در اتاق شيشه ای، آينه را نشکنيد
پاسخ های سعيد بشيرتاش و ابراهيم نبوی به مقاله اسماعيل نوری علا
1.
تاريخ را سانسور نکنيم
سعيد
بشيرتاش
جناب آقای نوری علا
مطلب شما را در باره "روزشمار تاريخ انقلاب" در وب سايت گويا خواندم و چون به من نيز مربوط می شد خود را موظف به پاسخگويی می دانم.
روزشمار انقلاب توسط آقای ابراهيم نبوی و اينجانب تهيه می شود. برخی روزها توسط وی و برخی ديگر توسط من نوشته می شود. برخی روزنامه ها نيز مانند روزنامه اطلاعات بيشتر توسط من و برخی ديگر مانند ايرانشهر توسط ايشان بررسی شده و مطالبی از آن در" روز شمار انقلاب" گذاشته می شود.
برای اطلاع شما بگويم که من نه اصلاح طلب اسلامی هستم و نه تاکنون در هيچ يک از انتخابات جمهوری اسلامی شرکت کرده ام. هدف از نوشتن "روزشمار انقلاب" نيز تنها انداختن نوری بر تاريخ انقلاب بوده است. نه قصد تخريب کسی بوده و نه قصد قهرمان سازی در اين" روزشمار" را داشته ايم.
من بزرگترين سرمايه سياسی ملت ايران را تاريخ اش و بخصوص تاريخ ۱۵۰ سال اخيرش می دانم. و در اين تاريخ نيز، ملت ايران بزرگترين تجربه های سياسی خود را در نهضت مشروطيت و انقلاب اسلامی ۵۷ کسب کرده است. ما بايد تجربه انقلاب ۵۷ و نيز تجربه مشروطيت را مانند در گرانبهايی بدانيم و از آن حداکثر استفاده را بنماييم. هدف از "روزشمار انقلاب" نيز انتقال اين تجربه به نسل جوان است.
جناب آقای نوری علا
روزی که آيت الله خلخالی درگذشت، خواندن مطالب سايت های اينترنتی مرا عميقا غمگين ساخت. همه اين سايت ها از جنايات خلخالی نوشتند و آنرا محکوم کردند. اما تو گويی که در اين جنايت ها فقط و فقط خلخالی دست داشته و يا حداکثر سران جمهوری اسلامی تنها مسئولان اين جنايت ها هستند. تو گويی که همه با اين جنايت ها مخالف بودند، ولی کاری از دستشان بر نمی آمده است.
اما دو روز پيش از آنکه خلخالی اعدام های خود را شروع کند آقای حاج سيد جوادی در مقاله ای زير عنوان "عقب نشينی ارتش، عقب نشينی تاکتيکی است"، نوشت که «فرماندهان ارتش تا آنجايی که توانستند و در امکان داشتند بدون توجه به انقلاب ايران برادران و خواهران هموطن خود را کشتند.» می دانيد که چقدر مقالات ايشان در اوايل انقلاب در شکل دادن به جو سياسی کشور اثر گذار بود؟ تيترهای روزنامه ها به همراه تصاوير دلخراش اعدام شده ها نشان دهنده تفکرات افرادی بود که امروزه همگی دموکرات و لاييک شده اند. همين آقای حاج سيد جوادی پس از اينکه سريال اعدامها آغاز شده بود، در همان شماره روزنامه اطلاعاتی که تيتر اصلی آن "امشب ۲۲ خائن ديگر اعدام يا مجازات می شوند" مقاله خود را با اين آيه قرآن و با حروفی درشت آغاز می کند: "لا تاخذکم رافه فی دين الله ـ در اجرای احکام الهی دستخوش رافت و عطوفت نشويد."
البته که آقای حاج سيد جوادی نسبت به اکثر روشنفکران ما که چپ مارکسيست بودند و يا نيروهای سياسی مانند مجاهدين، فداييان ، پيکاری ها، امتی ها و ...، سوپر ليبرال و روشنفکری نرم بود. يک سال پس از انقلاب هنوز آقای رجوی فرياد می زد که کم می کشيد. من در اينجا تاکيد می کنم و از اين تاکيد هم هيچ هراسی ندارم که سران جمهوری اسلامی در آنزمان از بهشتی گرفته تا طالقانی و خامنه ای و رفسنجانی همگی بسيار کمتر از اکثريت بزرگ روشنفکران مارکسيست و سازمان های چپ لاييک و چپ مذهبی خشن بودند. آيا نسل جوان ايرانی نبايد اين مسايل را بداند؟
يک جوان ايرانی با خواندن مطالب منتشر در سايت هايی که گفتم جز تصويری غلط و واژگونه از تاريخ انقلاب چيزی به دست نمی آورد. از همان زمان مرگ خلخالی تصميم گرفتم که در زمينه تاريخ انقلاب شروع به نوشتن کنم تا شايد بتوانم بخشی از تجربه انقلاب را با بيان واقعی و مستند آن به جوانان کشورم عرضه کنم. آقای نبوی هم که می دانست در اين زمينه در حال تحقيق هستم پيشنهاد کار مشترک "روز شمار انقلاب" در راديو زمانه را به من داد.
اگر از آقای حاج سيد جوادی نوشته ام به خاطر اين است که وی از مقاله نويسان اصلی روزنامه اطلاعات در آنزمان بوده است. همچنانکه می بينيد انتخاب مقاله نويس های اطلاعات از من نبوده است، همچنانکه انتخاب مقاله های ايرانشهر نيز از آقای نبوی نبوده است.
در اين "روزشمار" من هم مقاله آقايان براهنی و حاج سيد جوادی را گذاشته ام و هم تنها مقاله ای که به دفاع از بختيار در آيندگان چاپ شد، يعنی مقاله خانم امير شاهی را. اگر خانم امير شاهی از انتشار مقاله شان خوشحال می شوند و آقايان حاج سيد جوادی و براهنی ناراحت، تقصير من است يا خودشان؟ آقای نبوی نيز، هم مقاله آقای مصطفی رحيمی را در "روز شمار انقلاب" گذاشته و هم مقاله شما را. آيا با اين کار خواسته که شما را به اصطلاح خودتان دراز کند و يا اينکه تبليغی برای آقای رحيمی کند؟ من کاری به انگيزه آقای نبوی در انتشار مقاله شما ندارم، ولی اگر دنبال انگيزه می گرديد، انگيزه آقای شاملو از انتشار مقاله شما در ايرانشهر چه بوده است؟
آيا شما فکر نمی کنيد که تاثير تفکر توده ای و چپ آسيايی که با پيوند خوردن به اسلام انقلابی، منجر به انقلاب ۵۷ شد، همچنان در نوشته های شما فوران می زند؟ آيا بجای پاسخ دادن به يک مطلب بايد به دنبال انگيزه پليد نويسنده ـ که در مطلب روز شمار انقلاب خودتان بوديد ـ و يا ناشر آن بود؟ آيا به جای پاسخگويی به يک مطلب بايد نويسنده و يا ناشر آن را تکفير کرد؟
شما نوشته ايد که ساواکی های سابق و ساوامايی های حرفه ای، خلاصه مقاله شما را در همه جا پخش می کنند. نمی دانم چرا آنها در پی پخش کردن مقاله شما هستند؟ و چرا اينقدر از راز مخفی و اسکلت مخفی در گنجه صحبت می کنيد؟ شما که سالها در پی يافتن اين مقاله خود بوديد که آنرا در سايت خود قرار دهيد، چرا از پيدا شدن چيزی که اين همه دنبالش می گشتيد ناراحتيد؟
آيا نبايد که مقاله شما را در "روزشمار انقلاب" می گذاشتيم؟ اگر اينطور است مقاله های چه کسانی را بايد بگذاريم و مقاله های چه کسانی را نبايد بگذاريم؟ من هيچ مقاله ای از شما در روزنامه اطلاعات در زمان انقلاب نيافته ام وگرنه آنرا نيز در روز شمار انقلاب می گذاشتم. با اين همه اگر مقاله ديگری در زمان انقلاب نوشته ايد که دوست داريد آنرا در روز شمار بگذاريم، آنرا برای من يا آقای نبوی بفرستيد. ولی اگر مقاله ديگری يافت نمی کنيد، آيا می خواهيد که شما را در تاريخ دوران انقلاب به طور کامل سانسور کنيم؟ آيا تاريخ را نيز بايد مميزی کرد؟
اما چيزی که بيشتر از همه مرا شگفت زده کرد دفاعی بود که از موضگيری های خودتان در آنزمان کرده ايد و دليل اين موضگيری ها را هم مخالفت مراجع بزرگ (لابد آيت الله شريعتمداری و آيت الله خويی ) با آيت الله خمينی و نيز سخنان آيت الله خمينی در پاريس مبنی بر عدم اجرای شريعت و آزادی زنان برای انتخاب پوشش و آزادی بيان و قلم دانسته ايد.
آقای نوری علاء، شما با اين سخنان خود مرا کاملا نااميد کرده ايد. آيت الله خمينی اگر احتمالا يک يا دو مورد به صراحت در اين موارد حرف زده باشد که آنهم نزده است و هميشه شرط و شروطی مانند " اگر مخل امنيت و يا بر خلاف اسلام نباشد" گذاشته است، اما دهها بار به صراحت از اجرای شريعت سخن گفته است. چرا برای دفاع از اشتباهات گذشته خود می خواهيد که همه مردم در اشتباه باشند؟ چرا می خواهيد که نوری واقعی بر تاريخ انقلاب نيافتد؟
البته که شما تنها نيستيد. اين روزها کسانی که تا همين چند سال پيش از انقلاب شکوهمند صحبت می کردند اينک از انقلاب اجتناب ناپذير سخن می گويند تا پرده ای بر تاريخ انقلاب و در نتيجه بر مسئوليت تاريخی خود در وقوع جنايت هايی که بر مردم ايران رفت بياندازند.
هجدهم بهمن ماه ۱۳۵۷
در اتاق شيشه ای، آينه را نشکنيد
ابراهيم
نبوی
جناب آقای نوری علا!
نوشته شما را در وب سايت گويا خواندم و ديدم که برخلاف انتظار، به جای اينکه به موضوع نوشته خودتان بپردازيد، به انگيزه من در نوشتن مطلب پرداخته ايد. برای اينکه موضوع روشن شود، لازم می دانم ابتدا توضيحی بدهم و آنگاه چند سووال را مطرح کنم:
نوشته ای که موضوع دعوای شماست، نوشته زير است که در وب سايت زمانه، در نوشته روزشمار انقلاب، ۲۰ آذر ۱۳۵۷ نقل شده است:
نوریعلا: امام خمينی پديدهای تازه و دلگرم کننده در تاريخ تشيع
اسماعيل نوریعلا، نويسنده و انديشمند، در پاسخ به مقاله چهار نويسنده در هفتهنامه
ايرانشهر، در مقالهای با عنوان «اسلام واقعی که بت میشکند، نه آنکه بت
میآفريند!» نوشت:
« امام خمينی پديدهای تازه و دلگرم کننده در تاريخ تشيع است. او رهبر سياسی جنبش
است، جنبشی که تعريفی جز برانداختن ظلم و تقليد کورکورانه و شکستن بتهای ديکتاتوری
سياسی و مذهبی ندارد. چه کسی امتحان کرده تا بداند آيا از همه علما به علم و دين
واقفتر است يا نه؟ و چگونه اين اعلميت، در نتيجه، رهبری غير انتخابی و تحميلی،
مردم را به تقليد از او کشانده است؟» نوریعلا در ادامه مینويسد: «نه! امام خمينی
را مردم «انتخاب» کردهاند، به جهت آنکه در عين علم به احکام شرع به مقام ارشديت
نيز رسيده است. او در پی آن نيست تا قشر روحانيت را حاکم بر سرنوشت ما کند، بلکه در
پی آن است تا ما را از ديکتاتوری همه اقشار حاکم و خواستار اطاعت کورکورانه برهاند.
و هر آن کس از روحانيت سنتی که در اين راه قدم گذارد مقدمش گرامی است، اما اگر
ترديدی در اين راه از خود نشان دهد ديگر کسی برای رساله و اعلميت و زهدش فاتحه هم
نمیخواند.» اين نويسنده و انديشمند ادامه میدهد: «اکنون علم را با عمل میسنجند.
اکنون نقاب عبا و عمامه کنار زده شده است و رهبری مردم شيعه بايد از آن کسی باشد که
امام کفنپوش کربلا را در پيش روی دارد. جز اين، هر رهبری، حتی در اوج محبوبيت،
يکشبه در بايگانی تاريخ مطول ما مدفون خواهد شد. پس باکی نيست، اگر جنبش مردم
ايران ماهيتی «سياسی ـ مذهبی» دارد.» نوریعلا در ادامه مینويسد: «اين در واقع ذات
طبيعی هر جنبش تودهای در مشرق زمين است. ملت ايران خواستار حکومت علما نيست، بلکه
خواستار حکومت اسلامی است. مگر ما فراموش کردهايم که شاه سلطان حسين هم عالم به
علم مذهبی بود؟ مگر او را «ملاحسين» نمیخواندند؟ نه! ما خواستار حکومت هيچ شاه
سلطان حسينی نيستيم.» اسماعيل نوریعلا در پايان مینويسد: «از همين روی از طرح
مسأله «حکومت اسلامی» در ايران نبايد باکی داشته باشيم، چرا که اکنون ايرانيان
خواستار آن اسلام واقعیاند که بت میشکند، نه آنکه بت میآفريند. آن اسلام که
مردمگرايی واقعی علی را با خود میآورد، نه آن اسلام که زير پايههای تخت
بهاصطلاح «الهی» اموی و عباسی و در زير عبای کعبالاخبارها و غزالیها فرو مرده
است. آن اسلام که زاينده زينب است، نه آن اسلام که حرمسرای شاهان صفوی را پر
کرده.»"
نوشته فوق، مطلبی است که شما آن را نوشتيد و در سال ۱۳۵۷ در هفته نامه ايرانشهر منتشر شده است. من برای نقل اين مطلب ساده ترين کار را کردم، يعنی همان سوتيترهايی را که آقای شاملو از مطلب شما انتخاب کرده بود، برداشتم و همانها را در مطلبم نوشتم. حتی تيتر مطلب هم با عنوان "اسلام واقعی که بت می شکند، نه آن که بت می آفريند!" را من انتخاب نکردم، اين انتخاب هفته نامه ايرانشهر است. در واقع، مطلبی که من نوشتم و بخاطرش اين همه مرا مورد لطف قرار داديد و اين همه توهم کرديد که من چه کرده ام و چه نيتی داشتم، مطلب زير است که در ۵۹ کلمه بيان شده است:
«نوریعلا: امام خمينی پديدهای تازه و دلگرم کننده در تاريخ تشيع... اسماعيل نوریعلا، نويسنده و انديشمند، در پاسخ به مقاله چهار نويسنده در هفتهنامه ايرانشهر، در مقالهای با عنوان «اسلام واقعی که بت میشکند، نه آنکه بت میآفريند!» نوشت:.... نوریعلا در ادامه مینويسد:.... اين نويسنده و انديشمند ادامه میدهد..... نوریعلا در ادامه مینويسد..... اسماعيل نوریعلا در پايان مینويسد..."
به عبارت ديگر، اگر نام شما که گمان نمی کنم ذکر آن گناه بزرگی باشد و جملات تان را که عينا نوشته شده است، از نوشته زير حذف کنيم، در حقيقت نوشته من درباره شما يک متن ۳۱ کلمه ای و چنين خواهد بود: "نويسنده و انديشمند، در پاسخ به مقاله چهار نويسنده در هفتهنامه ايرانشهر، در مقالهای نوشت: ... در ادامه مینويسد:.... اين نويسنده و انديشمند ادامه میدهد..... در ادامه مینويسد..... در پايان مینويسد..."
تمام آنچه من نوشتم همين است، باقی نوشته که گويا به نقل از گويا موجب آزار و اذيت و واکنش عجيب تان شده است، حرف هايی است که خودتان در سال ۱۳۵۷ زديد. آيا بهتر نبود به جای حمله کردن به من، که تمام آنچه نوشتم ۳۱ کلمه بود و خلاصه اش اين بود که " يک نويسنده و انديشمند در هفته نامه ايرانشهر يک مقاله نوشته است" به خودتان بپردازيد و نگاه کنيد که آن مقاله چه بود و چرا برای توضيح آن اين همه زحمت بخود روا می داريد و اين همه عرض ما را که تنها نقل کننده آن مطلب هستيم می بريد.
۱) توضيحات شما درباره مقاله "اسلام واقعی که بت می شکند، نه آن که بت می آفريند" نشان می دهد که شما آن مقاله را که در پاسخ به گروهی از نويسندگان لائيک نوشتيد تا توهم آنان را درباره حکومت اسلامی روشن کنيد، بخوبی به ياد نداريد. احتمالا در سالهای جوانی آن را نوشتيد و حالا سن و سال کمی بالا رفته و حافظه ضعيف شده و طبيعتا فکر می کنيد در آن مقاله می خواستيد چيزی ديگر بگوييد. من برای اينکه اين توهم از بين برود و به دليل اينکه نوشتيد دوست داشتيد مقاله را در اختيار داشته باشيد، تمام مقاله را منتشر می کنم. اگر باز هم مشکلی وجود داشت می توانم مقاله را اسکن کنم و بفرستم.
۲) نوشته ايد که من بخشی از مقاله را انتخاب کرده ام و از طريق گزينش بخش هايی از آن خواسته ام ديدگاهی خاص را دنبال کنم. توضيح اول اينکه نوشته شما بيش از ۳۰۰۰ کلمه بود و ما هر روز پنج خبر را منتشر می کنيم، يعنی برای هر خبر حدود ۳۰۰ کلمه جا داريم، پس طبيعی است که مطلب شما را خلاصه کنيم. توضيح ديگر اين که من به دليل اهميت هفته نامه ايرانشهر، تمام مقالات مهم اين هفته نامه را معرفی کردم. پس شبهه نداشته باشيد. من قصد تخريب شما را ندارم. در حقيقت در دويست روز مطلب " روزشمار انقلاب" نام شما در دو بخش آمده است، در حالی که در اين برنامه هزار خبر و مطلب نقل شده است، يعنی شما يک پانصدم اين واقعيت بوديد. باور کنيد قضيه آنقدر اهميت نداشت که يک برنامه راديويی برای تخريب شما وقت بگذارد و يا مثلا راديو زمانه برای تخريب شما ساخته شود. باور کنيد قضيه آنقدر جدی نيست.
۳) من در برنامه "روزشمار انقلاب" يک کشف کردم، اينکه بقول خانم مهشيد اميرشاهی در مورد مرحوم بختيار "حتی يک نفر نيست که از بختيار دفاع کند؟" واقعا در ماه بهمن ۱۳۵۷ حتی يک نفر جز خانم اميرشاهی نبود که رسما از بختيار دفاع کند، در حالی که در سال ۱۳۸۷ در نوشته هايی که از زمين و آسمان می بارد، حتی يک نفر نيست که به بختيار حمله کند و يا به او ارادتش را ابراز نکند. فکر می کنيد اين وسط چه اتفاقی افتاده است؟ چه شد که بعد از سی سال بختيار اين همه طرفدار پيدا کرد؟ آيا جز اين است که دوستان امروز بختيار يا در مورد سال ۱۳۵۷ دروغ می گويند و همه شان طرف آيت الله خمينی و منتقد بختيار بودند يا در حالت بهتر دچار آلزايمر تاريخی هستند.
۴) نوشته ايد که من بخاطر اينکه اصلاح طلب هستم و به دليل اينکه با شما در مورد تحريم انتخابات اختلاف نظر دارم، اين پروژه " روزشمار انقلاب" را به راه انداخته ام؛ اين گفته شما درست نيست، به اين دليل که در اين پروژه شما فقط به ميزان يک پانصدم اهميت داشتيد و ساير افرادی که در موردشان نظری يا خبری نقل شده است، اصلا هيچ کاری به انتخابات ندارند و هيچ اختلاف نظری در اين باب با من ندارند. عقل هم می گويد که نمی شود من بخاطر يک روز دعوا با شما پانصد روز خودم را معطل کنم، يا حداقل اگر اختلافی با شما داشته باشم، که ندارم، من چنين کاری نمی کنم. از سوی ديگر، فکر اين روزشمار و اجرا و تحقيق آن که کاری است بس دشوار، حاصل کار دو نفر است، ابراهيم نبوی و سعيد بشيرتاش. شما بدرستی می گوئيد که من اصلاح طلب هستم و از حضور در انتخابات دفاع می کردم و می کنم، اما نفر دومی که در اين برنامه حضور دارد و بخش وسيعی از کار را ايشان می کند و نظر شخصی در اين باره دارد، يعنی آقای سعيد بشيرتاش، نه اصلاح طلب است و نه طرفدار شرکت در انتخابات.
۵) نوشتيد که همه ما در "اتاق شيشه ای" هستيم و نسبت به خطرات پنهانکاری در اتاق شيشه ای هشدار داديد. ما کار بدی نکرديم، ما در مطلب روزشمار انتخابات در حقيقت آينه ای در اتاق شيشه ای شما گذاشتيم تا شما بتوانيد خودتان را ببينيد، شما به آينه نگاه کنيد، البته در آينه تصويری که می بينيد آشناست، اگر چه دقيقا مثل امروز شما نيست. موهايش سياه تر است و چين و چروکی کمتر از امروز شما بر چهره دارد. چشم هايش برق می زند و نگاهش تيز تر است و البته کم تجربه تر است. او خود شما هستيد، البته نه نوری علای امروز، همان است که شما سی سال قبل بوديد. ما به شما و همه کسانی که به اتاق شيشه ای می آيند اين فرصت را می دهيم که خودشان را چنان که بودند در سی سال قبل ببينند. آينه نمی تواند شما را چنان نشان بدهد که دوست داريد، شما را چنان نشان می دهد که هستيد که بوديد. به جای آنکه قدر آينه بدانيد، آن را نشکنيد.
آقای نوری علا!
من که نمی دانم آن مطلب "اسلام واقعی که بت می شکند، نه آنکه بت می آفريند!"(۱) مطلب خوبی بود يا نه، اما می خواهم بگويم که اگر فکر می کنيد نوشتن آن مقاله در آن زمان کار خوبی نبود، به جای اين همه تلاش برای خراب کردن من، توجيه تاريخ، ضايع کردن اصلاحات، خراب کردن راديو زمانه، بد و بيراه به همه رسانه های مخالف تان، يک کلمه اگر می گفتيد من در نوشتن آن مقاله اشتباه کردم، مساله حل شده بود.
ارادتمند ابراهيم نبوی
۱) به دليل علاقه آقای نوری علا به اين مطلب و لزوم دسترسی شان به آن مطلب متن کامل " اسلام واقعی که بت می شکند، نه آنکه بت می آفريند!" را از شماره هشتم ايرانشهر که در تاريخ ۲۴ آذر ۱۳۵۷ منتشر شده است، می آورم.
برگرفته از سايت گويا نيوز
http://www.zamaaneh.com/revolution/2008/12/post_169.html
**********
توضيح نوری علا: از آقای ابراهيم نبوی تشکر می کنم که موجب شدند من مقالهء گمشدهء سی سال پيشم را که در آن زمان در محدودهء لندن و پاريس پخش شد اما اکنون بخش هائی برگزيده ای از آن، به همت ايشان، بر امواج راديو زمانه و اينترنت پخش شده است، پيدا کنم. اکنون، با انتشار متن کامل مقاله، لازم می دانم از خوانندگان اين گفتگوهای قلمی خواهش کنم که مقالهء سی سال پيش مرا که اکنون در سايت شخصی ام قابل دسترسی است با دقت مطالعه کرده و تلاشی را که در جوانی و خامی ـ بقول آقای نبوی ـ داشته ام تا حساب «رهبری سياسی خمينی» را از «رهبری قشر آخوند و ملا» جدا کنم و، بدون انکار رهبری بلامنازع خمينی بر جنبش توده های مردم ايران، نسبت به خطر دسترسی قشر آخوند بقدرت هشدار دهم، ملاحظه نمايند.
اکنون که پس از سی سال آن مقاله می خوانم می بينم که خطای عمدهء من در آن زمان بی اطلاعی از تفکيک علمی دو مفهوم «دين» و «مذهب» بوده است که موجب شده در آن مقاله به سختی تلاش کنم تا به توضيح «دو نوع مذهب خوب و بد» بپردازم، حال آنکه اکنون بروشنی می دانم که دين امری شخصی و ايمانی و اخلاقی است که بر پايهء ضديت با سرکوب و بی عدالتی بوجود می آيد و سپس بوسيلهء قشر آخوند مصادره شده و به مذهب تغيير شکل می دهد و اين مذهب است که حضورش، در هر شکل خود، مايهء حدوث فاجعه است. يعنی اگر آن مقاله را با علم به اين تفکيک می نوشتم بی شک در بسياری از جاها بجای واژهء «مذهب» از واژهء «دين» استفاده می کردم.
در عين حال، در آن مقاله، باور من و خيلی ها بر اساس فرض راستگوئی و عهد ناشکنی يک مرجع تقليد و يک «مرد خدا» که عليه نيرنگ بازی قشر آخوند سخن می گفت و قاعدتاً نبايد خود اهل «خدعه» باشد و «نيرنگ» بکار برد، بوجود آمده بود. اينکه من و ما نتوانستيم ـ در آن روزهای تب زده ـ مردی دروغزن، عهدشکن و خون آشام را در پشت چهرهء آقای خمينی ببينيم غبنی است بر ما که قبل از هرچيز موجب شده تا عمر خودمان را با زيستن در غربت تاخت زنيم و از شهر و ديارمان پراکنده گرديم. من نه در سخنان دکتر بختيار و نه در مقالات ديگران ـ که اغلبشان هنوز هم بوسيلهء آقای نبوی مطرح نشده اند ـ نديدم که خمينی را دروغزن و بدعهد بخوانند و، تا آنجا که بياد دارم آنها نيز بيشتر از خطر ديکتاتوری قشر آخوند سخن می گفتند. حتی تنها بعدها بود که دريافتم اين خدعه گری و نيرنگ زنی را نزديکان خمينی، مثل آقايان بنی صدر و قطب زاده ـ که حکم فرزندانش را داشتند ـ نيز حدس نزده بودند و يکی شان از دست او آواره گرديد و ديگری به دست او بجوخهء تيرباران سپرده شد.
مقالهء اخير من، در واقع، توضيح اين بود که چرا سی سال پيش آن مقاله را نوشتم و نيز در اعتراض به نوع گزينش آقای نبوی بود و تلاشی محسوب می شد برای يافتن محرکات اين گزينش و، لذا، نمی توان آن را «حملهء شخصی» به ايشان تلقی کرد. بعبارت ديگر، از آن جا که نوع گزينش قطعاتی از آن مقاله نشان می داد که خواسته شده نويسندهء جوان آن روز بعنوان يک فدائی خمينی معرفی شده، و در نتيجه هشدارهای او درباره خطر بقدرت رسيدن آخوندها ناديده گرفته شود، من از بيدادی که بر من رفته بود صدا بلند کرده بودم ـ که خوشبختانه با اقدام آقای نبوی در نشر کل آن مقاله جبران شد.
فقط، در اين ميان، نفهميدم آقای سعيد بشيرتاش که روی من در آن مقاله به ايشان نبود و ايشان خود نيز در توضيحشان می نويسند که انتخاب های از نشريهء ايرانشهر کار آقای نبوی بوده و ايشان در آن دخالتی نداشته اند، چرا زحمت پاسخگوئی به من را بر عهده گرفته اند؛ بی آنکه واقعاً مطالبی که نوشته اند ربطی به من داشته باشد.
بهر حال اکنون مائيم و خوانندگان و آيندگان مان که قلمزده های ديروز و امروزمان را خواهند خواند و با توجه به اعمال و رفتار و زندگی ديروز و امروز هر کدام مان به قضاوت خواهند نشست.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |