پيوند به آرشيو آثار نويسنده در سکولاريسم نو
سیرک انتخابات و خیمه شب بازی همگرایی زنان
مهستی شاهرخی
از مقالهء جعلی و آمیزه ای از دروغ و تحریف نوشین احمدی خراسانی درز می گیرم و فقط به دو نکته اساسی آن ـ یعنی «عنوان بندی» و «پایان بندی» آن ـ می پردازم، چون بر این باورم که خارج از دروغ ها و تحریف ها، نوشین سر و ته کلام را با سیاست همیشگی حزب توده به شکلی «محجب!» به هم آورده است.
«شکار ثانیه ها» در عنوان مقاله مساوی ست با «فرصت طلبی» و، پایان هم ضد اخلاق عمل کردن است برای رسیدن به هدف؛ یعنی "هدف وسیله را توجیه می کند»، البته نوشین برای «پايان بندی» مقاله اش گشته و حرف آخرش را از زبان "هلن سیکسو" نقل می کند در حالی که این مورد مصداق بحث مهمی در اخلاق مبارزاتی و سیاستمدارانه است که ژان پل سارتر در نمایشنامهء "دست های آلوده (1948)" و آلبر کامو در نمایشنامهء "عادل ها (1949)" به شکلی هنری و عمیق و از دو نظرگاه مختلف به آن پرداختند و مسئلهء اخلاق و سیاست و انتخاب فرد در لحظات بحرانی مانند جنگ الجزیره و موضعگیری های مختلف فرانسویان متعهد و آزادیخواه را مورد بررسی قرار دادند و به هیچ وجه چهره ای فمینیستی و زنانه به بحثی چنین مهم و سیاسی ندادند.
باری، همین دو کلام نوشین، نمایانگر "فرصت طلبی" و "بی اخلاقی برای رسیدن به هدف" است که منش بیشتر گروه های چپ استالینیستی در ایران را تشکیل می دهد.
*****
سه نکته اساسی را از یاد نبریم:
یک ـ تجربهء خیانت گروه های چپ به ملت و پایمال کردن آزادی و حقوق بینادین زنان ایران در راستای پیشبرد اهداف حزب یا سازمان سیاسی. از یاد نبریم که گروه های سیاسی ایران و اپوزیسیون ایران ریشه ای فئودالی و یا خرده بورژوازی دارند و در صد کارگران و طبقات محروم در سازمان های سیاسی ایران در این گروه ها ناچیز است.
دو - تجربهء شکست "اتحاد ملی زنان" که ائتلاف گروهی از زنان سیاسی بود و در جهت کسب حقوق زنان تشکیل شد ولی، با حق تقدم دادن به اهداف حزب، عملاً خواسته های زنان در درجه دوم اهمیت قرار گرفته و موکول به بعد شد و جمع از هم گسست.
سه- تا پیش از انقلاب اسلامی، و در دوران شاهنشاهی، اکثر سازمان ها و جمع های زنان، جمعی به مدل فئودالی بودند که گروهی زن مرفه از سر بزرگواری، و با دیدی خانم بزرگی و مدل شهبانویی، به امور خیریه و کمک به زنان زیردست می پرداختند؛ که عملاً پس از انقلاب نيز اين شکل "انجمن های دوشیزگان و بانوان" در ساختار طبقاتی و مطالبات خود متحول نشد و همین شیوه کماکان با کمی تغییرات توسط زنان ایرانی، چه در داخل و چه در خارج از کشور، ادامه پیدا کرد.
تجربهء شخص من از برخورد با تشکلات زنانه ایرانی مرا به این نتیجه رسانده است که تشکل های زنان ایران، چه در داخل کشور و چه در خارج از کشور، بیشتر سه گونه اند:
یک – تشکل سنتی زنانه: در ابتدا شکلی سنتی دارد و صورت محافل زنانه ای، مانند حنابندان و حمام زایمان و مولودی و حلیم پزان و سمنوپزان و پاتختی را دارد و از طبقات مختلف تشکیل می شود و هیچ قصد ایجاد تغییری بنیادین در ساختار جامعه برای رسیدن به برابری اقتصادی و یا جنسیتی را ندارد؛ مثل مورد مجلس خانم های «قرائتی» با آش رشته نذری. (توجه: ساختار سنتی و واپسگرا)
دو - شکل آزادیخواهانهء زنان طبقات مرفه نیز ساختاری فئودالی دارد؛ در انجمن «خانه و مدرسه» و یا «انجمن دوشیزگان و بانوان» ـ که به شکلی خیرخواهانه (و نه بنیادین) در صدد بهبود وضع زنان است ولی همین انجمن ها جزو فعالیت های خود، کلاس های خیاطی و آشپزی و گلدوزی و کاردستی هم قرار داده اند که هدفشان تسهیل روابط خانواده و ايجاد «همسری خوشبخت» در جامعه است و، در این راستا، زنان و کودکان ستمدیده را مورد حمایت خود قرار می دهد. این جمع ها کلاس آموزش فمینیستی و آگاهی دهنده به زنان ندارند ولی به آنها کمک های حقوقی می کنند و با آنها مشاوره دارند و در جنین شرایطی ارتباط زنان با هم و تبادل تجربهء ایشان برای زنان آگاهی دهنده است. این انجمن ها بیشتر شکل خانوادگی دارند. (توجه: ساختار پدرسالار)
سه- گروه زنان سیاسی که به مسائل زنان کارگر و زنان ستمدیده می پردازند، گردهمایی هایی دارند که در ایران بیشتر این جمع ها شکل تاکتیکی داشته و دارد. تجربه نشان داده است که جمع های سیاسی اهداف حزب را همیشه در درجهء اول اهمیت قرار داده و گرچه برای مدتی زیر پوشش «فعالیت برای زنان» حرکت کرده اند ولی در پایان مجبور به انتخاب و یا قربانی کردن حقوق زنان در راه حزب شده اند. (توجه ساختار هرمی و رهبریت از بالا و توسط گروه های مردسالار)
با این اوصاف، به وضوح می بینیم که، علیرغم وجود انواع و اقسام گروه های زنانه، جمع های فمینیستی که به مطالعات و آموزش بپردازند در اقلیت اند.
بهترین نمونه اش همین «همگرایی» است: جمعی متشکل از زنان مختلف با نظرگاه های سیاسی مختلف در آستانه انتخابات دور هم جمع می شود و بر بیش از نیمی از خواسته های زنان چشم می پوشد تا «مطالبات زنان» را با کاندیداها و برندگان احتمالی انتخابات مطرح کنند! آیا این حرکت بیشتر به قصد داغ کردن تنور انتخابات و در واقع ایجاد «کمپین زنان برای پشتیبانی از انتخابات رژیم» نیست؟ و، در اين صورت، کجای این گردهمایی فمینیستی است؟
***
کمی برگردیم به گذشته. کافی ست اولین عکس العمل گروه های چپ را در مورد مسئلهء حجاب در ابتدای تاریخ جمهوری اسلامی به خاطر بیاوریم: مگر آنها همراه و همصدا با سردمداران جمهوری اسلامی که، از همان اول، خود را با رفراندم غیر دموکراتیک "آری یا نه؟" رسماً به قدرت رساندند، زنان معترض به حجاب اجباری را "طاغوتی" و یا "سلطنت طلب" لقب ندادند؟ مگر به زنانی که در راهپیمایی "علیه حجاب اجباری" شرکت کرده بودند لقب "ضدانقلاب" ندادند؟ مگر خانم پژوهشگر فرهیحته ای در جهت سرکوب زنان سخنرانی غرایی نفرمود که "حجاب مسئله ما نیست"؟ این که آن خانم فئودال همیشه صدرنشین هیچوقت حجاب مسئله اش نبوده و نیست مشکل خودش است ولی این که در آن روز خاص برود و علیه زنانی که در اعتراض به حجاب اجباری گردهم آمده اند سخنرانی کند خیانت محض به زنان بوده است. این فقط یک نمونه واضح از وضعیت مغشوش زنان، و سرکوب زنان توسط زنان دیگر، و وقایع پشت پرده ی صحنه گردانان مسایل زنان ایران است؛ و به خصوص نمونه ای روشن از موضع گیری زنان سیاسی و به ظاهر فمینیست است در لحظات بحرانی تاریخ معاصر ایران! فمینیسم ایرانیان نه تنها حزبی بلکه فئودالی و صدرنشین هم بوده است.
در همین زمینه بايد اضافه کرد که نوشین یا دیگران در یک رابطهء خصوصی می توانند هر کاری دلشان خواست انجام بدهند ولی وقتی به نام سران کمپین به خانهء «خانم های قرائتی» می روند و کنار آنها پای دیگ می ایستند و آش آنها را به هم می زنند، کارشان دیگر خیانت و ننگ است و بس! این هم که نوشین، به عنوان فمینیست پیشرو، می خواهد آش مذهبی ها را به هم بزند باز به خودش مربوط است ولی وقتی جمعی از دختران ساده لوح و خوش قلب را با خود به چنین مجالسی می برد و دست هر کدام یک کاسه آش می دهد تا در خانه ها را بزنند و همراه با آن دفترچهء کمپین را در خانه های مردم پخش کنند و بعد دویست و پنجاه متر مقاله در توجیه «ضرورت آش در کمپین» بنویسد دیگر خیانت به اعضا و افتضاح محض است.
*****
ساختار حکومت ایران، و همچنین ساختار اپوزیسیون حکومت ایران، به شدت «پدر- مردسالارانه» است. گروه های سیاسی ایران، و به خصوص گروه های اوپوزیسیون، ساختاری هرمی و نظامی و مردانه دارند. در ضمن مبارزات زنان ایران از مبارزات سیاستمداران ایرانی به هيچوجه جدا نمی شود. الان بیشتر مخالفان را ساکت و منزوی و خفه کرده اند و عرصه تاخت و تاز را به دست عدهء خاصی داده اند تا برایشان بازار گرمی کنند. در این میان، هر که زورش بیشتر بود میکروفون را به چنگ می آورد و خود را سخنگو و یا یکی از سران «جنبش زنان» اعلام می کند و به جای دیگران حرف می زند و از کیسهء خلیفه آزادی های زنان را به رژیم می بخشد و، در قبال این خیانت به نفع شخص خود و یا حزب خود، از رژیم امتیاز می گیرد.
راستی، در نهایت، تحت لوای ولایت فقیه بودن با زیر پوشش «کمیته مرکزی حزب بودن» چه فرقی دارد؟
بگذریم. از همان ابتدای انقلاب، تجربهء خیانت به زنان، و دور زدن مسئلهء حجاب و پوشش زنان، بزرگترین خیانت گروه های اپوزیسیون به زنان بود؛ چرا که رژیم به تحمیل حجاب اجباری اکتفا نکرد و ذره ذره و روز به روز حقوق و آزادی های ناچیز زنان را محدودتر و بالاخره حذف کرد و، در واقع، زن ایرانی قرن بیستم که می رفت تا برابری های خود را در همه عرصه ها کسب کند، به موجودی فروتر و به نیمه انسان و به کنیز مطیع و یا مادر خانواده و ـ در نتیجه ـ خانه نشین تقلیل داد. ولی، در کنار سیاست داخلی ی خوار و خانه نشین کردن زنان، ویترین خارجی و مهره های دست آموز خود را به کار انداخت و مشاطه گران رژیم در سالهای فراغت پس از جنگ ایران و عراق و به قول خودشان «دوران سازندگی» وارد بازی شدند.
براستی این همگرایی ها از کی آغاز شد؟
عقب گردها و ائتلاف ها از چند سال پیش آغاز شده بود. یادتان می آید که چند سال پیش، گروهی از بانوان ساکن برلن (که حتماً حالا باید جزو ائتلافیان باشند!) نامه ای در "اصلاح قانون سنگسار" و خطاب به رئیس قوه قضاييه ایران نوشته و، مانند دلاله ها، خواهان رعایت دقیق ابعاد سنگ ها و اجرای دقیق قانون اسلام شده بودند؟ چرا هیچ کدام از دوستان رادیکال چپ در آن موقع صدایش در نیامد؟ مگر نه اینکه «شبکه مافیایی همبستگی و ائتلاف» چند سالی بود که مانند عنکبوت تارهایش را تنیده بود و مانند اختاپوس در هر گوشه ای دستی داشت.
و تغییر موضعگیری ها از چه زمانی آغاز شد؟
سال 1997 ، که برنامهء «بنیاد پژوهش ها» در پاریس اجرا شد، کمیتهء محلی خانم "مهرانگیز دولتشاهی" را به عنوان زن برگزیده سال معرفی کرد. در آن سال، علیرغم سن بالای خانم دولتشاهی و این که ایشان خواهر زادهء صادق هدایت و بانی "قانون حمایت خانواده" و اولین زن سفیر ایرانی بودند، برخی از «دوستان رادیکال سیاسی» به عنوان اعتراض جلسه را ترک کردند و بعد رفتند و اعتراض هایشان را در مجلهء به ظاهر فمینیستی خود مطرح کردند و در برابرش برای خانم "راضیه ابراهیم زاده" سینه زدند و با ایشان مصاحبه کردند و اين نکته را نپذیرفتند که هر چیز جای خود دارد و احترام گذاشتن به خانم راضیه ابراهیم زاده نمی تواند دلیلی برای رد و توهین و بی احترامی نسبت به خانم دولتشاهی باشد.
و از قضای روزگار، چند سال بعد، وقتی دلاله های خاتمی تا استکهلم رسیدند تا برای سیدخندان عباشکلاتی و نهضت اصلاح طلبی اش تبلیغ کنند، به مقدسات همان افراد رادیکال سیاسی هیچ توهینی نشد و آنها نه تنها جلسه را به رسم اعتراض ترک نکردند بلکه دلال ها را حلواحلوا کنان بر سر نهادند و به خانه ها و حریم های خود بردند؛ و عجبا که از دادن اطلاعات و هر نوع خدمت و سرویسی از دور و نزدیک کوتاهی نکردند و راه ها را برای تاخت و تاز رژیم و دلاله هایش باز و هموار ساختند و جاده صاف شد! و، بدين ترتيب، رفقای رادیکال دیروز تبديل به حامیان دلاله ها و دمامه های رژیم شدند. امروز هم صفحات مجلات خود را در اختیار و گاه زیر نظارت آنها قرار می دهند و همبستگی و همگرایی و دوران ماه عسل شیرین خود را با سپاه مهرورزی اصلاح طلبانه آغاز کرده اند.
همچنين، در دوران ریاست جمهوری خاتمی «سیستم بدل سازی» ی رژیم به سرعت به کار افتاد و بسیج شد و يکباره همهء آخوندها و آخوندزاده ها و بستگان و وابستگان و کلفت و نوکرها و عواملشان، بروبچه ها و کودکانشان ـ که از کودکی در گهواره بیت المال پرورده شده بودند ـ وارد صحنه شدند. با یک کامپیوتر جلوی هر یک و یک موبایل دست هر کدام، ارتش مهرورزی برای ایجاد تماس بسیج شد و به سرعت نور به راه افتاد.
راستی چند سال است که زنان ـ در داخل و خارج کشور ـ به عوامفریبی و کشف حجاب در فضای مجازی اینترنت و مبارزهء خود به شکلی اداری و کاغذبازی مشغولند و فعاليت هاشان را بیشتر به جمع آوری امضا و کمک مالی و امور خیریه برای محکومان به اعدام محدود کرده اند؟
مرتب امضا جمع می کنند، با همه اعلام همبستگی می کنند، به جای دیگران حرف می زنند، با هم پیوند بین المللی ایجاد می کنند، شبکه عنکبوتی تولید می کنند، مدام در شکار نام های سرشناس ـ و به خصوص زنان مشهور و هنرمند ـ هستند، خود را فمینیست می دانند و لشگر و سیاهی لشگر از زنان درست می کنند و "صدرنشینان" خود را مدام مانند سری بر بدنهء "جنبش پراکنده و گستردهء زنان" می چسبانند و مدام می خواهند بدنه را فلج کنند و بپوسانند و بپوکانند و آن را از جنبش و فعالیت بیندازند تا با خیال راحت به جایش حرف بزنند و برایش تصمیم بگیرند.
در دوران انقلاب و پس از آن ائتلاف های مقطعی و منطقه ای گروه های چپ کماکان، به دلایل و به عناوین مختلف وجود داشت ولی دوام نمی آورد، چرا که همیشه منافع حزبی و یا فردی مانع از ادامهء کار بود. گمان می برم که در دوران خاتمی، سیاست های مردم فریب و ظاهری برخی از گروه های چپ با سیاست های مردم فریب درون حکومت کاملاً مماس شده بود. از آن سو، ارتشی از روزنامه نگاران تعلیم دیده توسط رژیم راه افتاده بودند و در جلسات همایش های بین المللی زنان برای خاتمی سینه می زدند و در همان دیدارهای رو در رو به توافق هایی پنهانی با افراد شناخته شده و با مهره های ارتباطی چپ مبارز در کشور پناه دهنده می رسيدند و، به مدد دوستان رادیکال چپ دیروز، کانال های ارتباطی را قبضه می کردند. من از اعضا علنی اين گروه ها به عنوان "دلاله" یاد می کنم، دلاله های پریشانحال و صدرنشینی با ریشه هایی فئودالی که مدام محتاج کنیز و نوکر و پیشخدمت و زیردست و پیاده نظام برای سپاه خود هستند، در برابر زبان مهرآمیز و متملق ارتش دمامه های تعلیم یافته بند از کف گشوده و سر از پای نشناخته به سوی معشوق گمشده شتافتند و دوران مهرورزی و همبستگی این دو گروه آغاز شد. کسی که تا دیروز هیچ کس او را نمی شناخت ناگهان یک شبه ره صد ساله پیمود و شد فمینیست و مبارز و رادیکال چپ و وبلاگ نویس و چه و چه... مگر تعدادشان کم بود؟
آنگاه دمامه های مهرورزی، که برای ماموریت به خارج از کشور آمده بودند، سرمست و سرافراز از فتح خویش به داخل برگشتند و، پس از یک برآورد نسبی و طبق برنامه رژیم، خودشان هم تبدیل شدند به "فمینیست!" یکی از آنها در مصاحبه ای می گوید که در خانواده اش هیچ مشکل تبعیض جنسیتی وجود نداشته است و اصلاً در درون جمهوری اسلامی احساس نابرابری نکرده است و هیچ وقت هم هیچ امکانی از او دریغ نشده است، ولی پس از سفرش به سوئد تصمیم گرفته است "فمینیست" شود و به فعالیت های "حقوق بشری" بپردازد؛ به همين دليل، نشسته و شش ماه تمام هر چه در مورد فمینیسم به دستش رسیده خوانده و حالا ديگر فمینیست شده است!"
حرف های این افراد بسيار آبکی و سطحی ، و اصطلاحات و زبانشان بشدت عامیانه و آشپزخانگی است.
آيا دوستان رادیکال سپاسی که چنین افرادی را بالا می کنند و برایشان راه صاف می کنند و مورد تحت حمایت خود قرار می دهند، هیچ به نتيجه به قدرت رسیدن چنین افراد بی فرهنگ و بیسوادی اندیشیده اند؟ و فکر می کنند که آخرش چه بشود؟ که تیم آنها به هر قیمتی و تحت هر شرایطی، در دور بعدی برنده شود و به قدرت برسد؟ و فکر می کنید که به آنها این امکان را خواهند داد؟ آنها از زنان استفاده ابزاری می کنند و رژيم هم از آنها!
این افراد بیسواد و امل در همه سطوح رخنه کرده اند و ما بازتابش را در «عبارات» و «زبان» این افراد فاقد صلاحیت می بینیم. وقتی در میان خواسته های حقوق بشری شان به عبارت من درآوردی و ضدزن «اعدام بس» ـ که بر وزن «دختربس» ساخته شده است ـ برمی خوریم پی می بریم که این افراد از پای همان دیگ آش و، یا از پای همان تشت رخت های خونین، به مقام مدافعان حقوق بشر نائل شده اند و همین باعث می شود از هر نوع تحولی در آینده نزدیک نومید شویم.
باری، در دوران خاتمی، ارتشی از بدل های درونی با ارتشی از ضعیف ترین و پریشانحال ترین افراد خارج از کشور ترکیب شده و خیمه شب بازی "همبستگی" را ـ که حالا اسمش شده "همگرائی" آغاز کردند. هیچ چیز هیجان انگیزتر از اتحاد و ائتلاف این دو گروه و مهرورزی ها و مبادله اطلاعات شان از طریق چت و اینترنت نبود. ائتلاف مجازی دسته های سینه زنی برای خاتمی، با سرخوردگان و قدرت طلبان در تبعید، باعث شکل گیری و تداوم این ارتش مهرورزی شد. دو گروه دست به دست هم دادند و راه را برای ماندگاری رژیم و همکاری متقابل و آدم فروشی برای جمهوری دروغ و تقلب باز کردند.
دروغگویی مزمن، سیاست رژیم مردم فریب است. در این فضاست که شهلا شرکت، به عنوان روزنامه نگار مبارز و خستگی ناپذیر، در روزنامه لوموند مطرح می شود اما از روزنامه نگاران زندانی و شکنجه شده و یا احیاناً به قتل رسیده خبری نمی خوانیم. اکنون مهره های فرستاده شده توسط رژیم رسانه ها را اشغال کرده اند و اخبار دلخواه و مورد تایید رژیم را به خبرگزاری ها و رسانه های خارجی ارسال می کنند.
امروز ديگر نبايد تعجب کنيم وقتی می بینیم، که در آستانه انتخابات، روزنامه ای چون گاردین انگار دچار بیماری "آلزایمر تاریخی" شده است و از موسوی به عنوان کاندیدای هنردوست و از همسرش به عنوان زنی مدرن یاد می کند و از قول یکی از سران چسبناک و زالو مانند و قلابی برای جنبش زنان (که من او را "سنگسار الملوک" می نامم) از موسوی، با پرونده ای آغشته به خون جوانان وطن، تعریف و تایید و تبلیغ به عمل می آورد و هم و غم اش ماله کشیدن به روی جنایات قوه قضائیه ایران و شستن دستان و رخت های خونین اين رئیس و مسئول چنان جنایات هولناکی است. و نيز نبايد حيرت کنيم که، از قضای روزگار، نام همين «سنگسار الملوک" جزو ائتلاف و یا همگرایی زنان است؛ چرا که همبستگی ها نه تنها از سال ها قبل آغاز شده بلکه از حمایت افراد شریف و خانم بزرگ های صدرنشینی که بیست و چند سال را در تبعید گذرانده اند و اکنون، بدون ارائهء هیچ منطقی، به حمایت از دلاله ها و دمامه های سیرک پرداخته اند برخوردارند.
اين "همگرایی" یا "ائتلاف" یا "اتحاد"، در واقع، عقب نشینی و تسلیم محض «گروه های زن پوش» برای به صحنه کشیدن زنان و امضا گرفتن از آنها و ریختن رأی زنان به صندوق انتخابات رژیم ضدزن و جنایتکار است. در این شرایط، استدلال های ضعیف دلال ها و دلاله ها برای به پای صندوق رای کشیدن زنان حیرت انگیز است: "رای ندادن مساوی ست با رأی دادن به احمدی نژاد"! که حالا بگو مگر خاتمی جانتان چه گلی به سر زنان زد و چه فرقی با احمدی نژاد یا کروبی داشت و دارد؟ و مگر انتخابات مسابقه است؟
باری، همه بسيج شده اند:
سیرک رژیم برای ساختن فمینیست های قلابی از زهرا خانم های خود!
سیرک گروه های سیاسی داخل برای فریفتن زنان!
سیرک گروه های خارج از کشور برای همبستگی و قدرت بخشیدن به رژیم!
سیرک همنوایی ارکستر داخل و خارج برای ماندگاری رژیم و دلاله ها و دمامه هایش!
سیرک "همگرایی" و تصمیم گیری برای همه زنان با توافق از بالا!
به هر حال، «کمپین» که با پروژه فراگیر "چهره به چهره، کو به کو"، برای رویارویی مستقیم با زنان و آگاهی بخشیدن به آنان آغاز به کار کرده بود، به خاطر حضور همين افراد لحظه به لحظه به سقوط بیشتر نزدیک می شد. کودتای درون کمپین، و سوا کردن سایت بعد از ائتلاف با «خانمهای قرائتی» در پای دیگ آش نذری، بسیاری از جوانان گراییده به سوی کمپین را نومید و سرخورده کرده است. در حال حاضر هم همین "همگرایی"، که با حذف بیش از نیمی از خواسته های اولیه کمپین، يعنی با حذف شش اصل از ده اصل مطالبات کمپین (که خود در چهارچوب قانون اساسی و برای دور زدن موانع اسلامی و فرار از رویارویی با مسئله حجاب تنظيم شده بود) نشانه ای از عقب نشینی وسیع تر و سقوط کمپین به نفع حزب فرصت طلب است.
همگرایی برای چه؟
که قاتلی دگر بیاید و باشکوه بر تخت بنشیند؟
که بیش از نیمی از خواسته های مجاز زنان را هنوز نیامده به پایش قربانی کنیم و خط بزنیم؟
که زنان رخت های خونین قاتل را صلح جویانه بشویند و بر بندهای انتخابات بیاویزند؟
که نفس مبارزهء فمینیستی را با گردآوردن زنان، از هر قماشی و زیر علم رژیم، به سخره بگیریم و توجیه کنیم؟
هدف "همگرایی" فریفتن زنان و به سخره گرفتن رأی زنان و فرستادن آن به سطل زباله و یا در صندوق جمهوری اسلامی و روانه کردن زنان به سوی پستوهاست.
بنظر من اما، ائتلاف «زنان سیاسی» و «زنان بیولوژیک!» که ظاهری فمینیستی دارد محکوم به شکست است و این امر بی سابقه نیست. تجربهء "اتحاد ملی زنان" و قربانی کردن منافع زنان در راه حزب و یا سازمان سیاسی، نشان داده که اينگونه کوشش ها همواره منجر به شکست و از هم پاشیده شدن اتحاد زنان شده است. با این تجربه، و در این شرایط، "همگرایی" ی زنان در فصل انتخابات و عقب نشینی از خواسته های زنان، نشان بارزی از وجود روابط پنهانی گروه ها و تصمیم گیری از بالا و استفاده ابزاری از زنان برای رونق بخشیدن به بازار کساد انتخاباتی بایکوت شده، و همه در جهت ماندگاری هر چه بیشتر رژیم، است.
این "همگرایی" صرفاً یک ائتلاف سیاسی است؛ ائتلافی سیاسی برای رسیدن به اهدافی خاص در دوران انتخابات؛ ائتلافی که در درجه اول، و مثل همیشه، حقوق زنان را مانند گوسفند قربانی در پیشگاه کاندیداها سر می برد.
آری، ائتلاف تهوع آور «اپوزیسیون بی صبر» با «رژیم مهمل باف و دروغگو» که سال هاست شروع شده اکنون، چنانکه می بینیم عملاً چهره رسمی به خود گرفته است. آیا این همان گرگ در لباس میش نیست؟ همایشی است زنانه یا اتحادی با صدای نرم و نازک زنانه؟ و آيا خط کشیدن بر خواسته های مجاز زنان به معنی پایمال کردن مطالبات نیمی از جامعه نیست؟
بهر حال، و بر خلاف اظهارات دروغین نوشین، در سال های اخیر زنان ایرانی همواره مورد سرکوب بوده اند و بسیار هم مقاومت کرده اند ولی مقاومت شان، متاسفانه، تاکنون دست آوردی نداشته است. و پخت و پزها و خیمه شب بازی های زنانی از قبیل نوشین نيز جز چهره سازی، و کوشش در راستای تعيين سرکردگانی برای جنبش زنان، و از آب گل آلود ماهی گرفتن برای اهمیت بخشیدن به خود و، بیش از هر چیز، برای پیشبرد اهداف حزب معلوم الحال خود حاصل ديگری نداشته است
البته فمینیسم حقیقی و "جنبش حقیقی زنان ایرانی" در حال تکوین است و در خلال سالیان دراز زنان مبارز ايران، در جستجوی آزادی و استقلال جان و تن خویش، از پای ننشسته اند و تلاش های بی دریغشان تا رسیدن به برابری و رفع تبعیض جنسیتی در همهء عرصه ها ادامه خواهد داشت ولی، در هر حال، مبارزات زنان ربطی به این "همگرایی" ها و تجمع های «بنیاد» و همایش های سیاسی مخصوص رونق بخشیدن به بازار کساد انتخابات ندارد.
پاريس 25 مه 2009
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |