بازگشت به خانه | فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان | پيوند به آرشيو آثار نويسنده در سکولاريسم نو آدرس اين صفحه با فيلترشکن: https://newsecul.ipower.com/2009/07/12.Sunday/071209-Bijan-Niabati-New-Changes.htm |
21 تير 1388 ـ 12 جولای 2009 |
زبان تازه ـ تحلیلی بر تغییر
بيژن نيابتی
ایران، سال 1388 را با پیام رئیس جمهوری جدید ایالات متحده و پاسخ سریع مقام معظم ! رهبری آغاز کرد. لابی رژیم "جمهوری اسلامی"، که با پیام اوباما از شادی در پوست خود نمی گنجید، با پاسخ خامنه ای دوباره سگرمه هایش در هم رفت. با این حال، هیچکس به اندازهء رژیم و رأس آن نتوانست مفهوم واقعی پیام مذکور را درک و واکنش مناسب نشان دهد. در میان کوتوله های سیاسی اما کار تا آنجا پیش رفته است که بعضاً، ابلهانه، نه فقط از "زبان تازه" ی حاکمیت جدید در رابطه با معضل ایران، که از پایان رسمی(!) ی سیاست "رژیم چنج" (تغيير رژيم) از سوی ایالات متحده سخن می گویند. البته اینها بیش از آنکه عقل خودشان قد بدهد چشم بدهان این و آن مقام بعضاً ارشد در دولت آمریکا بوده و هستند که هر از گاهی قویاً (!) بحث تغییر رژيم را رد کرده و صحبت از تغییر رفتار (!) در باغ وحش "جمهوری اسلامی" می کنند. هرچند که این دیگر چندان چیز جدیدی که مختص دولت اوباما باشد نبوده و مقامات دولت قبلی هم در کنار تأکید پیوسته بر عضویت ایران درمحور شرارت، بارها بر این موضوع کذایی تاکید کرده بودند. بگذریم که بعضیها هم اصلاً از اول قبول نداشته اند که ایالات متحده هیچگاه بدنبال تغییر رژيم در ایران بوده است!
با اینهمه امسال چیزی تغییر کرده است. در این بحثی نیست! آنچه که در آن اما جای بحث بسیار دارد، ماهیت این تغییر و سمت و سوی آن در رابطه با آیندهء رژيم حاکم بر ایران است. در سال های اخیر بارها بر این مسئله تاکید کرده بودم که بودن همزمان رژيم "جمهوری اسلامی" در حاکميت و يک رئيس جمهور جديد در کاخ سفيد را در سال 2009، معادل شکست استراتژيک "طرح خاورميانه بزرگ" می دانم. این همان چیزی است که می تواند تغییر مورد بحث در سیاست ایالات متحده را توضیح دهد. آری، واقعیت این است که "طرح خاورمیانهء بزرگ" با یک شکست استراتژيک مواجه شده است؛ شکستی که در راس عوامل گوناگونی که بدان راه برده اند، نقش سیاست تقابل رژيم "جمهوری اسلامی" قابل چشم پوشی نیست. آری، تنها ابرقدرت موجود، یک نبرد حیاتی را در این مقطع به حاکمیت وحشی ایران واگذار کرده است. این را فقط من نمی گویم! نص صریح اعتراف یکی از هارترین عناصر جناح بازها در دولت قبلی بوش، یعنی "جان بولتن"، در مصاحبه ای با بی.بی.سی هست. دقت کنید :
"جان بولتون، که بارها خواستار جنگ با ایران یا تغییرحکومت آن شده بود، در مصاحبهء اختصاصی به بی.بی.سی فارسی گفت ایالات متحده آمریکا در مسابقهء هسته ای بازی را به ایران باخته است."
جدای از مسائل داخلی ایالات متحده، تا آنجا که به سیاست های کلان خارجی بر می گردد، دولت اوباما برآیند این شکست استراتژيک است و نه هیچ چیز دیگر! با این حال بلاهت محض است اگر تصور شود که قضیه تمام شده است. آمریکا تنها یک نبرد را واگذار کرده و نه جنگ را. فهم این نکته، همان است که دیگر از ارتفاع قد و محدوده دید کوتوله های رنگارنگ صحنهء سیاست ما فراتر می رود.
مذاکره، شکلی از تقابل یا بخشی از تعامل
برای فهم بهتر روند کنونی بهتر است تا آن را، ابتدا به ساکن، در یک کادر کلان تر بررسی کنیم؛ به این معنی که ببینیم آیا اتخاذ تاکتیک مذاکره با رژيم "جمهوری اسلامی"، بخشی از معامله است یا شکلی از مقابله؟
گفتم که سیاست خارجی ایالات متحده با یک شکست استراتژيک روبرو شده است. با این شکست، آن جناحی در ساختار قدرت تضعیف می شود که تدوین کنندهء این استراتژی شکست خورده بوده است. یعنی هارترین بخش نمایندگان اجرایی سرمایه کلان در حاکمیت آمریکا، یعنی محافظه کاران نوین یا بعبارتی نئوکانها.
در ایالات متحده، جدای از دو جناح بازها و کبوترها، که اساساً در رابطه با سیاست های کلان عمل می کنند و حوزهء تحرکاتشان نه تنها آمریکا که کل پهنهء سیاست و اقتصاد جهانی می باشد، عمدتاً چهار گرایش سیاسی وجود دارد که حیطهء عمل و توان شان، در طول زمان و متناسب با تعادل قوای سیاسی موجود، دچار تغییرات بسیاری گردیده است.
اولین گرایش موسوم به "ناسیونالیسیت های جکسونی" بوده که منتسب به "آندرو جکسون"، هفتمین رئیس جمهوری آمریکا و بنیانگذار حزب دمکرات بوده و بیشتر گرایشات ناسیونالیستی در ایالات متحده را نمایندگی کرده و ثقل آن بیشتر معضلات داخلی می باشد. این گرایش در گذشته از قدرت بسیاری در ساختار سیاسی آمریکا برخوردار بود که با تثبیت "سرمایهء متمرکز یهود" در جریان کودتای مالی عظیم و انتقال قدرت به "سرمایه مالی جهان وطن" در جریان بحران 1929، بتدریج از قدرت آن کاسته می شود تا آنکه نهایتاً پس از پایان جنگ جهانی دوم اندک اندک بطور کامل به حاشیه رانده می شود. "ران پاول"، یکی از کاندیداهای حزب جمهوریخواه که در همان آغاز کنار رفت، متمایل به این جریان بود. لازم به ذکر است که " آندرو جکسون" در سال 1805 به عضویت رسمی فراماسونری آمریکا درآمده و در فاصله 1822 تا 1824 و 1839، استاد اعظم "لژ تنسی" بوده است.
گرایشات دیگر مطرح عبارتند از یک جریان کلاسیک محافظه کاری که تا پیش از به صحنه آمدن نئوکانها یکی از پایه های اصلی قدرت در ساختار سیاسی ایالات متحده بوده است. جریان دیگر لیبرال های انترناسیونال هستند که اساسا با جان اف کندی بطور جدی وارد صحنهء سیاست آمریکا شده و با کارتر و کلینتون در این میدان تثبیت گردیده اند و، در نهایت، جریان صهیونیستی ــ فاشیستی محافظه کاران نوین که با "ریگانیسم" آغاز کرده و با پیروزی ایالات متحده در پایان جنگ سرد و در قالب "خاندان بوش"، در سیاست آمریکا دست بالا را پیدا می کند.
این چهار گرایش عمده در تمامی نهادهای سیاسی و احزاب مختلف، از دمکرات و جمهوریخواه گرفته تا احزاب حاشیه ای مانند "حزب آزادیخواهی" Libertarian Party و یا سبزها و غیره، نمایندگی می شوند. برای نمونه کافی است که یک قلم به جناح بندی های درون حزب دمکرات فعلاً حاکم اشاره کنم که نشان می دهد چقدر شرکت سهامی موسوم به حزب دمکرات آمریکا شباهت به یک حزب سیاسی به مفهوم واقعی کلمه دارد.
این حزب از پنج کانون عمده تشکیل شده که شغل اصلی شان لابی گری برای منافع معینی در درون هیئت حاکمه آمریکاست. از 256 کرسی دمکرات ها در مجلس نمایندگان، 76 کرسی به دمکرات های مترقی یا پیشرو، 57 کرسی به لابی صهیونیستی دمکرات های نوین تعلق دارد که بیشتر به "نئو کانها" نزدیک است و "رام اسرائیل امانوئل" را اوباما از میان آنها به ریاست کارکنان خود در کاخ سفید انتخاب کرده است، 42 کرسی متعلق به دمکرات های سیاهپوست، 24 کرسی به دمکرات های اسپانیایی و نهایتاً 37 کرسی در اختیار دمکرات های محافظه کار می باشد که بیشتر از آنکه با حزب خودشان تعریف شوند، با حزب رقیب محافظه کار تداعی می گردند. تعداد 20 نفر هم ظاهراً تعلق گروهی ندارند. قدرت اصلی البته در دست باند یهودی درون کنگره می باشد که اگر چه تعداد رسمی شان در میان قانونگزاران بیشتر از 42 تن نیست (31 نفر در مجلس نمایندگان و 13 نفر در سنا) ، با این حال، ریاست اکثریت قریب به اتفاق کمیته های اصلی، چون کمیتهء امورخارجی، کمیتهء امور مالی، کمیتهء امورخاورمیانه، کمیتهء امور اروپا، کمیتهء انرژی و کمیتهء امور منع گسترش جنگ افزارهای هسته ای در مجلس نمایندگان و کمیته های اطلاعات، امنیت ملی، نیروهای مسلح و... در سنا را برعهده دارند.
شکست سنگین نئو کانها در رابطه با پیشبرد "طرح خاورمیانه بزرگ" بر سر ایران که من از این پیشتر از آن به مثابه محور این طرح یاد کرده بودم، به لحاظ خارجی و شرایط رو به انفجار جامعهء آمریکا به لحاظ داخلی، این گرایش فاشیستی را به عقب رانده و راه را برای یک سلسله از تغییرات رادیکال در شیوه ها و متدهای متخذه از سوی هیئت حاکمه در آمریکا، در تنظیم با قدرت های دیگر جهانی، و معضلات سیاسی و اقتصادی متعدد داخلی و خارجی موجود، باز کرده است. در همین رابطه، عدم تحقق تهاجم نظامی به ایران نه به تصور برخی ساده لوحان از سر در دستور نبودن آن در دوران دولت گذشته بلکه بدلیل فراهم نگردیدن الزامات اجرایی، سیاسی و لجستیکی آن صورت پذیرفته و بر نئوکانها تحمیل گردیده است. به عبارت بهتر، خانه نشینی ی «بی بی آمریکائی ــ اسرائیلی» در سال های اخیر فقط و فقط از روی بی چادری بوده است و نه هیچ چیز دیگر.
عدم تحقق طرح همچنان زنده و فعال "تغییر رژیم" در ایران حاصل جبری عملکرد دو مؤلفه بود. اولی سیاست موفق تقابل سیاسی و نظامی رژیم "جمهوری اسلامی" در عراق و لبنان و فلسطین و افغانستان و... با ائتلاف آمریکایی ـ اسرائیلی به مثابه مبنای ضروری حفظ خود، و دیگری عدم موفقیت آمریکا در شکل دادن به "آلترناتیو مطلوب" به مثابه شرط موفقیت طرح برقراری ثبات در دوران پسا جمهوری اسلامی.
اما تا آنجا که به اهداف ایالات متحده در کادر استراتژی کلان "جهان تک قطبی" بر می گردد، هیچ چیز تغییر نکرده است. تا آنجا که به "طرح خاورمیانه بزرگ"، به مثابه ابزار ضروری تحقق استراتژی فوق الذکر، بر می گردد، هیچ چیز تغییر نکرده و نمی تواند هم تغییر کند. آنچه که تغییر کرده است، نیاز حیاتی ایالات متحده به حمایت قدرت های جهانی در رابطه با حل و فصل "معضل ایران" است. چرا که سیاست تکروانهء تقابل با "جمهوری اسلامی" شکست خورده است. به همین سادگی !
بنابراین، اگر بپذیریم که استراتژی تغییر نکرده، فهم این مقوله که آیا تاکتیک مذاکره با "جمهوری اسلامی" تنها بخشی از استراتژی مقابله است و نه ترتیبات اولیه برای معامله، نیاز به هوش چندانی نبایستی که داشته باشد. این را البته بهتر از همه خود «رهبر معظم نظام» درک کرده است که هم از نزدیک دستی بر آتش دارد و هم دوست و دشمن خود و نظام ولائیش را بهتر از همه تشخیص می دهد.
شارلاتانیزم آمریکایی در رابطه با سیاست مذاکره
اوباما دستش را به سمت رژيم ایران دراز کرده است. او برای اولین بار خود نظام مقدس را با اسم و رسم مخاطب قرار داده است. او و مقامات ریز و درشت دولتش در هر فرصتی بر این یاوه تاکید می کنند که به پیر و پیغمبر ما خواهان تغییر رژيم ایران نیستیم. ما فقط خواهان تغییر رفتار آن هستیم. به رژيم می گوید «بیایید در عراق مذاکره کنیم. به نیروهای تحت امرتان در آنجا بگویید با ما کاری نداشته باشند، شاید که ما بتوانیم به شکلی آبرومندانه از این باتلاق بیرون آییم. از نفوذتان در فلسطین و لبنان استفاده کنید تا فشار از روی اسرائیل برداشته شود. در افغانستان کار بدون شما پیش نمی رود، بیایید تا مذاکره کنیم شاید بشود جلوی گسترش ناارامی در افغانستان گرفته شود. از حرکت به سمت دستیابی به انرژی هسته ای (که البته هم ما می دانیم و هم شما که منظور همان سلاح اتمی است) دست بردارید تا تعادلی را که ما در منطقه برقرار کرده ایم برهم نخورد. در عوض ما با شما مذاکره می کنیم. هر چقدر که بخواهید مذاکره می کنیم. بابا آخر ما به چه زبانی بگوییم که شما به بمب اتم احتیاجی ندارید! ما یک شصت سالی است که نم نمک به همهء دنیا، از چپ و راست و کمونیست و کاپیتالیست اش، حقنه کرده ایم که هیتلر درست شش میلیون یهودی بیگناه (نه یکنفرکمتر، نه یکنفر بیشتر) را سوزانده و روانهء اتاق های گاز کرده و ما، درست با استناد به همین ادعا، هم بوده که توانسته ایم برای یک دولت حرامزاده مشروعیت بسازیم و صدای هر کسی را هم که اما و اگر کرده خفه کنیم. حالا شما آمده اید و در هیئت یک دولتی که ترتیبش را نمی توان براحتی مثل امثال روژه گارودی و پرفسور فلیمینگ و... داد، در حقانیت هولوکاست چون و چرا می کنید. نکنید آقا! قواعد بازی ما را لطفاً رعایت کنید. اصلاً قواعد بازی را مگر می شود رعایت نکرد؟ نگاه کنید اوضاع خطرناک است. اسرائیل منتظر است که افسارش را رها کنیم تا به شما حمله کند. خطر فوری است، جدی است، واقعی است».
در مقابل، رژيم و مقام معظم رهبری اش هم پاسخ می دهد که: «آقا جان خر خودتان هستید! اگر ما تا همین حالا هم سر جایمان نشسته ایم و به سرنوشت صدام حسین دچار نشده ایم و شما را هم وادار کرده ایم تا علی رغم آن هارت و پورت های اولیه مبنی بر "رژيم چنج "، حاضر به نشستن با ما بر سر میز مذاکره شده اید، اتفاقاً درست بخاطر استفادهء بهینه از همین ابزارهای قدرتمان در بیرون از مرزهایمان است. شما می خواهید با لبخند و دست دراز کردن و ادبیات مؤدبانه ما را وادار کنید تا مسائل شما را یکی پس از دیگری در سطح منطقه ای حل و فصل کنیم. البته استفاده از ادبیات مؤدبانه بسیار خوب و مقبول است ولی آخر، پس حل و فصل مسائل ما چه می شود؟ عراق و افغانستان و فلسطین و لبنان و تنگهء هرمز و سودان و آمریکای لاتین و چوب کردن لای چرخ ماشین تبلیغاتی هولوکاست، و زیر علامت سوال بردن تفسیر رسمی از آن، و بمب اتمی و سپاه قدس و چه وچه و کذا و کذا (!)، از قضا، ابزارهای بسیار ضروری و حیاتی ما هستند که تنها و تنها یک هدف را دنبال می کنند و آن هم حفظ نظام مقدس بهر قیمتی است. حالا اگر تو واقعاً دنبال تغییر رفتار ما هستی و نه تغییر ساختار ما، خوب اینکه کار مشکلی نیست. لطف کرده و بجای دو صد گفتار نیک، با یک نیم کردار جزئی یک تضمین امنیتی ناقابل، که رسمیت بین المللی هم داشته باشد، به ما بدهید و مثل کرهء شمالی اعلام کنید که نام ایران هم از آن "محور شر" کذایی، حذف شده است. همین! بعد از آن هم دعای ماست که بوفور همراهتان خواهد بود. آنوقت، پس از این "معامله" می نشینیم و مذاکره می کنیم و مسائلمان را هم با هم حل و فصل می کنیم. به همین سادگی ! آیا این چیز زیادی است؟ ضمناً، اسرائیل هم بدون شما هیچ شکری نمی تواند بخورد. تازه خود شما هم که یادتان هست امام راحل فرموده بودند هیچ غلطی نمی توانید بکنید؟ حالا شما هی دم به ساعت بگو که همهء گزینه ها روی میز است. آخر با آن پیام کذایی ممکن است آب از لب و لوچه این به اصطلاح تحلیلگر و آن سیاستمدار کذا و کذا و آن فعال سیاسی و حقوق بشری در اپوزیسیون ما راه انداخته باشی که گویا قرار شده با ما به توافق برسید و مسائل فیمابین را به لطف الهی بطور مسالمت آمیز حل کنید، ولی سر خود ما را که دیگر نمی توانید با "عید شما مبارک" شیره بمالید.
پایه های تئوریک بحث
در سال های اخیر تا آنجا که به مسائل مشخص در رابطه با معضل ایران در کادر "طرح خاورمیانه بزرگ" و روند قضایا برمی گشت، چه در نوشته ها و چه در مصاحبه هایم، بحث های گوناگونی را باز کرده بودم که در اینجا با نگاهی دوباره، به بازخوانی آنها و، در صورت نیاز، بیان تحولات جدید و تغییرات احتمالی در آنها خواهم پرداخت.
مهمترین بحثی که مطرح کرده بودم، و هنوز هم بی هیچ اعوجاجی، لجوجانه! روی آن هستم، بحث سیاست تعویض رژيم به مثابه یک پایهء ضروری تحقق طرح خاورمیانه بزرگ و، در این رابطه، آنتاگونیک بودن تضاد میان آمریکا و رژیم "جمهوری اسلامی" بود.
(در رابطه با این لجاجت تئوریک، در مصاحبه ای که سال گذشته داشتم، مصاحبه گر با تعجب می گفت: «میدانید آقای نیابتی، وقتی به نوشتهها و گفتههای شما توجه میکنم، میبینم در تحلیلهايتان، پارامترها همیشه ثابتاند و از پارامترهای متغییر در آنها اثری دیده نمیشود! ببینید صحبت از بازگشایی کنسولگری آمریکا در تهران است؛ حجم صادرات آمریکا در هشت ـ نه ماه گذشته به ایران چند برابر شده؛ مذاکرات مستقیم نمایندگان رژیم و بلند پایگان آمریکایی نه تنها عیان شده، بلکه بارها تکرار گردیده. صحبت از بازگشایی نمایندگی آمریکا در تهران، بازگشایی کنسولگری رژیم در شهر اربیل، چند برابر شدن صادرات آمریکا به ایران، چشم بستن آمریکا بر بخشی از برنامهء هستهای ایران، همینطور اعلام رسمی مذاکرات فیمابین، همگی نشانههایی از تغییرات در سیاستهای مورد اشاره است. از این زاویه این احتمال است که شاید به نحوی تضمین های امنیتی به رژیم داده شده و.... علی رغم موارد ذکر شده هنوز شما نسبت به نظرتان تجدید نظر نکردهاید؟» بگذریم که دوست مصاحبه کننده تفاوت نظر را با نظریه، چندان در نظر ندارد!)
در همین رابطه، طرح تضاد اروپا با امریکا از سویی، و چین و روسیه با امریکا در رابطه با "طرح خاورمیانه بزرگ" و انعکاس این تضاد بر روی معضل ایران، از سوی دیگر، و نهایتاً تظاهر این تضادها به صورت مسئلهء مماشات با رژيم حاکم بر ایران از جانب اروپا را طرح کرده بودم. برای یادآوری دوباره و ورود به بحث، به بخشی از مطالب یاد شده، عیناً به نقل از نوشتارهای گذشته اشاره می کنم.
«1 ــ طرح "تعويض رژيم" در ايران، تا آنجايی که به "طرح خاورميانه بزرگ" برمی گردد، مستقل از آنکه چه حزبی در آمريکا برسر کار بيايد و سکان سياست خارجی ايالات متحده در دست چه کسی باشد، از روی ميز سياست خارجی آمريکا کنار نخواهد رفت. اين سياست در اصطکاک با عزم جزم رژيم در رها نکردن قدرت به هر قيمت، زاينده يک آنتاگونيسم پايدار ميان دولت آمريکا و رژيم حاکم بر ايران خواهد بود که هيچ چيز جز يک درگيری نظامی راه حل آن نمی باشد.
«2 ــ زير سقفِ گرفتن يک "تضمين امنيتی" از ايالات متحده، و فقط ايالات متحده، هيچ بسته مشوق و هيچ مذاکره و معامله ای از جانب رژيم، پذيرفتنی و قابل مذاکره نمی تواند باشد. اين تضمين، هرگز و تحت هيچ شرايطی، به رژيم "جمهوری اسلامی" داده نخواهد شد.
«3 ــ تهاجم نظامی به ايران، پيش از حل و فصل معضل " آلترناتيو مطلوب"، راه به يک فاجعهء بی مثال خواهد برد که نمونهء عراق در مقابل آن کاريکاتوری بيش نخواهد بود." (مصاحبه گر: م ـ ساقی، 25 اسفند 1386)»
در رابطه با واقعی بودن و محوری بودن مقولهء "تضمین امنیتی"، که من همواره از آن به عنوان بالاترین خواست رژيم یاد کرده ام، بد نیست به نمونه ای از اخبار رسمی منتشره در اکثریت قریب به اتفاق خبرگزاری های رسمی طی چند ماه گذشته مبنی بر طرح خواست رژيم از سوی روسیه و پاسخ رسمی ایالات متحده به کشور مذکور در همین رابطه اشاره کنم.
بدون شرح!
«"روسیه خواستار تضمین امنیتی برای ایران شد"
«"تضمین امنیتی به ایران مد نظر آمریکا قرار ندارد"
«سرگئی لاوروف، وزیر خارجهء روسیه، در گفتگو با خبرنگاران گفت که، به نظر وی، گروه 1+5 در مذاکره با ایران باید پیشنهادهای مشخصی را عرضه کند، به این کشور تضمین امنیتی بدهد، و اطمینان یابد بحران خاورمیانه جای مشخصی در دستور کار مذاکرات خواهد داشت.
«"کاخ سفید آمریکا در واکنش به پیشنهاد روسیه مبنی بر دادن تضمین های امنیتی به ایران گفت که چنین پیشنهادی در حال حاضر مد نظر قرار ندارد."»
(بی.بی.سی: چهارشنبه 14 مه 2008 - 25 اردیبهشت 1387)
و همینطور تلاش های بی حاصل اروپائی ها در چند ساله اخیر: "با وجود مخالفت آمریکا، اروپا برای ارائه تضمین امنیتی به ایران تلاش می کند":
«خبرگزاري فارس: در حالي كه مقامات آمريكايي گفته اند تهران نبايد انتظار تعهدي از سوي واشنگتن مبني بر عدم حمله به اين كشور را داشته باشد، كشورهاي اروپايي سعي دارند كه ارائهء تضمين هاي امنيتي را در ازاي توقف غني سازي اورانيوم از سوي ايران در بسته مشوق هاي خود بگنجانند.
«به گزارش فارس، به نقل از خبرگزاري رويترز، مقامات اتحاديه اروپا گفته اند تضمين هاي امنيتي مهم ترين موضوع مورد اختلاف بين آنها براي ارائهء بسته اي از مشوق هاي معتبر به ايران است. آنها مي گويند تنها آمريكا كه طي پنج سال اخير به دو كشور همسايه ايران ــ افغانستان و عراق ــ حملهء نظامي و آنها را اشغال كرده، مي تواند تضمين امنيتي به ايران بدهد. اما واشنگتن تا بحال از اين امر سرباز زده است». (خبرگزاری فارس 85/02/28)
بحث کلیدی بعدی بحث "آلترناتیو مطلوب" و ربط آن به مقولهء تهاجم نظامی بود. در این رابطه سال ها پیش با طرح تئوری "نبرد آلترناتیوها"، از ضرورت حیاتی شکل گیری و ـ دست بالا ـ پیدا کردن یک آلترناتیو مستقل و ترقیخواه، سخن رانده بودم؛ آلترناتیوی که با شکل گیری آن، از یکسو جلوی دست سازی " آلترناتیو مطلوب" آمریکایی از بالای سر مردم و مقاومت استقلال طلبانهء آنرا می توانست بگیرد و، از سوی دیگر، جریان فروپاشی رژيم و شکل گیری یک جبهه جهانی همزمان برعلیه تهاجم نظامی و ادامه رژیم " جمهوری اسلامی " را سرعت بخشد.
"...تفاوت عمدهء دمکرات ها با جمهوريخواهان، در رابطه با عراق، در اين بود که اولی اعتقاد داشت در رابطه با براندازی دولت عراق بايد حتی الامکان دنبال "اجماع جهانی" بود و دومی نه. حالا که در مورد ايران اين مشکل هم وجود ندارد و خود جمهوريخواهان هم قاطعانه در کنار سياست اجبار، به دنبال اقناع و اجماع هم هستند. بنابراين، يک بار ديگر تاکيد می کنم:
تا آنجايی که به ضرورت "تغيير رژيم سياسی" ايران برمی گردد، ميان دمکرات ها و جمهوريخواهان هيچ اختلاف اساسی و کيفی وجود ندارد. مشکل ايران همچنان مشکل " آلترناتيو مطلوب " است.
«س ــ يعنی منظورتان اين است که تا موقعی که اين "آلترناتيو مطلوب" بوجود نيامده، آمريکايی ها دست به اقدام نظامی نمی زنند؟
«ج ــ نمی توانند که بزنند! ببينيد، مشکل اصلاً در افتادن رژيم که نيست! بحث بر سر آنست که اگر يک آلترناتيو حاضر و آماده (که ازحداقل حمايت های توده ای هم برخوردار بوده باشد) وجود نداشته باشد که با فروپاشی رژيم کنترل اوضاع را بدست گرفته و مانع از هم گسيخته شدن ساختارهای سياسی و اجتماعی و کشت و کشتارهای متعاقب آن گردد، شيرازهء حيات مدنی در کوتاهترين زمان ممکن از هم گسيخته شده و هرج و مرج وحشتناکی حاکم خواهد شد که نمونهء عراق در مقابل آن رنگ خواهد باخت. بنابراين، بسا مهمتر از براندازی "جمهوری اسلامی"، که برخلاف هارت و پورت های وحوش حاکم بر آن و تهديدات روزمره آنان اساساً کار سختی نيست، مقولهء "جانشين" می باشد.
«اما در رابطه با ايران، مسئله فرق می کند. يعنی مهمتر از قراردادهای تجاری با رژيم حاکم بر ايران، منافع استراتژيک روسيه و چين در رابطه با شکست "طرح خاورميانه بزرگ" نقش اصلی را بازی می کند. مسلح ساختن رژيم به برخی از تسليحاتی که در بالا اشاره کرديد و خود رژيم مدعی ساخت آنها در داخل کشور می باشد، دقيقا در همين راستا می باشد. به همين دليل، "اجماع جهانی" در رابطه با تهاجم نظامی به ايران در آيندهء نزديک شامل اين دو کشور و در آخر سر شامل چين نخواهد شد. با اين حال، همانطور که قبلاً هم گفتم، تمامی اينها با هم جلوی حل نظامی مسئلهء رژيم سياسی ايران را نخواهد گرفت». (گفتگو با دکتر زری اصفهانی ـ بخش دوم، 13 ارديبهشت 1385)
بحث پایه ای دیگر هم مربوط به خود "طرح خاورمیانه بزرگ" و الزامات عملی و اهداف استراتژیک آن می شد که در مقاله بلند "چشم انداز" بدان پرداخته بودم و همچنان به قوت خود باقی است.
مسئله عراق
شکست فضاحت بار نئوکانها در عراق، که نقش "جمهوری اسلامی" در آن برای هیچ ناظر آگاهی تردید بردار نبوده است، دولت بوش را مجبور می کند که با یک چرخش استراتژیک و با عقب نشینی از داعیهء «دمکراسی برای عراق»، مرکز ثقل استراتژی جدید را از "دمکراسی" به "امنیت" منتقل کند. در این رویهء جدید بدیهی بود که در تضاد میان ضرورت تصفیهء نیروهایی که در دولت عراق برای امنیت نیروهای آمریکایی خطرناک تشخیص داده می شدند، با پایه های اساسی کارکردهای دمکراسی بورژوایی مبنی بر مشروعیت دولت منتخب، ارجهیت به تصفیه داده شود. به همین دلیل، لازم بود که با ریخته شدن آب پاکی روی ادعاهای دمکراسی خواهی و احترام به رأی مردم، دولت منتخب ولی متمایل به رژیم "جمهوری اسلامی" در عراق با یک دولت منتصب ولی همسو با خط و خطوط نیروهای ائتلاف، عوض شود که البته مهمترين وظيفه اش بايستی خلع سلاح نيروهای شبه نظامی وابسته به رژيم تهران باشد. اين دولت می توانست که حول کسی مثل "اياد علاوی" و با به بازی گرفتن حزب بعث عراق، کردها و نيروهای سنی و شيعه مخالف رژيم "جمهوری اسلامی" شکل بگيرد. به این موضوع در ششم بهمن 85 و طی مطلبی تحت عنوان «همهء تفنگ ها بسوی دولت صفوی»، اشاره کرده بودم.
در این رابطه البته تلاش های بسیاری نیز صورت گرفت و یک ائتلاف سیاسی نسبتاً قوی، هر چند ناکافی هم حول علاوی شکل گرفت. در این مقطع اما "نوری المالکی"، نخست وزیر منتخب، که داستان را گرفته است، با یک تغییر موضع بجا، تغییر جهت داده و تصمیم به دور شدن از رژيم حاکم بر ایران و نزدیک شدن به آمریکا گرفته و، بدین ترتیب، هم موفق به حفظ قدرت در دولت خود گردیده و هم هزینهء سیاسی و امنیتی جابجایی در دولت عراق را برای آمریکایی ها کمتر می کند. بدیهی بود که الزام اولیهء این نزدیکی تهاجم نظامی نیروهای وابسته به دولت عراق به شبه نظامیان وابسته به رژيم ایران، و البته آن بخش ضدآمریکایی تر و مهار ناپذیرترش همچون ارتش مهدی و عوامل مستقیم سپاه قدس در منطقهء جنوبی و بویژه بصره، با حمایت ارتش آمریکا بود.
با قلع و قمع نیروهای مستقیماً وابسته به رژيم "جمهوری اسلامی"، توسط نیروهای دولت غیر مستقیم متمایل به رژيم مذکور، عملاً مسئلهء آمریکایی ها، هرچند بطور موقت، حل می شود و دولت مالکی برجای می ماند و آبروی آمریکایی ها هم حفظ می شود تا بعداً کسی نگوید که شما قرار بود دمکراسی بیاورید ولی کودتا راه انداختید و دولت منتخب را کنار گذاشتید و حکومت نظامی بپا کردید.
با این تغییر پرچم مالکی، کلیهء منافذی که به شکل گیری یک دولت امنیتی با محوریت "ایاد علاوی " و خلع ید کامل از رژيم ایران می توانست بیانجامد، بسته شده و وزرای سنی کابینهء مالکی دوباره به سر کارهایشان برمی گردند. این تغییر پرچم البته پیش از این نیز در دولت عراق بی سابقه نبوده، که مهمترین آن مورد جلال طالبانی و اتحادیهء میهنی کردستان عراق می باشد. نکتهء بسیار مهمی که می توان از این تغییر پرچم آموخت و در برخورد سیاسی با این نیروها در عراق بکار گرفت همین است که در شرایط کنونی می بایست میان "حزب الدعوه" و "مجلس اعلا" تفاوت قائل بود. همانطور که برخورد با اتحادیهء میهنی هم دیگر همچون گذشته نمی تواند باشد. به عبارت دیگر، بر خلاف دیروز، نه "جلال طالبانی" و نه "نوری المالکی"، دیگر آدم های رژیم ایران نیستند .
مسئلهء ایران
در نهایت، با اشاره ای کوتاه به وضعیت ایران، مطلب را به پایان می برم. تا آنجا که به مسائل کلی تر بر می گردد، بر آنچه که در گذشته در این باره گفته ام، باز هم لجوجانه! ایستاده ام. فقط در رابطه با آنتاگونیک ارزیابی کردن رابطه میان دو حاکمیت کنونی ایران و آمریکا، می خواهم به نکتهء جدیدی اشاره کنم.
ابتدا دنیای کنونی را که به عبارتی "جامعهء جهانی" نیز می خوانند، به مقوله ای همچون "جامعهء مدنی" در یک کشور مشخص و با تمامی ارگان های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، مالی و نظامی ـ پلیسی آن، تشبیه کنیم. به عبارتی، بیاییم در عالم فرض کل این جهان را در قالب یک کشور تنها در نظر بگیریم.
برای تغییر دادن ساختارهای سیاسی و اقتصادی نظام حاکم که معمولاً هم در چارچوب یک " قانون اساسی" مشخص آنکادره شده است، هیچ راهی جز نفی "نظم موجود" و استقرار یک "نظم جدید" وجود ندارد. به غیر از این، یا باید نظم موجود را پذیرفت و قواعد بازی در چارچوب آن را گردن نهاد و در آرزوی اصلاحات ماند، و یا باید دنبال زندگی "تحت نظام" رفت و تغییر را فراموش کرد.
و اما از آن نقطه ای که نیرویی تصمیم می گیرد تا "نظم موجود " را به زیر علامت سوآل برد، بلافاصله در مقابل خود حافظان مسلح نظام را می بیند که از قضا برای چنین روزی هم تعبیه شده و تجهیز گردیده اند.
در طول تاریخ معاصر تنها دو تن "نظم موجود" را به زیر علامت سوال بردند که حاصل آن دو جنگ جهانی بود. بزرگترین گناه "آدولف هیتلر" از نظر حافظان "نظم نوین"، هیچ چیز بجز این نبود! گناه بزرگ "استالین" هم که نهایتاً جانش را بر سر آن گذاشت، بجز این نبود.
رژيم "جمهوری اسلامی"، در روند ضروری "حفظ خود"، به "احمدی نژاد" و پرتگاه "نفی نظم موجود" رسیده است. بدون آنکه از موضع دشمنی صرف با این رژيم بخواهم به توان ایدئولوژيک، سیاسی و نظامی آن در ابعاد منطقه ای و پتانسیل های بین المللی اش کم بها داده و دشمن را خرد شمارم، اما تصریح باید کرد که این عرصه اگر می توانست عرصهء بازی دو شخصیت اولی باشد، اما میدان بازی سومی نیست.
پذیرش سهم خواهی رزيم "جمهوری اسلامی" در چارچوب "نظم موجود"، درست به مانند پذیرش سهم خواهی یک باند مافیایی از کیک قدرت در چارچوب یک جغرافیای سیاسی و در جوار یک دولت مستقر است، که هم سهم می خواهد و هم خارج از حیطهء قانونی عمل می کند. به عبارتی، دولتی در دولت است. پذیرش چنین وضعیت مفروضی راه بدانجا می برد که دیگر سنگ روی سنگ بند نخواهد شد. این وضعیت نه در ابعاد ملی قابل پذیرش هست و نه در ابعاد بین المللی! آنتاگونیسم میان رژيم "جمهوری اسلامی" و دولت ایالات متحده ـ به مثابه نمایندهء رسمی "نظم موجود" ـ فراتر از هر عامل دیگری در این چارچوب می تواند قابل فهمتر باشد.
بی هیچ تردیدی، "نظم موجود" را می توان و باید تغییر داد. برای این مهم اما، نیاز به محور قدرتمندی است که مابه اذای قدرت نظامی و اقتصادی حافظان نظم مذکور، قدرت آلترناتیو به میدان بیاورد. این محور قدرتمند در شرایط کنونی چیزی نیست جز محور چین، روسیه، هند و ایران؛ ایرانی انقلابی و رهیده از نجاست و نکبت و جنایت رژيمی که با آب هفت دریا نیز پاک نخواهد شد و هیچ بمبی و موشکی و هیچ سرکوب و سرمایه ای او را بر سر قدرت در ایران نگاه نخواهد داشت. آری رژيم "جمهوری اسلامی" آرزوی تثبیت را بگور خواهد برد.
هفتم خرداد 1388
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |