نگاهی به تاریخ چند همسری
نسرین افضلی
ضرورت بحث تاریخی
بحث تاریخی در زمینه چندهمسری از آن جهت میتواند راهگشا باشد که با دنبال کردن مسیر تمدن بشری و بررسی حیات فردی و اجتماعی انسانهای گذشته میتوان به برخی علل و عوامل تاریخی و حتی بوم شناختی در زمینه گرایش یا عدم گرایش جوامع به چندهمسری دست یافت.
یکی از منابع کامل و موثق درباره چندهمسری در اقوام و تمدن های گوناگون جلد اول کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت است با نام «مشرق زمین، گاهوارهء تمدن». در این کتاب ضمن ذکر گوشههایی از سبک زندگی و آداب ورسوم اقوام مختلف توجه ویژهای به روابط جنسی و ازدواج شده است. این کتاب به برخی از سوالات ما درباره علل وجود چندهمسری و علل زوال تدریجی این نوع ازدواج پاسخ میدهد.
زنان دورههای ابتدایی وضعی بهتر از زنان دورههای بعد داشتند. در میان امپراطوران کهن، شش زن دیده میشوند. در دوره عظمت کیوتو، زنان در حیات اجتماعی و ادبی کشور عهدهدار نقشهایی بزرگ و شاید درجه اول بودند؛ و شاید بتوان گفت که در زناکاری بر شوهران خود پیشی میگرفتند و عفت خود را به ستایشی میفروختند
برای آنکه بدانیم چندهمسری طبیعت بشر و امری گریزناپذیر است یا زاده شرایط و موقعیت های خاص باید به چند پرسش پاسخ گفت. نخست آنکه چرا چندزنی و نه چند شوهری؟ به بیان دیگر چه عواملی باعث افزونی چند همسری در میان مردان نسبت به زنان گردیده است؟
پاسخی که طبق شواهد کتاب مذکور به این سوال داده می شود این است که کارکردهای چند زنی بیش از کژکارکردهای آن بوده و چندشوهری کارکردی برای بشر نداشته است. مهمترین کارکرد چندزنی تولید نیروی انسانی بود که طبق یافته های این تحقیق در تمام تمدن ها و اقوام وجود داشته است.
در جوامع نخستین تلفات نیروی انسانی بیش از میزان زاد و ولد بود و از طرف دیگر تمام کارها به وسیله نیروی انسانی ( و بعدتر به کمک حیوانات و نظارت انسان) انجام می گرفت. لذا هر چه تعداد فرزندان خانواده ای بیشتر بود کار افراد خانواده آسانتر بود و محصولات و ثروت بیشتری به دست می آمد. هم اکنون نیز در مناطق عشایری شاهد آن هستیم که زنان عشایر که کارهای طاقت فرسای گله داری و... را بر عهده دارند از همسر خود می خواهند همسر جدید اختیار کند تا در کارها کمک کند. دورانت می گوید: اگر مرد توانگر بود، میتوانست چند زن برای خود انتخاب کند، و اگر زن مانند سارا نازا بود به شوهر خویش اجازه میداد تا برای خود همخوابهای برگزیند؛ از همه این آداب و سنن، مقصود آن بود که نسل زیاد شود.
دورانت همچنین در صحبت از پارسیان به موضوع دیگری اشاره می کند و آن اینکه «در یک اجتماع، که اساس آن بر سپاهیگری و نیروی نظامی قرار دارد» کشور به نیروی نظامی قوی نیازمند است که لازمه آن تعداد فراوان سرباز است و از اوستا نقل می کند: مردی که زن دارد بر آن که چنین نیست فضیلت دارد، و مردی که خانوادهای را سرپرستی میکند بر آن که خانواده ندارد فضیلت دارد، و مردی که پسران فراوان دارد بر آن که چنین نیست فضیلت دارد، و ثروتمند برتر از مردی است که ثروت ندارد».
فرزند و به خصوص فرزند پسر کاملا ارزش اقتصادی داشته و به چشم سرمایه به آن نگاه می شده است.به زنجیره زیر، بخشی از تعالیم اوستا،دقت کنید: «گاو و گوسفند بسیار و آرد بسیار و علف بسیار و سگ بسیار و زنان بسیار و بچههای بسیار و آتش بسیار و اسباب زندگی خوب بسیار».
دورانت در جایی دیگر درباره پارس ها می گوید: «فرزند داشتن نیز، مانند ازدواج، از
موجبات بزرگی و آبرومندی بود. پسران برای پدران خود سود اقتصادی داشتند و در جنگ ها
به کار شاهنشاه میخوردند.
وجود کودکان چنان ارزشی داشت که حتی اگر زنی کودکی را بر اثر زنا باردار می شد ولی
تصمیم به نگهداری کودک می گرفت بخشوده می شد: زنان شوهردار یا دوشیزگانی را که از
راه زنا باردار میشدند و در صدد سقطجنین بر نمیآمدند، ممکن بود ببخشند؛ چه،
بچهانداختن در نظر ایشان بدترین گناه بود و مجازات اعدام داشت».
چینیان بر این باور بودند که غرض از قوانین اخلاقی، تنظیم روابط جنسی است برای کودکپروری. کودک علت وجود خانواده است. از دیدگاه چینیان، شمار کودکان هر چه بود، زیاد نبود. زیرا ملت چین همواره در معرض هجوم قرار داشت و مدافعان فراوان میخواست.
در
میان چینیان نیاپرستی از دو جهت براهمیت تولید مثل میافزود: مرد میبایست صاحب
پسران بسیار شود تا پس از مرگش برای او قربانی کنند و هم مراسم بزرگداشت نیاکان را
همچنان برپا دارند. منسیوس گفته است: «سه امر است که برازنده فرزندان نیست، و اعظم
آن سه، بلاعقب بودن است.»
دورانت پس از وصف چینیان می گوید:زناشویی را با عشق چندان کاری نبود، زیرا جز دمساز
کردن زن و مرد سالم و پدید آوردن خانواده بارور هدفی نداشت.
اما چرا چندهمسری را نمی توان دلیلی بر قوای جنسی بیشتر مردان نسبت به زنان دانست؟
هیچ یک از کتب تاریخی و جامعه شناسی قوای جنسی بیشتر مرد را علت وجود چندهمسری ندانسته اند. ویل دورانت نیز در تمام مواردی که راجع به تعدد زوجات صحبت کرده همواره به عواملی جز قوای جنسی اشاره کرده و حتی در بعضی موارد مثل مورد هند خلاف آن را نشان می دهد.هندی ها برای اینکه مانع تاثیرگذاری میل جنسی در انتخاب همسر شوند پیش از رسیدن فرزند به بلوغ و طغیان نیاز جنسی مبادرت به انتخاب همسر برای فرزندان خود می کردند و چون بحث طبقات مختلف اجتاماعی در میان هندیان بسیار مهم و حساس است این امر جلوی عشقهای نلاهمگون میان طبقات را می گرفت.دورانت از زبان آنها نقل می کند: ( یک مرد)میتواند چندین زن بگیرد که فقط یکی از آنها از طبقه خود اوست، که بر زنان دیگرش برتری دارد اما بهترین کار آن است که او فقط یک همسر داشته باشد.
نظام پدرسالاری
آنطور که از توصیفات ویل دورانت و یافته های انسان شناسان و جامعه شناسان پیداست، روند نزول موقعیت زن پس از پایان یافتن دوران شکار و آغاز دوره کشاورزی شروع شد. در این دوران تقسیم کار جنسی شد و زن به مقتضیات شرایط فزیکی خود خانه نشین و مرد راهی مزرعه شد.
دورانت معتقد است استقرار حکومت ملوکالطوایفی در چین سبب تنزل مقام سیاسی و مقام اقتصادی زنان شد و پدران را کانون پایدار خانوادهها گردانید.
ارث و مالکیت که تا پیش از آن از طریق مادر انتقال می یافت کمک کم به پدر منتقل شد و استیلای مرذدان بر زنان فزونی گرفت. شواهد تاریخی زیادی بر این ادعا وجود دارد و ویل دورانات نیز در جای جای کتاب خود نمونه هایی از آن را می آورد. مثلا در مورد هندوستان می گوید: در قانون نامه مانو آمده است که سه کس سزاوار داشتن مال و منال نیست: همسر، پسر و برده؛ این سه هر چه به دست آورند در تملک سرورشان خواهد بود... شوهر میتوانست زنش را به دلیل آلوده دامنی طلاق دهد؛ اما زن نمیتوانست، به هیچ علتی، از شوهرش طلاق بگیرد. زن اگر شراب مینوشید، یا بیمار، سرکش، اسرافکار، یا پرخاشجو میشد در این صورت مرد میتوانست (بیآنکه او را طلاق دهد) زن دیگری بگیرد.
دختران چینی پاکدامنی را ارج مینهادند و به سختی مراعات میکردند، چندانکه بسیاری از آنان، اگر تصادفاً براثر تماس با مردان دامان خود را لکهدار مییافتند، دست به خودکشی میزدند. اما پاکدامنی مرد مجرد مهم نمینمود، و حتی از او انتظار میرفت، از روسپیخانهها برکنار نماند. در عالم مردان، شور جفتجویی، مانند شور گرسنگی، حاجتی طبیعی به شمار میآمد و، اگر از اعتدال بیرون نمیرفت، در خور اغماض بود. گرد آوردن زنان برای رفع این احتیاج، از دیرباز بر اصولی استوار بود.
دورانت در توصیف چینیان می گوید: تهیدستان، بیش از یک زن نمیگرفتند، اما چینیان، که به زیادتی فرزندان نیرومند اعتنای فوقالعاده مینمودند، مطابق عرف خود، حق داشتند که، علاوه بر همسر اصلی، متعه یا «همسر فرعی» نیز برگزینند. جامعه به کسی که میتوانست از چند زن نگاهداری کند به دیده اعتبار مینگریست... در خانواده چینی، که بهشت مردان به شمار میرفت، متعهها عملا با برده فرقی نداشتند، و زن اصلی هم چیزی جز متصدی کارخانه تولید مثل نبود، و مقام او به تعداد و جنس فرزندانش بستگی داشت.
دورانت به مسالهء جالبی اشاره می کند و آن اینکه خانواده در آن دوران مهمترین رکن
جامعه انسانی بوده و برای حفظ نظم جامعه اختیارات زیاد و گسترده ای به رئیس خانواده
که مرد بود داده می شد: «اقتدار فوقالعاده پدر در ژاپن و سایر کشورهای شرقی نشانه
واپسماندگی جامعه نبود، بلکه نشانه تقدم حکومت خانوادگی بر حکومت سیاسی بود. حکومت
دارای سازمانی منظم نبود، و از این رو خانواده بر افراد خود سلطه تام میورزید.
آنچه مورد توجه جامعه بود، آزادی خانواده بود، نه آزادی فرد. خانواده واحد اقتصادی
تولید و واحد اجتماعی انتظامات به شمار میرفت، و آنچه اهمیت داشت بقا و توسعه
خانواده بود، نه توفیق و پیشرفت فرد. پدر دارای قدرتی قاهر بود، ولی قدرت او رنگی
طبیعی و ضروری و انسانی داشت. پس طبیعی است با تفویض چنین مسئولیت سنگینی، مرد
جولان بیشتری بدهد و از اختیارات خود برای منافع فردی خود استفاده کند».
خانواده در اجتماعات اولیه بشری
همانگونه که گرسنگی و عشق احتیاجات اساسی انسان را تشکیل میدهد، همانگونه نیز، وظایف اساسی سازمان اجتماعی عبارت است از پیشبینی در مورد امور اقتصادی و حفظ نوع، از لحاظ زیستشناسی؛ به همین جهت است که جریان پیوسته عمل توالد و تناسل همان اندازه ضرورت دارد که تضمین دایمی موادی که باید به مصرف خوراک برسد. چنین است که همیشه در جنب نظامات خاص اجتماعی، که منظور از آنها تأمین آسایش مادی و نظم سیاسی است، مقررات دیگری وجود دارد که کار آنها ادامه بقای نسل بشر است. تا آن وقت که دولت – در فجر مدنیت تاریخی – مرکز و سرچشمه دایمی نظم اجتماعی شود، عمل دقیق تنظیم روابط میان دو جنس زن و مرد از وظایف قبیله به شمار میرفته، و حتی پس از پیدایش دولت نیز حکومت اساسی بشریت، در پناه ریشهدارترین سازمان تاریخی، یعنی خانواده، باقی و برقرار مانده است.
بسیار بعید به نظر میرسد که در دوران شکارورزی هم انسان به حال خانوادههای پراکنده به سر برده باشد، چه، با ضعفآلات دفاع طبیعی انسان، خانوادهها، در صورت انفراد، خیلی سریع طعمه حیوانات درنده میشدهاند. به طور کلی، در طبیعت، موجوداتی که برای دفاع بخوبی مجهز نیستند به حال اجتماع به سر میبرند. به این ترتیب بهتر میتوانند در عالمی که آکنده از دندان و چنگال تیز و پوستهای نفوذناپذیر است زندگی کنند. گمان غالب آن است که برای انسان نیز، در ابتدای کار، چنین بوده و با همپشتی با دیگران، ابتدا در اجتماع شکارورزی، و پس از آن در قبیله، توانسته خود را حفظ کند. هنگامی که روابط اقتصادی و نیروهای سیاسی جانشین خویشاوندان گردید، قبیله از مقامی که در اجتماع داشت ساقط شد؛ در قسمت پایین اجتماع، خانواده جایگزین آن شد، و از طرف بالا دولت جای آن را گرفت. کار دولت عبارت شد از نگاهداری نظم؛ و خانواده مأمور تجدید تنظیم صناعت و تأمین بقای نوع گردید.
در حیوانات پست به هیچ وجه غم و اندیشه تولیدمثل نیست؛ حیوان ماده تخم فراوان میگذارد، که بعضی از آنها زنده میماند و رشد میکند و قسمت عمده آنها خورده میشود یا از بین میرود. بسیاری از ماهی ها، در سال، تا یک میلیون تخم میگذارند، و عده کمی از آنها، که توجه به تخم خود دارند، بیش از پنجاه تخم در سال نمیریزند. توجه مرغ به جوجه خود بیش از ماهی است، و عدد تخم هایی که برای بچه آوردن میگذارد از پنج تا دوازده تغییر میکند؛ اما حیوانات پستاندار، که از اسمشان پیداست که چه اندازه توجه به کودکان خود دارند، به طور متوسط، هر کدام در سال سه فرزند بیشتر نمیدهند، با وجود این سرور کره زمین به شمار میروند. در عالم حیوانات، هرچه عنایت و توجه والدین به فرزندانشان بیشتر شود، زایش و مرگ و میر کمتر میگردد؛ در جهان انسان، هرچه مدنیت پیشتر برود، معدل زادن و مردن تنزل میکند. هر اندازه عنایت خانواده به فرزندانش زیادتر شود، نسل جدید مدت بیشتری میتواند در پناه خانواده بماند؛ و به این ترتیب در هنگامی که به حال خود واگذاشته میشود نمو بیشتری کرده و کارآزمودهتر شده است؛ و همچنین کم شدن موالید سبب میشود که انرژی انسان، به جای آنکه بکلی در راه عمل تولید مثل مصرف شود، به مصارف دیگر برسد.
چون مادر عهدهدار وظیفه توجه و خدمت کردن به کودکان خود بوده است، نظم خانواده در ابتدای امر چنان بود (البته تا آن اندازه که ما میتوانیم چیزی از تاریکی های تاریخ استخراج کنیم) که بر اساس مادر تکیه میکرد، و پدر منزلت عرضی و ناچیز داشت. در بسیاری از قبایلی که هماکنون بر روی زمین به سر میبرند، و شاید در اجتماعات بشری اولیه هم، نقش زیستشناسی مرد در عمل تولید مثل از نظر دور مانده است؛ در این مورد، مرد مانند حیوانی تلقی میشود که طبیعت او را برای تولیدمثل برمیانگیزد و جفتگیری میکند، و بچهای به دنیا میآید، بدون آنکه در صدد باشد بداند که چه چیز علت است و چه چیز معلول آن.
مردم جزیره تروبریاند آبستنی زن را نتیجه روابط جنسی نمیدانند، بلکه علت آن را روح یا شبحی میشناسند که در شکم زن وارد میشود، و خیال میکنند که شبح معمولاً هنگام استحمام به شکم او راه مییابد، و در این قبیل موارد، دختر میگوید: «ماهی مرا گزید». مالینووسکی نقل میکند که: «وقتی میپرسیدم که پدر این طفل کیست، همه یک زبان میگفتند که این طفل، بیپدر به دنیا آمده، زیرا مادر او ازدواج نکرده است؛ و چون صریحتر میپرسیدم و میگفتم که از لحاظ زیست شناسی چه کس با این زن نزدیکی کرده است، سؤال مرا نمیفهمیدند و اگر جوابی میدادند این بود که: شبح این طفل را به او داده است». مردم این جزیره عقیده عجیبی داشتند، و آن این بود که هرگاه زنی با مردان زیادتری رابطه برقرار کند، این شبح زودتر به شکم او راه مییابد؛ با وجود این، اگر زنان میخواستند از بار برداشتن محفوظ بمانند، در موقع مد دریا استحمام نمیکردند و در عین حال، از نزدیکی با مردان نیز اجتناب می کردند. این عقیده عجیبی بود، که مردم را از رنج بسیار برای یافتن پدر طفل آسوده میکرده است، و البته ممکن است این عقیده را برای خاطر شوهران، یا برای خاطر علمای مردمشناسی جعل کرده باشند.
مردم ملانزی میدانند که روابط جنسی سبب آبستنی میشود، با وجود این، دخترانی که هنوز شوهر اختیار نکردهاند اصرار دارند که آبستنی خود را نتیجه خوردن نوعی غذا بدانند. حتی پس از آنکه وظیفه جنسی مرد در عمل توالد و تناسل شناخته شده، روابط جنسی به اندازهای پریشان و بیقاعده بوده که به آسانی نمیتوانستهاند پدر طفل تازه به دنیا آمده را معلوم دارند. به همین جهات است که در اجتماعات اولیه، زن خیلی به ندرت به فکر آن بوده که بداند پدر طفلش کیست؛ طفل، طفل آن زن به شمار میرفته، و خود آن زن متعلق به شوهری نبوده، بلکه به پدر یا برادر یا قبیله خود تعلق داشته و با آنان میزیسته است، و هم آنان تنها خویشاوندان نری بودهاند که طفلش آنان را خویشاوند خود میشناخته است. روابط مهر و محبت میان برادر و خواهر، به طور کلی، شدیدتر از چنین روابطی میان زن و شوهر بوده، و از طرف دیگر، شوهر نیز به نوبه خود با مادر و در قبیله خود میزیسته و پنهانی از زن خود دیدن میکرده است. حتی در دوران مدنیت قدیم نیز برادر در نزد زن گرامیتر از شوهر بوده و چنانکه از تاریخ برمیآید اینتافرنس برادر خود را از خشم داریوش رهانید، نه شوهر خود را، و آنتیگونه، به خاطر برادرش خود را فدا کرد، نه به خاطر شوهرش. «این اندیشه که شوهر نزدیکترین فرد به زن خود و گرامیترین شخص در مقابل دل اوست، خیلی تازه در جهان پیدا شده و در جزء کوچکی از بنی بشر مصداق خارجی دارد».
رابطه میان پدر و فرزندانش، در جامعههای اولیه، به اندازهای ضعیف است که در بسیاری از قبایل دو جنس زن و مرد از یکدیگر جدا زندگی میکنند. در استرالیا و گینه جدید و افریقا و میکرونزی و آسام و بیرمانی، و همچنین در نزد طوایف آلئوت و اسکیمو و ساموئیدها و در بسیاری از جاهای دیگر هنوز قبایلی دیده میشوند که زندگانی خانوادگی در نزد آنان معنی ندارد؛ مردان از زنان جدا هستند و بسیار کم آنان را میبینند، و حتی در موقع غذا خوردن هم، هر دو دسته از یکدیگر دورند. در شمال پاپوا هرگز مجاز نیست که مردی را با زنی در جاهای عمومی ببینند، ولو اینکه آن زن، مادر فرزندان وی باشد. در تاهیتی «اصلاً زندگانی خانوادگی مفهومی ندارد». در نتیجه همین جدایی میان دو جنس است که روابط پنهانی نامشروع میان مردان، که در مردم اولیه دیده میشود، بروز کرده و به این حیله بوده است که مردان توانستهاند خود را از زنان دور نگاه دارند این قبیل اجتماعات، از لحاظ دیگری، با انجمنهای اخوت نیز که در زمان ما شیوع دارد وجه شباهتی دارند، که رعایت سلسله مراتب در سازمان آنهاست.
بنابراین، سادهترین صورت خانواده عبارت میشود از زنی که با فرزندان خویش، در قبیله اصلی خود، با مادر و برادرش به سر میبرد؛ این شکل خانواده نتیجه طبیعی حیوانی بودن محض روابط میان زن و نوزادان وی، و جهل او نسبت به اهمیت حیاتی مرد در عمل تولید مثل بوده است. و نیز، در دورانهای اولیه، یک نوع دیگر ازدواج وجود داشته که در واقع آن را میتوان «زناشویی سرخانه» نامید: مرد قبیله خود را ترک میگفته و به قبیله و خاندان زن میپیوسته و برای او، یا با او، برای خدمت به والدین زن کار میکرده است. در این صورت، نسبت فرزند از جانب مادر نگاه داشته میشده و ارث نیز از طریق مادر میرسیده است؛ حتی حق سلطنت نیز، غالب اوقات، از طرف زن به میراث میرسیده، نه از طرف مرد. ولی این «حق مادری» را نباید با تسلط مادر و مادرشاهی اشتباه کرد حتی در آن صورت که میراث از طرف مادر انتقال مییافته، تمام اختیار دارایی در چنگ زن نبود، بلکه تنها کاری که زن داشته تسهیل تعیین روابط خویشاوندی بوده است، چه اگر چنین نمیشده، از لحاظ اهمالی که مردم در تعیین روابط جنسی داشتند، علایم خویشاوندی به کلی از بین میرفته است.
آنچه حقیقت دارد این است که در هر نوع نظام اجتماعی زن دارای نفوذی است، ولو آنکه به حدودی محدود باشد، و این نتیجه طبیعی وضعیت خاصی است که وی از لحاظ وظیفه تقسیم غذا در منزل دارد، و همچنین نتیجه نیازمندی مخصوصی است که مرد به او دارد و او میتواند از انجام آن خودداری کند. بعضی از اوقات، مخصوصاً در نواحی افریقای جنوبی، حکومت به دست زن افتاده است؛ در جزایر پلو هرگز رئیس قبیله به کار مهمی دست نمیزده است، مگر آنکه، بیشتر، نظر شورای خاصی را که از زنان پیر تشکیل میشده جلب کند؛ در قبایل ایروکوئوی حق زنان در شورای قبیله، در رأی دادن و اظهار نظر کردن، با حق مردان برابر بوده است. زنان هندیشمردگان سنکا تا آن حد نیرومند بودند که حق انتخاب رئیس را داشتند. همه اینها صحیح است، ولی جزو امور نادر به شمار میرود و در بیشتر قبایل اولیه وضع زن چندان با بردگی فاصله نداشته است. ناتوانی متناوبی که از حیض دیدن برای زن فراهم میشود و او را از حمل سلاح عاجز میسازد، و همچنین مصرف شدن نیروی وی، از لحاظ زیستشناسی، برای حمل و شیردادن و پروردن کودک خود، همه از عواملی است که او را از مقابله با مرد بازداشته و ناچارش کرده است که در تمام اجتماعات – جز در اجتماعات خیلی پست یا خیلی پیشرفته – به مقام پستی بسازد. نباید تصور کرد که با پیشرفت مدنیت مقام زن هم بتدریج بالا رفته است؛ من باب مثال باید گفت که وضع زن در یونان دوره پریکلس بسیار پستتر از وضع زن در میان هندیشمردگان امریکای شمالی بوده است.
در دوره شکارورزی، جز تعقیب شکار، تقریباً تمام کارهای دیگر خانواده بر عهده زن بود. مرد، برای رفع خستگی شکار، قسمت اعظم سال، با خیال راحت به آسایش و تنپروری میپرداخت. زن زیاد میزایید و نوزادان خود را بزرگ میکرد و کلبه یا خانه را خوب نگاه میداشت و از جنگلها و مزارع خوراکی به دست میآورد و پختن و پاک کردن و تهیه لباس و کفش برعهده او بود. هنگام حرکت قبیله، مردان، که میبایستی منتظر دفع هر حملهای باشند، تنها کارشان حمل اسلحه بود و زنان باقی ساز و برگ خانواده را حمل میکردند. زنان قبیله بوشمن را به عنوان حمال، برای حمل اسباب خانه، استخدام میکردند، و اگر معلوم میشد که نیروی حمل بار را ندارند، آنان را میان راه میگذاشتند و خود به راه خویش ادامه میدادند. میگویند هنگامی که ساکنان اطراف قسمت جنوبی نهرماری، در استرالیا، برای اولین بار دیدند که بر پشت گاوان بار گذاشتهاند، پیش خود چنین تصور کردند که این گاوان، زنان سفیدپوستان هستند. اختلاف مقامی که اکنون میان زن و مرد دیده میشود، در آن روزها، چندان قابل ملاحظه نبوده است؛ این اختلاف، بیشتر از لحاظ شرایط زندگی و محیط پیدا شده و، از حیث عمقی و فطری بودن، چندان قابل توجه نیست. اگر از ناتواناییهای زیستشناسی زن چشم بپوشیم، در آن هنگام، از حیث بلندی قامت و بردباری و چارهاندیشی و شجاعت، دستکمی از مرد نداشته و مثل زینت و تجمل یا بازیچه جنسی مرد به او نظر نمیکردهاند، بلکه حیوانی بوده است نیرومند که میتوانسته ساعات درازی به انجام کارهای دشوار بپردازد، و هرگاه ضرورت پیدا میکرده در راه فرزندان و عشیره خود، تا حد مرگ، میجنگیده است. یکی از رؤسای قبیله چیپوا گفته است که: «زن برای کار آفریده شده و میتواند به اندازه دو مرد بار ببرد یا بکشد؛ زن است که برای ما خیمه میزند و لباس میدوزد و ما را شبهنگام گرم میکند… ما هرگز بدون آنان نمیتوانیم جابهجا شویم. زنان همهکار میکنند و برای غذا خوردن به چیز کمی قناعت دارند. چون دایماً کارشان آشپزی است، در سالهای سخت و قحط به این اندازه خشنودند که انگشتان خود را بلیسند.»
در اجتماعات اولیه قسمت اعظم ترقیات اقتصادی به دست
زنان اتفاق افتاده است، نه به دست مردان. در طی قرنهای متوالی، که مردان دایماً با
طریقههای کهن خود به شکارورزی اشتغال داشتند، زن در اطراف خیمه کشاورزی را توسعه
میداده و هزاران هنر خانگی را ایجاد میکرده که هر یک روزی پایه صنایع بسیار مهمی
شده است. از پنبه، که به گفته یونانیان «درخت پشم» است، همین زن اولیه نخست ریسمان
و پس از آن پارچه را اختراع کرد. و نیز زن است که، سبب ترقی فن دوخت و دوز و نساجی
و کوزهگری و سبدبافی و درودگری و خانهسازی گردیده، و هموست که غالب اوقات به کار
تجارت میپرداخته است. کانون خانوادگی را نیز زن به وجود آورده و بتدریج نام مرد را
هم در فهرست حیوانات اهلی خود وارد کرده و به او ادب آموخته و هنر معاشرت و آداب
اجتماعی را، که بنیان روانشناسی و ملاط مدنیت است، تعلیم کرده است.
پیدایش مالکیت و انتظار وفاداری از زن
هنگامی که صنعت و کشاورزی پیشرفت پیدا کرد و مفصلتر شد و سبب به دست آمدن عایدی بیشتری گردید، جنس قویتر بتدریج استیلای خود را بر آن وسعت داد. با توسعه دامداری منبع تازه ثروتی به دست مرد افتاد، و به این ترتیب، زندگانی نیرومندتر و باثباتتر شد. حتی کشاورزی، که در نظر شکارورزان عصر قدیم عمل پیش پا افتادهای به شمار میرفت، در پایان کار، مرد را بتمامی به طرف خود جلب کرد و سیادت اقتصادی را که برای زن از این عمل حاصل شده بود از چنگ وی بیرون آورد. زن، تا آن هنگام، حیوان را اهلی کرده بود؛ مرد این حیوان را در کشاورزی به کار انداخت و به این ترتیب سرپرستی عمل کشاورزی را خود در دست گرفت، و مخصوصاً چون گاوآهن اسباب خیش زدن شد و نیروی عضلانی بیشتری برای به کار انداختن آن لازم بود، خود این عمل، انتقال سرپرستی کشاورزی را از زن به مرد تسهیل کرد.
زیاد شدن دارایی قابل انتقال انسان، از قبیل حیوانات اهلی و محصولات زمین، بیشتر به فرمانبرداری زن کمک میکرد، چه مرد در این هنگام از او میخواست که کاملاً وفادار باشد تا کودکانی که به دنیا میآیند و میراث میبرند فرزندان حقیقی خود مرد باشند. مرد، بدین ترتیب، پابهپا در راه خود پیش رفت، و چون حق پدری در خانواده شناخته شد، انتقال ارث، که تا آن موقع از طریق زن صورت میگرفت، به اختیار جنس مرد درآمد؛ حق مادری در برابر حق پدری سر تسلیم فرود آورد، و خانواده پدرشاهی که بزرگترین مرد خانواده ریاست آن را داشت، در اجتماع به منزله واحد اقتصادی و قانونی و سیاسی و اخلاقی شناخته شد، خدایان نیز، که تا آن زمان غالباً به صورت زنان بودند، به شکل مردان ریشداری درآمدند که در واقع مظهر پدران و شیوخ قبیله بودند؛ در اطراف این خدایان «حرمسرایی»، مانند آنچه مردان پرادعا در دوره عزلت خود به عنوان خیالبافی خلق کرده بودند، ایجاد گردید.
ظهور خانواده پدرشاهی ضربه محکمی برای از بین بردن
سلطه زن به شمار میرود؛ از این به بعد زن و فرزندانش عنوان مملوک پدر یا برادر
بزرگ، و پس از آنان، شوهر او را پیدا کردند. برای زناشویی، همانگونه که غلام و
کنیز را در بازار میخرند، زن را نیز میخریدند، و هنگام وفات شوهر، زن نیز مانند
انواع دیگر دارایی وی به میراث میرفت؛ در بعضی از نقاط، مانند گینه جدید و هبریز
جدید و جزایر سلیمان و فیجی و هندوستان و غیره، زن را خفه میکردند و با شوی مرده
در گور میگذاشتند، یا از وی میخواستند که خود را بکشد تا در حیات آن جهانی به
خدمت شوهر درآید. در این حال پدر خانواده حق داشت که با زن و فرزندان خود هرچه
خواهد بکند، آنان را بفروشد یا به کرایه دهد، و هیچ مسئولیتی نداشت جز آنکه اگر در
استعمال این حق افراط میکرد، پدران دیگر، که خود مانند وی بودند، او را سرزنش
میکردند. در عین آنکه مرد آزاد و مختار بود که در خارج خانه روابط جنسی داشته
باشد، زن، در سیستم پدرشاهی، موظف بود که عفت خود را تا پیش از زناشویی حفظ کند و
پس از آن هم کاملا به شوهر خود وفادار بماند؛ به این ترتیب، برای طرز رفتار هر یک
از دو جنس، معیار اخلاقی جداگانهای ایجاد گردید.
فرمانبرداری زن، که به صورت کلی در دوره شکارورزی وجود داشت و در دورهای که حق
مادری در خانواده رواج یافت کمی تخفیف پیدا کرد، از این به بعد شدت میگرفت و
ظالمانهتر میشد. در روسیه قدیم، هنگامی که پدری دختر خود را به خانه شوهر
میفرستاد، او را آهسته با تازیانهای میزده و پس از آن، تازیانه را به داماد خود
میداده است، تا بدین ترتیب نشان دهد که تنبیهات لازم از این به بعد به دست کسی
اجرا خواهد شد که جوانتر و نیرومندتر است. حتی هندیشمردگان آمریکا، که هنوز حق
مادری را محفوظ داشتهاند، با زنان خود بسیار به خشونت رفتار میکرده و آنان را به
پلیدترین کارها وامیداشتهاند، و غالباً آنان را به نام «سگان» میخواندهاند.
اغلب،ارزش زندگی زن کمتر از مرد بوده، و چون زنان دختر میآوردهاند جشنی، نظیر
جشنی که برای تولد پسران گرفته میشد، در کار نبوده است؛ مادرها گاه دختران خود را
میکشتهاند تا آنان را از بدبختی برهانند. زنان را در جزیره فیجی خرید و فروش
میکنند، و غالباً ارزش آنها مانند ارزش یک تفنگ است؛ در بعضی از قبایل، زن و مرد
یک جا نمیخوابند و گمان دارند که نفس زن از نیروی مرد میکاهد. اهل فیجی شایسته
نمیدانند که مرد همه شب در خانه خود بخوابد، و در کالدونی جدید زن زیر ساباط بیرون
اطاق میخوابد و مرد در داخل اطاق؛ همچنین در جزایر فیجی اجازه آن هست که سگان در
بعضی از معابد داخل شوند، در صورتی که زنان مطلقاً از دخول در معبد ممنوعند. مردان
قبیله، کافر زن و همسر را مانند بردهای میخریدند، و این سرمایه حیات آنان به شمار
میرفت، چه، آنگاه که عده کافی زن در اختیار خود داشتند، میتوانستند راحت باشند و
زنان با کار و کوشش خود وسایل زندگی آنان را فراهم سازند. بعضی از قبایل هندوستانی،
در حساب میراث بردن، زن را با حیوانات اهلی همسنگ قرار میدادند و قسمت میکردند و
اگر درست توجه کنیم، در آخرین فرمان از ده فرمان موسی هم، میان این دو، تفاوت مشخصی
را قایل نشده است. در میان تمام سیاهان افریقایی زن و کنیز تفاوتی نداشتهاند، جز
آنکه از زنان فایده و لذتی میبردهاند که کاملا اقتصادی به شمار نمیرفته است؛
ازدواج، در ابتدای پیدایش، نوعی از مالکیت و قسمتی از نظام اجتماعی بوده که سازمان
بندگی و غلامی برطبق آن جریان پیدا میکرده است.
ازدواج در جوامع اولیه
نخستین وظیفه آداب اجتماعی، که سازنده قوانین اخلاقی هر اجتماع است، آن است که روابط میان دو جنس مرد و زن را بر پایههای متین استوار سازد. چه این روابط پیوسته منشأ نزاع و تجاوز و انحطاط به شمار میرود. اساسیترین عمل تنظیم این روابط همان ازدواج است، که میتوان آن را به عنوان اتحاد یک جفت زن و مرد، برای بهبود و پیشرفت نسل آینده، تعریف کرد. سازمان ازدواج، برحسب مکان و زمان، همیشه اشکال مختلف پیدا کرده و به هر صورتی که تصور شود درآمده است؛ این اشکال مختلف از صورتی آغاز شده است که در آن مردم اولیه فقط برای توجه به بقای نسلی که به وجود آمده همسر یکدیگر میشدند، بدون آنکه در زندگی، بین دو همسر اتحادی فراهم آید، و به صورتی رسیده که در دوره جدید میبینیم: زن و شوهر تنها برای مشارکت در معیشت با یکدیگر همسر میشوند، و نسبت به پیدایش فرزند چندان توجهی ندارند.
ازدواج از ابداعات نیاکان حیوانی ما بوده است. چنین به نظر میرسد که در بعضی از پرندگان، حقیقتاً، هر پرنده فقط به همسر خود اکتفا میکند. در گوریل ها و اورانگوتان ها رابطه میان نر و ماده تا پایان دوره پرورش نوزاد ادامه دارد، و این ارتباط از بسیاری نظرها شبیه به روابط زن و مرد است، و هر گاه ماده بخواهد با نر دیگری نزدیکی کند، بسختی مورد تنبیه نر خود قرار میگیرد. دوکرسپینی در خصوص اورانگوتان های بورنئو میگوید که: «آنها در خانوادههایی به سر میبرند که از نر و ماده و کودکانشان تشکیل میشود.» و دکتر ساواژ در مورد گوریل ها مینویسد که: «عادت آنها چنین است که پدر و مادر زیر درختی مینشینند و به خوردن میوه و پرچانگی میپردازند، و کودکان دور و بر پدر و مادر بر درخت ها جستن میکنند.» ازدواج پیش از ظهور انسان آغاز گردیده است.
اشکال مختلف روابط جنسی
اجتماعاتی که در آنها ازدواج مرسوم نباشد بسیار کم است، ولی کسی که در جستجو باشد میتواند تعدادی از چنین جامعهها را پیدا کند و حلقه اتصال میان بینظمی جنسی در پستانداران پست و ازدواج در مردم اولیه را بیابد. در فوتونا، از جزایر هبریز جدید، و در جزایر هاوایی بیشتر مردم اساساً ازدواج نمیکنند؛ مردم قبیله لوبو، زن و مرد، بدون اینکه کمترین توجهی به ازدواج داشته باشند، با یکدیگر نزدیکی میکنند و هیچ قاعده و قانونی در کارشان نیست؛ همین طور برخی از قبایل بورنئو حیات جنسی خود را میگذرانند، بیآنکه متوجه رابطهای باشند که دو همخوابه را به یکدیگر متصل میسازد؛ به همین جهت جدا شدن دو همسر در نزد آنان بسیار سادهتر از جدایی یک جفت پرنده است؛ نیز در میان ملتهای قدیم روس «مردان، بدون تفاوت، با زنان مختلف همخوابگی میکردند، به طوری که معلوم نبود شوهر هر زن کدام مرد است.» کسانی که راجع به کوتولههای افریقایی (پیگمهها) تحقیق کردهاند مینویسند که اینان تابع سازمان همسری نیستند و «بدون هیچ قاعدهای به فرونشاندن غریزه جنسی خود میپردازند»، ولی این بی قاعدگی روابط جنسی که نظیر کمونیسم اولیه، در مورد زمین و خوراک، به شمار میرود، خیلی زود از میان رفت، به طوری که اثر آن در زمان حاضر بسیار بدشواری قابل ملاحظه است؛ با وجود این، یادگارهایی از آن در اذهان به صورتهای مختلف باقیمانده است: مثلاً بسیاری از ملت هایی که به حالت طبیعی به سر میبرند چنین میپندارند که تکشوهری- که به عقیده آنان احتکار یک مرد برای یک زن است- مخالف طبیعت و اخلاق است؛ مثال دیگر، جشن های آزادی جنسی است که در مواقع معین برپا میداریم و به صورت موقتی خود را از قیود جنسی میرهانیم (مانند کارناوال ها)؛ مثال دیگر این است که از زن میخواستند، قبل از آنکه شوهر کند، خود را به اولین مردی که او را میخواسته تسلیم کند؛ این عمل در معبد میلیتا در بابل معمول بوده است؛ اثر دیگر عادتی است که در ملت های اولیه موجود بود، و زن خود را به عنوان کرم و بزرگی به وام میدادند؛ دیگر سنتی است که در اوایل دوره ملوکالطوایفی در اروپا وجود داشت، و شب اول زفاف، حق نزدیکی با زن با ارباب بود، و شاید ارباب در این مورد جانشین حقوق قدیمی قبیله بوده و حق داشته است، پیش از آنکه به داماد اجازه داده شود، بکارت عروس را بردارد.
پس از دورههای نخستین، بتدریج، اشکال مختلف اتحاد میان زن و مرد، به عنوان آزمایش و به طور موقت، جای روابط بیبند و باری سابق را گرفت. در قبیله اورانگ ساکای در مالاکا، زن با فرد فرد قبیله مدتی به سر میبرد و چون دوره تمام میشد این کار را از سر میگرفت؛ در میان افراد قبیله یاکوت، در سیبریه، و قبیله بوتوکودو، در افریقای جنوبی، و طبقات پست مردم تبت و بسیاری از ملتهای دیگر، ازدواج آزمایشی به تمام معنا بوده، و هر یک از دو طرف هر وقت میخواست، میتوانست رابطه را قطع کند، بیآنکه کسی از او جویای علت شود؛ در میان افراد قبیله بوشمن «کوچکترین اختلافی کافی است که رابطه همسری را از میان بردارد، و زن و مرد، پس از آن، به فکر جستن همسر تازهای میافتند»؛ چنانکه سرفرانسیس گالتن نقل میکند، «در میان قبیله دامارا، تقریباً هر هفته یک بار، زن شوهر خود را عوض میکند، و من بسیار دشوار میتوانستم بفهمم که شوهر موقت این خانم یا آن خانم در فلان وقت چه کس بوده است.» همین طور در قبیله بایلا «زنان دست به دست میگردند و با موافقت مشترک شویی را ترک گفته نزد شوی دیگر میرفتند. بسیاری زنان جوان هستند که هنوز از بیستمین مرحله زندگی نگذشته، و تا آن موقع پنج شوهر کردهاند که همه در قید حیات هستند.» کلمهای که در هاوایی معنی ازدواج میدهد در اصل به معنی «آزمودن» است. در میان مردم تاهیتی، تا یکصدسال پیش، ازدواج از هر قیدی آزاد بود و تا هنگامی که اولادی پیدا نمیشد زن و مرد میتوانستند، بدون هیچ سبب، از یکدیگر جدا شوند؛ اگر فرزندی پیدا میشد، زن و شوهر حق داشتند آن فرزند را بکشند، بیآنکه کسی به آنان زبان ملامت بگشاید، و اگر زن و مردم تصمیم میگرفتند که کودک را بزرگ کنند، ارتباط میان آن دو صورت دایمی پیدا میکرد، و مرد وعده میداد که در نگاهداری از کودک به زن کمک کند.
مارکوپولو در خصوص قبیلهای از آسیای میانه که در قرن سیزدهم در ناحیه پین میزیستند (اکنون کریا، در ترکستان شرقی چین) مینویسد که: «اگر مردی بیش از بیست روز از خانه خود دور شود، زن او میتواند، در صورتی که بخواهد، شوهر دیگر انتخاب کند؛ برمبنای همین اصل، مردان هرجا میرسند زنی اختیار میکنند.» چنانکه دیده میشود. روشهای تازهای که ما اکنون در ازدواج و اخلاق اختیار کردهایم، همه، ریشههای قدیمی دارد.
لوتورنو میگوید که، درباره ازدواج، «تمام آزمایش های مختلف ممکن در میان قبایل همجی و وحشی صورت پذیرفته، و بسیاری از آنها هنوز هم در میان بعضی از مردم جریان دارد، بدون آنکه افکاری که در مردم عصر جدید اروپا وجود دارد اصلاً به خاطر آن مردم خطور کرده باشد.» در بعضی از نقاط ازدواج به طور گروهی صورت میپذیرفته، به این معنی که گروهی از مردان یک طایفه گروهی از زنان طایفه دیگر را به زنی میگرفتند. در تبت، مثلاً، عادت بر آن بود که چند برادر، چند خواهر را به تعداد خود، به همسری اختیار میکردند به طوری که هیچ معلوم نبود کدام خواهر زن کدام برادر است؛ یک نوع کمونیسم در زناشویی وجود داشت، و هر کس با هرکس که میخواست همخوابه میشد. سزار به عادت مشابهی در میان مردم قدیم بریتانیا اشاره کرده است. از بقایای این حوادث، عادت همسری با زن برادر، پس از مرگ برادر، را باید شمرد که در میان قوم یهود و اقوام دیگر شایع بوده و آن همه اسباب زحمت اونان شده است.
چند همسری و تک همسری
آیا
چه چیز سبب شده است که مردم تکهمسری (تکگانی) را بر آن صورت بینظم و سامان زندگی
اولیه ترجیح داده و برگزیدهاند؟ چون در میان اقوامی که به حال فطری و طبیعی زندگی
میکنند هیچ قید و بندی برای روابط جنسی وجود ندارد، یا لااقل برای مدت پیش از
ازدواج چنین قیدهایی موجود نیست. بنابراین، نمیتوان گفت که احتیاجات جنسی سبب
پیدایش سازمان ازدواج شده باشد، زیرا ازدواج، با محدودیتهایی که همراه دارد و
اشکالات روانشناختیی که با خود میآورد، هرگز با تسهیلاتی که کمونیسم جنسی از لحاظ
تسکین اشتهای جنسی فراهم میساخته قابل مقایسه نیست؛ نیز نمیتوان گفت که، در آن
زمان های دور، ازدواج، از لحاظ پرورش فرزند، مزایای بیشتری نسبت به پرورش فرزند به
وسیله مادر و خویشاوندانش همراه داشته است. بنابراین، ناچار علتهای قویتر اقتصادیی
باید سبب پیدایش ازدواج شده باشد، و به احتمال زیاد این علت ها با مقررات مالکیت
رابطه نزدیک داشته است.
ازدواج فردی بیشک از آنجا پیدا شد که مرد میل داشته است بندگان بیشتری به بهای
ارزان در اختیار داشته باشد، و نمیخواست که دارایی او، پس از مرگش، به فرزند
دیگران برسد.
چند همسری (چندگانی)، که عبارت از ازدواج یک فرد با چند فرد غیرهمجنس خود بود، کم کم به صورت چند شوهری درآمد، و یک زن چند شوهر میگرفته است. این کیفیت در قبیله تودا و بعضی از قبایل تبت قابل مشاهده است؛ این عادات معمولا در کشورهایی پیدا میشود که عدد مردان بر عدد زنان فزونی قابل ملاحظه دارد. ولی مردان بزودی از این عادتها تنها به نفع خود استفاده کردند و صورت دیگر آن را متروک ساختند؛ و اینک چندگانی، تنها، به صورت تعدد زوجات وجود دارد. علمای دینی در قرون وسطی چنین تصور میکردند که تعدد زوجات از ابتکارات پیغمبر اسلام است؛ در صورتی که چنین نیست و، چنانکه دیدیم، در اجتماعات اولیه اصل چند همسری روشی متداول و رایج بوده است. عللی که سبب پیدایش عادت تعدد زوجات در اجتماعات اولیه گشته فراوان است: به واسطه اشتغال مردان به جنگ و شکار، زندگی مرد بیشتر در معرض خطر بود، به همین جهت مردان بیشتر از زنان تلف میشدند، و فزونی عده زنان بر مردان سبب میشد که یا تعدد زوجات رواج پیدا کند، یا عدهای از زنان به حال تجرد به سر برند، ولی برای مللی که در میان آنها مرگ و میر فراوان بود ضرورت ایجاب میکرد که کثرت زاد و ولد جبران کثرت مرگ و میر را بکند؛ به همین مناسبت، نازادی برای زن سرشکستگی به شمار میرفت. علت دیگر آن است که با توسعه نظام مردسالاری این دیدگاه رواج یافت که مرد تنوع را دوست دارد؛ چنانکه سیاهپوستان آنگولا میگویند: «همیشه نمیتوان در یک ظرف غذا خورد»؛ به علاوه مردان ترجیح می دادند که همسرانشان جوان باشند، در صورتی که در اجتماعات اولیه زنان بسرعت پیر میشدند، و به همین جهت، خود غالباً مردان را به زناشویی جدید تشویق میکردند، تا بتوانند مدت درازتری غذای کودکان خود را تأمین کنند و، در عین حال، فاصله میان دورههای حمل خود را طولانیتر سازند، بیآنکه از میل مردان در تولید نسل و دفع شهوت خود چیزی بکاهند. غالباً دیده شده که زن اول شوهر خود را ترغیب میکرد تا زن تازهای بگیرد که کار او سبکتر شود و زن تازه برای خانواده اطفال دیگری بیاورد و بهرهبرداری و ثروت زیادتر شود. در نزد آن اجتماعات، طفل ارزش اقتصادی داشت، و زنان را به عنوان سرمایهای میخریدند که سود آن، کودکان نوزاد بوده است. در سازمان پدرشاهی، زن و فرزند همچون بندگان مرد به شمار میرفتند و هر چه عدد آنها زیادتر بود نماینده فزونی ثروت مرد محسوب میشد. مرد فقیر با یک زن به سر میبرد، ولی این چون ننگی برای وی بود و انتظار روزی را میکشید تا به مقام بلندی که مردان چند زنه در برابر دیگران داشتند ارتقا پیدا کند.
زوال چند همسری
بیشک، تعدد زوجات در اجتماعات اولیه امر مناسبی بوده، زیرا عدد زنان بر مردان فزونی داشته است. از لحاظ بهبود نسل هم باید گفت که چندگانی برتکگانی ترجیح داشته است. چه، همان گونه که میدانیم، اکنون وضع به صورتی است که تواناترین و محتاطترین مردان عصر جدید غالباً دیر موفق به اختیار همسر میشوند و، به همین جهت، کم فرزند میآورند. در صورتی که، در ایام گذشته، تواناترین مردان، ظاهراً، به بهترین زنان دست مییافتند و فرزندان بیشتر تولید میکردند. به همین جهت است که تعدد زوجات مدت مدیدی در میان ملتهای اولیه، بلکه ملتهای متمدن، توانسته است دوام بیاورد، و فقط در همین اواخر و در زمان ماست که رفته رفته دارد از کشورهای خاوری رخت برمیبندد. در زوال این عادت عواملی چند دخالت کرده است: زندگانی کشاورزی، که حالت ثباتی دارد، سختی و ناراحتی زندگی مردان تقلیل یافت و مخاطرات کمتر شد؛ به همین جهت عده مرد و زن تقریباً مساوی یکدیگر شد و، در این هنگام، چند زنی، حتی در اجتماعات اولیه، از امتیازات اقلیت ثروتمندی گردید، و اغلب مردان به همین جهت با یک زن به سر میبرند و عمل زنا را چاشنی آن قرار میدهند. در صورتی که اقلیت دیگری، خواه ناخواه به تجرد تن میدهند و با این محرومیت زمینه را برای ثروتمندانی که چند زن میگیرند مهیا میسازند. هر چه عدد مرد و زن به یکدیگر نزدیکتر میشد، حس غیرت مرد نسبت به زن خود، و حرص زن برای نگاهداری شوهر، بیشتر میگردید، چه، از لحاظ تساوی عده، برای اغنیا گرفتن زنهای متعدد باسانی میسر نمیشد، مگر آنکه زنان یا نامزدهای دیگران را غصب کنند.
در بعضی ازمواقع اتفاق میافتاد که شوهران این زنان را از پا درمیآوردند . با چنین اوضاع و احوال، تعدد زوجات فقط برای کسانی میسر میشد که زرنگتر و چارهسازتر بودند. بتدریج که ثروت در نزد یک فرد به مقدار زیاد جمع میشد و از آن احساس نگرانی میکرد که چون ثروتش به قسمتهای زیاد منقسم شود سهم هر یک از فرزندان کم خواهد شد، این فرد به فکر میافتاد که میان «زن اصلی و سوگلی» و «همخوابه»های خود فرق بگذارد، تا میراث، تنها، نصیب فرزندان زن اصلی شود- ازدواج تا نسل معاصر در قاره آسیا تقریباً بدین ترتیب بوده است. کمکم زن اصلی مقام زن منحصر به فرد را پیدا کرد و زنان دیگر، یا محبوبههای سری مرد شدند، یا اصلا از میان رفتند. هنگامی که دین مسیح ظهور کرد، چندگانی از بین رفت و، لااقل در اروپا، زن منحصر به فرد صورت اساسی و رسمی ازدواج را تشکیل داد؛ ولی باید دانست که این نوع زناشویی امری مصنوعی است که در دوره تاریخ مدون ایجاد شده و به سازمان طبیعی ابتدای پیدایش تمدن ارتباطی ندارد.
ازدواج در میان ملل اولیه، هر صورتی که داشته، تقریباً امری اجباری بوده است؛ مرد بی زن مقام و منزلتی در جامعه نداشت و ارزش او برابر نصف مرد بود. همچنین مرد ناچار بود که از غیر عشیره خود زن بگیرد (برونگانی)، و ما نمیدانیم که آیا علت این بوده که آن مردم، با عقل سادهای که داشتند، این مسئله را درک کرده بودند که ازدواج با اقارب نتایج بد دارد یا آنکه میخواستند، با وصلت میان جماعتهای مختلف، اتحاد سیاسی مفیدی ایجاد کنند و اگر اتحادی وجود داشته آن را قویتر سازند و، به این ترتیب، سازمان اجتماعی را تقویت کنند و خطر جنگ را تقلیل دهند. نیز ممکن است که ربودن زن از قبیله دیگر، برای همسری، در میان مردم علامت کمال مرد بوده باشد، با اینکه مرد جوان چون نزدیکان خود را همیشه میدیده از توجه به آنها روگردان میشده و چشم به دختران همسایه میدوخته و رو به قبیله دیگر میآورده است. به هر صورت، علت هر چه باشد، وضع ازدواجها در اجتماعات اولیه چنین بود و اگر فراعنه با بطالسه و اینکاها این رسم را شکستند و در زمان آنان خواهر و برادر با یکدیگر در آمیختند، قواعد قدیم در میان رومیان به قوت خود باقی ماند- قانون جدید نیز بر همین اساس است و ما، خود، دانسته یا ندانسته، تا امروز از این عادت قدیمی تقلید میکنیم و به آن مقید هستیم.
چگونه یک مرد زن خود را از میان افراد قبیله دیگر برمی گزید؟ در آن هنگام که سازمان مادرشاهی روی کار بود، مرد ناچار بود به قبیله زن برود و در آنجا زندگی کند. بتدریج که نظام پدرشاهی قوت میگرفت، داماد حق آن را پیدا کرد که زن خود را بردارد و به قبیله خویش ببرد، منتها به این شرط که مدتی درخدمت پدر زن خود کار کند؛ چنین بود که یعقوب پیغمبر، برای آنکه زنان خود لیئه و راحیل را به دست آورد، مدتی برای لابان کار کرد. گاه مرد سعی میکرده است که زن خود را با اعمال زور به اختیار درآورد و از کارکردن برای پدر زن فرار کند، این گونه زن گرفتن (از طریق ربودن زن) امتیازی برای مرد به شمار میرفت، چه از یک طرف کنیزی برایگان تحصیل میکرد و از طرف دیگر غلامبچگانی برای او پیدا میشد، و هر چه تعداد این قبیل فرزندان فزونی مییافت فرمانبرداری و پیوستگی زن نسبت به مرد شدیدتر میشد. چنین ازدواجی که به صورت ربودن صورت میگرفت عمومیت نداشته، ولی گاه به گاه اتفاق میافتاده است- در میان هندیشمردگان آمریکای شمالی، زنان در جزو غنایم جنگی به شمار میرفتند. این عمل به قدری رواج داشت که در بسیاری قبایل زن و شوهر هر یک به لغتی سخن میگفتند که دیگری آن را نمیفهمیده است؛ در میان اسلاوهای روسیه و صربستان، تا قرن گذشته، ازدواج با ربودن زن هنوز رواج داشت. از بازمانده همین عادت است که هنوز در جشنهای عروسی، داماد تشریفاتی را انجام میدهد که به ربودن عروس بسیار شباهت دارد. به هر صورت، این عمل یکی از صورتهای جنگ پایان ناپذیر میان قبایل بود و غیرمعقول به شمار نمیرفت.
هنگامی که ثروت زیاد شد، مردم کمکم دریافتند که اگر به پدر عروس هدیه یا مقداری پول از طرف نامزد زناشویی پرداخته شود، بهتر از آن است که به خاطر به دست آوردن زن در نزد قبیله دیگر به بیگاری روند، یا برای ربودن او خود را به دردسر اندازند و جنگ و خونریزی را سبب شوند. از همین جاست که خریدن زن از والدین او قاعده رایج زناشویی در میان اجتماعات اولیه گردید. شکل متوسطی از زناشویی در جزیره ملانزی دیده میشود؛ و آن این است که پس از ربودن عروس، با پرداخت مبلغی به خانواده او، زناشوییی را که از راه سرقت انجام شده مشروع و قانونی میسازند؛ در گینه جدید، مرد عروس خود را میرباید و پنهان میشود و، در عین حال، دوستان خود را نزد خانواده عروس میفرستد تا قیمت عروس را با آن طی کنند. تعجب در این است که چگونه یک عمل خلاف اخلاق با پرداخت مبلغی مال صورت صحیح پیدا میکند و از زشتی میافتد! از یک مادر قبیله مائوری حکایت میکنند که زار زار میگریسته و به مردی که دخترش را ربوده لعنت میفرستاده است، هنگامی که داماد نزد او میآید و یک پتو به عنوان هدیه به وی میدهد، میگوید: «این چیزی است که میخواستم، و برای همین بود که میگریستم.» ولی معمولا قیمت عروس بیش از یک پتو بوده است: در میان قبیله هوتنتوت، یک گاو نر یا ماده؛ در قبیله کرو، سه گاو و یک گوسفند؛ در قبیله کافرها، از شش تا سی گاو، بر حسب مقام خانواده عروس؛ و در میان توگوها، هدیهای نقدی معادل ۱۶ دلار، و هدیهای جنسی به ارزش ۶ دلار.
خرید و فروش زن در تمام افریقا رایج است، و در چین و ژاپن هنوز صورت عادی دارد؛ در هندوستان قدیم، و در نزد یهودیان قدیم، در امریکای مرکزی پیش از زمان کریستوف کلمب، و در پرو نیز شایع بوده، و هم امروز نمونههایی از آن در اروپا دیده میشود. این نوع ازدواج در واقع نتیجه سازمان پدرسالاری خانواده به شمار میرود، چه پدر مالک دختر بود و حق هرگونه تصرف را نسبت به آن داشت و، غیر از قیود بسیار ناچیز،هیچ مانعی نمیتوانسته او را از کاری که میخواهد بکند بازدارد؛ هندیشمردگان اورینوکو میگویند که نامزد بایستی پولی را که پدر خرج تربیت دختر خود کرده است به او بپردازد. در بعضی از کشورها، دختر را در میدانهای عمومی نمایش میدادند تا مگر از میان مردان کسی خواستار و خریدار او شود؛ مردم سومالی چنین عادت دارند که دختر را بیارایند و او را، سواره یا پیاده، در میان بوهای خوشعطر و عود حرکت دهند تا دامادهای داوطلب تحریک شوند و بهای بیشتری بپردازند. از آماری که در دست است هیچ برنمیآید که زنی از چنین نوع زناشویی شکایت داشته باشد، بلکه کاملا قضیه برعکس است و زنان به بهایی که در مقابل خریداری آنان پرداخته میشده افتخار میکردند و زنی را که بدون فروخته شدن تن به ازدواج با مردی میداد تحقیر میکردند، چه در نظر آنان ازدواجی که بر بنیان عشق و محبت صورت میگرفته و مسئله پرداخت وجه در کار نبوده، همچون کسبی نامشروع بوده، که بدون پرداخت چیزی منافعی عاید شوهر میگردیده است. از طرف دیگر، رسم چنان بود که پدر عروس، در مقابل هدیه یا پولی که از داماد میگرفت، هدیهای نیز به او میداد، که رفته رفته مقدار آن ترقی کرده و به اندازه هدیه داماد رسیده است. پس پدران ثروتمند از آن پیشتر رفته، بر مبلغ هدیه افزودند تا دختران خود را بهتر به شوهر بفرستند؛ به این ترتیب است که قضیه همراه کردن جهیز با عروس به میان آمد؛ در واقع این دفعه پدر عروس است که داماد را میخرد، یا لااقل دو عمل خرید، پهلو به پهلوی یکدیگر وجود دارد.
ازدواج و دفع شهوت، مقولاتی مجزا
تقریباً در تمام این حالات مختلف ازدواج، بویی از عشق رمانتیک استشمام نمیشود؛ درست است که از بعضی حالات بسیار نادر زناشویی عاشقانه در میان قبایل پاپوا، در گینه جدید، و سایر ملتهای اولیه نام میبرند، ولی این پیوندها را هرگز نمیتوان به عنوان ازدواج متعارفی تلقی کرد. در آن دورانهای سادگی اولیه، مردان از آن جهت ازدواج میکردند که کارگر ارزانی به دست آورده باشند و به شکل سودآوری پدر شوند و غذای شبانروزی خود را تأمین کنند؛ لاندر میگوید: «در قبیله یاریبا امر زن گرفتن از طرف بومیان با بیعلاقگی تلقی میشود، چنانکه گویی این کار با چیدن یک خوشه گندم نزد آنان برابر است، چه عشق و محبت در میان آنان وجود خارجی ندارد. چون ارتباطات جنسی پیش از ازدواج ممنوع نیست، به این جهت، فرد هرگز در مقابل خود منعی نمیبیند و عشقی نمیتواند ایجاد و رفته رفته تقویت شود و به شکل میل شدید برای دست یافتن به فرد معین جلوه کند.
به همین دلیل، یعنی به علت آنکه جوان هر وقت بخواهد بلافاصله میتواند دفع شهوت کند، دیگر علتی نمیماند که جوان بنشیند و در سر ضمیر خود، نسبت به احساسی از وی که تحریک شده و نتوانسته است فرو بنشاند، بیندیشد و محبوب طرف میل خود را بزرگ و عالی تصور کند، و از آن میان عشق رمانتیک پیدا شود. این نوع عشقورزی ثمره مدنیت پیشرفته است، که در آن، در مقابل خشنود ساختن شهوات انسانی، به وسیله دستورات اخلاقی، سدهایی کشیده شده، و از طرف دیگر، در نتیجه زیادی ثروت، بعضی از زنان و مردان به تجملات و نازکاندیشیهای عشق رمانتیک میپردازند. ملتهای اولیه فقیرتر از آن بودهاند که عشق را دریابند، و به همین جهت در آوازهای آنان کمتر به اشعار عاشقانه برمیخوریم. هنگامی که مبلغان دین مسیح کتاب مقدس را به زبان قبیله آلگانکین ترجمه میکردند نتوانستند در آن زبان لغتی پیدا کنند که به جای کلمه «عشق» بگذارند؛ کسانی که در مورد افراد قبیله هوتنتوت تحقیقات کردهاند مینویسند که: «زن و مرد در هنگام ازدواج نسبت به یکدیگر سرد هستند و توجهی به حال یکدیگر ندارند»؛ همینطور در ساحل طلای افریقا «میان زن و شوهر هیچگونه آثار محبت دیده نمیشود»؛ در نزد بومیان استرالیا نیز وضع به همین قرار است. رنهکایه، از بحث با یک زنگی سنگالی میگوید: « از او پرسیدم چرا هرگز با زنان خود شوخی نمیکنی؟ وی در جواب گفت که اگر چنین کنم زمام اختیارشان از کفم بیرون خواهد رفت». وقتی از یکی از بومیان استرالیا پرسیده بودند که برای چه ازدواج میکنی، او صادقانه جواب داده بود که زن میگیرم تا برای من خوردنی و آشامیدنی و هیزم تهیه کند و هنگام کوچ کردن بار بکشد.
به طور کلی یک فرد «وحشی» نسبت به امر ازدواج با وضع فلسفی خاصی مینگرد که، از لحاظ متافیزیکی و دینی، نظر او با نظر حیوان عادی چندان تفاوت ندارد؛ این عمل چیزی است که درباره آن نمیاندیشد و اهمیت آن در چشم وی مانند اهمیت غذا خوردن است. وی در این کار دنبال ایدئالیسم و خیالپرستی نمیرود و برای زناشویی جنبه قدسیت قایل نمیشود و کمتر در هنگام انجام مراسم عروسی تهیه تشریفات میبیند؛ در حقیقت این قضیه برای او یک قضیه تجارتی است. او هیچ شرم ندارد که در مورد انتخاب همسر ملاحظات عملی را حاکم بر عواطف خویش قرار دهد، بلکه اگر، به عکس این، خود را مجبور ببیند شرمنده میشود؛ وی، اگر به اندازه ما مغرور باشد و بتواند شرم حضور را کنار بگذارد، حتماً از ما خواهد پرسید که چطور میشود که رابطه جنسی، که به اندازه طول مدت یک برق درنگ میکند، زن و مردی را یک عمر به یکدیگر پیوند دهد و آنها نتوانند یکدیگر را ترک گویند؟ ازدواج، در نظر انسان اولیه، به عنوان اساس تنظیم روابط جنسی مورد توجه نیست، بلکه بنیان آن بر تعاون اقتصادی قرار میگیرد، و به همین جهت، مرد از زن، بیش از زیبایی و خوشادایی، میخواسته که سودمندتر و کاریتر باشد، و خود زن نیز این درخواست طبیعی را با میل میپذیرفته است (ولو اینکه زیبایی و جمال نیز مورد نظر بود)؛ انسان وحشی واقعبین، اگر بنا بود غیر از این باشد و ازدواج، به جای آنکه سودی برای وی بیاورد، سبب زیانش گردد، هرگز به ازدواج حاضر نمیشد؛ ازدواج نزد آنان شرکت سودآوری است و هرگز عنوان خوشگذرانی در خلوت را ندارد، به این ترتیب، زن و مرد وسیلهای به دست میآوردند که با هم به سر برند و بیش از موقعی که هر یک به تنهایی زندگی میکردند استفاده و خیر ببرند. هر وقت که در دوران تاریخ نقش اقتصادی زن در عمل زناشویی از بین رفته، بنیان ازدواج فرو ریخته و پارهای از اوقات، همراه این عمل، خود مدنیت نیز متلاشی شده است.
اخلاق جنسی
سروسامان بخشیدن به روابط جنسی همیشه مهمترین وظیفه اخلاق به شمار میرفته است، زیرا غریزه تولیدمثل، نه تنها در حین ازدواج، بلکه قبل و بعد از آن نیز مشکلاتی فراهم میآورد، و در نتیجه شدت و حدت همین غریزه، و نافرمان بودن آن نسبت به قانون، و انحرافاتی که از جاده طبیعی پیدا میکند، بینظمی و اغتشاش در سازمان های اجتماعی تولید میشد. نخستین مشکلی که پیش میآید راجع به روابط بین زن و مرد پیش از ازدواج است، و اینکه آیا این روابط باید مقید به قیودی باشد یا نه؟ حیات جنسی، حتی در میان حیوانات نیز، آزاد و نامحدود نیست، و اینکه حیوان ماده، جز در مواقع معین، نر را به خود نمیپذیرد معلوم میدارد که حیات جنسی در عالم حیوانات بسیار محدودتر از انسان است که شهوت فراوان دارد. چنانکه بومارشه میگوید: اختلاف انسان با حیوان در آن است که بدون گرسنگی غذا میخورد، بدون تشنگی میآشامد، و در تمام فصول سال به اعمال جنسی میپردازد. در عین حال، در میان ملل اولیه، مانند حیوانات، این قید موجود است که در ایام حیض با زنان نزدیکی نمیکنند، و چون از این بگذریم باید گفت که روابط جنسی در میان ملل اولیه تا حدود زیادی آزاد است و تابع هیچ قید و بندی نیست. در میان هندیشمردگان امریکای شمالی، دختران و پسران جوان آزادانه با یکدیگر میآمیزند، و این عمل به هیچوجه مانع ازدواج آنان نمیشود؛ نیز در قبیله پاپوا، در گینه جدید، حیات جنسی در سن کم شروع میشود، و قاعدهای که تا پیش از زناشویی مورد عمل است کمونیسم جنسی است. این آزادی پیش از ازدواج، در قبیله سویوت سیبری و قبیله ایگوروت فیلیپین و میان اهالی بیرمانی شمالی و در نزد کافرها و بوشمنهای افریقا و قبایل نیجریه و اوگاندا و گرجستان و جزایر ماری، آندامان، تاهیتی، پولینزی، آسام و غیر آنها نیز وجود دارد.
نباید انتظار داشت که در چنین اوضاع و احوالی آثار عمیق روسپیگری در اجتماعات اولیه دیده شود. روسپیگری، گرچه از «حرفههای کهن» است، نسبتاً تازه پیدا شده و تاریخ ظهور آن از زمان پیدایش مدنیت و مالکیت خصوصی و از بین رفتن آزادی عمل جنسی پیش از زناشویی دورتر نمیرود؛ گاه گاهی، در اینجا و آنجا، دخترانی بودند که خود را میفروختند تا جهیزی فراهم کنند، یا پولی برای پیشکش کردن به معابد به دست آورند، ولی این کار هنگامی صورت میگرفت که دستورات اخلاقی این عمل را همچون فداکاری اجباری برای مساعدت کردن به والدین یا سیر کردن خدایان گرسنه تلقی کرده باشد.
مفهوم
«عفت» نیز از آن چیزهاست که تازه پیدا شده است. آنچه دختر بکر در زمان های اولیه از
آن نگرانی داشت از کف دادن بکارت نبود، بلکه از آن میترسید که مبادا شایع شود فلان
دختر نازاست. غالباً چون زنی پیش از ازدواج فرزندی میآورد، این عمل بیشتر به شوهر
یافتن وی کمک میکرد؛ چه آنگاه معلوم میشد که این زن عقیم نیست و فرزندانی خواهد
آورد که وسیله جلب مال و ثروت برای پدرشان خواهند بود. حتی اجتماعات اولیه، پیش از
ظهور مالکیت خصوصی، به دختر بکر با نظر تحقیر مینگریستند و این را دلیل عدم توجه
مردان میدانستند؛ در قبیله کامچادال، اگر داماد عروس خود را بکر مییافت برآشفته
میشد و «مادر عروس را از اینکه دختر خود را بکر به وی داده به باد دشنام میگرفت»؛
در بسیاری از موارد، بکر بودن مانع ازدواج میشد، زیرا بار سنگینی بر دوش شوهر
میگذاشت؛ چرا که باید برخلاف تحریمی که وجود دارد خون یکی از افراد قبیله خود را
بریزد، به همین جهت غالباً دختران، قبل از رفتن به خانه شوهر، خود را به فردی
بیگانه از قبیله تسلیم میکردند تا این مانع ازدواج را از پیش پایشان بردارد. در
تبت، مادران با کمال جدیت دنبال کسی میگردند که بکارت از دخترانشان بردارد، و در
مالابار، خود دختران از رهگذران خواهش میکنند که کسی این جوانمردی را در حق آنان
انجام دهد، «چه تا چنین نشود، قادر به رفتن به خانه شوهر نخواهند بود.» در بعضی از
قبایل، عروس پیش از رفتن به حجله زفاف، با یکی از مهمانانی که در عروسی حاضر
شدهاند همبستری می کند؛ در بعضی دیگر، داماد شخصی را اجیر میکند که بکارت عروس او
را بردارد. در فیلیپین مأمور خاصی برای این کار وجود دارد که حقوق خوبی میگیرد و
کارش آن است که به نیابت از داماد با عروس بخوابد و بکارت او را زایل کند.
آیا چه شده است که بکارت، که روزی قبح و گناهی محسوب میشد، امروز جزو فضایل به
شمار میرود؟
بدون شک، هنگامی که مالکیت خصوصی در جریان زندگی فرمانفرما گردید، در امر بکارت هم این تحول به وقوع پیوست. هنگامی که مرد مالک زن شد میخواست که این مالکیت برای مدت پیش از ازدواج هم امتداد پیدا کند؛ به همین جهت، لازم شد که زن در دوران پیش از ازدواج هم عفت را برای شوهر و مالک آینده خود نگاه دارد. هنگامی که خریداری زن معمول گردید، قیمت زن بکر از زن دیگری که ضعف اراده نشان داده و بکارتش را از کف داده بود بیشتر شد، و این خود نیز، به ارزش و اخلاقی بودن عفت و بکارت کمک کرد؛ بکارت در این هنگام نشانه امانت و وفاداری زن نسبت به شوهر شد، چه مردان به چنین امانتی محتاج بودند تا ترس و نگرانی آنان، از اینکه اموالشان به بچههای نامشروع برسد، مرتفع گردد.
ولی مردان هرگز در صدد آن نیفتادهاند که خود نیز چنین قیودی را مراعات کنند؛ در تمام تاریخ، حتی یک نمونه نمیتوان یافت که اجتماعی از مرد خواسته باشد که تا هنگام ازدواج عفت خود را حفظ کند. در هیچ یک از زبان های عالم نمیتوان لغتی یافت که معنی آن «مرد بکر» باشد. هاله بکارت همیشه بر گرد دختران دیده شده، و از بسیاری جهات، سبب خرد کردن و از پا در آوردن آنان شده است. در طایفه طوارق، کیفر دختر یا خواهری که پا از جاده عفاف بیرون نهاده مرگ بوده است، سیاهان نوبه و حبشه و سومالی در آلات تناسلی دختران حلقههایی میگذاشتند، و به این ترتیب، برای جلوگیری از عمل جماع، آنها را قفل میکردند، و چنین چیزی تا امروز در بیرمانی و سراندیب وجود دارد. در بعضی از جاها، دختران را در واقع حبس میکردند تا از گول خوردن و گول زدن مردان، پیش از عروسی، در امان بمانند. در بریتانیای جدید، والدین ثروتمند، در مدت پنج سال بحرانی جوانی، دختران خود را در کلبههایی زندانی میکنند و پیرزنان پاکدامنی را به زندانبانی میگمارند؛ دختران حق خروج از این کلبهها را ندارند و تنها اقارب نزدیک میتوانند آنان را ببینند. بعضی از قبایل جزیره بورنئو نیز عمل مشابهی دارند.
«حجب» نیز، مانند توجه به بکارت، هنگامی پیدا شد که پدر بر خانواده مسلط گردید؛ هنوز قبایل فراوانی هستند که از برهنه بودن تمام بدن خود هیچ خجالت نمیکشند؛ حتی بعضی از پوشیدن لباس عار دارند. هنگامی که لیوینگستن از مهمانداران سیاه افریقایی خود درخواست کرد که، چون زنش قرار است بیاید، لباس بپوشد، همه به خنده افتادند؛ هنگامی که ملکه قبیله بالوندا از لیوینگستن پذیرایی میکرد از فرق سر تا نوک انگشتان پا برهنه بود. از طرف دیگر، در میان عده کمی از قبایل، چنین رسم است که عمل جنسی را بدون شرم در مقابل یکدیگر انجام میدهند.
نخستین مرتبه که زن حجب را احساس کرد آن وقت بود که فهمید، در هنگام حیض، نزدیک شدن او با مرد ممنوع است؛ همچنین، هنگامی که ترتیب خریداری زن برای زناشویی رایج شد و بکر بودن دختر سبب استفاده پدر گردید، در نتیجه دور ماندن زن از مرد و مجبور بودن به حفظ بکارت، این حس در وی ایجاد گردید که باید خود را حفظ کند. این نکته را باید افزود که، در دستگاه ازدواج به وسیله خریداری همسر، زن خود را اخلاقاً موظف میداند که از هر رابطه جنسی که از آن به شوهر وی نفعی نمیرسد خودداری کند، و از همینجا احساس حجب و حیا در وی پیدا میشود. اگر لباس تا این زمان به علت زینت و حفظ بدن ایجاد نشده باشد، روی همین احساس، وارد میدان زندگی میگردد. در نزد بسیاری از قبایل، زن هنگامی لباس میپوشد که شوهر کرده باشد، این در واقع علامت مالکیت شوهر نسبت به وی میباشد و مانعی است که دیگران را از وی دور میسازد. مرد اولیه با این عقیده مؤلف کتاب جزیره پنگوئنها موافق نیست که میگوید: لباس سبب زیاد شدن فسق و هرزگی میشود. به هر صورت باید دانست که عفت با لباس پوشیدن هیچ رابطهای ندارد؛ سیاحان افریقایی میگویند که در آنجا اخلاق با مقدار لباس نسبت معکوس دارد. واضح است که آنچه مردم از انجام دادن آن شرم دارند بسته به محرمات اجتماعی و عادات و آدابی است که در قبیله رواج دارد. تا گذشته بسیار نزدیک، زن چینی از نشان دادن پا، و زن عرب از ظاهر ساختن چهره، و زن قبیله طوارق از آشکار کردن دهان خود خجلتزده میشدند، در صورتی که زنان مصر قدیم و زنان هندوستانی قرن نوزدهم و زنان جزیره بالی در قرن بیستم، تا پیش از آمدن سیاحان شهوت پرست، از بیرون انداختن پستان های خود هیچگونه شرم و خجالتی احساس نمیکردند.
به
گفته مسخرهآمیز آناتول فرانس «اخلاق مجموعهای از هوا و هوس های اجتماع است؛» و
چنانکه آناخارسیس یونانی گفته: چون تمام عادات و تقالیدی را که جماعتی مقدس
میدانند گرد آوریم و از میان آنها آنچه را جماعت های دیگر غیراخلاقی میدانند حذف
کنیم، چیزی باقی نمیماند.
عادات و سنن اساسی قدیمی اجتماع نماینده انتخابی طبیعی است که انسان، در طی قرون
متوالی، پس از گذشتن از اشتباهات بیشمار کرده، و به همین جهت باید گفت حجب و احترام
بکارت، با وجود آنکه از امور نسبی هستند و با وضع ازدواج از راه خریداری زن ارتباط
دارند و سبب بیماری های روانی میشوند، پارهای فواید اجتماعی دارند و برای مساعدت
در بقای نوع یکی از عوامل به شمار میروند؛ حجب، برای دختر، همچون وسیله دفاعی است
که به او اجازه میدهد تا از میان خواستگاران خود شایستهترین آنان را برگزیند، یا
خواستگار خود را ناچار سازد که برای دست یافتن به وی به تهذیب خود بپردازد.
با پیشرفت مالکیت خصوصی، زنا، که سابق بر آن از گناهان صغیره به شمار میرفت، در زمره گناهان کبیره قرار گرفت؛ نصف ملت های اولیهای که میشناسیم به زنا اهمیت چندان نمیدهند. هنگامی که مرد به مالکیت خصوصی رسید، نه تنها از زن وفاداری کامل میخواست، بلکه، بزودی، به این نکته متوجه شد که زن نیز ملک اوست؛ حتی وقتی هم زن خود را، از راه مهماننوازی، به همخوابگی مهمان وامیداشت این عمل را از آن رو میکرد که زن را، از لحاظ جسد و روح، ملک خود میدانست.
زندهسوزی مرحله نهایی این طرز تفکر بود؛ زن را مجبور ساختند با سایر اشیای مرد، پس از مردن وی، در قبر برود و با او دفن شود. در رژیم پدرسالاری، مجازات زنا با مجازات دزدی یکسان بود – گویی زنا نیز تجاوزی نسبت به مالکیت محسوب میشد – و این مجازات که در قبایل اولیه چیز قابل ذکری نبود، تا پاره کردن شکم زن زناکار، در میان بعضی از هندیشمردگان کالیفرنیا، درجات مختلف پیدا میکرد. در نتیجه آنکه، طی قرون متوالی، زنان بر اثر اقدام به زنا مجازاتهای سخت چشیدهاند، اینک حس وفاداری زن نسبت به شوهر حالت استقراری پیدا کرده و جزو ضمیر اخلاقی وی گردیده است. کسانی که به جنگ با قبایل هندیشمردگان امریکا رفته بودند، از شدت وفاداری زنان نسبت به شوهران خود، دچار شگفتی شدهاند؛ بسیاری از سیاحان آرزو کردهاند روزی بیاید که زنان اروپا و امریکا، از لحاظ وفاداری و عفت، به پای زنان قبایل زولو و پاپوا برسند. در میان مردم پاپوا وفاداری برای زن کار آسانی است، چه، در نزد آنان، مانند اغلب ملتهای اولیه، برای طلاق دادن اشکال فراوان وجود ندارد. در میان هندیشمردگان امریکا بندرت اتفاق میافتد که همسری میان دو نفر بیش از چند سال دوام کند، و چنانکه سکولکرافت مینویسد: «اغلب مردان تا به سن پیری برسند زنان متعدد میگیرند و حتی فرزندان خود را نمیشناسند. آنان «اروپاییان را، که در تمام زندگی به یک زن قناعت دارند، مسخره میکنند، و به نظر ایشان روح بزرگ مرد و زن را آفریده است تا خوشبخت باشند، به همین جهت، هرگز شایسته نیست که زن و شوهری، اگر با یکدیگر سازگار نباشند، تمام عمر را با هم به سر برند.» مردان قبیله چروکی، هر سال، سه یا چهار بار تجدید فراش میکنند، و مردم جزایر ساموآ که محافظهکارترند سه سال با همسر خود به سر میبرند. هنگامی که کشاورزی رواج یافت و تثبیت زندگی بیشتر شد، دوره زناشویی طولانیتر گشت. در رژیم پدرسالاری، طلاق دادن زن با اصول اقتصادی سازگار نمیشد، چه، در این صورت، مرد کنیزی را که برای آقای خود سودآور بود از چنگ میداد. هنگامی که خانواده واحد بهرهخیز اجتماع گردید و افراد آن، به معاونت یکدیگر، به استثمار زمین پرداختند، طبعاً هرچه تعداد افراد خانواده بیشتر بود ثروت آن نیز فراوانتر میشد؛ به همین جهت، کمکم متوجه شدند که نفع در آن است که رابطه زن و شوهر آنقدر ادامه یابد تا کوچکترین پسران بزرگ شود؛ ولی چون زن و شوهر به چنین سنی میرسیدند، دیگر حال آن که به فکر عشق تازهای بیفتند نداشتند و، در نتیجه یک عمر کار کردن و زحمت کشیدن با یکدیگر، زندگی آن دو متصل و غیرقابل انفکاک میشد. آنگاه که انسان به زندگی صنعتی در شهرها معتاد، و در نتیجه، از عده افراد خانواده و اهمیت آن کاسته شد، دوباره طلاق فزونی یافت و به حدی رسید که اکنون وجود دارد.
به طور کلی، در طی دورههای تاریخ، همیشه مردان خواهان زیادی فرزند بوده و، به همین جهت، مادری را از امور مقدس به شمار آوردهاند، در صورتی که زنان، که بار سنگین حمل و زادن را میکشند، در تهدل با این تکلیف دشوار مخالف بوده و وسایل مختلف به کار بردهاند تا هرچه بیشتر از سختیهای مادر شدن برکنار بمانند. مردم اولیه معمولا به این فکر نبودند که تعداد ساکنان یک منطقه بیش از اندازه زیاد نشود؛ هنگامی که شرایط زندگی به حال عادی بود، فرزند زیادتر سبب رسیدن به سود بیشتری میشد، و اگر مرد تأسف میخورد از آن بود که زنش، به جای پسر، دختر برایش میآورد. در مقابل، زن میکوشید که سقط جنین بکند، یا از پیدا شدن فرزند جلوگیری به عمل آورد.
عللی که زن «وحشی» را برای جلوگیری از باردار شدن وادار میکرد، همانهایی است که زن «متمدن» امروز را به این کار برمیانگیزد؛ این علل و محرکات عبارت است از: فرار از پرورش فرزند؛ حفظ نیرومندی جوانی؛ فرار از ننگی که با پیدا شدن فرزند نامشروع برای زن حاصل میشود؛ و گریختن از مرگ؛ و چیزهایی نظیر اینها. سادهترین وسیلهای که زن برای جلوگیری از مادر شدن به کار میبرد این بود که مرد را، در دوران شیر دادن به کودک، که غالباً چندین سال طول میکشید، به خود راه نمیداد؛ گاه اتفاق میافتاد – همانگونه که در میان بعضی از هندیشمردگان چین رایج است – که زن، تا پیش از آنکه طفلش به ده سالگی برسد، از مادر شدن مجدد امتناع ورزد؛ در جزیره بریتانیای جدید، زنان نمیگذاشتند که زودتر از دو تا چهار سال پس از ازدواج بچهدار شوند؛ در قبیله گوآیکوروس، در برزیل، به شکلی عجیب، تعداد افراد رو به نقصان است؛ این از آن جهت است که زنان تا پیش از سی سالگی حاضر به مادر شدن نیستند؛ در بین مردم پاپوا، سقط جنین بسیار شایع است و زنانشان میگویند: «بچهداری بار سنگینی است، ما از بچه سیر شدهایم، زیرا نیروی ما را از بین میبرد»؛ زنان قبایل مائوری یا گیاهانی را استعمال میکنند، یا در رحم خود تغییراتی میدهند که از شر بچه آوردن و زادن بیاسایند.
منبع: سایت میدان
http://nasour.net/?type=dynamic&lang=1&id=420
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |