بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

فروردين   1388 ـ مارچ  2009 

پيوند به مطالب ديگر نويسنده در سکولاريسم نو

تفکر و انديشه های فرانسيس بيكن

آشنائی با يکی از بنيانگزاران خرد ورزی نو

فرانسيس بيكن (Francis Bacon ـ 1626 ـ 1561) را به عنوان پيامبر علم جديد و بنيانگذار «فلسفه علم» مي شناسند. وي از پديدآورندگان و پيشروان «تجديد حيات فرهنگي» اروپا به شمار مي رود. بيكن سعي كرد در برابر منطق متعارف زمانش ـ يعني منطق ارسطويي و مشايي ـ منطق جديدي را ارائه كند و بدين منظور كتاب «ارغنون نو» را نگاشت. وي انديشه هاي بيهودهء عصرش را شناخت و با قدرت و جرأت به نقد آنها پرداخت. اين فيلسوف برجسته انگليسي خلاف جريان زمانه اش حركت كرد و با پشت كردن به نظام هاي علمي و فلسفي رايج عصر خود، توانست در دنياي علم و فلسفه انقلابي به پا كند. اما با وجود همه اين تلاش ها، فلسفهء او، آن وسعت، جامعيت و نظم شايسته و بايسته را نداشت تا در تاريخ فلسفه، فلسفه اي تحت عنوان «فلسفه بيكن» شكل گيرد، ولي او به طور غير مستقيم انديشه هايي را متحول كرد كه چرخ هاي جهان را به حركت درآوردند. بدين ترتيب مي توان مدعي شد كه او مسير انديشه بشر را عوض كرد و افكار عالمان و انديشمندان بعد از خود را در جريان جديدي هدايت كرد.

«جان درايدن»، شاعر و منتقد انگليسي، درباره بيكن نوشت: «جهان تنها علم كنوني اش را مديون بيكن نيست، بلكه آينده اش را نيز مديون اوست.» بيكن علاوه بر اينكه در حوزهء فلسفه و انديشه يكي از متفكران برجسته و پيشرو محسوب مي شود، در حوزهء ادبي نيز ميان اديبان جايگاهي خاص دارد تا آنجا كه برخي او را با شكسپير هم پايه دانسته اند و حتي شكسپير را متأثر از وي و برخي از نمايشنامه هاي شكسپير را به او نسبت مي دهند و معتقدند كه به قلم بيكن نگاشته شده است.

ويل دورانت در كتاب «تاريخ فلسفه» اش در تأييد مقام ادبي بيكن مي نويسد: «زبانش در نثر همان اندازه بي مانند بود كه زبان شكسپير در شعر.» و برخي از منتقدين حتي او را بنيانگذار ادبيات فلسفي به زبان انگليسي دانسته اند و در اثبات ادعاي خود به آثاري از وي چون «مجموعه مقالات، پيشرفت دانش، آتلانتيس نو و تاريخ هانري هفتم» استناد مي كنند.

فرانسيس بيكن، اين فيلسوف برجسته انگليسي، با به نقد كشيدن فلسفه و منطق حاكم زمانش سعي كرد تا بشر عصر خود را از خواب قرون وسطايي بيدار سازد و سايهء سنگين فلسفهء كهن را از سر او بردارد. وي تمام نظام هاي فلسفي، اعم از فلسفه كهن و معاصر خود، را بي حاصل انگاشت و سعي كرد آن را از حالت خمود و جمود رها سازد و اين تجديد فلسفي خود را «احياي كبير» ناميد. غايت او در اين راه اصلاح تمام علوم و معارف بشري بود و اميد داشت كه با اجراي اين طرح، فلسفهء ارسطو را كنار زند. از نظر وي فلسفهء ارسطو، كه انديشه مسلط زمانه اش بود، دردي از بشر دوا نمي كند و تنها در امر منازعات و مجادلات قوي و مؤثر ظاهر مي شود كه هيچ حاصلي براي بشر و زندگي او ندارد.
بيكن علاوه بر فلسفه ارسطو، كار همه پيشينيان و معاصرانش را نيز به زير سؤال برد و سعي كرد در برابر فلسفه پيشين روش و منطق جديدي را عرضه كند كه مبتني بر «علوم طبيعي» باشد كه از آن در شناخت بشر از طبيعت و كسب قدرت براي تصرف طبيعت ياري گيرد.

طرح بيكن كه مطابق با اصول و طبقه بندي جديدي از علوم ريخته شده بود، شامل شش بخش بود:

۱ـ بايد از مبادي علوم سخن گفت و طبقه بندي كاملي از علوم ارائه كرد. او بر اين اساس دو كتاب «پيشرفت دانش» و «منزلت دانش» را نگاشت كه اين دو اثر محتوي بخش اول طرح او هستند.

۲ـ بايد روش تحقيق جديد و اصول و قواعد فن جديد «تفسير طبيعت» را شناخت. به باور بيكن، اين روش باعث مي شود تا بشر از «خرد» خود هرچه بهتر و كاملتر براي شناخت جهان پيرامونش بهره گيرد و در نتيجه بر مصائب و ابهامات طبيعت فائق آيد. بيكن اين روش را «منطق جديد» ناميد و بر اساس آن كتاب «ارغنون جديد» را نوشت و مدعي شد كه در برابر ارغنون ارسطو، منطق جديدي را ارائه كرده است و عقيده داشت كه اين اثر محتوي روش و منطق جديد او و حاوي پيامش براي بشريت و عامل تأثير وي بر اخلاقش است.

۳ـ بايد براي تاريخ طبيعي و تجربي اهميت قائل شد. بيكن تاريخ طبيعي را «تاريخ پايه» ناميد و آن را اساس و بن مايه فلسفه راستين دانست. به اين معنا كه به وسيله آن فلسفه موهوم از فلسفه فعال متمايز مي شود و مسائل مربوط به طبيعت به مشورت خود طبيعت واگذار مي گردد. و براساس اين طرح خود آثار بسياري را تدوين كرد كه از آن جمله مي توان به كتابهاي «درآمدي بر تاريخ طبيعي و تجربي»، «الفباي طبيعت»، «تاريخ مرگ و زندگي»، «تاريخ سبك و سنگين» و «تاريخ طبيعي در ده قرن» اشاره كرد.

۴ـ طرح چهارم بيكن «پلكان خرد» است كه نشان دهنده درجه پيشرفت دانش حقيقي بشر است كه به تدريج از اصول كلي به اصول كلي تر و بنيادي تر پيش مي رود.

۵ـ در بخش پنجم مي گويد كه مي بايست به «فلسفه جديدي» دست يافت كه پاسخگوي ابهامات و سؤالات بشر درباره چيستي جهان و طبيعت باشد و كتاب «پيش بيني هاي پيشگامان فلسفه جديد» را بدين منظور به رشته تحرير درآورد.

۶ـ ششمين و آخرين بخش از طرح بيكن مبتني بر اين بود كه فلسفه جديد بايد توان اين را داشته باشد كه «علم پويا» را به بشر عرضه كند.

به باور بيكن هر چيزي كه سزاوار «هستي» است، سزاوار «دانستن» است. او هيچ چيز را از مرز علم بيرون نمي گذارد. از نظر او جادوگري، رؤيا، پيشگويي، قرائت افكار و ... همه و همه مي توانند سوژه هايي خوب براي تحقيقات علمي باشند با اين ديد كه شايد از دل آنها حقايق و دانش جديدي بيرون آيد همچنان كه علم شيمي از تتبعات كيمياگري حاصل شده است.

بدين ترتيب «مدينه فاضله» وي ـ كه آن را در كتاب «آتلانتيس نو» تصوير كرده است ـ مدينه حكومت علم و علماست. وي در اين اثر خود از «علمي» سخن مى گويد كه حدود قلمرو انسان را در طبيعت توسعه مي دهد. بيكن علم (البته علمي كه به عمل منتهي مي شود) را باعث برتري انسانها بر يكديگر مي داند و خير والاي طبيعت انسان را علم و فلسفه و شناخت حقيقت معرفي مي كند.
براي بيكن شناخت حقايق و دست يافتن به علم طبيعت هدف نيست بلكه هدف نتيجه عملي آنهاست. چراكه به باور او غايت علم «عمل» است اما، با وجود تمام تأكيدي كه بر عمل دارد، علم را فايده جو نمي داند و غايت علم را محدود به نتايج عملي آن نمي كند بلكه تأمل درحقيقت را والاتر از منفعت عمل مي داند. اما در عين حال علمي را كه خالي از هرنوع فايده عملي باشد، نيز بي ارزش مي شمارد. به همين دليل هم ازشيوه پيشينيان خود همچون فلاسفه مدرسيان، كه به كلي تجربه را كنار گذاشته بودند، انتقاد مي كند كه آرا و حكمتشان مملو از تكرار مكررات، سست و بي حاصل است.
در مجموع انتقادات و بت شكني هاي او مؤثر واقع شد چراكه موفق شد اذهان را از فلسفه ايستا و عقيم قرون وسطايي منحرف و متوجه انديشه «فلسفه جديد» سازد.

بيكن «شك» را اولين گام به سوي علم مي داند و مي گويد بايد با «شك» آغاز كرد تا به «يقين» رسيد. بر اين اساس مي توان او را در دسته فيلسوفان «شك گرا» قرار داد.

از جمله دهش های او اينكه تتبعات وي در پيدايش «نظريه جهاني كردن علوم» مؤثر افتاد و الهام بخش نويسندگان «دايرة المعارف» فرانسوي شد. گرايش وي به تبيين جهان طبق اصول فلسفه مادي باعث شد تا «توماس هابز» فلسفه اش را با انديشه اي كاملاً مادي آغاز كند. بيكن از طريق «جان لاك»، «جان استوارت ميل» و ديگر فيلسوفان تجربي مذهب انگلستان، در فلسفه تجربي انگلستان به قدري نفوذ داشته است؛ بطوری كه اگر او را پدر فلسفه تجربي انگلستان بدانيم، به بيراهه نرفته ايم.

يكي از ابعاد مهم انديشه و يكي از بخشهاي مفصل فلسفه بيكن پرداختن به «نفس» است. وي براي انسان قائل به شش قوه نفساني است كه عبارتند از تفهم، تعقل، تخيل، حافظه، اراده و شهوت. بيكن در «فلسفه علمي» كه خود بنيان گذاشته علوم را براساس همين قواي نفساني طبقه بندي مي كند.  بيكن به طور كلي به دو نوع «نفس» قائل است. يكي نفس «ناطقه انساني» و ديگري «نفس حيواني يا غيرناطقه». براين اساس انسان داراي ابعاد گوناگوني است كه قواي تفهم، تعقل، تخيل و اراده جزو ابعاد و ويژگيهاي خاص بشر است كه بشر با آنها قدرت و انسانيت مي يابد و همين بعد بشر است كه نقش ناطقه او را شكل مي دهد.

يكي از باب هاي مهم و قابل تأمل فلسفه بيكن طبقه بندي علوم برپايه و اعتبار قوه ذهن و نفس انسان است. در واقع وي علوم را بر طبق قوايي تقسيم بندي مي كند كه انسان به واسطه آنها به درك امور و حقايق جهان نايل مي شود. وي علوم را به سه طبقه تاريخ، شعر و فلسفه تقسيم مي كند كه به ترتيب مربوط به قوه حافظه، تخيل و تعقل مي شوند. براين اساس «فلسفه» كه مربوط به قوه تعقل انسان مي شود منشأش عقل و موضوعش خدا، طبيعت يا انسان است. انسان در تأملات و تفكرات خود يا جوياي خداست يا در پي يافتن حقايق طبيعت يا اينكه ناشناخته ها و ابهامات وجود خود بشر او را به حيرت و در نتيجه تفكر و تأمل وامي دارد و بر همين اساس مي توان به سه نوع فلسفه الهي، طبيعي و انساني قائل شد. از نظر بيكن همه امور با نشانه هاي سه گانه قدرت الهي، اختلاف هاي طبيعي و بهره بري انسان ممهور و مشخص شده اند. در «فلسفه انساني» خود انسان محور توجه و تعقل بشر قرار مي گيرد. در «فلسفه طبيعي» طبيعت مضمون و هسته اصلي مباحث آن را شكل مي دهد.

بيكن به اين قسم فلسفه بيش از ساير اقسام دل بست و آن را برتر از همه علوم شناخت. منتقدين براين عقيده اند كه اهتمام بيكن به فلسفه طبيعي تا آن حد است كه بايد فلسفه و انديشه او را فلسفه «اصالت طبيعيات» ناميد در برابر فلسفه دكارت كه برخي آن را فلسفه «اصالت رياضيات» خوانده اند.

اما بيكن «فلسفه الهي» اش را كه موضوعش «خدا» است محصول خرد بشر مي داند و از آن باعنوان «الهيات طبيعي» نيز نام مي برد. در واقع مقصود و منظور او از «فلسفه الهي» يا «الهيات طبيعي» آن قسم از معرفت و شناخت خداوند است كه به وسيله غور در طبيعت و تفكر و تأمل در مخلوقات و آفرينش جهان پيرامون حاصل مي شود. وي اين علم را از آن جهت «الهي» مي گويد كه موضوع بحث آن خدا است و آن را طبيعي مي خواند چرا كه مطالعاتش توسط غور در طبيعت انجام مي گيرد. از نظر بيكن «الهيات طبيعي» قلمرو محدود و حد معيني دارد و آن مطالعهء عقلاني دربارهء خداوند است كه نظر كردن بر طبيعت، انسان را به شناخت و تأييد و تصديق وجود خدا هدايت مي كند و قدرت او را بر بشرآشكار مي سازد.

 بدين ترتيب علم «الهيات طبيعي» تنها مي تواند الحاد را رد كند و تأكيدي باشد بر قبول علت نخستين. بر همين اساس بيكن معتقد است كه تعمق در فلسفه، انسان را در مجمع به سوي دين هدايت مي كند. البته از سوي ديگر بيكن متذكر مي شود كه نبايد عقل و ايمان و دين و فلسفه را با هم آميخت و اسرار الهي را تا حد مسائل عقلاني تنزل داد بلكه بايد به تربيت و تقويت خرد پرداخت تا حقيقت الهي را دريابد.

به باور وي، روا نيست كه با روش عقلاني و تأمل در طبيعت در خصوص اسرار ايمان سخن گفت چرا كه چنين سخني فاقد ارزش و اعتبار خواهد بود. در مجموع او سعي داشت فلسفه را از قيد الهيات برهاند و از طرفي الهيات را نيز تا حد مسائل فلسفي تنزل ندهد. بيكن بين «الهيات مقدس» و «الهيات طبيعي» تمايز قائل مي شود چرا كه به باور او هر يك از اين دو از منبع خاصي سرچشمه مي گيرند. وي در اين خصوص مي گويد: علم انساني همچون آبي جاري است كه يا از بالا فرو مي ريزد يا از زمين مي جوشد. علم انساني نيز يا از طريق وحي به بشر الهام مي شود و يا اينكه نور طبيعت آن را به بشر القا مي كند. بنابراين علم بشري بر اساس اين دو منشأ به «فلسفه» و «الهيات» تقسيم مي شود.

«فلسفه» در پرتو نور طبيعت موجوديت مي يابد و ريشه در طبيعت دارد كه محصول حس و خرد بشري است. در واقع كائنات آيات تكويني خداوند هستند كه با تأمل در آنها به كمك «حس» و «خرد» مي توان به وجود و قدرتي الهي پي برد. اما تنها راه دريافت «الهيات مقد س» وحي و الهام خداوندي است.

بدين ترتيب الهيات در قلمرو ايمان مي گنجد و فلسفه در قلمرو حس و عقل و برهان. به همين دليل بايداين دو قلمرو را از هم جدا كرد و آنچه را كه مربوط به ايمان است را بايد از دين و وحي انتظار داشت و آن چه كه مربوط به فلسفه است را از عقل و برهان. و نبايست اسرار الهي را تا حد مسائل عقلاني تنزل داد. جست وجوي اسرار الهي و معارف ايماني در فلسفه همچون جست وجو زنده در ميان مردگان است و در صورت آميختن عقل و دين و فلسفه و ايمان حاصل كار ديني خواهد بود كفر آميز و يا فلسفه اي خواهيم داشت افسانه اي.

فرق ديگري كه بيكن بين فلسفه و الهيات قائل مي شود از اين جهت است كه وي ابزار الهيات را «تخيل» و ابزار فلسفه را «خرد» مي داند و معتقد است كه بشر در قلمرو ايمان با قوه تخيل خود با قدرت الهي ارتباط مي يابد در حالي كه با قوه تعقل خود به مسائل فلسفي مي پردازد. تخيل هميشه تحت كنترل خرد نيست و گاهي در خدمت قدرتي است كه بالاتر از خرد قرار دارد و آن نيروي مستقيم الهي است.

به باور بيكن ايمان بالاتر از خرد و در نتيجه الهيات برتر از فلسفه است. با وجود اينكه بيكن معتقد به جدايي حوزه دين و فلسفه است و قلمرو وحي را از خرد مجزا مي كند اما به اهميت و اعتبار نيروي تعقل براي رسيدن به ايمان نيز تأكيد دارد و مي گويد: «در فلسفه، ذهن انسان تحت تأثير حواس قرار مي گيرد اما در قلمرو ايمان، ذهن تحت الشعاع روح است كه سنديت و حجيت آن برتر از عقل است.»

در كل وي ايمان را بر عقل برتري داده و به اصطلاح قائل به «اصالت ايمان» شده است. بسياري از فلاسفه، بيكن را از قائلان به «حقيقت مضاعف» دانسته اند. «حقيقت مضاعف» بدين معنا كه ممكن است امري بر اساس خرد و فلسفه حقيقت باشد. در حالي كه متضاد آن هم، مطابق ايمان و الهيات، حقيقت است و بالعكس. چنين حقيقتي متضاعف مي شود و حقايق متناقض و متضاد. آنچه كه از بيكن در خصوص عقل و ايمان و برتري ايمان بر عقل گفته شد بويژه آنجا كه مي گويد: «بايد به وجود خدا باور داشت هر چند كه دلايل عقلي اي براي آن نداشته باشيم»، اين در واقع اعتقاد به «حقيقت مضاعف» را در تفكر و انديشه او به اثبات مي رساند.

برگرفته از سايت «اصالت»

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630