زندگی خودم رو با این چادر از دست دادم
گفتگو با زينب،
يک مأمور بسيجی در طرح امتيت اجتماعی
برگرفته از وبلاگ کمپین یک میلیون امضا ـ شهرستان آمل
به طور اتفاقي با خانمي جوان به نام زينب آشنا شدم كه شغل وي "كار در نهاد بسيج" و شركت در طرح هاي موسوم به امنيت اجتماعي است كه در خيابان ها به خانم هاي بدحجاب تذكر مي دهد و در صورت لزوم دستگير مي كند.گفتگويي سه ساعته با او داشتم كه خواندنش خالي از لطف نيست.
پرسش:
چند سال هست در بسیج مشغول هستید؟ و چطور وارد این نهاد شدید؟
پاسخ: بیشتر از پنج سال هست وارد بسیج شدم و الان مسئولیت عملیات..... رو به عهده دارم. تا سن 16 سالگی من بدون چادر بودم و مثل همهء دختران امروزی لباس می پوشیدم ولی تحت تاثیر دوستانی نحوهء پوشش خودمو تغییر دادم و بعد وارد بسیج شدم. در موراد مختلف با نیروی انتظامی و سپاه همکاری دارم، در تابستان گذشته در طرح ارتقاء امینتی شرکت داشتم و در خیابان ها به زنان و دختران و مردان تذکر می دادم .
پرسش: مي توانيد در اين مورد بيشتر بگوييد؟ آيا از نظر شما در موقع اين كار فكر نمي كنيد نگاه و ديد ديگران و يا حسشان نسبت به شما چيست؟ايا اصلن فكر مي كنيد مردم و نسل جوان اينكار را تاييد مي كنند؟
پاسخ: خوب وظیفه ی منه و کمتر به اونا توجه می کنم. خوب بهتره رعایت کنن چون قانون کشور ما اینه و بهتره رعایت بشه... من کارم اینه نمی تونم به حس اونا توجه کنم ..
پرسش: آیا برای اینکار دستمزدی دریافت می کنید ؟ تا حالا کسی را دستگیر کردید؟
پاسخ: بله ،من در سه ماه تابستون به صورت قرار دادی کار کردم و برای هر ماه مبلغ 180000 هزار تومن گرفتم. در مورد دستگیری من فقط یه مورد رو دستگیر کردم. کلن خیلی سخت نمی گیرم و بیشتر تذکر می دم... البته اینم بگم من رو حجاب خیلی حساسم... باید رعایت بشه. اون مورد هم دختری بود که مانتوی خیلی کوتاه داشت و شال کوتاهی سرش بود که موهاش از جلو و پشت سر بیرون بود و خیلی هم جواب می داد و توجه به تذکر نمی کرد. منم بازداشتش کردم .. یک مورد هم بود که دختری مانتوی سفید به تن داشت، کاملن لباس زیرش معلوم بود و به شدت ناهنجار بود و من خیلی بهش گیر دادم ولی اون سعی کرد با جواب دادن از ما دور بشه و بره. همکارم هم اسپری رنگ درآورد و پاشید رو لباسش و گفت حالا برو... یه بار هم تشنه بودیم، من و سرباز همراهم، رفتیم داخل یه کافی شاپی که آب معدنی بخریم، که دیدیم از طبقهء بالای کافی شاپ سرو صدا می آد؛ صدای تق و توق صندلی ها بود. سرباز همراهم به من گفت اون بالا خیری هست... اونا با دیدن ما فکر کرده بودند برای بازدید می ریم و همه دستپارچه بودند... دخترا همه رفتند یه طرف و پسرا یه طرف... من خندیدم و از اونجا بیرون اومدیم ..
پرسش: فکر نمی کنید اگه دختر و پسری در خیابان نتوانند همدیگر را ببیند و شما مانع باشید می روند در خانه ها؟ آیا هر کاری و یا فاجعه ای صورت بگیرد مسئولیتش با شما نیست؟ آیا اگر باز داشت بشوند در خود محل یازداشت موقت آیا امنیت دارند؟ آیا وقتي وارد منازل مي شوند اين كارشان نقض حقوق خصوصي نيست؟
پاسخ: قبول دارم. اگه بیرون نباشن خوب می رن تو خونه . ولی ما وظیفه داریم و نمی تونیم به این قسمت قضیه فکر کنیم. در مورد سوال دومت... واقعیتش رو اعتراف می کنم . من قبول دارم، افرادی که در سپاهند و اینکاره هستند بیشترشون خیلی بی ... هستند... ولی خوب، چیکار می شه کرد؟ بعضی ها در این نهاد مشغولند که من حتی وقتی می خوام باهاشون بعنوان همکار معاشرتی داشته باشم خیلی معذبم... این رو قبول دارم.، چون چند ساله باهاشون در تماسم... اینم بگم، اونا که دایمی هستند خیلی سخت می گیرند، ما ها موقتی هستیم و قراردادی کار می کنیم ..من خیلی کم باز داشت می کنم.
پرسش: در مورد خودتان بگوييد ، این کار در زندگی خصوصی شما تاثیر داشته؟ من می خواهم راحت بگويم که غریب به اتفاق مردم ما نگاه و ذهنیت بدی از این کار و کلاً افراد مشغول به اینکار دارند، در مورد این مسئله نظرتان چیست؟
پاسخ:
باید
بگم خیلی بد هست. در حقیقت مردم ارتباط خوبی باهامون ندارند و یا فقط اینقدر با ما
خوبند که اگه کارشون جایی گیر کرد و نیاز به ما داشتند ازشون حمایت کنیم... در
حقیقت یه جور معامله...
یه بار همسایه ما به من اس ام اس داد که خانم... کمی ما رو تحویل بگیر... می دونیم
شغلت چیه .. پارتی ما باش... ولی واقعیتش اینه که من زندگی خودم رو با این چادر و
شغل از دست داده م... یعنی ..
(در اینجا خانم "زينب" بغض کرده و بعد از مکثی ادامه داد) من و پسری از محلهء ما
بهم علاقه داشتیم. چهار سال... الان اون دو هفته دیگه با کسی دیگه عقد می کنه...
امروز که با تو این حرف ها رو زدم... برام خیلی عجیبه! می دونی؟ دیشب می خواستم
خودمو بکشم... نمی تونم بگم... می دونی من این چند روز و به خصوص دیشب حال بدی
داشتم. خانوادهء پسر مورد علاقهء من با چادر گذاشتنم مشکل داشتند... اونا یه بار
اومدند خواستگاری ولی تو همون جلسه دعوا شد بین دو خونواده... و در آخر گفتند که
برای دختر شما پسر کم نیست و برای پسر ما هم دختر کم نیست... با هم جور نیستیم؛ و
رفتند.
یعنی اونا به خاطر حجاب و عقیدهء من اجازه ازدواج بهمون ندادند. الانم اون رفته
داره با دختری دیگه ازدواج می کنه... دیروز رفته بودند گروه خون... می دونی به من
چی می گذره؟ دیشب گفتم رگم رو بزنم و خودم خلاص کنم... خیلی بهم سخت می گذره.. برای
همیشه باهاش خداحافظی کردم؛ ولی آرزومه برای یه ساعت هم شده همسر عقدیش باشم .
پرسش:
من به
احساس شما احترام می گذارم، ولی شما خودتان دختران و پسرانی که با هم دوست هستند و
حتی قصد ازدواج دارند و می خواهند بیشتر با هم آشنا بشوند رو هم دستگیر می کنید،
چطور خودتان، پس؟ مگر اینکار از نظر دین و قانون خلاف نمی دانید؟ و آیا حق نمی دهید
به خانواده آن پسر که بخواهند عروسشان از جنس خودشان باشد؟ اگر زمان برگردد به عقب،
آیا شما حاضرید چادر سرتان نگذارید و یا از بسیج دست بردارید که بتونید با پسر مورد
علاقه تان ازدواج کنید؟ آیا شما با این حرف که برای ساعتی همسرش باشید، درحقیقت می
خواهید او به همسرش خیانت کند و یا می خواهید همسر دومش باشید؟ درست است؟
پاسخ: آره... می دونم... ما کارمون دستگیر کردن اینا هست. ولی خوب، ما هم زندگی خصوصی داریم... نمی تونم خیلی توضیح بدم؛ شاید خیلی چیزها هست که نمی تونم بهت بگم... آره... حاضرم چادرم رو بردارم... ولی دیگه دیر شده... دیگه فایده ای نداره... همسر دوم هم بشم مهم نیست... خیلی بهش علاقه دارم... نمی تونی درکم کنی... آرزو دارم...
وبلاگ کمپین یک میلیون امضا ـ شهرستان آمل
http://www.iranpressnews.com/source/053515.htm
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |