تحقیق و تفحص در ژن دیکتاتوری
مفتش
مقدمتاً عرض شود که:
دیکتاتورها موجوداتی هستند متعلق به ماقبل و مابعد و ماحال تاریخ، دارای یک «ژن» ویژه که از خود خصوصیات بسیار جالب توجهی بروز می دهد. البته این ژن هنوز در علم پزشکی به ثبت نرسیده است اما من مفتش معتقدم که، بر اساس شواهد موجود، قابل انکار نیست! دارندگان این ژن خصوصیاتی از خود نشان می دهند که در زبان عامه به آن «استبداد» و «خودرأیی» گفته می شود. وقتی این ژن در بزرگسالی شروع به فعالیت می کند دیکتاتور بیچارهء بی تقصیر!، به ضرب قتل و جنایت و خونریزی خودش را به مقام معظم رهبری منصوب کرده و سپس به جان خلق بی گناه می افتد و، بر اساس مدارک تاریخی و همچنین بر اساس شهادت آدم های زنده، تحت سایهء این جناب دیکتاتور، انتخابات آزاد اساساً يك كار لوس و بيمعني است و حضور و دخالت مردم در امور خودشان هم يك كار عاطل و باطل.
این ژن باعث می شود که آقایان دیکتاتورها خیلی زود رودربایستی شان با مردم از بین برود و تجاوز به حریم قانون اساسی را هم شروع کنند. حالا اينكه آقای دیکتاتور به آزادی مطبوعات و آزادی بیان هيچ توجهي نمي کند اساساً دست خودش نیست، چون از قدیم گفته اند: نيش عقرب نه از ره كين است، ...
از دیگر خصوصیات ثبت شده ژن دیکتاتوری، افزایش قدرت رو کم کنی است بدون توجه به اخلاق و انسانیت و حقوق بشر. این داستان زندان و شکنجه و سرکوب هم که زیاد شنیده می شود براي کم کردن روی آنهایی است که حق نان و نمك سفره آقاي ديكتاتور را نگه نمی دارند و یا اینکه موي دماغ "آقا" ميشوند.
در عين حال، ژن دیکتاتوری، مثل بقیهء چیزها که در این زمانه دچار «جهش» (Mutation) شده اند، به یک جهش مدرن مبتلا شده و نتیجتاً دیکتاتورهای امروزی برای اختفای اخلاق های ژنتیک خود خیلی از دموكراسي حرف ميزنند و حتي به شيوهء دموكراتيك و شبه دموکراتیک قدرت را غصب ميكنند؛ یعنی پا می کنند در کفش قانونگذاران و اختیارات قانوني خود را تا انتهای حدود خودکامگی مطلقه (مشابه ولايت مطلقه فقیه) به تصویب می رسانند.
هواخواهان و هواداران و شيفتگان و فدائیان دیکتاتورها هم ژن های روانی یا اخلاقی شان دچار اختلال است که البته در باره چند و چون هوادار شناسی، روانشناسان باید نظر بدهند و از «تخصص اینجانب!» خارج می باشد. بعضی نظریه پردازان هم این افراد را در گروه ابن الوقت ها یا خوش نشین ها دسته بندی می کنند.
تاریخ دیکتاتوری در ایران
یکی بود یکی نبود. در روزگاران قدیم یک کشوری بود به اسم ایران که هنوز ژن دیکتاتوری مثل ویروس ایدز، از طریق اعمال قبیحه به آن منتقل نشده بود. آن زمان ها مردم ایران خیلی خوشخال و خوشبخت بودند تا اینکه اولین فرد از نسل دیکتاتورها در ایران متولد شد. ظاهراً این ژن وارداتی بوده و بر اساس مدارک تاریخی تا قبل از آن زمان در ایران شیوع نداشته است. بعد از این واقعه مهم تاریخی، پدیده "هر کی هر کی" باعث شد که "هر کی" زورش بیشتر بود چند روزی و شاید هم چند سالی حاکم ایران شد و تا زمانی که خون از جلوی چشمش کنار نرفت، آدم کشت و مال مردم را غصب کرد و به نوامیس مردم تجاوز کرد و بعد هم گذاشت و رفت. سال ها به همین منوال گذشت تا اینکه بعد از وقوع تحولات بزرگ جهانی در خیلی از کشورهای معروف دنیا، ژن دیکتاتوری ریشه کن شد و به جای آن ژن جدیدی تکثیر یافت که به آن «دموکراسی» می گفتند. در کشورهایی که «ژن دموکراسی» تکثیر شد، اوضاع مردم خیلی بهتر شد و این ژن باعث شد که مردم در سرنوشت خودشان دخیل شوند و پدیده "هر کی هرکی" دیگر اتفاق نیفتد.
مردم ایران هم، که خون خود را به قرمزی خون بقیهء مردم دنیا می دانستند، تصمیم به ریشه کن کردن دیکتاتوری گرفتند. البته از آنجایی که هواداران و هواخواهان و فدائیان دیکتاتوری ایران که وصفشان رفت نیز در طول قرن ها تکثیر شده بودند این براندازی به سادگی صورت نگرفت و همه مردم، از هر نوع و جنس با هم تلاش کردند و سختی های زیادی را هم مثل زندان و شكنجه و تبعيد متحمل شدند تا ظاهراً دیکتاتوری ایران به سمت نابودی رفت، اما واقعاً اینطوری نشد چون این ملت تازه افتادند گیر یک دیکتاتور جدید و از لحاظ خوفناکی کم نظير، که شکل و شمایل ظاهری اش و ادعاهای شاخ دارش سابقه ای نداشت!
این دیکتاتور جدید با درس عبرت گرفتن از اعقاب خودش، یاد گرفته بود که به درختی محکم با ریشه های هزاران ساله تکیه کند تا به این سادگی ها قابل قطع کردن نباشد. دیکتاتور رژیم جدید، به عقاید ديني و تعصبات مذهبي مردم تکیه کرد و مدعی حاکمیت دینی شد. او خود را به مقام رهبری و امامت منصوب کرد و مثل همه ديكتاتورهای قبل از خودش، اولین کاری که کرد قلع و قمع مخالفانش بود و دومین کارش تأسیس ساختارهای امنيتي و نظامي و انتظامي به نام سپاه و بسیج. او همهء كساني را كه برای دموکراسی سینه زدند ولي بعد از انقلاب، زير علم ديكتاتوري ملائي نرفتند، به اشکال متنوع، از اعدام و زندان گرفته تا منزوي كردن و فراري دادن از سر راه خود برداشت. سپس برای موروثي (در برابر انتخابی) کردن این ژن، اصل ولايت فقيه را اختراع کرد.
همانطور که گفتم چون ژن دیکتاتوری دچار یک جهش مدرن شده است، مجمع آخوندهای حامی خمینی و ولایت فقیه، اصل موروثی کردن دیکتاتوری اسلامی را در قانون اساسی چپاندند. در اصل ۵ قانون اساسي ایران، ژن دیکتاتوری تحت عنوان ولی فقیه به رسمیت شناخته شده است:
"در زمان غیبت حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه)، در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و با تقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است که طبق اصل یکصد و هفتم عهدهدار آن میگردد."
و در اصل 110 حدود وظایف و اختيارات رهبر در اندازه يك ديكتاتور تمام عيار تعريف شد:
1. تعیین سیاست های کلی نظام جمهوری اسلامی ایران پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام.
2. نظارت بر حسن اجرای سیاست های کلی نظام.
3. فرمان همه پرسی.
4. فرماندهی کل نیروهای مسلح.
5. اعلام جنگ و صلح و بسیج نیروهای.
6. نصب و عزل و قبول استعفای:
فقههای شورای نگهبان.
عالیترین مقام قوه قضاییه.
رییس سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران.
ریییس ستاد مشترک.
فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی.
فرماندهان عالی نیروهای نظامی و انتظامی.
7. حل اختلاف و تنظیم روابط قوای سه گانه.
8. حل معضلات نظام که از طرق عادی قابل حل نیست، از طریق مجمع تشخیص مصلحت نظام.
9. امضاء حکم ریاست جمهوری پس از انتخاب مردم. صلاحیت داوطلبان ریاست جمهوری از جهت دارا بودن شرایطی که در این قانون میآید، باید قبل از انتخابات به تأیید شورای نگهبان و در دورهء اول به تأیید رهبری برسد.
10. عزل رییس جمهور، با در نظر گرفتن مصالح کشور، پس از حکم دیوان عالی کشور به تخلف وی از وظایف قانونی، یا رأی مجلس شورای اسلامی به عدم کفایت وی بر اساس اصل هشتاد و نهم.
11. عفو یا تخفیف مجازات محکومیت در حدود موازین اسلامی پس از پیشنهاد رییس قوه قضاییه.
حالا انصافاً يك آدم عاقل پيدا نمی شود كه بپرسد در ايران ديگر چه لزومي به انتخاب رئيس جمهور و تشكيل دولت است؟ براستی که وقتي رهبر با داشتن اين همه اختيارات شاهرگ نظام را در دست دارد و رسماً در رأس یک نظام دیکتاتوری قرار دارد دیگر حرف زدن از دموكراسي كيلويي خیلی پر رویی می خواهد...
براي اينكه بهتان نزنند که بنده غرض ورزي مي كنم، رهبر دیکتاتور فعلی ايران؛ يعني ولي فقيه خامنه ای را با چند تن از دیگر ديكتاتورهاي مادرزاد، که وجود ژن دیکتاتوری در جسم و روح آنها با پیشرفته ترین روش ها قابل اثبات است مقايسه ميكنم؛ يعنی با مرحومان لنین، استالین و صدام حسین.
سر به نیست کردن رقبا
مي گويند: "با این که در روزهای اول رژیم شوروی، نزدیک ترین فرد به لنین که یک بابایی به اسم تروتسکی بود، مبارزه را به استالین باخت. استالین از این واقعیت که تروتسکی درست قبل از انقلاب به بلشویک ها پیوسته بود به نحو احسن استفاده کرد و توجه عموم را به اختلافات پیش از انقلاب بین تروتسکی و لنین جلب کرد."
خامنه اي هم براي برداشتن آقای منتظري از سر راه همين كار را كرد. به اندازه یک کتاب، حرف و حديث نگفته را به آقای منتظري نسبت داد، كلي از انتقادات آقای منتظري را بدبيني نسبت به انقلاب تعبیر کرد، آقای منتظری را دوست و دمخور با آمریکا و سایر دشمنان انقلاب! نمایاند و، مخلص کلام، كاري كرد كه آقاي منتظري از چشم خميني افتاد.
استفاده از سلاح تفرقه اندازی برای حکومت
مي گويند:" یکی از جنبه های مهم قدرت گیری استالین شیوه ای بود که او بین رقبایش اختلاف ایجاد می کرد."
خامنه اي هم برای مركزيت يافتن قدرت در ولايت فقيه، غالباً جناح سازي مي كند و خودش جناح ها را به جان هم مي اندازد و بعد هم به عنوان پدر امت، براي ميانه داري (آن هم در حد شعار) خودش را وسط معركه مي اندازد و تعیین تکلیف می کند. با این کار هم پایه استبدادی نظامش را محکم تر می کند و هم اینکه به همه حالی میکند، جميعاً هيچ كارهايد.
چنبره زدن به دور قوای نظامی و انتظامی
مي گويند:" قدرت نیروهای پلیس مخفی شوروی در زمان استالین به اوج خود رسید."
با وجود اينكه همه ديكتاتورهاي دنيا به قواي نظامي متکی هستند ولي مدل اختراعی خامنه ای منحصر به فرد است. اينجا آقاي خامنه اي با تشكيل یک ارتش مثلثی، به اسامی بسيج و سپاه و ارتش و ریاست یکجا بر همهء آنها، یک قوای نظامی تضميني برای خودش درست کرده که اگر هر کدام خواستند نافرمانی کنند، توسط بقیه سر جایشان نشانده شوند. حالا پشت صحنه این ارتش مثلثی چه خبر است و آقا به چه حقه هایی آنها را در کنترل دارد، این دیگر از لطایف سیاست است و از معجزات نیروهای امنیتی سپاه و بسیج. نیروهای امنیتی موازی که مستقیماً توسط آقا، هدایت و رهبری می شوند و نمی گذارند هیچ خللی در نظام معظم له وارد شود.
تشکیل ارتشی از سربازان گمنام
مي گويند: "استالین به شدت فعالیت های بین المللی پلیس مخفی و اطلاعات خارجی اش را افزایش داد."
مي گويند: "صدام موفق شده بود گروه بيشماری از جوانان خشن و ماجراجوی قبايل زادگاه خود، تکريت، را تربيت و متشکل کند و به تدريج در رأس مهمترين پست های امنيتی قرار دهد. او به هواداران متعصب و خشن خود چنين تلقين کرده بود که مقامات اداری و مدنی، هيچ اهميتی در ادارهء کشور ندارند، و زمامداران واقعی کشور، مقامات امنيتی آن هستند."
همچنين مي گويند:" اهرم اصلی حکومت صدام دستگاه امنيتی کارآ و مجهزی بود که صدام بر فراز دولت و ارتش و حزب قرار داده بود؛ «مخابرات» در تمام زوايای جامعه نفوذ داشت و بر جزئی ترين امور شهروندان نظارت می کرد. "
یک وقت تصور نشود که آقای خامنه ای پیش ایشان کم می آورند، چون همگان مستحضرند از خوش خدمتي و فداكاري و جوانمردي و مسلماني برادران سرباز گمنام، البته آنها كه پايشان به وزارت اطلاعات باز شده و آنها كه در بند 209 بوده اند، حضوراً از مراحم و بركات اين برادران مستفيض شدهاند و نیازی به یادآوری خاطرات ندارند. این جانيان و اراذل و اوباش، نزديكترين و صميميترين و قوی ترین دوستان دیکتاتور ایران، خامنه ای، هستند كه با درجهء گول زنک سرباز گمنام امام زمان، استخدام شده و به نگهباني از دربار ایشان می پردازند . آقای خامنه ای درجهء سرباز گمنام امام زمان را از این جهت به این غلامان حلقه به گوش عنایت کرده اند، که تنها مدعی ارتباط کامل با امام زمان در حال حاضر خودشان هستند و لذا نیابتاً این لقب را عنایت نموده اند تا مجوزی باشد برای اینکه مسئولیت کلیهء اعمال قبیحه این تشنگان خون و قدرت و دشمنان قسم خوردهء ملت را به حساب امام زمان بگذارند.
البته فراموش نمی شود که این گرگ سیرتان در فعاليتهاي برونمرزي مثل جنايات ميكونوس و آرژانتين هم به توفیقاتی نائل شده اند و همچنان در بسیاری از نقاط جهان نقش بختک وار خود را ایفا می کنند. انصافاً الصاق يك نظام ديكتاتوري به نام امام دوازدهم شیعیان، كه قرنهاست نماد عدالت و آزادي محسوب می شده، و مخفي كردن دستهايي جنايتپيشه در پشت این نام، از خلاقيتهاي ويژهء خامنهاي است که در تاريخ دیکتاتوری های جهان منحصراً به نام ایشان ثبت خواهد شد.
جالب است، ايران ما كه در همهء زواياي علمي و هنري و تكنولوژيك دچار عقبماندگي شده است، در مقولهء اطلاعات و امنيت هميشه پيشتاز است و متبحرترین آدمها و پيشرفتهترين تكنولوژي و بيشترين بودجه را در اين بخش دارد، كه اين به تنهایی آشكارترين نشانهء تسلط یک نظام استبدادي در ایران است.
راه اندازی کارخانه سانسور
مي گويند: "علوم در اتحاد شوروی همچون هنر و ادبیات تحت کنترل شدید بود. در علوم «امن از نظر ایدئولوژیک» با توجه به تحصیلات رایگان و تحقیقات دولتی، پیشرفت بسیاری دیده می شد، اما فشار ایدئولوژیک پیامدهای متأسف کننده ای هم داشت. مثلاً، ژنتیک و سایبرنتیک به عنوان «شبه علم بورژوازی» محکوم می شدند."
داستان وحدت حوزه و دانشگاه، ورژن ملایی افاضات لنین و استالین در حوزهء دانش و فناوری است. سی سال زور زده شد تا دانشگاهیان این کشور، که تنها امیدهای مردم برای تغییر و بهروزی هستند، بروند زیر دست حوزویان فسیل شده ای که از عهده به روز کردن دین هم بر نمی آیند، تا چه برسد به درک علوم و فناوری روز. این همه خرج و ریخت و پاش برای اثبات این پیوند شوم و نچسب برای این بود که روزنه های امید ملت به جوانان و روشنفکران را ببندند و آنان را یکسره به انقیاد کشیده و وادار به تبعیت در برابر نظام ولایت فقیه کنند.
گیت های حفاظتی دیگر خامنه اي برای کنترل فکر و ذهن مردم، قرار دادن مزدوران درجه یک و فرد اعلا، در پست هاي كليدي مثل وزارت فرهنگ و ارشاد است. كارهاي مرحوم استالين، آدم را به ياد حرف هاي عجيب و غريب مميزهاي وزارت ارشاد در موقع ندادن مجوز انتشار به كتاب ها، به بهانه هايي مثل تحريك اذهان عمومي، اشاعه فساد، دوري از شعائر انقلاب و اشاعهء خرافات! (كه اين آخري ها مد شده)، مي اندازد. اگر متولیان جوائز اسکار یا نوبل زحمت بکشند و برای سانسور هم یک جایزه ای بتراشند، حتماً نظام دیکتاتور ایران ركوردهاي جهاني را در سانسور خواهد شکست و جوایز رنگارنگ را درو خواهد کرد.
خامنهاي بدون هیچ تعارفی در باره سانسور گفته: "بىشك در درون كشور ما كسانى هستند كه همان انگيزههاى ضديت با اين گرايشِ به اصطلاح «بنيادگرايى» را دارند؛ شما از آنها اصلاً رودربايستى نكنيد. در تنظيم برنامهى ادب و هنر، يا تنظيم برنامهى كودكان، يا فيلم و سريال، هيچوقت اين فكر را نكنيد كه اگر ما اين گرايش را نشان داديم، ممكن است يك تيپ روشنفكرى كه مثلاً خوانندگان فلان مجلهى هفتگى هستند، خوششان نيايد؛ بهدَرَك، خوششان نيايد! شما اصلاً كارى را بكنيد كه آنها خوششان نمىآيد؛ هيچ ملاحظهى اين چيزها را نكنيد!" (سخنراني به مناسبت ايام دهه ي فجر ۱۳۶۸/۱۱/۰۴)
آباد کردن گورستان ها از طریق نابودی مخالفان (خداوند انشاءالله قبول کند)
مي گويند در زمان استالين: "بسیاری به جرم «فعالیت ضد شوروی» و به عنوان «دشمن خلق» دستگیر و محاکمه می شدند."
گويي توهم توطئه، بيماري ديگر ژنتيك در بين ديكتاتور هاي دنياست. خامنه اي نمي شود كه برود پشت تريبون و از توطئه و دخالت و نقشه كشي براي براندازي نظامش حرف نزند، منتها چون خلق براي او ارزشي ندارند، از عبارت دشمن اسلام و مسلمين استفاده مي كند.
خامنه اي گفته: "در حال حاضر، جاسوس هاي امريكا و انگليس و ديگر رژيمهاي استكباري، ميان مردم و دستگاه هاي مختلف و حوزههاي علميه هستند و قصد ضربه زدن به نظام و انقلاب را دارند. اين شما هستيد كه بايد با همت بلند خود و با اتكاء به پروردگار دنبالشان باشيد و نقشههاي آنها را خنثي كنيد."
خطاب به اطلاعات چی ها گفته: "تلاش موفق اخير شما كه به انهدام يك شبكةهء خطرناك اطلاعاتي و استكباري در داخل كشور منتهي شد، واقعاً كار بزرگ و قابل تحسين و باارزشي بود كه مشتركاً با برادران عزيز حفاظت اطلاعات ارتش انجام گرفت و مجموعهي خطرناكي را كه همه گونه عضو ـ آخوند و ارتشي و بازاري و ... ـ در آن به چشم ميخورد، منهدم كرد. خداوند انشاءالله از شما قبول كند."
سرتان را با دادن آمارهای دستگیرشدگان، و زندانیان و قربانیان قربانگاه های نظام ولایت فقیه، درد نمی آورم که هر صفحه اینترنت را باز کنید پر است از این آمارها. برای نمونه بخش کوتاهی از ششمين گزارش سالانه كانون مدافعان حقوق بشر از وضعيت حقوق بشر در ايران را بازگویی می کنم:
"... در سال ۸۶ نيز دگر انديشان و دگر باشان غير همسو با سياست هاى حاكم، اعم از هر نحله و انديشه اى با فشارها، محدوديتها، ارعابها و محكوميتهاى بسيارى مواجه شدند. در سال گذشته، دست كم ۷ نفر از اين فعالان به مراجع امنيتى يا قضايى احضار شدند، ۴۳ نفر ديگر بازداشت، ۱۸ نفر محاكمه و ۶۰ نفر نيز به مجازات هایی از قبيل شلاق و حبس محكوم گرديدند و يك نفر هم به اعدام رسيد. بر خورد با اقليت هاى مذهبى و تبعيض و محروم سازى آنها از حقوق برابر و مساوى با ساير افراد ملت همچنان ادامه داشت. بسيارى از معتقدان به كيش بهاييت به صرف تعلق مذهبى خود از حق تحصيل در دانشگاه ها، كار، و فعاليت هاى اجتماعى محروم شدند. سركوب خشونت آميز دراويش گنابادى و صدور احكام سنگين جزايى و تخريب حسينيه مذهبى آنان حكايتى آشكار از نابردبارى و عدم تساهل مذهبى – اجتماعى حاكميت، حتى با افراد معتقد به مذهب رسمى كشور است. حق ايجاد تشكل و حزب، فعاليت احزاب، حق تجمع و راهپيمايى با موانع جدى امنيتى روبرو بود. صدور احكام اعدام رو به افزايش و محكوميت و اجراى حكم اعدام در مورد اشخاص زير ۱۸ سال كماكان استمرار داشت. انتخابات هشتمين دورهء مجلس شوراى اسلامى با اعمال نظارت استصوابى شوراى نگهبان و در شرايطى ناعادلانه و غير آزاد بر گزار گرديد و حق آزادى برگزيدن و برگزيده شدن ناديده گرفته شد..." (كانون مدافعان حقوق بشر - بهار ۱۳۸۷)
تشکیل گروه هاي فشار تحت لوای انصار ...
مي گويند: "صدام حسين مهارت بى نظير خود را در سازماندهى باندهاى ضربت نشان داد. او نخست موافقت رهبرى حزب را با تشکيل يک بازوى ضربتى برای انجام عمليات مخفيانه عليه دشمنان حزب جلب نمود و سپس فعاليت عضوگيرى را شروع کرد. او خود با عده بيشمارى از بزن بهادرهای پايتخت ارتباط داشت. از سوى حزب به آنها پول و مقام داد و از آنها خواست که نيروى شرارت و خرابکارى خود را در راه حزب به کار اندازند. بدين ترتيب دسته هاى چماقدار بعثى، جولان خشونت بار خود را در خيابان هاى بغداد آغاز کردند. آنها خودسرانه «خائنان» را شناسایى و مجازات مى کردند. با زنجير و دشنه و چماق به گروه ها و چهره هاى سياسی مخالف حمله مى بردند. تجمعات سياسى و فرهنگى را به هم مى ريختند. به دفاتر روزنامه ها و سازمان هاى سياسى هجوم مى بردند."
اين گروه ها مشابه همان گروه هاي فشار خودمان در ايران اند كه طی دههء اخیر، تحت اشارات چشم و ابرو و همان یک دستی که رهبر دارد، به قلع و قمع غيرقانوني صداهاي مخالف از هر نوع، آن هم در خشن ترين و غيرانساني ترين شکل، پرداختند. این جانوران انسان نما، معرف حضور کلیهء کسانی که پشت تریبون های آزاداندیشی ایستاده اند، هستند و نیازی به معرفی بیشتر ندارند. البته ماهیت این جیره خواران و روش های کاری شان نیز، بر اساس اعترافات افرادی از خودشان که وجدان انسانی شان از خواب گران بیدار شده و به این دیوسیرتان پشت کرده اند، برملا شده و مستندات آن موجود است.
ضربه گیری با سپر دموكراسي
مي گويند: "هدف بعث برقراری نظامی متمرکز و تمامت خواه بر پايه ايدئولوژی واحد، حزب واحد و رهبر واحد بود که در آن، تمام شئون جامعه بايد طبق مرام ناسيوناليستی حزب بعث اداره می شد. «احمد حسن بکر» مقام رياست جمهوری را به عهده داشت اما ستون فقرات رژيم را شبکه مخفی حزب و دستگاه امنيتی آن می ساختند که صدام حسين جوان بر رأس آن قرار گرفته بود و روز به روز بر قدرت خود می افزود. صدام حسين در دنبال کردن هدف خود برای قبضه کردن قدرت از حربه های کهن قبيله ای استفاده می کرد: گردآوری جمعی از اطرافيان وفادار و مورد اعتماد، توطئه عليه رقبا و حذف يا دور کردن آنها از پيرامون قدرت، نزديک شدن به مرکز قدرت و وابسته کردن رئيس جمهور به خود".
در ايران و در دستگاه ولي فقيه اوضاع بدتر از اين است. مقولهء رهبري جامعه توسط به اصطلاح ولي فقيه، هيچ رقم با جمهوري مردمی جمع پذیر نيست. بالاخره يك نظام يا دموكراسي است و رهبر را ملت انتخاب مي كند (رياست جمهوري) يا ديكتاتوري است و رهبر خود انتصاب است (مثل نظام هاي ديكتاتوري). اين نظام دو رهبره، معلوم نيست چه جور آشي است كه فقط در ايران قابل پختن است و الحق و الانصاف تا به حال در هيچ جاي ديگري از اين كره خاكي پخته نشده است. معلوم است آخوندها آنقدر از بي اعتباري خود ميهراسند كه ناچار بايد مدام خود را پشت اين و آن قايم ميكنند و آموخته اند كه ديكتاتوري پليد خود را غير از امام زمان، پشت نقاب های مسخره دموكراتيك هم مخفي كنند. جالب تر هم این است که در جاهای دیگر، علناً و بدون تعارف مخالفت خود را با دموکراسی جار می زنند.
مخالفت علنی و رسمی با مردم و با دموکراسی
مي گويند: " صدام بارها گفت که به عنوان رهبر عراق برای حقوق شهروندان کمترين ارزشی قائل نيست و در برابر هيچ مقامی خود را پاسخگو نمی داند."
اين هم گفتاري مشابه از خامنه اي: "يك مسئله اين است كه در اقدام هاى خودمان، تصميم هاى خودمان، رضايت مردم را كه در نظر مي گيريم، چيز خوبى هست؛ اما اينجور نباشد كه يك جائى رضايت مردم، خوشايند مردم را در نظر بگيريم، اما رضايت خدا را در نظر نگيريم. اگر يك جائى عملى را بايد انجام بدهيد كه اگر انجام داديد، خوشايند مردم نيست، ولى شرعاً واجب است، انجام بدهيد. يا يك كارى را بايد نكنيد؛ به حسب موازين شرعى و عقلائى و كارشناسى درست، اما مردم خوشايندشان اين است كه شما اين كار را بكنيد. اينجا بايد كدام را انتخاب كنيد؟ اينجا بايستى آن چيزى را كه تكليف هست، انتخاب كرد. رضايت مردم، قناعت مردم، خدمت به مردم، چيزِ بسيار باارزشى است؛ اما تا آن وقتى كه خوشايند مردم، معارضِ با تكليف نشود."
حتماً متوجه هستید که در این فرمایشات گهربار وقتی خامنه ای «رضایت خدا» را به «خوشایند مردم» رجحان می دهد اولاً فراموش میکند که خداوند هیچ وقت از هیچ پیامبری نخواسته که خود را بر مردم تحمیل کند، تا آنجا که حتی در پذیرش دین هم هیچ اکراهی نیست و، ثانیاً، ادعای خدایی خود را که جرأت نمی کند به طور مستقیم بیان کند، به شکل غیر مستقیم مطرح می کند.
یکی نیست بپرسد مردم از کجا بهفمند نظر خدا در یک موضوع چیست؟ لابد برای دانستن آن باید به خامنه ای مراجعه کرد که نائب خودخواندهء امام زمان و والی مطلقه مردم است!
و از افاضات آقای احمدی نژاد در باره دیکتاتوری ملایی:
"راه نجات بشر بازگشت به فرهنگ انبيا و دامان امام است. راه ديگري نيست. كسي خيال نكند كه آقا ما هم ميرويم دموكراسي (ايجاد مي كنيم) و نجات پيدا ميكنيم. اينها نيست. اگر دموكراسي در خدمت فرهنگ امام بود، مفيد است و نبود، ضلالت است… (سخنراني در مسجد جامع نارمك - شنبه 22 مهر 1385)"
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |