بازگشت به خانه | فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان | آدرس اين صفحه با فيلترشکن: https://newsecul.ipower.com/2009/06/20.Saturday/062009-Mohammad-Reza-Shokouhifar-Khamenei.htm |
خرداد 1388 ـ جون 2009 |
یخ بستن دماسنج عدالت ولی فقیه برای همیشه
محمدرضا شکوهی فر
mrshokouhifard@gmail.com
این روزها نیازی نیست حتماً در ایران باشی و پی به اوج شقاوتی که در غالب حراست از امنیت کشور روانهء جسم و روح انبوهی از ملت مظلوم و معترض به کودتای کوته نگارانه همخوابگان قدرت می شود ببری. حس می کنی، با ذره ذره وجودت.
چشم داری و می بینی. گوش داری و بانگ برآمده از دلهای میلیون ها هموطنی که به انتخابشان خیانت شده را می شنوی. بغض آفتاب محبوس مانده پشت ابواب پولادین استبداد، اینک شکسته است. اینک زمانه، زمانه ای دگر است. وقتی تازه برای شکفته شدن، فرصتی نو برای امیدواری به آینده ای به زین که هست.
جای جای ایران زمین، اینروزها، عرصه ایستادگی سیمرغ های جان بر کفی ست که خیانت به امید خویش را برهانی یافته اند از برای خروش و تازیدن بر نحله ای که کمر به نابودی ایران و ایرانی بسته است. تهران، شیراز، اصفهان، تبریز، اهواز، مشهد، ارومیه و ...
اینک، زمان بحث و فحص پیرامون مترتب بودن این اندیشه بر فلان نظر و بهمان اعتقاد نیست. تحریمی و مشارکتی، همه آنها که به هر دلیلی متخذ موضعی پیرامون انتخابات اخیر بوده اند، با هر استدلالی، باید، در یک راه هم پا و همسو شوند و در یک مقصد و مقصود، مشترک.
آری، و آن مقصد نیست جز تغییر ریشه دار که بسترش اینبار به یٌمن افعال عمال ناشی حاکمیت فراهم شده است و استفاده از این ناشیگری کودتاگران کوته نگر بر هر آنکس که قلبی تپنده برای این زیبا وطن دارد، واجب است.
دیده خویش بر پنجره های صوتی و تصویری رو به ایران می افکنم و جز رنگین کمانی از آرزومندی های عاشقان وطن نمی بینم و از خود می پرسم آیا حق چنین جامعه پویایی حق اینچنین قلب های پر تپشی، پذیرائی با گلوله و ضربات باتوم و زنجیر است؟
از دید برخی حق این ملت همین است. برخی که دیرگاهی ست شرافتشان را، وجدانشان را و انسانیتشان را به مستاجران حقیر آستان قدرت فروخته اند و چون سگهایی هار به جان ملت به تنگ آمده می افتند...
اینان وابستگان و پیوستگان همان جریانی هستند که چندی پیش از انقلاب در قوالب اندیشه های بیمار گروه هایی چون انجمن حجتیه، فعال شدند. اینها وارثان همان ننگین حضورانی هستند که دستشان به خون قریب به 700 نفر از هموطنانمان در سینما رکس و ... آلوده است و اکنون تحقق آمال و آرزوهای خویش را در همان مسیرهای جنایت بار ماضی جستجو می کنند.
اینان وراث، همان ایدوئولوژی خون باری هستند که خرداد شصت و شهریور شصت و هفت، این دو سیاه ترین صفحات تاریخ معاصر ایران زمین را رقم زدند.
اینها دزدان و مصادره کنندگان انقلابند، اینها و عده ای دیگر از افسدین که آنزمان پستو گزيدند زیر عبای آقای خمینی و سودای تشکیل حکومت اسلامی در سر می پروراندند و اکنون زمان را، البته به اشتباه، مناسب یافته اند در جهت نیل به آنچه ذهن مریضشان در خود جای داده است. و اکنون دست در دست یکدیگر مترصد، زدن سند شش دانگ سرزمینمان بنام خلافت رهبر فعلی و مصباح ها و... هستند.
بی شک رهبری فعلی نظام، یکی از اینان و به تعبیری اهم فی الاهمشان است.
سخنان
امروز او در خطبه های نماز جمعه تهران دیگر بار نشان داد، ایشان به مرحله
ای خودبینی و تکبر سیاسی رسیده که برخلاف محاسبات تعدادی از آگاهان، به
نظرم قابل بازگشت نیست.
چندین و چند بار تهدید کرد.
نقش راهپیمایان و معترضان ملیونی را در قوالبی همچون اردوکشی و ... تفسیر نمود.
از نثار کوچکترین تسلیتی به داغداران شهدای این وقایع خودداری نمود.
برای نخستین بار رسماً نزدیکی موضعش را به احمدی نژاد اعلام نمود و
وی را منتخب نامید.
اما به نظرم سیاه ترین بخش سخنوری اش آنجا بود که سخن از حمله به خوابگاه دانشجویان به میان آورد و بجای محکوم کردن سگ های رها شده خود در نوپو، صفوف دانشجویان را منشق نمود و عیناً عبارت دانشجویان حزب اللهی نه آنان که شلوغ کاری می کنند را بکار برد.
برخلاف آنچه که قانون اساسی تصریح نموده و از خصایص اصلی رهبری را عادل بودن ذکر نموده، به شکل بی سابقه ای عنان زبان از دست داد و اینبار نه صرفاً در عملکرد بل در بیان و کلام خود ناعادلانه ترین حملات را به سیاسیون و فعالین منتقد و جامعه معترض روا داشت.
او که، بر مبنای اقوال چندی از بزرگان، سبقه ای نه چندان تاریک داشته، هم اینک پس از گذران بیست سال از پوشیدن جامه زعامت حاکمیت، وجدان را کاملا به کناری نهاده و همبستری تام با فرشته دروغین قدرت را برگزیده است و یارانی چون مصباح ها و شریعتمداری ها و احمدی نژاد ها یافته است. اینها البته همه اقوالیست که همانگون که ذکر نمودم، چندی از بزرگان و مطلعان در مورد ایشان داشته اند و خود بشخصه به هیچ وجه من الوجوه بدان باور ندارم و عمیقاً معتقدم این شخص، همان سید پیپ بر دهانی ست که داستانش را ملتفتان آدم سوزی سینما رکس کمی تا قسمتی توصیف کرده اند.
در جلسه مشترکی که با نمایندگان نامزدها داشت نیز برای چند بار امواج شناور ملتی را که از برای کسب مطالبه به حقشان خیابان های شهرهای مختلف را خانه نموده اند، اراذل و اوباش می نامند.
هر چند از او اندک انتظاری در جهت پاسخگویی به پرسش های خویش ندارم اما بر خود می دانم که اعتراض و تنفر خود از این افاضات ایشان را با طرح چند پرسش نمایان نمایم.
رسانه
ملی شان، هر آنچه از ذات غیر ملی اش برون می تراوید و همچنان می ترواد،
نثار دیدگان اینک آگاه ملت می کند و ابلهانه مساعی مستمر خویش را در جهت
تحمیق مخاطب قرار می دهد.
و
چه ابلهانی هستند این کودتاگران کوته نگر که فکر می کنند با چنین روش های کثیفی می
توانند فضا را بسود خود تغییر دهند.
حیوانات انسان نما شان، (چه می گویم؟ نه، بیچاره حیوان)، هيولاها و میکروب هاشان را، آنان که چون زالوهای خونخوار در پی مکیدن قطره قطره خون عزیزان این پاک وطن هستند را، به کوی و برزن ها گسیل داشته اند و قلاده هاشان را رها کرده به جان پیر و جوان، زن و مرد، خرد و کهن می اندازند و با شقاوتی که برای یافتن مشابه اش قطعا نیازمند زمانی بسیط، غور و مطالعه در کتب تاریخی و علمی هستیم، جواز کسب خون و دریدن سینه های سرو های راست قامت وطن ارزانی شان می دارند.
چه کسی را اراذل و اوباش می خوانید؟
ادب را به گوشه وامی گذارم و با شیوه کلامی خودتان سخن می گویم و قلم می رقصانم و از شمایان، پست وجودان، می پرسم، سگ های هارتان که هر روزه سوار بر موتورسیکلت ها، خیابان ها و کوچه ها را جولانگاه خود گزیده اند و با توحشی که البته از غیر از ایشان انتظار نمی رود، به جان و ناموس ملت، متعرض می شوند، اراذل و اوباشند یا موج موج ملتی که برای استیفای حقوق پایمال شده اش، با توسل به روش و منش مسالمت جو و آرام که از ویژگی های ریشه دار اخلاقی جامعه متمدن ایرانی ست، سنگفرش خیابان را منقش به نقوشی رنگین و چشم نواز کرده اند؟
مشتی قداره کش که اغلبشان یا راکب موتورند یا با شمایلی مشخص و شناخته شده توحش را بدان حد رسانده اند که چاقوی تیز بر هر چه می توان نام انسان بر آن نهاد می کشند و گلوله نثار سینه های جوانان وطن می کنند، اراذل و اوباشند یا ملیونها ایرانی اصیلی که در کمال متانت و مظلومیت، بانگ هل من ناصر سر می دهند و پاسداری از شرافت خویش را فریاد می کشند.
آن حقیرانی که در مراکز بسیج و متعلقات مکانی سپاه، اسلحه بروی ملت می کشند و لاله های وطن را پر پر می کنند، اراذل و اوباشند یا شیر زنان و قدر مردانی که از معاصی روز افزون احمدی نژاد و حامیانش و البته رهبری که چون کوهی برفی پشتش ایستاده است، به تنگ آمده اند و از خدعه ای که بر انتخابشان رفته، برافروخته اند و در عین و حین این برافروختگی، متانت و وقار و ادب خویش را نیز در غالب آرامش طلبی و بهره گیری از ابزارهای شناخته شده مدنی دنبال می کنند؟
اراذل و اوباش، عناصر آلوده قریب به دولت و رهبری هستند که در وزارت کشور، بسان راهزنانی هرزه صفت، رای ملت به تاراج می برند و رای می سازند و تمثال لامثال دروغگویی و بی شرافتی را از صندوق ها بیرون می آورند، یا ملتی که در برابر سگ های هاری که در سطور ماضی ذکر شد، از خود و هموطنانشان حراست می کنند
اراذل و اوباش، همان روان پریشان و وحوشی هستند که شبانگاهان به کوی دانشگاه هجوم می برند و ضرب باتوم و گلوله روانه تن رنجور و مظلوم دانشگاه و دانشجو، می کنند و دیگر بار، اهورائیان را پرواز می دهند و مخفیانه بی آنکه خانواده و عزیزان آن پرستوهای عاشق، بر پیکرشان حاضر شوند، مدفون می کنند و با شئامتی بی مثال هرگونه کشته شدن دانشجویان را از طریق پنجره غبار گرفته و دروغزن صدا و سیما تکذیب می کنند.
آری همان چرک آلودگانی که مغز متهجرشان، توان درک ابعاد جنایتی که مرتکب می شوند را ندارد و نخواهد داشت و بی شک سر و کار این وحوش، در آینده ای نزدیک، با شمشیر عدالت خواهد بود.
شمشیر عدالت. آری شمشیر عدالت، و من با جسارت تمام، بی آنکه پرده ای از احتیاط بیان، حول خویش بیفکنم و یا ملاحظه ای منظور نمایم، قسم یاد می کنم خون برادران و خواهرانم در اینجا و آنجای میهن، پایمال نخواهد شد.
تمایز شما با محمد رضا پهلوی در یک نکته ریز و مهم است. دیکتاتور ها همگی روزی صدای ملت هاشان را شنیده اند، او شنید چون بسیاران همچو خویش، اما حیف و صد حیف که باز هم همچو اسلافش دیر شنید. شما اما چنان حقیر و تاریک آدینه اید که عامداً خود را به نشنیدن می زنید. برایتان متاسف نیستم، چه که معتقدم احساس تاسف هم حرمتی و شان اتلاقی دارد که به وجود بی وجود شما و یارانتان نمی چسبد جناب حجت الاسلام علی خامنه ای!
مسرورم.
آری از زاویه ای خاص مسرورم؛ با نگرشی توأمان با امیدواری به این رخدادها می نگرم. گستره وحشی توحش گزمگان با کلاه و بی کلاه و کج کلاهتان، گستره افعال تهوع آور چکمه پوشان تیزی بدست تان که چون حرامیان خونخوار مستانه در پی زخم آگین کردن پیکر هموطنانم هستند، تا بدان آستانه وسعت یافته، که متحدان بی شرمتان را در لبنان و فلسطین و یک دو جین ممالک آنسوی گیتی به دردسر انداخته است و خروش ملت خودآگاه مان آنچنان پهنه دیدگان عالمیان را در استیلای خویش قرار داده که بیش از پیش حقارت و جایگاه مصنوعی بین المللی تان تحت الشعاع قرار گرفته است.
هر چند دلم گرفته است، دورم از منزلگاه آتش و خروش، اما زبانه هایش را به نظاره نشسته ام و همین دیده افکنی امیدوار نگاهم می دارد. همچون بسیارانی دیگر.
آقای خامنه ای، سخنانتان بار دیگر اثبات کرد، شرط عدالت که از شروط لازمه مشروعیت شما طبق تصریحات صریح قانون اساسی می باشد، در ذهن و وجود و قامت سیاسیتان نه تنها رنگ باخته بل از حیض انتفاء خارج شده است. به نظر می آید دماسنج عدالت از شرم، یخ بسته است. برای همیشه. و این بنفع شما و ساختار اکنون شکننده قدرتان نخواهد بود.
ای کاش به حوادث اخیر در غالب یک فرصت برای جبران اغلاط خسران بار رویکردهای خود می نگریستید. اما اینگون نشد و از همین رو تاکید ورزیدم، شما را و سرنوشت از هم اکنون آشکارتان شایسته اتلاق واژگانی چون تاسف نمی دانم.
من به عنوان یک انسان، فارغ از ملیتم، که بدان تا ابد مفتخرم، فارغ از اندیشه ام، که بدان تا دنیا دنیاست، مومنم و فارغ از راهم که بدان تا نفس در سینه دارم، ملتزم خواهم ماند، تکرار می نمایم، فقط به عنوان یک انسان که ناظر و شاهد است آنچه را که بر فرزندان این زیباکده مظلوم جهان، ایران عزیز، می رود، به شما لعنت می فرستم و از خداوند ایران زمین، همان پروردگار عاشق، همان آفریدگاری که بهر این کهن دیار، فردوسی ها و مولوی ها و نظامی ها و سعدی ها و... فرستاده است، همان رَبی که کورش ها و آریوبرزن ها و بابک ها و امیرکبیر ها و مصدق ها را به تاریخ پر افتخار این خاک رنجور و همچنان استوار، بخشیده است، می خواهم، سرنوشت معلوم و مالوف جمله سیه سیرتان قدرت پرست همچون شما را که جز ضلالت و تیره بختی نخواهد بود، جلوتر بیندازد و صادقانه، آرزومند دیده گشودن بر پایانتان هستم و یقین دارم، پروردگار من، همان سترگ شنونده بینا و مسلط، ادعیه و درخواست های صادقانه ملیونها هموطن مظلوم را می شنود.
این بار هم پایان رساندنی ست . این بار هم پایان تام گرایان را آگاهان و آزادی پژوهانی که در صفوف ملیونی خویش جهان را به تمجید واداشته اند، رقم خواهند زد. تاریخ سازان، این نسل شوریده بر شقاوت. راقمان این پایان همانانند. همانان که ابلهان روزگار، خس و خاشاکشان می نامند.
نمی شنوید؟!!
ضرباهنگ تتمیم دوران سیاه حاکمیت زورمداران را ،
ضرباهنگی که حس شنوائی هر عاشق و آزاده ای را چه لذت آفرین نوازش می دهد.
آری،
نمی گویم، نه، ابداً، بسان برخی از هیچکسان همه کس نما مدعی تبارز فوری فردای سپید نمی شوم. می دانم، پایان اکنون نیست، اما تردید ندارم، نزدیک است. تیک تاک ساعت، نم نمک، دیدگان منتظرمان را به منزلگاه رهائی رهنمون می کند.
آری پایان را رساندیم و می رسانیم.
به امید فرا رسیدن آن روز که میهن دربندم از بند این گزمگان گورکن، رهایی یابد و ایران و ایرانی هم آغوش یکدیگر لبخند و شادمانی و مستانگی حواله چشمان جهانیان نمایند و سپیدی و نیکبختی خویش را فریاد زنند.
آمین!
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |