بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

فروردين   1388 ـ آوريل  2009 

پيوند به آرشيو آثار نويسنده در سکولاريسم نو

از سيانور زير زبان

تا شهامت عذرخواهی

مينا ملکی

در مورد گروه های سیاسی مخالف رژیم شاه و نقش آنان در روی کار آمدن ملایان بحث های زیادی شده است. اما تقریبا کمتر گروهی اعتراف به نقش منفی خود در انقلاب نا لازم اسلامی می کند. هر کس درمورد دیگران سخن پراکنی می کند و اشتباهات دیگری را برجسته نموده و در مورد خود فرا افکنی و داستانپردازی کرده و می کوشد که تنها بخشی دلبخواه  یا کلاً من درآوردی از تاریخ خود را غالب کند. تو گویی سیاستمداران ما هنوز به بلوغ و اعتماد به نفس لازم برای مواجه با خود نرسیده اند.

یکی از مهمترین گروهای اپوزیسیون شاه سازمان چریک های فدایی خلق بود که اساساً تا حدود زیادی از زیر ذره بین نگاه های منتقدان در رفته و دچار مظلوم نمایی شده است. نگارنده که در زمان انقلاب اسلامی نوجوانی بیش نبودم هوادار این سازمان شده و بعد از انشعابات درونی با ماندن در گروه موسوم به "فداییان اکثریت" تا سال شصت و یک، یعنی نزدیک به پنج سال عضو تشکیلاتی سازمان جوانان آن موسوم به «پیشگام» بودم.  از ابتدا بگویم که بدیهی است که پنج سال زمان کمی نیست و من در مورد اشتباهاتی که این سازمان مرتکب شده  به سهم خود متاسف و شرمنده ام و خود را مسئول و پاسخگو می دانم. اعتراف به اشتباه و حماقت اگر چه آسان نیست، اما بسی شرافتمندانه تر از کتمان و تحریف واقعیت است.

اینک برخی از رهبران پیشین و صحنه گردانان کنونی این جریان، به خصوص این روزها به عنوان صاحب نظران سیاسی با شرکت در رسانه های خارجی همچنان به فرا افکنی و اظهار فضل در مورد هرچیزی جز واقعیت گذشته پر اشتباه خویش مشغولند. اشتباهاتی که سرانجام به سرنگونی حکومت  نسبتا مدرن شاه (1) و به قدرت رسیدن حکومت ارتجاعی و مخوف اسلامی در ایران  منجر شد. تو گویی ما در آنچه بر میهنمان می گذرد نقشی نداریم و همه این بلاها تنها گناه دیگران است. از این رو بر آن شدم که به سهم خود قدمی هر چند ناچیز در یادآوری گذشته بردارم؛ باشد که افکار عمومی بداند که همه اعضا و هواداران سابق  فداییان به گونه این صحنه گردانان نمی اندیشد. بلکه برعکس با شهامت اخلاقی و به دور از عوام فریبی و واقف به اشتباهات عظیم خود چه از سرنگونی رژیم پهلوی و چه از ابزار شدن برای تثبیت حکومت مخوف ملاها متاسف و پوزش خواه است.

با وجود کوچک بودن نسبی سازمان فداییان خلق، نقش اشتباهات آن در بوجود آمدن وضعیت کنونی میهن ما چه قبل و چه بعد از انقلاب بزرگتر از آن است که نادیده گرفته یا فراموش شود. در این نوشتار تنها مقطع زمانی قبل از انقلاب مورد توجه نگارنده می باشد؛ یعنی زمانی که پیش از هرچیز اشتباهاتی که به عنوان "حماسه" تلقی می شد یا می شود، نقش بزرگی در رادیکال شدن فضای روشنفکری بخصوص در میان نسل جوان و دانشجویان و روشنفکران که مسئولیت بزرگ ادامهء پروسهء سازندگی آیندهء ایران بر دوش آنان بود بازی کرده است. برای نشان دادن ابعاد نقش چریک های فدایی تنها برای نمونه به سخنان اخیر اسماعیل خویی، شاعر نامدار ایرانی و در زمان شاه استاد جوان دانشگاه، اشاره می کنم. وی در گفتگویی اخیراً به هواداری آن زمان خود از چریکهای فدایی خلق اشاره کرد.

درگیری های نهایی که به سقوط رژیم پادشاهی انجامید از برگزاری سالگرد به قولی "حماسه سیاهکل" در دانشگاه تهران در روز 19  بهمن 1357 شروع و با ادامهء بی وقفه این درگیری تا  سه روز بعد در 22 بهمن که به سقوط نهایی رژیم منجر گردید با نام چریکهای فدایی خلق عجین گشته است. ناگفته پیداست که اشتباهات و یا بکل عملکرد هر گروه سیاسی، منجمله سازمان چریک های فدایی خلق، نه تنها از آن چریک ها که تبلوری از سطح فرهنگ و تکامل نهادهای مدنی جامعه و بخصوص جامعه روشنفکری زمان خود می باشد. از این رو هیچ چیز ناپسند و خلافی نیست بلکه شجاعانه است که ما این اشتباهات را دیده  و به آن صادقانه اعتراف کنیم تا نسل های آینده دوباره این راه خطا را نروند. از آن گذشته، افرادی که مایلند در صحنهء سیاست هنوز نقشی بازی کنند، هرگز بدون نشان دادن حسن نیت و صداقت موفقیتی کسب نخواهند کرد و به خاطر این نقطه ضعف خود ضربه پذیر خواهند ماند.

چریک های فدایی گرچه در آستانهء انقلاب توسط ساواک تارومار و از لحاظ تشکیلاتی و نفرات به گروه کوچکی مبدل شده بودند، اما در جریان انقلاب توسط  هواداران خود، یعنی دانشجویان و دانش آموزان و روشنفکران، مانند غولی از چراغ جادو در آورده شدند و هزاران هوادارحلقه به گوش، از جمله نگارندهء این سطور، سیاهی لشکر وار به دور آنان حلقه زدند. بخش عمدهء آنان بعد از انشعابات درونی تحت نام سازمان فداییان خلق اکثریت سال ها به حضور علنی خود در سطح جامعه ادامه دادند.  همین سازمان فداییان اکثریت بعداً با افتادن به دنبال حزب توده خواسته یا ناخواسته به ابزاری برای حذف مخالفین و استقرار حکومت ملایان تبدیل و سرانجام با تار و مار شدن حزب توده و به تبع آن سازمان اکثریت عملا متلاشی و رهبران آن عمدتا ابتدا به شرق و بعد به دلایل ناگفته ای به غرب متواری شدند. به دنبال این روند بدنهء سازمان و خیل چند هزار نفری هواداران آن نیز عملاً فرو ریخت و پیوند مادی و معنوی خود را از این جریان گسست.

اکنون سی سال پس از به ثمر رسیدن انقلاب ارتجاعی، به نظر نمی رسد که از میان رهبران سابق چریک های فدایی خلق کسی دست از حمایت صرفاً عاطفی خود ازچریک بازی برداشته و براستی ناراحتی وجدان چندانی از گذشته چریکی خود ابراز نماید. به جز اندکی (2) نظرات پراکنده و اشاره های غیر مستفیم هرگز موضع گیری واضح، رسمی، علنی و مستندی در مورد مبارزات خود در زمان شاه نشده که هیچ، گاهی صحنه گردانان برعکس کلی گویی، تحریف و سفسطه بازی اسف باری پیشه می کنند و تمامی کاسه کوزه ها را سر رژیم شاه می شکنند.

برخی به نوشتن خاطره های خود از زمان چریکی آغازیده اند و شاید چون چیز چندانی برای گفتن نیست مثلاً میکوشند با تعریف داستان هایی سبک ثابت کنند که چریک های فدایی "حتی" عاشق می شده اند و احساس داشته اند. تو گویی آنها آدم نبوده اند. یا مثلاً طرف مقابل یعنی بازجوهای آنان و یا قربانیانشان زن و بچه و یا هیچ گونه زندگی عاطفی نداشته اند! هیچکدام از سازمان های بازمانده از چریک های فدایی خلق ایران هنوز به انتقادي ساختاري از خود نپرداخته اند بلکه همچنان خود را در نقش قربانیان خشونت معرفی می کنند بدون این که اعتراف یا حتی بازاندیشی کنند آیا هرگز خود در آغاز این روند انحطاطی و خشونت بار نقشی داشته اند؟ آیا جز این بود که  تنها روحیه ای که غالب بر این سازمان بود، به کار گرفتن روش های خشن و در نهایت مغایر حقوق بشری بود؟ آیا جز این بود که چریک ها با ایجاد جنگ مسلحانه به دنبال این بودند که به انقلاب کوبا یا ویتنام خود برسند و خود را در نقش چه گورا و یا هوشی مین می دیدند؟

بدیهی است که من ادعای گفتن چیز جدیدی ندارم. خوشبختانه تاکنون برخی از محققین، که گاهی نیز افرادی که در گذشته بنوعی در چهارچوب این سازمان بوده اند در میانشان هست، نوشتارهایی برای توضیح و مستند ساختن ناگفته هایی از این سازمان رقم زده اند. این تلاشگران کوشیده اند نگذارند تاریخ در قبضهء سفسطه گران خودخواه درآید. اما متاسفانه اغلب بعد از انتشار کتاب یا مقاله ای خود را کنار کشیده و کنج عزلت اختیار نموده اند. به این ترتیب دیدگاه ها و افشاگری هایشان به تدریج فراموش شده، مشمول مرور زمان میشود.

اشتباه این حقیقت جویان این است که می اندیشند خوب ما  که ما حرفمان را زدیم و دینمان را ادا کردیم، پس دیگر وظیفه ما تمام شد و همه دیگر حقیفت را میدانند. غافل از اینکه با کنار کشیدن و انفعال خود عملاً صحنه را دوباره برای صحنه گردانان فرصت طلبان داستانسرا خالی می کنند. وقتی دروغی بارها و بارها تکرار شد و کسی آن را رد نکرد کم کم جا می افتد. علاوه بر این دیدگاه ها و نوشتارهایی که در گذشته انجام شده اند اکثراً به صورت چاپی و نه از طریق اینترنت منتشر شده اند و اساساً مخاطبین کمی داشته اند. به این دلیل حضور مستمراین تلاشگران در صحنه بسیار مهم است. ما اگر نمی توانیم آب رفته را به جوی بازگردانیم حداقل باید بکوشیم که تاریخ تحریف نشده را زنده نگهداریم و آنانی که بر خطاهای محرز خود پای می فشارند یا آن را با خطاهای دیگران توجیه و پنهان می کنند را در صحنه تنها نگذاشته، به چالش بکشیم.

حال ببینیم موضع رسمی و علنی امروز گروه های مختلف برآمده از چریک های فدایی خلق در مورد گذشتهء چریکی خود چیست و در کدام سند، در چه تاریخی در کجا چاپ شده و چگونه می توان آن را یافت؟ درست است که مشی چریکی در آستانهء انقلاب اسلامی عملاً (نه علناً و مستند) کنار گذاشته شده بود. اما تا آنجایی که من می دانم تا به امروز یک موضع گیری اخلاقی و از زاویه حقوق بشر در مورد ترورهای مزبور اتخاذ نشده است. از سخن پراکنی های پراکندهء مسئولان این سازمان ها چنین بر می آید که نفی نقش چریکی نه از این موضع بود که چریک فدایی خلق حق نداشته است خودسرانه و به نام خلق به لگد مال کردن حقوق فردی و انسانی مخالفان، محدود کردن حقوق دگر اندیشان و نابودی فیزیکی آنان، ولواینکه گناهکار بوده باشند مبادرت کند؛ بلکه مشی چریکی رد شد چون عملاً روشی کار ساز نبود و دیکتاتوری شاه را به جای نابودی تشدید می کرد!(3) به زبان ساده چون که حنای ما رنگی نداشت نه آنکه نقص صریح حقوق و آزادی بشر بود.

سازمان های فداییان خلق، چه اکثریت چه اقلیت ، چه گروه کشتگر، چه گروه اشرف دهقانی و بقیه،نه تنها از ترورهای خود در زمان شاه هیچ ابراز شرمی نمی کنند بلکه حتی مثلاً گروه فداییان اکثریت هنوز هم حملهء ناعادلانه و گستاخانه به پاسگاه سیاهکل را در 19 بهمن هر سال جشن می گیرد و از "مبارزان" خود تجلیل میک ند. خانم ها، آقایان!  آخر آن ترقه بازی کور بچه گانه چه چیزی برای افتخار و جشن گرفتن دارد؟ آیا مگر امثال نواب صفوی ها و محمد منتظری ها و هادی غفاری ها و لاجوردی ها و خامنه ای ها نیز "مبارز" (علیه دیکتاتوری شاه) نبودند؟ چطور است که از مبارزهء کور و سادو ـ مازوخیسیتی اینها تجلیل نمی کنید اما مال چریک های فدایی خلق را حماسه و مبارزه  می نامید و جشن هم می گیرید؟ آیا این دورویی نیست؟ پس حقوق بشر چه می شود؟

مگر پرسنل بومی بیچارهء این پاسگاه گناهی جز دفاع  از امنیت و آرامش اهالی این دهکده  داشتند؟ چرا در جشن تان به عکس العمل «خلق»، یعنی اهالی سیاهکل، که نه تنها دنبال چریک ها راه نیفتادند بلکه به پلیس برای دستگیری آنها کمک کردند، اشاره نمی کنید؟ آیا هرگز از خود پرسیده اید که بر سر بازماندگان قربانیان چریک های فدایی خلق چه آمد؟ البته ایدولوژی کور است و منطق و احساس و اخلاق نمی شناسد. پس شاید از چریک های جوان و جادو شدهء آن زمان انتظاری جز این نمی توان داشت. سطح شعور و سواد و دلایل متعدد فرهنگی و سیاسی و اجتماعی به این جوانان بسا خوش قلب و انساندوست و عدالتخواه اجازهء چیز بیشتری را نمی داد. این بود که آنها کور و ایدولوژی زده با "دوستی خاله خرسه" نسبت به خلق و با شعار بچگانهء "مبارزهء مسلحانه، هم استراتژی، هم تاکتیک" به کجروی و راه نا کجا آباد افتادند و طرفدارن شان، یعنی غالب روشنفکران چپ و سکولار آن زمان، هم  برایشان هورا کشیدند و همدلی نشان دادند. اما چگونه است که امروز هم آن را حماسه می نامید؟

آیا ما امروز اجازه داریم خطای آنان را توجیه کنیم و آنان را قهرمان بنامیم؟  وقتی نظر صحنه گردانان امروزی پرسیده می شود می گویند در افتادن با شاه شجاعانه بود، ما جان شیفته بودیم و مبارز بودیم و ماهی سیاه کوچولو بودیم، هدف ما پاسبان ها نبودند، دیکتاتوری شاه بود. می گویند ما می دانستیم چه نمی خواهیم اما نمی دانستیم چه می خواهیم.

این ادعا که ما نمی دانستیم چه می خواهیم درست نیست. چریک های فدایی خلق، با همان درک بچه گانه شان، هم قهرمانان مشخصی و هم تصور مشخصی برای آینده داشتند: تسخیر قدرت و به جای دیکتاتوری شاه دیکتاتوری پرولتاریا و برقراری رژیمی ـ در بهترین حالت مانند کوبا یا ویتنام ـ مورد نظرشان بود. بیشتر از تاریخ مملکت خودشان تاریخ انقلاب چین و کوبا و ویتنام را می دانستند و  قهرمانان آنان کسانی چون چه گورا، هوش مین، انور خوجه و البته خدایانی مانند مارکس و انگلس و لنین و مائو بودند. اما اصلاً زیر عنوان هر هدف مقدسی و به نام هر «گل سرخی» (4) که بود، این عمل چریک بازی، مثلاً کشتن یک پلیس یا یک مستشار امریکایی، نه تنها حماسه نبود که عملی کاملاً غیر انسانی و جنایت بود. اگر چریک ها در گذشته نادان و به دلیل مسخ ایدولوژیک و ماجراجویی های هیجان انگیز دوران جوانی به حقوق بشر بی اعتنا بودند، صحنه گردانان امروز که دیگر در هر گفتگو و مقاله و مصاحبه ادعا می کنند که از پرو پا قرص ترین دمکرات ها و مدافعان حقوق بشر و آزادی های فردی و چه و چه هستند پس چرا گذشتهء خود به باد نقد علنی نمی گیرند و از ترورهای گذشتهء سازمان اظهار پشیمانی نمی کنند؟

امروز نه تنها رهبران فعلی تک تک سازمان های بر آمده از چریک های فدایی خلق، یعنی چه اکثریت، چه اقلیت و چه بقیه گروه های منشعب که در این گذشته شریکند، بلکه ما دنباله روان و سیاهی لشکران سابق نیز هر یک به سهم خود حداقل  یک بدهکاری اخلاقی به قربانیان ایرانی و خارجی ترورهای این سازمان داریم. مادامی که اقرار و پوزش خواهی ای صورت نگرفته اساساً نمی باید ادعای دفاع از حقوق بشر این سازمان ها و صحنه گردانان آنها را جدی گرفت. سازمان های مختلف فدایی و سازمان های طرفدار حقوق بشر باید در کنار لیست فداییان و مجاهدین خلق که یا در زندان و یا در گیری های مسلحانه با پلیس شاه کشته شده اند و یا در جمهوری اسلامی قربانی شده اند، لیستی نیز از قربانی های خود تهیه و هم از بازماندگان این قربانیان و هم  در پیشگاه تاریخ پوزش خواهی کنند.

باید یک کار تحقیقی نظیر کار عمادالدین باقی در مورد قربانیان رژیم شاه، در مورد تعداد و نام  قربانیان ترور سازمان های چریکی مبارز علیه رژیم شاه  تهیه گردد. شاهدان زنده یا مطلعین از این ترورها باید با مدارک و توضیحات خود نوری بر این تاریکی تاریخی بیافکند. ما نه تنها که باید در برابر قربانیان خود سر فرود آوریم و از آنان پوزش بخواهیم بلکه باید از آنها اعاده حیثیت کنیم. نه آنکه هی به خود باج دهیم.

آیا این یک شوخی تاریخی نیست که بازماندگان چریک هایی که با سیانور زیر زبان خود به جنگ رژیم شاه می رفتند و حاضر بودند جان خود را فدا کنند، اکنون حتی شهامت یک عذر خواهی ساده از قربانیان خود ندارند؟ آیا این به خاطر ترس از آن است که دیگران راجع به ما چه می اندیشند؟

اعتراف به اشتباهاتی که یک فرد یا یک سازمان سیاسی کرده است در وهلهء اول از این نظر مهم است که ما چه قضاوتی در مورد خود داریم و چقدر خود را مسئول می دانیم. اصل این نیست که دیگران راجع به ما چه فکر می کنند، چرا که، همچنان که گفته شد، این اشتباهات به نوعی متعلق به همان دیگران نیز هست.

--------------------------------------------

1. رژیم شاه با وجود اختناق سیاسی و دیکتاتوری فردی شاه، در زمینهء ایجاد آزادی های مدنی و همچنین در زمینه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی سهم ارزشمندی در تحول جامعه ایران داشت.

2. برای مثال مراجعه کنید به نوشتارهای اخیر جمشید طاهری پوریکی از رهبران سابق سازمان اکثریت.

3. برای مثال در همان مقالات جمشید طاهری پور نیز نه صریحاً به ضد حقوق بشر بودن ترورهای چریک های فدایی خلق اشاره شده  و نه از اعادهء حیثییت از قربانیان ترور و یا عذر خواهی از آنان سخنی به میان رفته است. 

4. اشاره به کتاب "به نام گل سرخ" نوشته امبرتو اکو میباشد.

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630