با تمام قوا بر عليه رژيم برگرداند.

چرا رژيمی که تا قبل از انتخابات – بويژه در جريان مناقشات هسته ای - ده ها مقاله در مورد “پيچيدگی” و “کاردانی سياسی” اش - توسط موافق و مخالف نوشته شده بود و گماشتگان خودش هم تکرار مي کردند که “ريزه کاری های قاليبافی ايرانی" را در سياست بافی دارد، چنين توطئه ابلهانه ای را پياده کرد؟ آيا همانطور که محمد خاتمی اشاره کرده است تصور مي کرد مي تواند مدل “انقلاب مخملی” را برای “داغ کردن تنور انتخابات” پياده کرده و بعد کانديد خود را ابقا و جمعيت را مهار کند؟ آيا اين نقشه ای بود که رژيم از آغاز برای انتخابات تنظيم کرده بود؟

در اين صورت خرفتی و کودنی استبداد در شيوهء عمل رژيم نقش بازی کرده است. دولت های مستبد هميشه دچار اشتباه محاسبه مي شوند، و غالباً ارزيابی نادرست از توان خود و به هيچ انگاشتن نيروی مردم زمينهء اصلی اشتباهات آنهاست.

“اسباب” خيزش دلاورانهء مردم و جوانان را خود رژيم فراهم کرد نه هيچ نيروی داخلی يا خارجی ديگر. تکاپوی هراسان رژيم برای توجيه وضعيت و مخصوصا نسبت دادن آن به “بيگانگان” و “انقلاب مخملی” خواندن جنببش پرتوان اعتراضي، تف سربالاست و هرچه بيشتر رژيم برآن پافشاری کند بيشتر بی آبرو مي شود. مگر انقلاب های مخملی همان ها نبودند که رژيم مي گفت در ايران شدنی نيست؟ مگر انقلاب های مخملی اساساً عليه رژيم های بی پايه و متقلب – هرچندبا کمک قدرت خارجی – برپا نمی شوند؟

برای درک عمق دست پاچگی رژيم لازم نيست به سناريوهای مضحک و خود افشاگر مثل نسبت دادن قتل فجيع ندای جوان به وابستهء مطبوعاتی بی بی سی يا تفويض توان بسيج چند ميليونی در تهران به رهبران غربی اشاره کنيم، کافی است به سخنرانی خامنه ای توجه کنيم که حين فرمان سرکوب در نماز جمعه، و در توجيه خشونت ضدانسانی که قرار بود بعد از اين سخنرانی به راه بيفتد، ناگهان به نحو مضحکی به ياد برخورد ستمگرانهء پليس آمريکا با فرقهء «ديويديان» افتاد و برای اينکه جای چون و چرا لابد برای آقای اوباما باقی نماند يادآوری هم کرد که اين ماجرا در دورهء زمامداری خود دمکرات ها اتفاق افتاد نه جمهوريخواهان! به عبارت ديگر، اين مرد هر ستم و هر جنايتی را که هر نوع قدرتی به هر بهانه ای در هر گوشهء جهان، در حال يا گذشته، برمردم خود يا مردمی ديگر روا داشته، مجوز غيرقابل انکاری مي داند که به رژيم او حق ميدهد صد بدتر از آن را عليه مردم ايران روا دارد. در واقع کسی که خودش و کارگزارانش هر ندای معصومانهء کوچک برای حق خواهی را، حتی حق چکمه پوشيدن را، به فرمانبری از خارجی نسبت مي دهند، فقط به قدرت های خارجی پاسخگو بود و از آنها مي خواست در برابر توحش لجام گسيختهء رژيم دهانشان را ببندند، چرا که همراه با رژيم او از “شجرهء مفسده “ واحدی هستند. پاسخ اوباما به خامنه ای و گماشتگانش دندان شکن بود: او به آنها توصيه کرد با دقت “به مسووليتی که در برابر مردم خودشان” دارند بينديشند و حتی پيشنهاد کرد که “شايد لازم باشد”، “نگاهی به خانواده های آنها که کتک خورده ند، يا به آنها شليک شده است يا بازداشت شده اند” بيندازند زيرا آنجاست “که احمدی نژاد و ديگران بايد به سوالات پاسخ گويند”. به عبارت ديگر، «چرا به ما پاسخ مي دهيد؟ برويد پاسخگوی مردم خود باشيد». اعتبار حرف حق را بايد تصديق کرد، حتی اگر گوينده آن از “شجره مفسده” باشد. اگر رهبران رژيم اسلامی شرم را بدون اينکه سنگ لوحی برايش بسازند در خاک دفن نکرده بودند آب شده و در خاک فرو مي رفتند. اما حاکمان اسلامی ايران هيچوقت به مردم خود پاسخگو نبوده است و اکنون بيش از پيش تاکتيک های جرج بوش برايشان جذاب شده است: مردم تروريست اند، و “آقايان” به دنبال “امنيت”. بقيه هم با “امنيت چی ها” هستند يا با “تروريست” ها.

تغيير ساختاری: وداع با دورهء اول انقلاب خمينی

اما برنامه ای که برای مناظرهء انتخاباتی احمدی نژاد تنظيم شده بود و روندی که سرکوب های کنونی طی می کند اين فکر را تقويت ميکند که برنامهء کودتاگران فقط به کسب مشروعيت کاذب محدود نمی شد. اگر اين يک کودتا بود – که بود- بايد به خاطر آورد کودتا توسط نيرويی که تقريباً همهء سکان های قدرت را بطور انحصاری در دست دارد، فقط به منظور تغيير يا تثبيت پرسنل رژيم صورت نمی گيرد. به نظر مي رسد آنها دنبال هدفی هستند که مدت هاست تعقيب می کنند و قبل يا در ميانهء انتخابات يا بعد از کودتا به فکر تکميل آن هستند: يک تغيير ساختاری در خود نظام از طريق حذف کامل و اگر لازم باشد خشن کليهء گروه بندی های فرعی که با هستهء اصلی قدرت به درجات مختلف اختلاف نظر عقيدتی يا سياسی دارند و در مجموع تا کنون تحمل مي شدند. اين چيزی است که اصلاح طلبان آن را «حذف جمهوريت نظام» می خوانند و چون نظام ولايت فقيه هرگز يک جمهوری نبوده کمی ابهام بوجود می آورد. زيرا مردمی که حق حاکميت شان در قانون اساسی اين رژيم رسماً انکار مي شود و دهه هاست خفقان يک رژيم تماميتگرا را تحمل می کنند، انتساب جمهوريت به نظام ولايت فقيه را اندکی وهن آميز می بينند. به همين جهت ممکن است اهميت تغييرات ساختاری را که رژيم در صدد است در نظام خود بوجود آورد، و البته هنوز معلوم نيست بتواند موفق شود، دستکم بگيرند و چنانکه اکنون برخی از نيروهای اپوزيسيون بويژه در خارج علايم آن را نشان مي دهند، به مقابله جدی با آن اهميت لازم را ندهند.

اما اين عملياتی مهم است، هم به لحاظ ماهيت عمليات، هم به علت مشخصات نيروهايی که مي خواهند حذف کنند و هم، طبيعتاً، به علت مشخصات نيروهايی که قرار است بمانند. روی اين موارد متمرکز مي شويم.

وداع با دورهء خمينی: به لحاظ ماهيت، اين سياست، برخلاف آنچه تماميتگرايان کودتاچی ادعا مي کنند، وداع با “دورهء خمينی” است که زير فشار انقلاب شکل گرفته بود. اين فقط شامل پذيرش صوری جمهوريت و تبعات آن نيست. به ياد داريم عليرغم اين پذيرش صوری، رژيم به راحتی نيروهايی مثل بازرگان و بنی صدر را دفع و تعدادی از کادرهای “جمهوری” را هم اعدام کرد. بنابراين حفظ ساختار صوری برای رژيم رياکار زياد دشوار نيست. مساله اين است که خمينی مجبور بود برای مقابله با مقاومت وسيع در برابر دولت دينی و ولايت فقيه از پائين و در بالا، با هستهء سفت طرفدار دولت دينی خود، اعم از دستگاه روحانيت شيعه که در اثر انقلاب ناگهان به اوج قدرت پرتاب شده بود و نيز غير روحانيون، ائتلاف کند. ساختارهای پيچيدهء حکومت، قواعد و لابی های هزارتو و هزار لای آن که پلوراليسم اندرونی قدرت را حفظ می کنند، حاصل اين تدبير بود
.

حالا اين ائتلاف و اين ساختارها و اين لابی ها، مزاحم راه تماميت گرايان حاکم تلقی مي شوند و بايد حذف شوند. بنا براين، واقعاً جای سؤال هست که آيا حملات شديد احمدی نژاد به دورهء اول انقلاب در مناظره ها را بايد ”تاکتيک انتخاباتی” و تبليغ پوپوليستی به شمار آورد يا تدبيری برای ريختن حرمت رسمی اين دوره و حمله به ائتلاف ها و ساختارهای باقيمانده از آن. در اين مناظره ها، ما از زبان رئيس جمهور رژيم و نامزد مطلوب آن شنيديم که دولت دورهء خمينی در دههء 60 مردم را سرکوب مي کرد، بمب به عربستان سعودی فرستاده بود و مي خواست از مردم ايران گوشت دم توپ برای سربازان اسرائيلی ـ آن هم در يکی از خشن ترين جناياتش در لبنان ـ بسازد. احمدی نژاد در حملات خود حتی به نحوی خمينی را بی نصيب نگذاشت، آنجا که به حمايت خمينی از موسوی در اختلافش با خامنه ای اشاره کرد که منطقاً مي تواند به دخالت بی جا و لابيگری روحانيت در يک اختلاف سياسی تعبير شود. بگذريم که در آن دعوا خامنه ای که در زمان خود به زعفران خوری معروف بود در طرف سرمايه قرار داشت. اينکه موسوی و کروبی دايماً يادآوری مي کنند که “خط امام” زير حمله قرار گرفته، يا موسوی گفته برنامه آنها از تمديد رياست جمهوری احمدی نژاد فراتر مي رود، فقط به خاطروفاداری عقيدتي، يا تبليغ يا تقيه نيست. آنها در وسط مناظره با احمدی نژاد، و گاه آشکارا با تعجب، متوجه شدند که “خط امام” زير ضرب قرار گرفته است. صرفنظر از هر نوع انکار يا توجيهی که اکنون تماميت گران زير فشار بحران ارائه دهند، بايد احمدی نژاد و سازمان دهندگان مناظراتش کاملاً مجنون باشند، تا معنای اين حرف ها را نفهمند.

حذف “حزب بزرگ اصلاح طلبی": حلقهء مقدم اين تغيير ساختاری حذف کليه نيروها، کادرها و ساختارهايی است که اکنون تحت عنوان “اصلاح طلب” رده بندی مي شوند. بايد توجه داشت اين عيناً همان نيروهای اصلاح طلب بالا در دورهء بعد از دوم خرداد نيستند يا به آن خلاصه نمی شوند، و نيز برخلاف توهمی که رژيم ايجاد کرده و از طريق رسانه های بزرگ انحصاری نيز در جهان خارج انعکاس می يابد، اختلاف آنها با جناح تماميت گرايان مبين اختلاف بين جناح “سرمايه داران” و جناح “مستعضف پناهان” نيست. بايد توجه داشت حتی در بالا و بطور نمادين يک سر اين طيف رفسنجانی است که رسماً به عنوان نمايندهء بازار آزاد و از نوع فاسد آن شناخته مي شود و سر ديگر آن موسوی که در ميان مقامات مورد اعتماد آن زمان رژيم تقريباً تنها کسی بود که به تحريف اصل 44 انتقاد کرد و به همين جهت زير حملهء اقتصاددانان نوليبرال قرار گرفت. مساله اين هم نيست که گويا موسوی طرفدار زحمتکشان و اين يا آن نيروی حکومت طرفدار سرمايه داران است. واقعيت اين است که هنوز هم در جمهوری اسلامی بين سپهرهای اقتصاد و سياست عايق های سنگين وجود دارد که انطباق منافع طبقاتی و سياسی را درهم ريخته و پيچيده مي کند. در حقيقت، تماميت گرايی حاکمان اصلي، يک مجموعهء متنوع و در هم از انواع نيروها را در “حزب بزرگ همه باهم اصلاح طلبی “ جمع مي کند که نيروهای درون آن دايماًتغيير کرده يا تغيير موضع مي دهند
.

حذف البته فقط به “بالا” محدود نمي شود. لازم است به ياد بياوريم اين نيروها با توجه به برخورداری از رانت قدرت دولتی و با تأييد چارچوب های نظام بطور وسيع در جامعه مدنی شاخه زده اند و اگر “پلوراليسم اندرونی” بالايی ها در جمهوری اسلامی اندکی معنايی داشته و راهی برای تنفس در جامعهء مدنی بازکرده باشد، حضور پر رنگ همين ساختارها و تحمل آنها بود که در مجموع به نظام وفادار ماندند.

خالی کردن زير پای دستگاه روحانيت شيعه: اما تغيير ساختاری مورد نظر به همين بسنده نمی کند و در نهايت شامل دستگاه عاليهء روحانيت شيعه مي شود که، برخلاف دستگاه سنی، در درون پلوراليستی و به اصل استقلال مراجع و مرجعيت برای مردم پيرو آن معتقد است و، بنابراين، منطقاً و عملاً مزاحم تماميت گرايان به شمار می آيد
.

البته اين تناقض از آغاز و در دورهء خمينی هم وجود داشت، ولی خصلت کاريسماتيک خمينی و سنگينی وزنهء منافع تأسيس حکومت فقها، نسبت به ضررهای آن برای روحانيت، تناقض مزبور را به حاشيه مي راند. عليرغم اين و عليرغم اتوريته ای که خمينی داشت، ديديم او زير فشار انقلاب برای حفظ ائتلاف با اکثريت روحانيت به تأسيس ساختارهای متعددی دست زد که نفوذ قانونی و ورای قانونی آنها را تأمين مي کرد.

حالا نه فقط نفوذ قانونی بلکه لابيگری غيرقانونی آنها مزاحم انحصار قدرت در دست تماميت گرايان محسوب مي شود.

همين حالا عملاً حق فتوا در مسايل اساسی از روحانيت گرفته شده و مرتبت روحانيون در ايران براساس اصل فرمانبرداری و “احسنت، بله قربان” گفتن تعيين مي شود. بر اساس همين اصل، آنها به دو دسته تقسيم شده اند: روحانيون و “روحانی نما” ها. حتی يک مأمور امنيتی مثل حسين شريعتمداری و ابواب جمعی اش بر اساس همين “اصل” به روحانيون مرتبت آيت الله و حجب الاسلام مي دهد يا اين درجات را از او مي گيرد. روحانيونی که “بله قربان” را نگويند با خطر از دست دادن امکانات، حصر، توهين حتی خلع لباس روبرو هستند.

سکوت معنا دار بخش بزرگی از مراجع مهم مذهبی در جريان کودتای اخير و شکل گيری آشکار دو جريان “روحانيون درباری”، مثل مصباح و جنتی و احمد خاتمی از يک طرف، و روحانيون محافظه کار و لب فروبسته در قم، به علاوهء روحانيون معترض مثل کروبی، ناشی از تناقضی است که تماميت گرايان مرجعيت شيعه ايران را در برابر آن قرار داده اند: از يک سو وسوسهء حفظ مواهبی که حاکميت اسلامی برای آنها به ارمغان آورد و پرهيز از خطرات سياسی و امنيتی که اعتراض مي تواند در بر داشته باشد و، از سوی ديگر، واقعيت کودتايی که نه فقط دين آنها را برباد داده بلکه بعيد نيست دنيا را هم از آن ها بگيرد.

رسانه های رژيم گزارش اختلافات درون روحانيت در راديوهای فارسی زبان دولت های خارجی يا چند سايت اصلاح طلب را جنگ روانی خوانده و يادآوری می کنند اينها که حالا دم از “مراجع بزرگ شيعه” و "روحانی سرشناس" مي زنند، اصلاً حاکميت روحانيت را قبول نداشته و “تقليد مردم ازمرجعيت را رفتاری شبيه رفتار ميمون خوانده بودند.” [اشاره به حرف آغاجری]

اما مساله، ديگرانی که قبول نداشتند نيست. شما که قبول داشتيد؟! مساله اين است. مساله اين نيست که ديگران از “روحانی برجسته” دم مي زنند، مساله اين است که نمايندهء خامنه ای در کيهان حق دارد از” آيت الله” گرفته تا ”حجت الاسلام“ را به خاطر اينکه “بله قربان” نگفته اند رديف کرده و به “مواضع ضد قانونی و بعضاً ضد انقلابی کسانی چون منتظري، طاهري، صانعي، بيات، کروبي، مجمع مدرسين و...” بتازد و از طريق ده ها بلندگو که از “حکومت اسلامی” مزد مي گيرند آنها را مأمور انگليس و آمريکا و اسرائيل و ضدانقلاب خارج و داخل معرفی کرده و خلع لباس آنها را تقاضا کنند.

آن روحانيون که سکوت پيشه کرده ولی هنوز به کودتاچی ها “بله قربان” نگفته اند، زير فشار راديوهای بيگانه نيستند، فشار از درون است، فشار از طرف کسانی است که به آنها معتقدند و سوال مي کنند چرا ساکت اند، فشار از طرف “حکومت اسلامی” برای اقرار به تبعيت است، فشار از سوی تناقضی که در آن دست و پا مي زنند.

و مساله اين نيست که نيروهای دمکرات سی سال “حکومت اسلامی" را از همان اول نطفه فاجعه تلقی مي کردند، مساله اين است که ميراث خواران آن - با حمله به دولت موسوی علاوه بر دولت های رفسنجانی و خاتمی – خودشان هم اين نطفه را فاسد معرفی می کنند.

مساله اين است که اينجا اتفاقی دارد روی مي دهد، يا بهتر است بگوييم اينجا اتفاقی روی داده است: وقتی که در يک مدار وسيع نگاه کنيم تقريباً تمام آن روحانيونی که در برپايی و دوام حکومت اسلامی نقش داشتند آن طرف “خط” قرار گرفتند: از آن خلخالی که ملعون به گور رفت تا خاتمی که در جنبش اصلاحات غسل تعميد يافت.

و در مورد ”کلاهی” ها، ولايت فقيه که از خود کادر نداشت و موتلفين اوليه را تحت عنوان ليبرال خائن از کاست حکومت بيرون راند. ميماند کادرهايی که در اين سی سال تربيت کردند. همهء آنها را هم تحت عنون «اصلاح طلب خائن» از حکومت بيرون انداخته اند و حالا دسته دسته آنها را می گيرند، به زندان انداخته و زير شکنجه می برند و با همسران و خانواده های شان بدتر از به قول خودشان “زينب کبری” رفتار مي کنند و اگر وسايلی که جوانان مبارز فراهم کرده اند نباشد، جايی برای انعکاس ناله های اين “زينب ها” نيست، مگر همان راديوهای “کافر” خارجی. جالب آنکه حتی مراجع قم هم اجازه ندارند يا جرأت نمی کنند به شفاعت آنها برخيزند و به درد دل کسانی مثل همسر رجايی گوش دهند.

پس به راستی چه کسانی مي مانند؟ اينجاست که مي رسيم به مشخصات آن نيرويی که قرار است بماند: آنها که کودتا را سازمان داده اند.


سرمشق مدل جديد؛ بيت سعودی و خاکی پوش های ضياء الحق: تحولات در ساختار حکومت که مدت ها قبل از انتخابات تعقيب مي شد به منظور تثبيت قدرت نيروهايی صورت مي گيرد که بعد از سی سال حکومت اسلامی بيشترين منافع سياسی و مادی را به خود اختصاص داده اند؛ يعنی بيت رهبری و نيروهای امنيتی. اين واقعيت راز سربه مهری نيست و اگر ابهامی هم در آن بود در کودتای انتخاباتی برطرف شد. اين ديو دو سر بدترين موجود خارق العاده ای است که تاکنون از درون انقلاب شکست خورده سر بر آورده است.

بيت رهبری با روحانيت درباری و بله قربان گو و تشنهء قدرت دور و برش، که هريک خود را وليعهد بالقوهء خامنه ای مي دانند و برای رسيدن به اين مقام حاضرند اسلام را به دين بدترين جنايتکاران تبديل کنند، با چنگ اندازی بر ثروت عظيمی که از سرقت مستقيم و خارج از حتی نظارت صوری قوانين خود رژيم به دست می آيد،و با تکيه بر زور عريان که هيچ قيد وشرط سياسی يا اخلاقی آن را محدود نمی کند، و از طريق ائتلاف با نيروهای اسلامی در منطقه که وجودشان را مرهون ستم اسرائيل هستند، خود را معادل بيت سعودی در ”جهان اسلام” می بيند و تحت عنوان قطب شيعهء آن، از “جهان” سهم می طلبد.

سر ديگر ديو، دستگاه قدرت نظامی و امنيتی است که از درون سی سال جنگ با مردم، هشت سال جنگ عراق، و جنگ و گريز دايمی با نيروهای خارج – بويژه آمريکا و اسرائيل – به صورت اژدهايی سر برآورده است. اگر جنگ دايمی دولت اسلامی با مردم راه را برای دخالت نظاميان در سياست داخلی و تصرف مستقيم اهرم های قدرت باز کرد، دو عامل ديگر، يعنی جنگ خانمانسور عراق و مداخلات نابجای گوناگون خارجی در شرايط فاجعه بار خاورميانه، پوشش ناسيوناليستی برای اين دخالت ها فراهم آورد و بعلاوه جاه طلبی های منطقه ای نظاميان رژيم را دامن زد. اين نيرو اکنون به انواع ارتش های ارتجاعی اعم از نظامی و شبه نظامی مجهز است و همانطور که همه مي دانند در طول اين سی سال، و بويژه در دورهء احمدی نژاد، يا تحت عنوان اجرای اصل 44 يا به عنوان سياست مقابله با تحريم، به قدرت اقتصادی درجهء اول هم تبديل شده است. کسانی که پشت افشای فساد خاندان رفسنجانی چهرهء خود را پنهان کرده اند با ايجاد بانک ها، شرکت های بيمه و کمپانی های متعدد، مالکيت بخش بزرگی از دارايی های کشور، بنادر و فرودگاه ها را به خود اختصاص داده و با اجرای طرح های صندوق بين المللی پول و برنامه های نوليبرالی نه تنها به غارت کشور مشغولند بلکه بخش بزرگی از صنايع و کشاورزی ايران را به ويرانی کشانده اند و تلاش عدالت خواهانهء کارگران و معلمان و پرستاران و ساير زحمتکشان را نيز به بهانه های امنيتی به خشن ترين شکل سرکوب می کنند.

اين «پاکستانيزه کردن» اقتصاد ايران عواقب سياسی خود را هم دارد: مدل مطلوب حکومت چکمه پوش ها به حکومت نظامی خاکی پوش های پاکستان شباهت دارد، بويژه اگر دورهء کودتای ضياء الحق و سازماندهی نيروهای طالبانی در همکاری با عربستان سعودی را در نظر بگيريم، شباهت خيره کننده تر مي شود. همان جاه طلبی های منطقه اي، همان استفادهء ابزاری از اسلام در برنامه های منطقه ای و برای سرکوب داخلي، همان “جنبش سازی” و ايجاد ”لشگرهای طيبه“ ی شيعی به منظور بالا بردن توان خود در تعادل استراتژيک منطقه، همان تصرف اهرم های کليدی اقتصاد توسط نظاميان، همان چرخش نوليبرالی برای به دست آوردن دل صاحبان بازار. همين شيوهء مشترک استفاده ابزاری از اسلام برای برنامه های منطقه ای و سرکوب داخلی است که پيوند محکمی بين چکمه پوش ها و بيت خامنه ای و آخوندهای درباری وابسته به آن بوجود آورده است.

اين طنز تاريخ است که دو دمل چرکين که به مدد به اصطلاح “استکبار جهانی” در منطقه کاشته شد، يعنی بيت سعودی و خاکی پوش های طالبان پرور ”پاکی”، مدل ايده آلی است که ائتلاف کودتا و “استکبار داخلی” مي کوشد ترکيب آن را بر خاک ايران حاکم کند و سموم آن را در منطقه بپراکند.

در رابطه با اين ائتلاف به چند نکته بايد توجه کرد.

اول: اگر چه بخش مهمی از برنامهءاين ائتلاف سهم خواهی از “جهان” تحت عنوان شيعه است، اما رابطهء ايدئولوژی اين حکومت با شيعه مثل رابطهء وهابيت دربار سعودی با مذهب سنی است و هر دو در شکل کنونی خود توسط منافع حکومتی شکل گرفته اند. هيچکدام آنها نمايندهء جمعيت شيعه يا سنی منطقه محسوب نمی شوند و جنگ قدرت بين آنها فاجعه ای است برای همزيستی جمعيت کشورهای مسلمان.

دوم: اين ائتلاف به هيچ وجه “ ضد امپرياليستی”، در معنای شناخته شدهء آن نيست. “جهانی” که آنها از آن سهم خواهی می کنند، همين نظام امپرياليستی است. چيزی که آنها از نظام حاکم کنونی مي خواهند اين است که در کنار عربستان سعودی جايی هم برای آنها باز کند. در اين زمينه هيچ چيز افشاگر تر از نامهء احمدی نژاد به بوش در آغاز پروژهء “جديد” نيست و بايد بار ديگر آن را خواند.

حتی حمايت آنها از جنبش های فلسطين يا لبنان، از طريق کمک به رهبری های همجنس با خودشان، در دراز مدت به ضرر اين جنبش هاست و آنها را از درون پوک و فاسد می کند. آنهايی که از توهم “ضد امپرياليستی” نسبت به اين رژيم دست برنمی دارند، خوب است به اين مساله توجه کنند.

سوم: اميد هر دو بازوی اين ائتلاف به اينکه بتوانند نمونهء بيت سعودی و يا خونتای نظامی پاکستان را بر ايران تحملی کنند، خيالی خام است. اولاً ايران نه پاکستان است نه عربستان و جامعهء مدنی پيشرفته ای دارد که نمونه ای از توان خود را در همين قيام ضد کودتا به کودتاچيان نشان داد. اين پيشرفتگی حتی بر دستگاه حکومتی خود رژيم هم تأثير گذاشته و آنرا در مقابل تلاش تماميت گرايان به واکنش وا مي دارد.

ثانياً: حتی رژيم های پاکستان و عربستان تماماً برحمايت و قدرت آمريکا متکی بودند و در شرايط بحران کنونی منطقه، که مردم منطقه به خروش بلند شده اند، زمين زير پای آنها به شدت می لرزد.

چهارم: در اين ترديدی نيست که هدف نهايی کودتا مردم هستند. وگرنه مگر خطر آقای موسوی که خود را اصول گرای اصلاح طلب مي دانست و بارها وفاداری خود را به نظام مورد تاکيد قرار داده است، چقدر بزرگ بود که لازم ببينند برای جلوگيری از برآمد او دست به اقدامی با چنين هزينه سنگينی بزنند؟ درست است که حفظ جايگاه و دارايی در درگيری تماميت گرايان حاکم با معترضين درونی نقش بازی مي کند، اما نظام منافع عام و دراز مدتی هم دارد. کم نبودند تحليلگران داخلی و خارجی که ارزيابی شان اين بود که موسوی بزرگ ترين شانس آنها در شرايط کنونی است و درمقام رياست جمهور احتمالاً هم خودش بيش از پيش بسوی محافظه کاری گرايش پيدا مي کند و هم راه را برای گرفتن امتيازات بزرگ برای رژيم اسلامی و پيشی گرفتن بر رقبا در خاورميانه فراهم مي کند، و هم به توهم “دمکراتيک “ بودن رژيم دامن می زند و شايد هم منفذی باشد برای خروج اندکی از فشار فزاينده برجمعيت جوان ايران و تقويت توهم اصلاح پذير بودن رژيم.

اگر رژيم عطای چنين فرصتی را به لقايش می بخشد علتش اين است که ارزيابی خودش اين است که حکومت اسلامی ايران ظرفيت کمترين حد اصلاح پذيری را ندارد. اين بويژه از آن نظر مهم است که بخش بزرگی از جوانانی که هستهء اصلی جنبش ضد کودتا را تشکيل دادند و اکثريت شهدا و زخمی های آنها کمتر از 30 سال دارند، دوران آگاهی اجتماعی و سياسی و حتی تقريباً همهء زندگی خود را در دورهء بعد از “جنبش اصلاحات” طی کرده اند، و عليرغم شکست اصلاحات اغلب از گفتمان انقلاب رويگردان و به گفتمان اصلاحات باور داشتند. آنها از اين تجربهء خود درس بزرگی آموخته اند که سرمايه مبارزات سال های آتی است.

به اين مساله پائين تر می پردازم.

 

پيروزی نظامي، شکست سياسی

عوامل کودتا اين روزها اصرار دارند مشت خونين خود را به مردم نشان بدهند: «ضربه خورديم اما به تيغ تيز تبديل شديم... زنگار از تيغ اقتدار زدوديم» (کيهان). آنها در حاليکه تلاش می کنند مردم را مرعوب کنند، به خودشان قوت قلب مي دهند: «20 سال بيمه شديم» (رئيس دفتر سياسی سپاه). معنای اين حرف ها در نهايت اين است: از نظر نظامی موفق شديم قيام مردم عليه تقلب را در نبردی نابرابر سرکوب کنيم. اما از نظر سياسی دستاوردشان چيست؟ اين که با فروکردن گلوله به سينه دخترانی مثل ندا و قتل جوانان کوی دانشگاه و معترضان بی سلاح در تهران و شهرستان ها، آن هم در مقابل چشم همهء جهان، از جمله مخاطبان حساس تلويزيون الجزيره، نامزد خودشان را بر تخت رياست جمهوری خودشان ابقا کردند؟ در حاليکه مي خواستند او را رئيس جمهور 24 ميليونی نشان دهند؟ اين که به تنهايی خودش يک شکست سياسی است. تودهء معترض در عوض دستاوردهای متعددی دارد. اين مردم دلاور، که با دست خالی و بدون تدارک کافی به مقابله با کودتا رفتند، بايد دستاوردها را بشناسند و اجازه ندهند سياست ارعاب و سرکوب رژيم از اهميت و نقش آنها بکاهد. به اين دستاوردها نگاهی بيفکنيم.

برجسته ترين دستاوردی که فوراً به چشم می آيد همان است که هم اکنون به آن اشاره کردم: نقش برآب کردن پروژهء کسب مشروعيت کاذب و، [در عوض] شناساندن حکومت اسلامی به عنوان يک رژيم کودتاچی.

دستاورد ديگر، مقدم کردن گفتمان نقض حقوق بشر، بر بحث مسالهء هسته ای است، آن هم درست در شرايط تغيير شرايط جهانی و مذاکرات در پيش رو که مي توانست و مي تواند نقض حقوق بشر در ايران را قربانی مصالحه های ديگر بکند. طبيعتاً سخنانی از قبيل آنچه «جو بايدن» گفت، يا تهديدهای اسرائيل به حمله به ايران، عليه اين دستاورد عمل می کند. اما بايد تلاش کرد اينگونه موانع را کنار زده و دستاورد جنبش را حفظ کرد.

دستاورد بعدی وادار کردن رژيم به آن بود که از کيسهء “رهبری” و “شورای نگهبان” ـ که قانوناً ماورای قانون! قرار دارند ـ هزينه کند تا رسماً مسووليت کودتا را بر عهده بگيرند. اين امر از يک طرف باعث شد جنبش با توجه به پتانسيل بالايی که داشت از “خط قرمز” رژيم عبور کند و، از سوی ديگر، اين امر تاثير مهمی در بحران رژيم و بازشدن شکاف های باز هم بيشتر در درون آن دارد که خود دستاورد ديگر جنبش محسوب ميشود.

اما مهم ترين دستاورد اين جنبش خودآگاهی ايرانيان است. مردم حالا به قدرت خود پی برده اند و دريافته اند ظرفيتی فراتر از آنکه خود تصور می کردند دارند. تمام تلاش رژيم برای ارعاب، انتشار عکس جوانان در سايت سپاه، دستگيری ها و اعتراف بگيری ها، عربده کشی ها و لافزنی ها در مورد توان سرنيزه برای جلوگيری از ادامهء اعتراضات خياباني، به زور به ميان کشيدن پای “نيروهای بيگانه” فقط و فقط به منظور مقابله با اين بيداری بزرگ و در هم شکستن اعتماد به نفس و جرأت جوانان است. آنها ترجيح مي دهند همان “نيروهای بيگانه” در کشور مداخله يا حتی به ايران حمله کنند تا اين بيداری بزرگ نقش خود را بر روند حوادث بکوبد.

آنها مي دانند اعتراضات خيابانی در نبردی نابرابر و وقتی که تدارکات هنوز کافی نيست، نمي توانست مدتی طولانی ادامه يابد، لااقل نه به صورت ممتد، و مي خواهند از اين خصلت برای تضعيف روحيه مردم و اثبات اقتدار رژيم و القاء شکست قطعی جنبش استفاده کنند.
طبيعتا نبايد اجازهء اين کار را به رژيم داد و معلوم است که اعتراض خيابانی به تنهايی برای در هم شکستن سرنيزهء رژيم کافی نيست. شناخت روشن از اوضاع، در عين حفظ اعتماد به نفس، مي تواند جنبش را در مسير لازم برای گسترش خود و مقابله با اقتدار سرکوبگرانهء رژيم رهنمون کند و خوشبختانه جنبش اعتراضی نشان داده از بصيرت بالايی در ارزيابی از اوضاع برخوردار است. در اين زمينه توجه به برخی نکات مهم است:

اول. حفظ دستاوردها:
نخستين راهکاری که نگاه دقيق به اوضاع کنونی و نتايج آن در مقابل ما قرار مي دهد، حفظ دستاوردهای تاکنونی است. بايد سياست ارعاب رژيم را به عکس خود تبديل کرد. بايد نشان داد رژيم رأی های تقلبی رئيس جمهورش را از صندوق ها در نياورد، آنها را بر سرنيزه کرد و به قلب دختران و پسران مردم فرو برد و خونشان را برکف خيابان ها و دانشگاه ها و در شکنجه گاه ها بر زمين ريخت. به اين ترتيب هر تهديد، هر سرکوب، و بگير و ببندها به سند جديدی برای اثبات ماهيت کودتايی رژيم تبديل مي شود. مبارزه برای آزاد کردن زندانيان و پايان دادن به سياست پادگانی علاوه بر اينکه يک وظيفهء انسانی است، به اين هدف و افشای ماهيت کودتايی رژيم کمک مي کند.


دوم. مقابله با تکميل کودتا و سرکوب اصلاح طلبان: بايد با توطئهء ائتلاف سازمانگر کودتا – بيت رهبری و نظاميان - برای حذف «پلوراليسم درونی نظام» مقابله کرد. درست است که اين پلوراليسم به نحوی به دوام نظام کمک کرده است و حتی شايد بتوان ادعا کردحذف آن رژيم را سريع تر در سراشيب سقوط قرار مي دهد چون آن را از «امکانات تاکنونی برای مانور» محروم کرده و بار ديگر يک “همه با هم”، اين بار عليه خود رژيم، بوجود می آورد. اما، درست به همين دليل، دردناک ترين مسير با بدترين عواقب را نيز در برابر جنبش آزاديخواهی قرار مي دهد.

در همين رابطه بايد عليه سرکوب و سلب حق از همه نيروهايی که قرار است حذف شوند، اعم از معمم ها و اصلاح طلبان، جدی تر و استوارتر از خود آنها مبارزه کرد. رهبری اصلاح طلبان بر جنبش تاکنونی نبايد در اين مساله ترديد ايجاد کند. البته قبل از هرچيز به خاطر دفاع از اصول آزادی و حقوق انساني، اما در عين حال نبايد فراموش کرد آنها زير ضربات کودتايی قرار گرفته اند که مقدمتاً آنها، و اساساً و نهايتاً مردم را هدف گرفته است. بنابراين، مقابله با سرکوب آنها در خدمت مقابله با سرکوب مردم هم هست. درست است، بسياری از اين نيروها در ايجاد حکومت وحشت و سرکوب مردم شرکت کرده اند، و درست است، بخش مهمی از آنها اگر بطور فردی تحول پيدا نکنند، وقتی در قدرت قرار بگيرند همانکار را مي کنند که قبلاً هم کردند. اما نبايد گذاشت مبارزه با رژيم به پس کوچه هايی شنيده کشيده شود که رژيم و چکمه پوشان و قاضيان سلاخش هدايت آن را در دست دارند.

روشن است که برنامهء جنبش آزاديخواهی نمي تواند به پلاتفرم اصلاح طلبان و شعارهايی مثل حفظ نظام و بازگشت به خط امام و امثال آن محدود بماند، و طبيعی است که نيروهای عميقاً دمکرات در هر حالتی استقلال خود را حفظ کرده و تلاش مي کنند آن نيروی اجتماعی را که فکر مي کنند جنبش دمکراسی خواهی را بسط مي دهد تقويت کنند، اما همهء اين ها نبايد به صورتی انجام بگيرد که مبارزه با کودتاچيان را تضعيف کند، و همهء اينها در صورتی مي تواند تحقق پيدا کند که از موج سواری پرهيز کرده و قاطع تر و پيگيرتر از اصلاح طلبان به جنبش آزاديخواهی مردم نيرو بدهيم.

يک هشدار ديگر در رابطه با اصلاح طلبان که اکنون مکرراً تذکر داده مي شود، مسالهء مصالحهء احتمالی آنها با رژيم است. اما بايد توجه کرد اولاً قرار نيست آنها به چيزی ديگری غير از آنچه هستند تبديل شوند. کار آنها مصالحه با استبداد، در حد و حدودی که خودشان معين کرده اند، بود و هست و همين را هم بايد از آن ها انتظار داشت. ثانياً در شرايط کنونی چنين مصالحه ای اگر تا حد توبهء داوطلبانه و دفاع از تماميت گرايی فرا نرويد، به معنای شکست کودتا هم هست.

سوم. اهميت بر پای خود ايستادن و حفظ استقلال.
حفظ اين دستاورد نه فقط به خاطر آن است که با استفاده از مداخلهء بيگانگان وسيلهء قابل توجيهی برای سرکوب پيدا مي کند، بلکه اساساً به اين دليل است که وابستگی قدرت شگرف و خلاقهء جنبش را تضعيف و فاسد کرده و آن را به وسيله ای برای سواری ديگران تبديل مي کند و آن را به سرانجام نامعلومی سوق ميدهد که مي تواند به شدت خطرناک باشد و به هرحال در خدمت استقرار دمکراسی نيست.


چهارم. تکامل دستاوردهای تاکنونی: اين به بخش مهمی از مردم مربوط مي شود که هستهء اصلی مقاومت دليرانه در برابر تقلب انتخاباتی را تشکيل مي دادند: نسلی از جوانان که بعد از انقلاب بهمن چشم به دنيا گشودند؛ نسلی که گفتيم از گفتمان انقلاب رويگردان و به گفتمان اصلاحات باور داشتند.

به علت اهميت مساله روی آن مکث مي کنيم:

نسلی که با گفتمان اصلاح طلبی به ميدان آمد و با گلوله پاسخ گرفت

 *درس هايی که به ما دادند، و درس هايی که آموختند و خواهند آموخت.

بخش بزرگی از جوانان ايران به فراخوان های نيروهای سياسی متعدد توجه نکرده و انتخابات رژيم را تحريم نکردند. اين نه به خاطر فريب خوردگی بود که در رژيم چيزی فريبنده نمی ديدند، و نه به خاطر “تعهد به نظام” که آشکارا از آن بيزارند.

عليرغم همهء بيدادها و محدوديت ها و توهينی هايی که رژيم بطور روزمره بر جوان ترين نسل ايرانيان روا مي دارد، عليرغم شکست جنبش اصلاحات، اين جوانان به مبارزه در چارچوب قانون و جنگ و گريزهای درون آن خو کرده بودند. کشتارهای 60 و 67 و سرکوب های خونين دو دههء قبل برای آنها “تاريخ” بود و در پشت سر قرار داشت. امروز عبارت بود تلاش برای گرفتن حقوق بديهی زندگی در چارچوب واقعيات جديدی که شکل گرفته بود. هر نوع پلوراليسمي، حتی پلوراليسم به شدت محدود و درونی آخوندي، اين خاصيت را دارد که مردم را به نوعی در سپهر خود نگه مي دارد و آنها را وادار مي کند به خاطر نيازهاشان، گاه بطور روزمره در مدرسه و اداره و دانشگاه، به انتخاب و گزينش بين “بد و بدتر”، يا “بد و خوب”، يا هرچه خود تفسير مي کنند دست بزنند. اين، خواه ناخواه، آن فاصلهء زمين و آسمان بين دولت و مردم را که در استبداد يک پارچه هست و مردم را بکلی نسبت به تفاوت های درون رژيم بی اعتنا ميکند، می کاهد.

اين مساله ای است که بسياری از مبارزان نسل های پيش، و بويژه آنها که به اجبار از اقامت در کشور خود محروم شده اند، کمتر مورد توجه قرار مي دهند. آنها نمی خواستند رژيم را ذره ذره اصلاح کنند، مي خواستند آنرا ذره ذره نفی کنند. نه به خاطر اعتماد به رژيم، بلکه به خاطر اعتماد به خودشان؛ نه به خاطر فرمانبری از رژيم، بلکه به خاطر نافرمانی از آن، به خاطر شرايطی که در آن بار آمدند، به خاطر عادت به استفاده از پلوراليسم “اندرونی” رژيم در جنگ و گريزشان با استبداد و خفقان، به پای صندوق ها رفتند. آنها مي دانستند با يک رژيم متقلب روبرويند و شعار مي دادند: ”وای اگر تقلب بشه، ايران قيامت ميشه”. و بر پايهء اعتماد به نفس شان بود که مي خواستند رژيم به قانون بازی در چارچوب قوانين قرون وسطايی خود احترام بگذارد. وقتی رژيم اين اعتماد به نفس آنها را به مسخره گرفت، و مقررات بازی خود را بهم زد، آنها از خشم به جوش آمدند. آن خشم و ناباوری که اين جوانان نشان دادند، به خاطر باور به صداقت رژيم نبود، به خاطراحساس توهين شدگی بود از به هم زدن قراردادی که به گمان آنها بين يک دولت بد و شهروندان اسيرش امضا شده بود تا عليرغم عدم رضايت شان از حکومت تلاش خود را به مبارزه در چارچوب قوانين آنها محدود کنند. و اين خشمی بود منشاء گرفته از احترام و باور به خود، و چه زيبا و توانا بود، آنوقت انگشت خود را روی رژيم بلند کردند: ”تقلب شد؟ قيامت شد!"

حالا اين نسل چهرهء ديگری از رژيم را می بيند؛ چهره رژيمی که به بنا بر ماهيت خود به هيچ قراردادی نمي تواند متعهد بماند و هيچ نوع حق و قانونی را نمي تواند محترم بداند و جز از طريق جر زدن، دروغ گفتن، خيانت به ائتلاف ها و حملهء درنده خويانه به معترضين نمي تواند سر پا بماند؛ چهره ای که نسل های به خون کشيده شده در 60 و 67 ديده بودند.

رژيم، آن نسل ها را در دريای خون غرق کرد تا ـ به گمان خود ـ مقاومت های آتی در برابر خود را از توان انسجام و برخورداری از رهبری محروم کند؛ و تصور مي کند اگر همان چهره را به نسل جديد نشان بدهد، مي تواند “20 سال ديگر هم عمر رژيم را تضمين کند".

اما اشتباه مي کند.

اولاً آن نسل ها به دلايل متعدد، که جای بحث آن ها اينجا نيست، نه فقط از نظر نظامی، بلکه از نظر سياسی شکست خوردند، اما اينجا اين رژيم است که ضربات سياسی مهلکی را متحمل شده است. قاعدهء سياست اين است که از درون يک شکست وقتی مي توان به جلو راه بازکرد که عقب نشينی مناسبی را سازمان داد، اما اينجا رژيم راه عقب نشينی را بر خود بسته می بيند و پيشروی در سرکوب هم به بحران همه جانبهء آن دامن مي زند.

ثانيا، ديديم که پاکسازی مبارزان نسل های سابق نه تنها مانع شکل گيری جنبشی تازه نشد، بلکه نسلی جديد پا به راه گذاشت که جنبشی پرتوان را به راه انداخته است؛ نسلی که نفی و مبارزه با سی سال ستمگری را بر پايهء تجارب خود آزمود، جنگ و گريز مداوم با استبداد در چم و خم قوانين نظام را بطور روزمره تجربه کرد، و از تمامی منافذ آن برای گرفتن حق خود بهره جست، و ـ ناگهان ـ در قيام دو هفته ای خود يک شبه ره صد ساله پيمود و “عبور از خط” را متحقق کرد. زيرا با گفتمان اصلاح طلبی به ميدان آمد و با گلوله پاسخ گرفت.

نبايد اين دو قيام دو هفته ای در مقياس ملي، و در ابعاد ميليونی را دست کم گرفت. اين تجربهء عظيم، فعالين، کادرها و رهبران خود را می آفريند. با شرايطی که هست سرکوب نمي تواند مانع آن شود. شکار شرکت کنندگان در جنبش و کنشگران توسط دستگاه امنيت رژيم بيشتر آدم را به ياد نشانه گيری های هدفمند “Targeted” توسط ارتش آمريکا در عراق، بعد از پيروزی نظامی و شکست سياسی، می اندازد که هميشه غلط هدف می گرفت. رژيم نمی تواند رهبران و کادرهای جنبش در راه را بشناسد، نه برای آنکه آنها خود را مخفی کرده اند، بلکه به خاطر آنکه مبارزان، کنشگران و رهبران جديد از خون سينهء ندا خواهند روئيد که گويا به نحوی نمادين از دهان او بيرون جهيد و به فريادی تبديل شد که همهء جهان آن را شنيد.

رهبران جديد، در قاب تظاهرات خيابانی و قيام جوانان عليه تقلب در زمانی مشخص منجمد نشده اند که رژيم بتواند آنها را در سايت سپاه پاسداران به نمايش بگذارد و به شيوهء جرج بوش بگويد: « bring 'em on  ».

آنها در گسترهء تمام جامعهء ايران و در دل مقاومت و مبارزه ای جای دارند که در کارخانه ها، مدارس، دانشگاه ها، بيمارستان ها و خانه ها برای احقاق حق جاری است و با جنبش جديد راه برای اعتلای آن گشوده شده است.

جوانانی که اين افتخار را دارند که جرقه های جنبش جديد را برافروزند، توانايی ها بسيار را به نمايش گذاشته اند: استفاده ازمبارزهء قانونی را، کاربرد وسايل ارتباطی مدرن را، ظرافت های استفاده از تمايز بين تاکتيک و استراتژی را؛ و آنها به همه، به رژيم، به جهانيان، به خود، و به نسل های پيشين خود نشان دادند توانايی و شجاعت برپای خود ايستادن را دارند و وقتی مستقل برپا مي خيزند همهء قدرت ها، اعم از داخلی و خارجی، در مقابل آنها کوچک می نمايد.

حالا خود رژيم آنها را مجبور کرده گفتمان انقلاب را بياموزند و بياموزند. گفتمان انقلاب، برخلاف آنچه در اين سی سال توسط نيروهای گوناگون القاء شده است، به محدود کردن مبارزه در خيابان، به کاربرد غيرالزامی خشونت، به صرفنظر کردن از همهء اشکال مسالمت آميز و قانونی مبارزه، به بی اعتنايی از هر اصلاح جزيی در زندگی مردم اطلاق نمی شود. بلکه بيش و پيش از هر چيز عبارت است از گستراندن مبارزه در قاعده و بويژه در اعماق: آنجا که اکثريت مردم زندگی و کار مي کنند يا، به عبارت بهتر، توسط ستمگران از زندگی شايسته و کار محروم مي شوند.

آنجاست منبعی که قيام مردم را مي تواند به انقلاب فراگير تبديل کند، معترضان را از محاصره نيروهای امنيتی برهاند، مبارزه را از شکلی به شکل ديگر تبديل کرده و وسايل استمرار آن را فراهم کند.

گفتمان انقلاب همچنان به آنها ياد خواهد داد عليرغم اهميت مبارزات قانونی و مبارزه برای اصلاحات، و عليرغم اهميت دنيای ديژيتالی نوين و چهره سازی های ويژهء آن، نميتوان همهء نيروهای خود را بی حفاظ در مقابل دشمن گذاشت تا هر وقت مي خواهد آنها را به زنجير بکشد، به گلوله ببندد يا زير شکنجه در هم بشکند.

لفيق مبارزهء علنی و مخفی، در چارچوب رژيم ها ددمنش سرکوبگر، ضرورتی است که از گفتمان انقلاب جدا نيست و هزينه های مبارزه را کم مي کند نه زياد.

نسل قديم از مبارزهء دلاورانهء نسل تازه بسيار آموخت، نسل جديدی نيز بايد از مبارزهء نسلی که در خون غرق شد و از خاوران بر ميراث خود نظاره مي کند بياموزد. جنبش به راه افتاده است، رژيم مثل گراز زخم خورده به خود می پيچد و شاخش را به هرجا که دم دستش مي رسد فرو مي کند. اما از طوفانی که افق خبر آن را مي دهد غافل مانده است.

در جنبش اعماق سنگر بگيريم، غافلگيرش کرده و قايق سوراخ سوراخ شده اش را در فرصت مناسب غرق کنيم.

18 تیر 1388   

http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20090709221504.html

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630