حسن انتخابات و گفتمان ریاکاری
فيروز منجم
انتخابات خوب است، چه رای بدهی چه رای ندهی. چه آنرا تحریم و بایکوت کنی و چه تایید. چرا که در هر دو صورت یکی را برگزیده ای. انتخابات خوب است چون تنها در انتخابات است که باید تصمیم بگیری، که تحریم و بایکوت و یا تایید و تصدیق کنی. در این معنا در آن شرکت نموده ای، چه بخواهی و یا نخواهی، چه نمایشی باشد چه یک امر جدی.
سی سال است که از عمر حکومت اسلامی می گذرد و تا کنون 10 بار انتخابات ریاست جمهوری بر پا گردیده است. چرا؟ چون آیت الله ها و حجت الاسلام ها هر روز به ارزش آن در نهادین ساختن حکومت و مدیریت و تحکیم و تداوم نظام اسلامی بیشتر پی می برند. به این معنا که انتخابات بهترین پوشش را برای شمشیر ولایت فقیه، فراهم می آورد. انتخابات خوب است چون آئینه ای ست که می توانی در آن بازی روبهان را مشاهده و مهارت و شگرد های آنها را ارزیابی و بر رسی کنی. انتخابات خوب است چون کشف ریاکاری را محتمل و ممکن میسازد. به مردم اجازه میدهد که نظاره گر بازی روبهان شوند. انتخابات خوب است چون یک بازی تماشایی ست که برنده ای دارد و بازنده ای.
انتخابات چیزی نیست که آیت الله ها و حجت الاسلام به آن خوشآمد گفته باشند. امتیازی ست که پس از فروپاشی رژیم شاهی خود را ناچار می دیدند که به مردم اهدا نمایند. این است که آنرا تابع قواعد و قوانین خود نموده و فرا خور حال خود ساخته اند. اول از صافی تفتیش عقاید و تمایلات نهانی عبورت دهند. اگر در آزمایش و سنجش التزام و تعهد به دین اسلام و حکومت ولایت فقیه، موفق شوی و مورد تایید قرار گیری، آنگاه پروانه ورود به میدان رقابت ها را صادر کنند. در پایان هم هر کس انتخاب شود باید حکم تنفیذ خود را از ولی فقیه در یافت کند و در خدمت وی زانو زده و بوسه بر دستش زند و چشم اندازها و برنامه های وی را در کلیهء زمینه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و نظامی، به پیش ببرد. این بازی تنها می تواند بازی روبهان، باشد. در بازی انتخابات است که ریاکاری آنها آشکار میگردد. تنها آگاهی از این ریاکاری است که میتوان انتخابات را از چنگ روبهان نجات بخشید و از فریب رهایش ساخت.
اما انتخابات تیغ دولبه است. یک لبه آن به نفع تحکیم و تداوم و تامین سلطه دین بکار گرفته می شود. لبهء دیگر آن را اگر تیز کنیم می توانیم از آن همچون حربه ای برنده برای برکندن ریشهء حکومت دین بهره بر گیریم و در رها ساختن آن از فریب و ریاکاری، بکوشیم. چرا که در بازی انتخابات، تنها روبهان نیستند که نقش آفرینی می کنند. هر کسی در آن نقشی بازی کند. آنکه تحریم می کند و از دادن رای خود داری جوید و یا آنکه دست به یک اقدام عملی می زند و و آنرا بایکوت کند یک نقش بازی می کند و آنکه بنا به دلیلی پای صندوق رای می رود و انگشت خود را در مرکب فرو می برد نیز در آن نقش دیگری بازی می کند.
در بارهء انتخابات، علیرغم ماهیت ریاکارانه اش چه بحث ها که در نمی گیرد. چه بر رسی ها و چه مقاله ها نگاشته نشود. رسانه های جمعی اخبار آنرا منعکس می کنند؛ ناظران و ناقدان دربارهء آن می نویسند. بسیاری نیز از این گفتگو ها آگاه می گردند و خود نیز در باره آن اندیشیده و با نزدیکانشان به تبادل نظر بپردازند. همهء این افراد در انتخابات شرکت می کنند و در آن تاثیر میگذارند. انتخابات تنها فرصتی نیست برای ادامهء ریاکاری، بلکه می تواند فرصتی باشد برای دگر اندیشان و روشنفکران و ناقدان و فعالین سیاسی که نمایان سازند آنچه را که زیر عبا و عمامه و کابشن و شال سبز پنهان مانده است. انتخابات در حال حاضر تنها اهرمی است که می توان در شرایط حفقان و تاریکی از آن در بیرون راندن روبهان از میدان رقابت بهره گرفت و آنها را به لانه هاشان باز گرداند. انتخابات خوب است چون به غنی ساختن فرهنگ سیاسی مدد میرساند.
هم اکنون در این انتخابات ارزش هایی در ستیز و خصومت با ریاکاری بوجود آمده است، از آن جمله است، صراحت و صداقت و مسئولیت. آن روبهان که دچار آز قدرت هستند و می خواهند بر مسند ریاست جمهوری جلوس کنند، در برابر این ارزش ها پا بگریز می گذارند. سکوت می کنند و طفره می روند و از پاسخگویی سر باز می زنند. در این انتخابات، پس از گذشت 20 سال، این سوال مطرح شده است که مسئول قتل عام 4800 زندانی سیاسی در سال67، چه شخص و یا اشخاصی بوده اند که رفته رفته اگر نه در این انتخابات بلکه در آنهایی که خواهند آمد باید نقاب ریاکاری را از چهرهء روبهان بر گیریم و جویا شویم و بپرسیم که اگر جرم آن زندانیان کفر بوده است و محاربه با خدا، پس چرا آنرا پنهان می نمایید؟ دادگری و عدالت پروری در ظاهر، خشم و خشونت، سنگدلی و بیرحمی، در باطن، در انتخابات است که می تواند آشکار گردد.
انتخابات خوب است. چون در انتخابات است که گفتمان ریاکاری به اوج خود می رسد. گفتمان ریاکاری مثل شمشیری ست برنده و درخشان که ضربهء آن بجای آنکه دشمن را هلاک کند، همچون نیشی بی ضرر سبب آزار او می شود. در گفتمان ریاکاری، مهم آن نیست که چه گفته می شود. مهم آن چیزیست که ناگفته می ماند. باین دلیل گفتمان ریاکاری در عین سادگی و روشنی، غامض و پیچیده است. گفتمان ریاکاری، گفتمان ستیز و سازش است. گفتمان دین و قدرت است.
در این انتخابات هر سه کاندیدائی که فعالیت های خود را قبل از کسب تایید شورای نگهبان آغاز کرده بودند، کروبی، موسوی و رضایی، شرایط کنونی را بسیار بحرانی و خطرناک می خوانند و مسئول آنرا دولت نهم معرفی می کنند.
کروبی با شعار «تغییر» پا به میدان گذاشته است؛ سیاست های ریاست جمهوری در زمینهء تورم و بیکاری، و فقر و روابط خارجی را زیانبار می خواند و با ستم و محرومیت دانشجویان به مخالفت برخواسته است. تعهد می دهد که نظارت استصوابی را لغو و آزادی بیان را برپا نموده و حق و حقوق اقلیت های قومی و مذهبی را برسمیت بشناسد. اما او ظاهراً گام را قدری فراتر از رقیبان خود می گذارد و به تعریف و تحدید قدرت ولایت فقیه پرداخته و آنرا زیرکانه به چالش می کشد. وی در حضور دانشجویان دانشگاه چمران در اهواز در پاسخ به دانشجویی اظهار می دارد که:
« کشور قانون دارد و همه چیز باید بر اساس و روال قانون طی شود. حکم حکومتی هم از مواردی برای گشوده شدن گره هاست و باید به این نکته توجه داشته باشید که معمولا این دولت ها هستند که از رهبری تقاضای حکم حکومتی میکنند، مثل ماجرای برگزاری انتخابات مجلس ششم که شورای نگهبان نمی خواست نتایج آن را اعلام کند یا ماجرای تایید صلاحیت آقای معین و مهر علیزاده و یا جلوگیری از استیضاح آقای حاجی» (خبرنامه آفتاب، 22 اردیبهشت).
ولایت فقیه و دامنهء قدرت وی در مرکز گفتار کروبی قرار دارد: که ولایت فقیه خود تابع قانون است. تنها در موارد نادر و برای مشکل گشایی ست که ولایت فقیه از حکم حکومتی استفاده می کند، آنهم نه بر اساس میل و ارادهء خود بلکه به درخواست دولت ها. بعبارت دیگر، کروبی در بارهء چیزی سخن می راند که هرگز آنرا بر سر زبانش جاری نمی سازد: ولایت فقیه. حال آنکه ولایت فقیه را تبدیل به یک مقام تشریفاتی می کند و بخوبی می داند که قانوناً این ولایت فقیه است که حکم غزل و نصب ریاست جمهوری را در دست دارد. که این است اصل اساسی قانون ولایت فقیه، قانونی که کروبی شعار اصلاح آنرا می دهد. ولی آیا می توان آنچه در اصل فرا قانونی ست و ارجح بر آن، تابع قانون ساخت؟ آیا می توان در حکومت اسلامی دین را به تابعیت قانون در آورد؟ مگر نه این که قانون ولایت فقیه تضمین کنندهء تابعیت قانون از دین میباشد؟ آیا بدون جابجایی این سلسله مراتب آیا میتوان از اصلاح در قانون اساسی هم سخن راند؟ آنهم درست در زمانی که با ولایت فقیه بیعت دیرینه بسته باشی.
آقای میر حسین موسوی یکی از کاندیداهای خودی که او را "نخست وزیر دوران دفاع مقدس" هم می نامند، در مسجد انقلاب شهر ساوه اعلام می کند که دولتی که " قانون گریز" است نمی تواند «سایه امنیت بخش قانون» را گسترش دهد. چیست علت و اساس این قانون گریزی؟ بیانش شاید چندان ضروری نباشد که به آن حتی اشاره ای هم نمی شود. آقای موسوی نمی گوید که به اصلاح در قانون ولایت فقیه اعتقادی ندارد و به آن تعهد و پیوند ناگسستنی دارد. چرا که بر آن باور است که بلا از قانون ولایت فقیه بر نخیزد. بلکه منشاء بلا قانون گریزی ست. که شناسایی مسئول آن به حدس و گمان سپرده شده است. در ادامهء گفتار ش موسوی مشکل تورم را بباد حمله می گیرد و خاطر نشان می سازد که: «تورم، فساد، بد اخلاقی و ویرانی تولید، به خاک نشستن قشر مستضعف را به دنبال دارد و 25 درصد تورم یعنی مالیاتی که اغنیا از فقرا علی رغم میل آنها می گیرند». البته که از مسئول و مقصر بروز چنین بی عدالتی و نا برابری چیزی بزبان نمی راند. فرض بر آن است که شنونده ی دانا واقف بر منظور نهانی اوست که قانون گریزی و تورم و احمدی نژاد باهم یکی هستند.
وی در ادامهء سخنانش در خانهء خدا، و یا همان مسجد انقلاب شهر ساوه، می افزاید که: «مشکلی که در نهادها، سازمان ها و ماشین دولتی که می تواند سیاست ها را اجرا کند وجود دارد این است که آن ماشین و دستگاه، حالت عقلانی خود را از دست داده است و باید اصلاح شود.» (سایت امروز، 2 اردیبهشت 87). چگونه ممکن است که ماشین دولتی در نظام الهی ولایت فقیه که عقلانی ترین است، بگونه ای غیر عقلانی عمل کند؟ در این باره موسوی چیزی بر زبان خود جاری نمی کند. چون او حکومت را از مدیریت جدا می بیند. نقصی در حکومت ولایت فقیه و یا قانون آن نمی بیند. منشاء همهء نارسائی ها و نابسامانی ها در نظام اقتصادی مدیریت است که به تصمیم گیری و برنامه ریزی شورایی پشت پا زده است. وی سیاست های خارجی دولت نهم را محکوم می کند و اظهار می دارد که: «تحریم ها، قظعنامه ها و تشنیج در فضای سیاست خارجی روح و روان مردم ما را می خراشد و در هر اجتماعی می بینم که یکی از اولین دغدغه های که جوانان مطرح می کنند، همین مسالهء سیاست خارجی است، متاسفانه متوجه نیستیم که ملت خود را با سیاست های نادرست بیمار کرده ایم» (سایت امروز 22 اردیبهشت 87). البته که از دیدن دست ولی فقیه در سیاست های مبنی بر ستیز و تحریک و تهدید، خود داری می کند.
در این گفتار موسوی اگر چه در اصلاح طلبی گوی رقابت را از کروبی می گیرد، اما اصول گرایان را براستی راضی و خشنود می سازد. که خللی در تعهد او نسبت به رژیم ولایت فقیه وجود ندارد: اول دین بعد قانون. اولی الهی است و مستقل و تغییر ناپذیر، دومی است که فراخور زمان و مکان باید تغییر یابد.
محسن رضایی، فرمانده سابق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام، که به فرمان امام خمینی پا بعرصه وجود گذارده و به یکی از رکان قانونی جمهوری اسلامی تبدیل شده است، در 24 اردیبهشت ورود خود را به میدان مبارزات انتخاباتی با صدور بیانه ای اعلام نمود. در این بیانیه وی، همانند برادر و همردیف خود آقای میر حسین موسوی در شورای مصلحت نظام، خاطر نشان می سازد که ایرادی در "حکومتمداری" نیست که کماکان خوب صورت می گیرد. ولی چرخ مدیریت دولت بوده است که از آغاز انقلاب تا کنون لنگ زده است و در طی این مدت «کمتر تیم پیشرو و خلاقی»، بمنصه ظهور رسیده است. ولی سوء این مدیریت نه در چهار سال گذشته بلکه در 12 سال گذشته است که به مرحله بحرانی رسیده است. رضایی دولت را به «کشتی کهنه ای» تشبیه میکند که «تغییرات جزیی در آن انجام شده، قادر به حمل جامعه بزرگ ایران نیست.» سپس می افزاید «حال اگر کسی پیدا شود که همین تعمیرات جزیی را هم به هر بهانه ای خراب کند، ممکن است کشتی را غرق نماید.» بعبارت دیگر، آقای رضایی خواهان تغییر اساسی در شیوهء مدیریت و راه اندازی ماشین دولت است و برای پیشبرد این امر حیاتی چاره اندیشه های خود را چنین بیان میکند: "جایگزینی برنامه محوری به جای فرد محوری"؛ "استفاده از فرصت ها به جای فرصت سوزی"؛ "مبارزه با تهدیدات داخلی از جمله بیکاری، تورم، فقر، مواد مخدر و سایر آسیب های اجتماعی"؛ "متوقف کردن تفرقه و تشتت بین دولت و اقوام و بین شیعه و سنی"؛ "جلوگیری از جبهه بندی های جدید در جهان اسلام علیه ایران اسلامی،" و سر انجام "گسترش آسایش و آرامش به جای فضای امنیتی موجود."
گویا آقای رضایی فراموش کرده است که دولت در خدمت حکومت ولایت فقیه است، نه بالعکس. که وظیفه و مسئولیت دولت پیاده سازی رهنمود ها و چشم اندازهای بیست ساله ولایت فقیه بوده است، بویژه در 4 سال گذشته که احمدی نژاد، به مدد امام عج، توانسته است سیاست های داخلی و خارجی خود را در پیروی و تبعیت از ولایت فقیه به مرحلهء اجرا درآورد. بدیهی ست که او هیچیک از مسائل موجود را به رابطهء ولایت با دولت نسبت ندهد. چرا که او نیز معتقد است که اول حکومت بعد دولت. حکومت نیک و صالح و مبرا از هر گونه شر و بلایی ست، اما دولت است منشاء همه ی کژی ها و کاستی ها. این البته در حالی است که التزام و تعهد وی به وحدت دین و قدرت ماورا ی هرگونه شک و تردی ست.
احمدی نژاد از موضع قدرت وارد میدان رقابت می شود. در حالیکه او زره به تن دارد و کلاه خود بسر و مجهز بانواع حربه های مصاف از جمله صدا و سیما، و نقدینه ها و کالاهای دولتی مثل سیب زمینی می باشد. رقبای او اگرچه خود در رده فوقانی قدرت قرار دارند، مثل گلادیاتور هایی هستند که باید با دست خالی با احمدی نژاد که تا دندان مسلح است، در میدان انتخاباتی دست بگریبان شوند. باین دلیل است که در مقابل ضربات رقبای خود کوچکترین خمی به ابروی نمی آورد. سخن از تورم و بیکار، فقر و تنگدستی، گریز از قانون و فرصت سوزی، در پیش او چیزی جز چرند و پرند نیست که برای سیاه کردن او بکار می گیرند تا قدرت را از او بربایند.
احمدی نژاد چنان مست و مدهوش از بادهء دین و قدرت است که در واقع در آسمان ها در پرواز است. او دیگر نمی تواند تنها به ایران، که نقطهء کوچکی بیش بر کرهء زمین نیست، نظر افکند. این است که چندان اهمیتی نمی دهد که بر روی زمین چه می گذرد. او رویای سلطه بر جهان را در سر می پروراند. وی در برابر دانشجویان دانشگاه های تهران در مسجد سلمان فارسی، از فتوحات حماسه آفرین خود در جهان غرب، از جمله دفن لیبرال دموکراسی و قدسی زدایی از هالوکاست سخن می راند و نقل می کند که در پاسخ به سوال یک خبرنگار سویسی که سخنان او را نگران کننده خوانده بوده است، می گوید که «70 در صد مردم اروپا هم طرفدار ما هستند و آن 30 درصد هم تحت فشار هستند، خیالتان راحت باشد ما در آمریکا هم طرفدار داریم.» وی همچنین نوید ظهور حکومت جهانی اسلام را مشروط بر کنار رفتن «نظام سلطه» محتمل می بیند. خبرنامه آفتاب، گزارش می دهد که: "رئیس جمهور، اقتدار ایران را یک اقتدار صالح و کانون امید ملت ها دانست و تاکید کرد: «ماموریت ما این است که فضای آرمانی را زنده نگه داریم تا در فضای اندیشه جهانی گسترش یابد.»" همین خبرنامه گزارش می دهد که احمدی نژاد در یک سخنرانی دیگر در اجلاس دادستان های کشور های اسلامی در تهران، قوم یهود را برهبری صیهونیسم «فاقد دین و دینداری و از اساس ضد دین و پیامبران و تعلیمات الهی» شناسایی نموده و آنرا محکوم به نابودی می سازد ( 2 اردیبهشت 87) که البته حرف تازه ای نیست که از احمدی نژاد شنیده می شود.
احمدی نژاد در واقع رقیبی در میدان نمی بیند که شایستهء زور آزمایی با او باشد. او جایگاه خود را امن و امان احساس می کند، گویی که هم اکنون برندهء نهایی بازی انتخابات نامیده شده است. او هیچکس را به اندازهء خود شایسته کار گزاری و مدیریت امور ولایت فقیه نمی بیند. او احساس می کند که امام عج او را برگزیده است که اول کشتی عظیم ولایت فقیه را از آب های طوفانی نجات دهد و آن را با هرچه عظمت بیشتری به ساحل برساند. او در وحدت و یگانگی کامل با ولایت فقیه خود را احساس می کند. بهمین دلیل با وجدانی آسوده به حماسه آفرینی خود در صحن سیاست بومی و خارجی ادامه می دهد.
اما حملات رقیبان احمدی نژاد، مبنی بر بحرانی بودن شرایط اقتصادی و سیاسی، اجتماعی فرهنگی، رئیس روبهان را سرانجام از لانه بیرون کشید. چرا که احمدی نژاد در واقع چشم اندازهای ولی فقیه را باجرا در آورده است. بپس طبیعی ست که ولایت فقیه هر ضربه ای را به ریاست جمهوری، زخمی بر وجود خود احساس کند. بنا براین، ولایت فقیه لباس رزم به تن نموده و به سنندج، با سابقه طولانی در سرکشی و خودمختاری، سفر می کند. وی در خطاب به مردم شهر از فخر و غرور و عزت ملی و عوامل آن سخن می راند و در طی آن هشدار می دهد مبادا که آنرا بهانه قرار دهند و وحدت ملی را خدشه دار سازند چرا که « عوامل آگاه و یا نا آگاه دشمن» بشمار خواهند آمد. چرا که عزت و غرور ملی تنها «با اتکای به اسلام و به رهبری امام عظیم الشانی که مظهر عزت است» امکان پذیر می باشد. باین دلیل سفر رئیس روبهان را باید یک سفر نمادین خواند. مهم نیست که ولی فقیه بکدام نقطهء ایران زمین سفر کند، چرا که همهء نقاط این سرزمین، علیرغم اختلافات قومی و مذهبی، در زیر پوشش اسلام قرار گرفته اند. عزت و غرور ملی ناشی از اسلام است. پس روشن است اول اسلام بعد قوم و ملت. چرا که «عزت، مخصوص پروردگار، پیامبر خدا و مومنان به پروردگار است» ( آفتاب یزد، 23 اردیبهشت 87). این را می توان نمونهء خوبی خواند از گفتمان ریاکاری. چرا که او با حربهء دین به تحکیم قدرت ولایت فقیه می پردازد. حربهء دین، موثر ترین حربه است در تسلیم سازی و بر قراری نظام فرمانروایی و فرمانبرداری.
ولی فقیه در نظر داشت که مسئلهء مهم دیگری را نیز، نه خطاب به مردم سنندج بلکه سراسر ایران، مطرح سازد. و آن هشدار به نامزدهای ریاست جمهوری بود که «اذهان عمومی را تخریب نکنند: «بنده از همهء این آقایان اوضاع کشور را بیشتر می دانم. می دانم بسیاری از مطالبی که در بارهء وضع کشور و اقتصاد می گویند خلاف واقع است، اشتباه می کنند» (آفتاب یزد، 23-2-88). بی جهت نیست که احمدی نژاد در آسمان ها پرواز می کند و در بارهء ظهور یک حکومت جهانی برهبری ولایت فقیه داد سخن می دهد، چرا که از حمايت مدافع بزرگ و پر قدرتی همچون رئیس روبهان برخوردار می باشد. ولی ولایت فقیه بعد ها ممکن است افسوس خورد که چرا سرنوشت خود را متصل و مربوط ساخته است با سرنوشت احمدی نژاد. چرا که ممکن است که زمانی به واقعیت تورم و بیکاری، فقر و محنت و عقب ماندگی، رنج و درد بی پایان آزادی، پی ببرد که کمی دیر شده باشد و گفتمان ریاکاری تاثیر خود را از دست داده باشد. باین دلیل در تحکیم قدرت لباس پدر بزرگ ها را به تن می پوشد و پند و اندرزی دلسوزانه به مردم «عزتمند» ایران اهدا می نماید که:
«کسی را بر گزینید که درد کشور را بفهمد، درد مردم را بداند و از درد مردم احساس درد کند؛ با مردم یگانه و صمیمی باشد، ساده زیست باشد و خود و خانواده و نزدیکانش از فساد و اشرافی گری و اسراف دور باشند» ( آفتاب یزد، 23-2-88).
ولی گویا ولی فقیه حتی بیشتر از احمدی نژاد مست و مدهوش باده دین و قدرت است. فراموش کرده است که خود هم اکنون حکم صادر کرده است و به رقیبان قدرت هشدار داده است که از درد مردم سخنی بمیان نیاورند که او بخوبی واقف است که اوضاع آنقدرها دردناک و بحرانی نیست. شاید ایشان در آن تصورند که تورم درد نیست، بیکاری درد نیست، فقر و عقب ماندگی درد نیست، بی قانونی و خودکامگی و دیکتاتوری درد نیست. آیا مردم بجز این دردهای جانسوز، می توانند دردهای دیگری هم داشته باشند؟ اگر درد های جانکاه اقتصادی که مردم را خوار و تحقیر میسازد، دردی نیست که باید فهمیده و احساس شود، چه چیزی درد است؟ هر سه نامزد ریاست جمهوری باتفاق براین باورند که درد مردم بسیار شدید و بیمار کننده است. اما فقیه اعظم آنرا تخریب اذهان و اشتباه آمیز میخواند.
بدرستی روشن نیست که ولی فقیه راجع به چه و کدام درد سخن میگوید. ولی فقیه در کلی و ابهام گویی البته سرکردهء همهء روبهان است. بمردم توصیه می کند که کسی را برگزیینند که با آنها یگانه و صمیمی باشد. یعنی که ولایت فقیه از کلماتی استفاده می کند که زیبایی شان هر انسانی را به تسلیم وا می دارد، اما در اصل تهی از هرگونه معنی و مفهوم است. آیا اگر کسی مثل شخص ولی فقیه مردم را نادان و صغیر و مقلد بداند و وقتی با مردم سخن می گوید یک دیوار امینتی بفاصله یک کیلومتر جدا از مردم بر منبر جلوس یابد و به آنها بگوید چگونه شخصی را بر گزینند، دلالت بر یگانگی و صممیت با مردم است؟ یا دلالت بر اشرافی گری؟ «ساده زیستی» و «اشرافی گری» از آن گونه مفاهیم کلی زیبا و فریبنده اما در واقع پوچ و بی معنا هستند که ولی فقیه برای تحمیق مردم بکار می گیرد. چرا که او نمی خواهد که آنچه در درون دارد بر زبان براند. چرا که او نمی خواهد بمردم بگوید که درد دنیا و درد زندگی درد واقعی نیست، که نباید باین دنیا دل بست. که دل بستن باین دنیا فساد و تباهی می آورد؟ در غیر اینصورت ساده زیستی بچه دلیلی پسندیده است؟ آیا نان و پنیر خوردن و ژنده پوشی و کفش ها را جفت نموده زیر سر گزاردن و روی زمین لخت با یک لا پتو خوابیدن، را باید امری نیکو بدانیم؟
کسی که ساده زیستی را توصیه می کند در واقع مروج خوار و ذلیل زیستی ست. آنچه این گفتمان را گفتمان ریاکاری می کند آنست که خواست معطوف بزندگی را تحت اشرافی گری نفی و محکوم می کند؛ اما خود و آیت الله ها و حجت الاسلام های حاکم زندگی اشرافی را در آغوش گرفته اند و لحظه ای حاضر نیستند آنرا رها سازند.
انتخابات خوب است چون در آن می توانی بازی روبهان را مشاهده کنی و چیزی از آن بیاموزی.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |