نسبت زن و آزادی
محمد غزنویان
انسان ها همانگونه که در مورد تولد خویش تابع تصمیم افرادی غیر از خودند، به محض ولادت نیز ویژگی هایی چون ملیت، زبان، و مذهب بصورت جبری بر آنان تحمیل می گردد. آنها حتی در اکثر موارد و به جهت شرایط اقتصادی خود قادر به ترک سرزمینی نیستند که در آن متولد شده اند و اکنون آنرا مناسب ادامهء زندگی تشخیص نمی دهند. بنابراین، فردی ممکن است با وجود حصول چنین درکی و صرفاً به جهت عدم توانایی مالی، تا پایان عمر خود مجبور به ادامهء زندگی در آن دیار باشد. با این حال بسیاری از این مسایل ذاتی فرد نیستند و وی در برهه های مختلف حیات خود و به فراخور معرفتی که حاصل می کند قادر به تغییر آنها خواهد بود. چنانچه زبان امری ست اکتسابی که از رهگذر آموختن بسهولت قابل تغییر است، برای تغییر ملیت یا تغییر مذهب نیز اگر چه محدودیت هایی از سوی نظام های حقوقی و عقیدتی اعمال شده باشد اما بهر حال قابل جابجایی و عدولند.
اما برخی اوصاف ذاتی انسان مانند نژاد و جنسیت با شدت بسیار بیشتری از خود قابلیت تغییر نشان می دهند. (ناگفته نماند که در طول تاریخ و از همان آغاز کار فلسفی کوشش های نظری بسیاری در راستای اصلاح نژادی بشر صورت گرفته و در مورد تغییر جنسیت که امروزه به کرات مواردی از اعمال جراحی برای گذر از جنسی به جنس دیگر صورت می گیرد، از جایی که این گفتار پیش فرضی به جز روانشناسی و فیزیولوژی اتخاذ کرده است با توجه به محدودیت مجال از توضیح جز در می گذرد). شرایط حاکم بر یک اقلیم فرهنگی بعضاً چنان عملکردی دارند که در مورد دو مؤلفهء فوق نیز بمثابه امری عرضی برخورد می کنند. مانند اینکه با ترسیم فرمولی زیست شناختی، و فرض یک سیکل تکاملی، افراد متعلق به یک نژاد یا یک جنس را ناقص الکمال معرفی می کنند و خود را در موضعی برتر می نشانند. و یا اینکه، جهت اجتناب از رویارویی با مسلمات بدیهی، دست به ایجاد دستگاه های اسکولاستیکی برای توجیه نظام تبعیض می زنند. بدون اما و اگر، هر نژاد یا هر جنس پیش از انتصاب به هر جهان بینی بخصوصی، بعنوان انسان مورد شناسایی است. یعنی، اگر بفرض مسلم تغییرات اقلیمی و اختلاط های ژنتیکی نیز در تفاوت نژادها موثر باشند اما ابداً دلیلی بر خروج نژادی از دایرهء انسان بودن نخواهد بود. و فراتر از این دلیلی بر سروری نژادی بر نژادی دیگر نخواهدبود.
در مورد جنسیت نیز هیچ یک از دو جنس موجود بین نوع انسان، در آنچه که هست دخل و تصرفی نداشته است و نه تنها این تفاوت فیزیکی کمترین جایی برای کوچکترین تردید در برخورداری هر دو جنس از حقوق بدیهی انسانی باقی نمی گذارد بلکه خط بطلانی نیز بر واقیعیت موجود می کشد. یعنی، با وجودی که در سرزمینی برای مردان موقعیت فرادست، همچون يک واقعیت، در جریان باشد اما لزوماً این واقعیت مقرون به حقیقت نیست. در واقع، مردان، به جهت موقعیت فرادستی که در طول تاریخ بدست آورده اند، بگونه ای نظام مند، رژیم هایی از حقیقت ـ آنگونه که وضعیت و جایگاهشان را تثبیت سازد ـ تولید کرده اند. و طبیعی است که بروز نظام طولی در روابط قدرت چنان بی رحم باشد که هر چه بیشتر بسمت سطحی از نخبه گرایی افراطی پیش رود، مردی از مردان یا در حالت خوش بینانه مجموعه ای از مردان را به مقام سلطه بر تمام رعیت دون تر از خود سوق دهد. در این نظام طولی طبیعی ست که صوری ترین مصادیق تفاوت (جنسی) زنان را در پائین رتبه ترین جایگاه انسانی قرار دهد. در نظام نخبه گرای طولی کمترین تفاوت ماهوی بین زنانی که همسران و نزدیکان طبقهء فرادست هستند و زنانی که همسران طبقهء فرودست هستند به چشم نمی خورد. مگر آنکه زنان طبقهء فرادست، به علت تجمیع ارزش افزوده ثروت در انحصار همسران خود، از تصنعات و زیور آلات بیشتر و گرانبهاتری برخوردارند. به کلام ساده، در این سیستم ها زن به یک کالا تقلیل می یابد.
همانطور که پیش از این اشاره شد، «فرادست» بصورت دائم در حال نظریه پردازی در جهت تثبیت موقعیت خود بوده است. از آنجا که کلیهء لوازم مادی و معنوی نیز، برای ضربه ناپذیر شدن این روایات، در انحصار بخشی اندک بوده است، اساساً یا مجالی برای بروز تفکر مخالف باقی نمی مانده است و یا تفکر آنتی تز، به جهت مهیا نبودن کلیت بستر برای رشد و گسترش، در حد آذرخشی استثنایی درجا می زده است. وگرنه، در اغلب دوره های تاریخی این نظام ها، زنانی علیه وضع موجود عرض اندام کرده اند؛ منتهی بدلیل سنگین بودن وزن منطق روابط به نفع «فرادست»، از آنها جز تمثیلی اساطیری بر جای نمانده است. طبقهء مسلط، بویژه با تجهیز به نظام فکری کاسمولوژیک (جهان بینی خیمه ای یا کیهانی)، که آن را بمثابه دایره ای تخطی ناپذیر ارائه می کرده است، تبعیض را در ساحت آگاهی متافیزیکی افراد نیز نهادینه می کرده. از سویی چیدمان این نظام زمینی بر اساس مثال مینوی، و بنابراین «خیر»، تفسیر می گشته است و، از سویی، تلاش در جهت نوعی بدعت توأمان عدول از قوانین اجتماعی و آسمانی تلقی می گشته است. بنابراین تلقی، چون ارادهء کیهان بر آن قرار گرفته که جنسی دون جنس دیگر باشد، هر گونه تلاش نظری و عملی در راستای نقض قانون ازلی مستوجب عذاب الهی بدست نایب زمینی می گشته است. با رجوعی به زایش فرهنگ های اساطیری و ابتدایی ترین انواع فلسفیدن در بین اقوام انسانی، مشخص می گردد که پیش از آنکه خدایان داده پرداز دستگاه های حکومتی انسان ها باشند اساساً خود خدایان بمثابه پاسخی اولیه از اذهان آدمیان بسوی آسمان پر داده شده اند. آنگاه که دلیلی علمی برای علل حوادث طبیعی یافت نمی شد، ذهن انسان در نخستین دبستان های معرفت علت را جایی فراتر از زمین می جست و آنگاه که مجموعه ای از علل یافت شده به تعارض باهم بر می خواستند،علت العللی جهت سلطهء پارادیم قالب زائیده می گشت؛ عللی که همگی دارای مشخصه های انسانی بودند. در تمام طول تاریخ، ادیان و شیوه های دین ورزی و نیز اجتماعات و شیوه های جامعه داری رشد کرده اند و روابط انسان و سنت های ذهنی چنان در هم تنیده شده است که باز گشایی آنها از هم بدشواری امکانپذیر است.
به گمان من، صور عینی ای که بر آگاهی انسان اثر گذاشته، در مسیر بازگشت از مجرای آگاهی انسان چنان تغییری کرده که دیگر باعث اینهمانی عین و ذهن گشته است. از اینرو ست که وضعیت زنان بعنوان طبقهء فرودست و دم دست ترین مورد تبعیض بدین حد بدارازا کشیده است. چرا که همواره نظام معرفتی و مجموعهء مصادیق عینی، در اتحاد با هم، چنین جایگاه واقعاً موجودی را عین حقیقت نیز نشان داده اند.
اما، به استناد تاریخ، همیشه برای ظهور فکر نو و نقیض «رژیم های حقیقت» به زمان نیاز است. بسیاری از این افکار اگر چه بیش از سده ای نیز نپائیده اند اما تاثیراتی بر تمام ساحت اندیشهء دوران نهاده اند و حتی از حدود و ثغور مرزها نیز در گذشته اند. «رنسانس» محصول سده ها انتظار و در حاشیه اندیشیدن بود. و از همین دست بود عصر زرین فرهنگ ایرانیان در سده های سوم و چهارم که اگر چه بیش از دو قرن از دوام آن نگذشت اما بر تمام ساحت تفکر پرتوی نو افکند.
زنان به وسعت تمام تاریخ، تبعیض را زیسته اند
تمدن بشری، در مسیر رشد خود، به نقطه ای رسیده است
که سعی بیشترش در راستای کالا کردن زنان به آگاهی و عمل بیشتر زنان برای نقض آن
منتهی می شود. جامعهء مدنی نوین، بر خلاف جامعه اهل تفکر آتن، از راه دادن زنان در
حوزهء رای و مشورت ناگزیر است - اگر چه امروزه جامعهء مدنی و دموکراسی برای برخی
دولت ها بعنوان ابزاری برای کسب وجهه بین المللی مطرح باشد - و این فرصتی است که
زنان در ادوار تاریخ از آن محروم بوده اند. در واقع، حتی با داشتن نگرش بدبینانه به
ماهیت نظام های سیاسی مدرن، ذیل اینکه آنها با علم بر ناآگاهی جمعی زنان از آنها در
جهت منافع خود استفاده ابزاری می کنند، اما با این وجود فرصتی نیز برای رشد رژیم
معرفتی و آگاهی جمعی زنان تولید می گردد. به این معنا که، در طی دهه های گذشته، با
شکستن تابوی عمل اجتماعی زنان، مهمترین گام در جهت ساخت و ساز دستگاه معرفتی جدید
پدید آمده است. اینکه زنان در طول تاریخ به تجارب بی مانندی دست یافته اند غلو
نیست. کافی ست به مطالبات حقوقی آنها دقت شود تا دریابیم که آنها، با وجود صدها سال
سکوت، به جای کوشش در جهت انتقام تاریخی، از بنیاد به جوهر انسانی انسان ها
پایبندند و جنبش های خود را به ایدهء برابری آراسته اند که شاید یگانه ایده ای باشد
که شایستهء ارتقاء به حقیقت موجود باشد. چرا که در غیر اینصورت بدیل اندیشه تبعیض،
تبعیض خواهد بود و این یعنی مهر تائید زدن بر تفاوت های ذاتی بین دو جنس و دور
افتادن از انسانی کردن جهان. رویکرد برابری خواهانهء زنان می تواند برای یکبار هم
شده تاریخ را به سمت عادی شدن سوق دهد. اکنون زمان آن رسیده تا زنان و نیز مردانی
که به واقعیت تاریخ تبعیض اعتقاد دارند تناسبی انداموار بین دانستن و انجام دادن
پدید آورند.
نسبت زن ایرانی و آزادی(۲)
وضعیت و موقعیت زنان در ایران بعنوان «بخش فرودست»، در کلیت خود جدای از تاریخ زنان سراسر گیتی نیست. حتی اگر همان شرایط اقلیمی و طبیعی که در بالا ذکر گردید تفاوت هایی را بین سرگذشت این زنان و سایر واحدهای سیاسی و سرزمینی ایجاد کرده باشد. با این وجود آن میزان از تفاوت که تعریف طبقات را در سرزمین های مختلف دشوار می سازد در مورد زنان موجود نیست. به این دلیل که زنان، اغلب، مانند اقلیت های قومی یا نژادی یا فکری یا حتی طبقات کارگر و رعیت بصورت مستقل، از نقطه نظر میزان آسیب و استثمار مورد ارزیابی و تفکیک قرار نگرفته اند، و تنها زمانی به آنها پرداخته شده که ذیل یکی از این خرده نظام ها واقع شده باشند. این هم بیشتر از رهگذر بدیهی شدن عمیق این فکر بوده است که زنان فاقد حقوق برابرند. بالطبع این فکر مولد فکر دیگری نیز خواهد بود که زنان را در کالبد قشری که بصورت مستقیم در معرض استثمارند مورد شناسایی قرار نمی دهد. در حالیکه بردن مساله زنان به زیر مجموعه هر یک از گروه های مورد ستم، اعم از گروه های کاری یا اقلیت های دیگر نه تنها تبیین ستمدیدگی شان را تابعی از ستم بر کل مجموعه نمی سازد بلکه ستمی ذو وجهین را نمایان می کند.
چنانچه پیش از این آمد، آنان در روابط طولی قدرت مانند همسرانشان، رعیت بی چون و چرای راس هرم قدرت به شمار می روند اما، همزمان، سایهء سنگین رئیس منزل (مرد خانه) را نیز بر سر خود احساس می کنند. بنوعی، عدم تبعیت زن از فرامین رئیس منزل می توانسته سنگ بنای تزلزل در تمامیت نظام طولی را به جا نهد. پس، در معادله ای نه چندان دشوار، زنان زیر دست ترین فرمانبرداران بودند که می توان از آنان تحت عنوان رعیت محض نام برد؛ رعیتی که در تنگ ترین دایرهء مجموعه بسته جهان بینی خیمه ای گرفتار آمد؛ دایره ای چنان تنگ که صرف استناد به مقاطع سخت کوتاه قدرت گرفتن آنها در خاندان های میراثی ایرانی دال بر تغییر بافت کلیت تاریخی جایگاه آنان نیست.
(هرچند که، همچنان، اهمیت بررسی موقعيت زنان ایرانی در خاندان های باستانی ایران حائز اهمیت است. از همین گونه است بررسی نقش غیر علنی زنان دربار در ایران پس از اسلام در تصمیم گیرهای پادشاهان. اگر به افراط متهم نگردم، حتی معتقدم نگرش واقع گرا ما را از یکسره منفی دیدن نقش زنان در توطئه چینی و دسیسه گری منع می دارد. به ظن من، محدودیت امکانات و لوازم مانور سیاسی در حرمسراهای شاهی و سنت حاکم بر ذهن زنان حرمسرا، از بنیاد، قابلیت و توانایی طرح روشمند فکر را از آنان سلب می کرده است. زنان دربار و حرمسرای شاهان بر اساس لوازم موجود خود تصمیاتی را اخذ می کردند که حتی در آثار روشنفکران معاصر بعنوان گناهان نابخشودنی یا دسایسی مضر یاد شده است. تحلیلگران تاریخ ایران حتی در نگاه به گذشته ای که اتفاق افتاده، نگاه ارزشی دارند و لابلای تحقیقات خود ای کاش و وااسفا می گویند؛ جای آنکه چرا و چگونه بگویند!)
با توجه به آنچه در بالا آمد، باید بگوئیم که شرایط حاکم بر نظام بین الملل، در ایران نیز حکومت ها را ملزم می سازد تا جهت کسب دیسیپلین، سطحی (اگر چه حداقلی) از نمایش دموکراتیک را مجاز اعلام نمایند. این رویکرد دولت ها در ایران اگر چه، جز در ظاهر، تحسین هیچ مخاطب آگاهی را بر نمی انگیزد اما نشان می دهد که هزاران سال سنت متافیزیکی در شرایط کنونی جهان از بروز منافذی کوچک برای عمل جدید جا باز کرده است. از سده ای پیش به این سو، زنان ایرانی با بهره بردن از فضای کاملاً تازهء حاکم بر کشور، طلسم اسطوره ای بستو نشینی را شکستند؛ هر چند که در آغاز بعنوان حامیان سنت وارد عرصه اجتماعی شدند.
همین ورود بسرعت کار را به جایی رساند که متشرعین نیز قادر به انکار اهمیت حضور آنها نبودند و حتی مهر تائیدی نیز بر آن زدند ـ پروسه ای که تا کنون در استمرار است و ابعادی جدی و عینی به خود گرفته است؛ ابعادی که باعث می شود تا «فرادست» بار دیگر احساس تضعیف موقعیت کند و با بسیج مادی و معنوی امکانات خویش سعی در محاق بردن دوبارهء زنان نماید.
رابطه آرمان و واقعیت
طبیعت مانوی ایرانیان از این قرار است که تک ساحتی بمانند و امور عالم را یا بر مدار خیر بینند یا بر سیاق شر. بر همین روال، آنگاه که بین اهل اندیشه صحبت از ارجحیت «عمل» یا «نظر» آمده است، جمع این دو را جمع نقیضین برشمرده اند. در ساحت نظر آنقدر پای در گل حاشیه خوانی و ایراد هرمنوتیکی گرفتن به متون مانده ایم و طرح مسائل واقعی را فعل سخیف شمرده ایم که از این رهگذر کسی جز ورثهء قدرت بهره نبرده است. یا عمل را به انقلاب فرو کاسته ایم و عمل سیاسی را خارج از تئوری «انقلاب در انقلاب» به عافیت نشینی تعبیر کرده ایم.
در مورد جنبش زنان ایران اگر فقط به شق نخست اکتفا گردد و صرفاً رویکردی نخبه گرا و آکادمیک را در گسست از شرایط عینی جامعه طلب نمائیم حاصلی جز فرو غلطیدن در مباحثات شخصی نخواهیم داشت. در صورت انقطاع از اندیشیدن و دیگر اندیشدن و تقلیل عمل به کاری بی پشتوانه نیز به اندک زمانی از جنبش تنها در قالب خاطره ای که رفت یاد خواهیم کرد. میراث غرب نیز جز از مجرای برقراری ارتباط منطقی با سنت خود و سعی در عدم تکرار اشتباهات گذشته جلوه گر نیست. در حوزهء نظر اگر میراث موجود غرب بعنوان روش و نه مدلی برای تقلید محض پیش روی ما مفتوح است، مجموعه سنت خود نیز بعنوان واقعیتی غیر قابل انکار موجود است.
اهم این گفتار ناظر بر این مسئله است که تحقق بلند مدت مطالبات جنبش زنان برای برابری و آزادی، در گرو صبر و عدم خستگی است. به نظر من (که یحتمل به نظر برخی غلوی بزرگ خواهد آمد) اساساً موقعیت امروزین زنان ایرانی در نسبت با گذشته و آینده، عین موقعیت آزادی ست. حرکت تکاملی آگاهی زنان در نقطه ای تعیین کننده قرار دارد که آنها را در قیاس با همرزمان کنونی شان در دنیا صاحب برجستگی معتبری کرده است. از آنجا که مبنای کلی این سه بخش، از مطالعه موردی عاری است و رویه ای نظری را پیشه ساخته ، و در گفتار نخست جنسیت ذیل مفهوم بدیهی انسان تلقی گردید، زنان ایران امروز را به حیث شیوهء برخورد با هستی، در نسبتی تام با آزادی قرار می دهیم.
آنچه امروز ما را به چنین داعیه ای وامی دارد نه آنست که آزادی را در حق زنان جامعه ایران واقعیتی موجود بدانیم، که آنست که زنان ایرانی با وجودیکه در دوران جدید نیز نگرش فرودستانه را به ارث برده اند و در بطن معرفت طولی زاده شده اند اما برای آزادی تلاش پیگیر دارند. در این برههء تاریخی، زنان غربی به هستی چنان هدایت می شوند که آزادی را نیز به ارث می برند و زنان خاورمیانه توان تحرک در برابر ارثیهء نابرابری را در خود نمی یابند. و همین موقعیت ویژهء زنان ایران است که می تواند موجب پویایی ماندگار و بلند مدت گردد.
درک این موقعیت، حتی اگر انتزاع محض و بمثابه آرمانی تحقق نیافته هم در نظر گرفته شود، در صورتی که به کار محک زدن دستاوردهای همین سال های اخیر در عرصهء عمل اجتماعی بخورد، به تحرک بیشتر جنبش منجر می شود. زمانی حضور خارج از خانه آرزویی دور محسوب می شد چه رسد به اخذ حق رأی. اکنون که زنان جنبش مدرن برابری طلبی را با هدف قانونی کردن خواست خود پی می گیرند آب در هاون نخواهد بود اگر خود را حاملان معرفتی نوین در خرد ایرانیان قلمداد کنند.
آرمانخواهی زمانی مذموم است که طاقت از کف رود و در مقدمه ای از طرحی بلند مدت به بار ننشسته نتیجه نهایی را طلب کنیم؛ بهمان نسبت که پراگماتیسم را به مصلح گرایی استحاله کنیم و تصمیم گیری بر اساس واقعیات را به همراهی با وضع موجود تنزل دهیم. تقلیل مفاهیم اتفاقی ست که همواره در گفتمان های فکری ما روی داده و نتیجه ای جز سیر بر مدار انحراف در بر نداشته است. و زمانی روی مترقی سکه خود را نشان می دهد که معتقدین به جنبش زنان در سطوح نخبه و عامل اجتماعی بر سر مفاهیم مشترک به وحدت رویه برسند و استقلال کاذب را با به استقلال رسیدن کل تاریخ فرودستان معامله نکنند.
يكشنبه ۲۲ دي ۱۳۸۷
http://www.nasour.net/?type=dynamic&lang=1&id=389
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |