بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

بهمن   1387 ـ ژانويه  2008 

 

در «ضرورت ‌شناسي» ی اصلاحات در ايران

پیمان حنیفه

 

در گفتمان اصلاح طلبي ايران، تاكيدها بيشتر پژوهش ها و بحث ها بر حاكمـيت و پيوند ميان زيرسـاخت هاي نظـام اجـتماعي با حكومت بوده اسـت. نقـد عملكرد، آسيب شناسي، رفتارشـناسي و ماهيت‌شناسي حكومت، عمدۀ مقـولاتي بوده‌اند كه دغـدغه ‌مندان و  پژوهشـگران حوزۀ سياست و ـ گاه حتا ـ جامـعه شناسـي، به آن پرداخته‌اند. گـرچه  مفهوم حاكميت از جايگاهي مهم و بي‌جايگزين در گفتـمان اصلاح‌طلبي برخوردار است و كنار گذاشتن آن از مجموعۀ سرفصل هاي هر پژوهش سياسي يك  خطاي گذشت ناپذير  و بنيادين است؛ اما مهمترين سر فصل نيست. اين نوشتار   مي كوشد به نقش كمتر پرداخته شدۀ جامعه بپردازد و در پيآمد منطقي آن بر "مـردم" تمركـز كرده  و  مفهوم " لـياقت " را  در تقابل با ايده آليسـم اصـلاح‌ طلبان برجسته سازد. و از آن رهـگذر، با وا كاسـتن از اهميت اغراق شـدۀ دو مفهوم حكـومت و تعامل حكومت با ملت، انگشت بر مفهوم كليدي شايستگي بگـذارد. بحث دربارۀ ضـرورت و امكان منطقي «دسـتكاري» (كه در اين نوشتار‌ از گونۀ بهبود دهندۀ آن به صورت " اصلاح" ياد شده) در سامانه ‌هاي خوش ‌رفتار نيز به گونه اي پرهــيز ناپذيـر، بي‌درنـگ پس از آوردن مفـهوم  اصـلاح مطـرح مي‌شود كه ناگـزير به آن نيز پرداخته شده. در عين حال، نوشتار حاضر همچنين به توضيح مفهوم خوش‌رفتاري يك سامانه نيز مكلف گرديده است.ه           

       

 

 

 

كاركرد

هر تعريفي از مفهوم كاركرد بستگي تنگاتنگي با مفهوم هدف دارد. بحث در چند و چون كارآمدي، بدون در نظر داشتن هدف يك سامانه، بحثي معلق در فضاي گزاره‌های كاملاً تئوريك خواهد بود، بي‌آنكه به وارسی خود كارآمدي بيانجامد. دانستن هدف و يا تعريف هدفي براي يك سامانه، يا مجموعه، يا دستگاه، خودبخود به بحث در چندوچون كاركرد و يك سويمندي منطقي آن مي انجامد. به بيان ديگر، كاركرد يك سامانه همان رسيدن به هدف آن سامانه است و يك سامانه به هدف خواهد رسيد اگر كاركرد درست داشته باشد؛ معيوب نباشد، چرخ ‌دنده‌هايش درست  (و نه اينكه لزومآ) بچرخند، هنجارش هر كاري باشد كه سامانه را به هدف نزديك‌تر سازد و ناهنجارش آنی باشد كه سامانه را از هدف دورتر کند. پس، كاركرد عبارت است از مجموعه كارهاي روزمرۀ درون يک سامانه (مثلاً، يك ساعت‌ مچي يا يك مرغداري) مادام كه پيوستگي ميان اين كارها سامانه را گام به گام به هدف ‌اش نزديك‌تر سازد. در بيان ماهيت كاركرد هيچ قطعيتي به صورت يك جملۀ ثابت وجود ندارد. كاركرد، چرا که ماهيت سامانه ها امری بي‌كم‌و‌كاست جهانی نيست كه بشود آن را به هر سامانه‌اي اطلاق كرد. كاركرد ساعت‌مچي با كاركرد مرغداري متفاوت است چرا که هدف‌شان با هم تفاوت دارد. نقص در يك ساعت‌مچي با نقص در يك مرغداري يكي نيست، باز چون هدف‌شان يكي نيست.

كاركرد مفهومي است مستقل از همه پيش ‌فرض هاي دو قطبي (مانند اخلاق) و به شدت وابسته به هدف. يك سامانه به خودي خود، و در گسست با جهان پيرامون، تنها مجبور به انجام يك امر است و آن كاركردن نام دارد؛ كاركردني كه نتيجۀ آن رسيدن به هدف باشد.

كاركرد، اين‌گونه كاركردني است.

 

سامانۀ خوش‌رفتار

چشم ‌داشت از يك سامانه (سيستم) بسته به نوع ناظر و ديدگاه وي مي‌تواند دگرگونه باشد. اما با در نظرداشت مفهوم كاركرد آن سامانه _كه يكي هم بيشتر نيست و آن نيز خود به هدف سامانه وابستگي دارد _ چشم‌داشت از يك سامانه، تنها، هدف آن است و سامانه‌اي كه بتواند به هدف برسد يك سامانه خوش‌رفتار است. همانگونه كه اخلاق در ترتيبات و تعريف كاركرد يك سامانه بي‌تاثير است ( به جز سامانه‌هايي كه بناست به يك هدف اخلاقي برسند) ، اخلاق و اينكه خوب چيست و بد كدام، درتعيين يا تعريف خوش‌رفتاري يك سامانه هم بي‌تآثير است. نيز اينكه خوش‌رفتاري پيوندي با پيوندهاي سامانه با جهان پيرامون هم ندارد. يا دارد اگر بحث را در مقياس كلان پي‌گرفته و سامانه نمونه را جزئي از مجموعه به هم پيوسته‌اي از سامانه‌هاي ديگر بپنداريم كه باز همگي براي رسيدن به يك هدف آفريده شده‌اند و بنابراين باز به تعريفي از كاركرد اين‌بار براي اين كلان‌سامانه دست خواهيم يافت.

كافي است باتري يك ساعت‌مچي هنوز توان توليد الكتريسيته كافي را داشته باشد و آب به درون آن رخنه نكرده باشد و چرخ‌دنده‌هايش نپوسيده باشند تا زمان درست را روي صفحه ببينيم؛ تنها چشم ‌داشتي كه از يك ساعت داريم (هدف). و اينكه اين ساعت بند سياه يا قهوه‌اي داشته باشد، شيشه‌اش شكسته يا سالم باشد(مادام كه اگر شكسته است آب به آن رخنه نكند تا كاركرد را مختل كند) و اينكه با پول حاصل از كار شرافتمندانه به‌دست آمده يا دزدي باشد؛ اثري در نمايش زمان (هدف) ندارد و اين ساعت ملكي يا دزدي زمان درست را نشان مي‌دهد پس خوش‌رفتار است؛ سالم است؛ نيازي به تعمير و دستكاري ندارد.

 

سامانه‌اي به نام جامعه

كاركرد، خوش ‌رفتاري و هدفمندي، همگي براي يك جامعه تعريف شدني است. يك گروه انساني متمركز در يك محدوده سرزميني مشخص يا كم و بيش مشخص كه با هم پيوندهاي گوناگوني مانند خويشاوندي، همسودي، همياري، همسايگي و همانندي‌هاي گوناگوني چون همزباني، همپوشاكي، همرازي و هم‌آوايي دارند ؛ كارهايي - دوندگي‌هايي مي‌كنند تا به چيزهايي برسند. و مي‌خواهند به چيز‌هايي برسند پس هدف دارند؛ هدف ‌هاي مداوم (روزمره) و هدف هاي آرماني. هدف ‌هاي افراد انساني در يك گروه انساني بي ‌گمان كاملاً همانند نيستند چون هيچ ‌كسي كاملاً مانند ديگري نيست. اما از درهم‌آميزش  اين همه خرده‌ هدف نا‌يكجور، يك كلاف پيچيده از تك ‌هدف‌ها پديد نمي‌آيد؛ يك كلان‌ هدف پديد مي‌آيد؛ به دو دليل: پيوندها و همانندي‌ها.

يك همانندي هميشگي ميان كسهاي انساني هست كه هيچ بستگي‌اي به ويژگي‌هاي جغرافيايي،‌ تاريخي،‌ فرهنگي و باورهاي آدميان در يك گروه انساني ندارد و آن نهاد انساني است.

همان كه به آن فطرت مي‌گويند. همان كه در زيبا انگاشتن يك شاخه گل و نازيبا انگاشتن نماي يك زخم روي بدن، همه را همانند كرده است. اين همانندي هميشگي، مي‌شود پايه آن كلان‌هدفي كه جامعه به دنبال آن است و جز آن چه چيز ديگري مي‌تواند پايه چنان هدف مشتركي باشد؟ وكدام همانندي ميان آدميان برجسته‌تر از خود آدم بودن و داشتن هستي انساني است؟ اگر بشود نام اين همانندي را "پيش‌فرض‌هاي انساني" نهاد، نوع آن‌ها ژنتيكي‌ است. پيش‌فرض‌هايي كه ريشه در ژنوتيپ و تعريف هستي موجودي به نام آدمي دارند. اين همانندي همان نهاد آدمي است. براي دانستن اينكه هدف يك گروه انساني چيست، مي‌شود و بايد به تاريخ زندگي گروهي آدمي نگريست. از پي همه رنجها و جنگها و جابجايي‌هاو گشايش‌ها و اختراع‌ها و دگرديسي‌هاي گروهي بشر در تاريخ، يگانه ارزشي كه هيچگاه نه فراموش شده و نه داد و ستدي روي آن رخ داده "زندگي" بوده است؛ زنده ماندن، زنده بودن. دگرگونگي‌اي اگر ميان دسته‌ها و اجتماع‌هاي انساني هست در خواست زنده بودن يا نبودن نيست؛ در هر چه باشد در اين يكي نيست. در اين است كه راهكار كسان هر دسته براي زندگي چيست؛ خوشبختي‌شان چيست و بدبختي كدام؛ نيك‌شان چيست و بد كدام؛ بهشت‌شان كجاست و دوزخ كجا.

خواست زندگي؛ خود خود زندگي، در درازاي تاريخ تقدسي يافته كه آن را يك باور هميشگي و همگاني و جهاني ساخته. و هم اين است كه گروه‌هاي انساني را ريخت داده است. آنچه نخستين بار _و كم و بيش هنوز هم_ آدميان را گرد هم آورده باور يكسان به فلان افسانه يا خدايواره نبوده؛ ضرورت بهره‌برداري جمعي از آب يك شكاف عميق يا شكار گروهي يا دفاع گروهي يا ضرورتي از اين دست بوده است. سپس باورها، افسانه‌ها و خداوندان مشترك ميان اين كسان همسود آفريده مي‌شوند. و با اينكه هيچكدام هدف گروه نيستند، نتيجه‌هاي طبيعي زندگي گروهي‌اند. اينكه چگونه زنگي‌اي بهتر است گزينشي است به تمامي بر گردن گروه و نتيجه‌ اين گزينش خود از دگرگونگي‌هاي ميان جامعه‌هاست. فراهم آوردن امكان زندگي مي‌شود كاركرد جامعه و زندگي مي‌شود هدف آن. جامعه كارآمدتر است هرگاه بهتر به هدف برسد؛‌ "بهتري" كه جامعه آن را بهتر مي‌داند و جامعه هدف و كاركرد و كار‌آمدي دارد، عضو دارد و گردش كار دارد، پس سامانه است.

تعريف خوش‌رفتاري براي اين سامانه‌نيز همان است كه براي هر سامانه ديگر مي‌توان انگاشت. جامعه خوش‌رفتار است اگر بتواند هدف را بدست آورد يا فراهم سازد؛ زندگي را نگاهباني كند. كسان جامعه بتوانند زنده باشند آن‌گونه كه مي‌خواهند. يا اگر نه آن‌گونه، نزديك به آن. آنقدر  نزديك كه بشود گفت اهل فلان قريه، آبادي، مملكت "دارند زندگي‌شان را مي كنند". و جامعه خوش‌رفتار نيست اگر مردم نتوانند زندگي‌شان را بكنند.

 

مشروعيت در برابر كارآمدي

مفهوم كارآمدي با كاركرد حاكميت و مفهوم مشروعيت با اخلاقي بودن ماهيت (هستي) حاكميت پيوند دارد. از يكمي رضايت و از دومي اعتماد به‌دست مي‌آيد. اما آنچه در پيوند با چشم‌داشت از حاكميت اهميت بيشتري دارد اعتماد مردم به حاكميت نيست، بلكه رضايت مردم از عملكرد حاكميت است. ساده آنكه مي‌شود _و از اتفاق در ناحيه‌اي كه ايران در آن است بيشتر هم چنين است _ كه مردمان اعتمادي به رهبران خود نداشته باشند و آنها را مشتي زراندوز و سودازده قدرت بدانند، اما از عملكرد آنها در پيوند با خوشبختي و رفاه خود راضي باشند. تازی نشین های

کرانه های جنوبی خلیج فارس و دریای سیستان همگی انچنین اند. چنين جامعه‌هايي بنياد‌هاي پايدارتر و رفتار كارآمدتري دارند تا جامعه‌اي كه رهبرانش برگزيده اما ناكارآمد باشند. ناكارآمد به اين معنا كه نتوانند شرايطي را فراهم آورند كه مردم در آن شرايط زندگي‌شان را بكنند. مشروعيت اگر بتواند كارآيي بيشتر دستگاه حكومت‌گري را نتيجه دهد پسنديدده و لازم است. مشروعيت اگر بتواند به خوش‌رفتاري جامعه كمكي بكند و چرخ‌هاي مملكت را بهتر بچرخاند اهميت دارد. مشروعيت هنگامي كه بتواند خواسته‌هاي مردم را تآمين كند مهم است. و چه اهميتي مي‌تواند داشته باشد هنگامي كه خودش از خواسته‌هاي مردم نباشد؟ خوب و بد، داستان ديگري است. رشد و سقوط ، پيشرفت و پسرفت و توسعه كه خودش چندين معنا مي‌تواند بدهد حكايت ديگري دارد. چه اشكي مي‌توان و بايد ريخت براي مردماني كه با آزمون و خطا يا  خطاوخطا راه مي‌گزينند و با چشم‌هاي كاملآ باز به سوي خوشبختي به تعريف خود، گام برمي‌دارند؟ اكنون يك پرسش بنيادين رخ نمايي مي‌كند و آن اين كه اگر روشن شود در درازمدت مشروعيت مي‌تواند به كارآمدي بيانجامد آنگاه اهميت مشروعيت را چقدر بايد انگاشت؟

گرچه ممكن است در درازمدت مشروعيت بتواند كارآمدي را هم به‌دست دهد اما هر نظام اجتماعي كارآمد، لزومآ زير يك حكومت مشروع نيست. مشروعيت مي‌تواند از دليل‌هاي كارآمدي باشد اما تنها دليل نيست و اهميت‌اش بسته به زادبوم مورد مطالعه بسيار نوسان‌آميز و درباره نمونه ايران اندك است. نمونه‌هاي _شوربختانه_ فراواني هست از جامعه‌هايي كه در تآمين رضايتمندي شهروندانشان كم‌و‌بيش يا بسيار موفق‌اند اما زير حكومت‌هاي خانوادگي، كودتايي يا صنفي‌ هستند. اين حقيقت، از برجستگي مفهوم مشروعيت آنجا كه سخن از رضايتمندي است مي‌كاهد.

 

قانون در برابر كارآمدي

لطيفه‌اي هست به اين قرار كه: "روزي راننده‌اي كه در جهت خلاف در يك بزرگراه مي‌راند از راديوي خودرو‌اش پيام ترافيكي‌اي را مي‌شنود كه هشدار مي‌دهد رانندگاني كه در آن بزرگراه مي‌رانند هشيار باشند كه يك دستگاه خودرو از روبروي‌شان ‌مي‌آيد! راننده خلافكار پس از شنيدن اين پيام به تمسخر آن پرداخته و با خود مي‌گويد چرا مي‌گويند يك دستگاه خودروي متخلف؟ بگويند ده دستگاه ، صد دستگاه ، هزار دستگاه..."

اين وضعيت طنزآميز نمونه خوبي براي مدل كردن يك در برابر چند است. دگرگوني‌اي در اين وضعيت مي‌دهيم تا به مدل تازه‌اي برسيم. سپس در چندوچون آن مدل بحث خواهيم كرد. در مدل بالا جهت حركت مجاز روي تابلوهاي راهنمايي را وارونه مي‌كنيم. اين بار و بر پايه قانون تنها يك دستگاه خودرو درحال حركت در جهت درست است و همه‌ي ديگر خودروها در حال حركت در جهت نادرستند. هيچ پيام هشدار دهنده‌اي هم از هيچ ايستگاه راديويي‌اي پخش نمي‌شود و همه خودروهاي متخلف هم در همان جهت وارد خيابان‌هاي ديگر مي‌شوند و به كارشان مي‌رسند. به بيان ديگر اين ناسازگاري قانوني در همه خيابان‌ها رخ بدهد به گونه‌اي كه هيچ راننده‌اي در  يافتن  راهش و ادامه مسير _ اگر با آن يك خودروي درستكار و مزاحم برخورد نكند _ دچار مشكل نگردد.

در وضعيت ساختگي بالا، وضعيتي كه يك شهر آن را پذيرفته و با آن كنار آمده و هزاران راننده در آن رانندگي و زندگي مي‌كنند ايراد كجاست؟ بي‌گمان يك نبودن جهت حركت خودروها با جهت تابلوها. اما براي برطرف ساختن اين ايراد لطيفه ديگري ساخته‌ايم اگر به هزاران خودرو بگوييم جهت حركت‌شان را وارونه كنند تا همسو با آن يك دستگاه خودروي درستكار شوند. ساده‌ترين و خردمندانه‌ترين كار آن است كه جهت تابلوها را عوض كنيم. در شهري با وضعيت دوم آنچه خنده‌آور است حركت روان هزاران خودرو در خيابان‌ها نيست؛ جهت "نادرست" حركت روي تابلوهاست. در چنين شهري آنچه هرچه زودتر بايد رخ دهد اين است كه قانون تغيير كند. قانون موجود تناسبي با روح شهر ندارد در حالي كه شهروندان خود به قانون نانوشته ديگري گردن نهاده‌اند و آن قانون ديگر به خوبي هم كار مي‌كند. جهت حركت خودروها عوض نخواهد شد حتا اگر به هر دليل، قانون عوض نشود. در اين وضعيت ما با مدل بسيار مضحك‌تر اما همهنگام بسيار پايداري روبرو خواهيم شد. الگويي كه در آن بيشينه يا كم‌وبيش همه شهروندان خلاف مي‌كنند؛ خلافكارند، اما همه هم يكجور و يكدست خلاف مي‌كنند. خلافكاري هر‌كدام هم براي ديگران قابل پيش‌بيني و منتظره است. ديگري هم خود در وضعيت همانند، همان خلاف را مي‌كند. اين خلاف‌هاي توافقي و اين وفاق تخلف‌آميز  خودش مي‌شود قانون عملي و راستين شهر كه از هر قانون ديگري هم مشروع‌تر و شدني‌تر است.

شدني‌تر است چون به شدن، كارراه‌اندازي و گشايش در كارها مي‌انجامد؛ به كارآمدي مي‌انجامد. هر قانون ديگري كه با خواست بيشينه شهروندان ناسازگار باشد و گره در كارشان افكند و كارراه‌انداز نباشد _براي مردم_ كاغذپاره‌اي بيش نيست و رفتار پيرو آن، كاركرد جامعه را مختل مي‌كند. چنين قانوني در برابر كارآمدي مي‌ايستد. جامعه به آرامي راه خودش را مي‌يابد، قانون را دور مي‌زند،قانون خودش را تآليف مي‌كند، به تصويب خود كاربران مي‌رساند، تثبيت مي‌كند، از كنار قانون نوشته شده بر لوح، آرام مي‌گذرد بي‌آنكه به آن عمل و توهين كند و راه خودش را مي‌رود؛ آب هم از آب تكان نمي‌خورد.

وضعيت نخست طنزآميز است نه به اين خاطر كه يك راننده قانون‌شكني مي‌كند؛ به اين خاطر كه يك راننده همه ی ديگر رانندگان را خلافكار  مي‌داند. وضعيت نخست طنزآميز مي‌بود حتا اگر راننده داستان، همسو با تابلوها مي‌راند و همه ديگر رانندگان خلاف مي‌كردند. طنز داستان هم باز همان یک نفر بود؛ چون یک نفر بود. اينجا شاهد رويارويي يك با چند هستيم. اخلاق چند مي‌چربد چون تضمين‌گر كارآمدي گروه است و اخلاق يك مي‌بازد چون چوب‌لاي چرخ است، باعث دردسر است، باعث تصادف است. اعتبار قانون به زرنويس شدن‌اش بر لوح محفوظ نيست. قانون آني است كه روي آن توافق شده و بند به بند اجرا مي‌شود. نه آني كه احتمالآ كسي در خلوت خود گمان مي‌كند بهتر است اجرا بشود.

 

نگاهي كاركردگرا به جامعه ايراني  

ميليون ها شهروند ايراني در كشوري كه درگير جنگ نيست و پهناوري مناسبي هم دارد زندگي مي‌كنند. می خرند، مي‌فروشند، سوار و پياده مي‌شوند، مي‌خندند، مي‌ميرند، مي‌رقصند، مي‌خوانند‌، ثروتمند مي‌شوند، مستمند مي‌شوند، طلبه مي شوند،‌كارمند بانك مي‌شوند، كربلا مي‌روند، و هزار كار ديگر مي كنند.با سختي‌هايي روبرويند و با آساني‌هايي نيز. مردم به مراتب گوناگون و در طبقات گوناگون خواسته‌هايي دارند كه به شماري مي‌رسند و به شماري‌ ديگر نه. آرمانهايي دارند و آرزوهايي نيز و تلاشها و دوندگي‌هايي نيز مي كنند. روزها مي‌گذرند بي‌آنكه در گذر روزها خللي باشد و هر  روز كم‌وبيش مانند ديروز است.همه هم اين را مي‌دانند و چرا نبايد باشد؟ هيچ جنگ، بيماري واگيردار، يا بلاي مداومي نيز مردم را تهديد نمي‌كند. بيابان‌ها پر از مين وگرگ و راهزن نيست؛ پر نيست. هر چند سال يك‌بار هم از ميان آنان كه بايسته‌اند به آني كه دوست‌ترش مي‌دارند جايگاه نمايندگي محلي و نمايندگي مجلس و رياست جمهوري مي‌دهند؛ هر چند سال يك‌بار انتخاب‌شان را مي‌كنند. ساده آنكه مردم دارند زندگي‌شان را مي كنند.خيابان‌ها پر است از مردماني‌ كه نگران و مشوش و به هم ريخته نيستند. زير باران موشك و بمب هم نيستند. اگر پول دارند خوش‌اند و اگر ندارند گرسنه هم نيستند. آب و برق و گاز و تلفن را همه در خانه دارند، گيرنده ماهواره و مفاتيح و عرق سگي و تابلوي وان‌يكاد را هم آنانی ‌كه مي‌خواهند. ضمن اينكه فيش عمره مفرده با اقساط پرايد ليزينگي هم‌قيمت است.

همه نشانه‌هاي يك جامعه‌ي بزرگ و پيچيده را كه انتخاب‌هاي گوناگون پيش پاي شهروندانش مي‌گذارد در جامعه ايراني مي‌توان ديد. جامعه ای زنده و پويا و پر جنب‌و‌جوش و پرخبر؛ پر از پيروزي و شكست. همه چيزش رنگارنگ و گوناگون است: هم صفحه ورزشي روزنامه‌هايش و هم صفحه حوادث‌ آنها. زندگي با همه توان درايران جريان دارد. شهرهاي بزرگ، دانشگاه‌هاي بزرگ، زندان‌هاي بزرگ، پارك‌هاي بزرگ، مسجدهاي بزرگ و فروشگاه‌هاي بزرگ همگي در ايران يافت مي‌شوند. ايران زنده است در همه چيز؛ در هر آنچه مي‌خواهد. جامعه‌ي ايراني توانسته زندگي را براي كسان اين جامعه فراهم سازد؛ آن‌گونه كه بگويند:" مي‌گذرد". جامعه‌ي ايراني به گونه کلی توانسته چشم‌داشت‌هاي شهروندانش از خود را برآورده سازد؛ اين‌كه مردم بتوانند آن‌گونه زندگي‌اي را كه مي‌خواهند پي‌بگيرند يا به آن برسند. جامعه‌ي ايراني زندگي به سبك ايراني را برتافته و به‌ آن راه داده است.شهروند نمونه‌وار ايراني _ نه كساني چون دكتر سروش و محمد بسيجه(بيجه)_ مي‌توانند در ايران زندگي‌شان را بكنند. امروز جامعه‌ي ايران در يك نگاه كلي و با رويكرد كاركردگرا، جامعه‌اي موفق ديده مي‌شود. جامعه‌اي كه توانسته كاركرد خود را داشته باشد؛ در جاهايي با كارآمدي بالاتر و در جاهايي با كارآمدي پايين‌تر. اين سامانه براي خودش گردش‌كاري هم دارد.اما مهم اين است كه زندگي از اين گردش‌كار پيچيده نتيجه مي‌شود_ به‌دست مي‌آيد.كاركرد جامعه ايراني مي‌تواند به توليد و بازتوليد زندگي؛ آن‌گونه كه مردم بخواهند بيانجامد و اين خوش‌رفتاري کلی به رضايت کلی مي‌فرجامد.

 

اصلاحات در ايران

با نگاهي به اصلاحات آغاز شده از مشروطيت تاكنون در ايران، پي به تناقضي بنيادين در گوهر حركت هاي اصلاح‌ طلبانه به طور كلي و در اصلاحات پس از خرداد هفتاد و شش به گونه ويژه مي‌بريم. تناقض ميان ضرورت و كردار؛ انجام آنچه لزومي به انجامش نيست؛ نه مفيد است و نه مقدور.

در اصلاحات ايران، همه خواسته‌ها و دگرگوني ‌خواهي‌ها يكسره سوي به حاكميت نهاد. حتا بخش اصلاح‌ طلب حاكميت هم_هنگامي كه حاكميت چنين بخشي داشت_مانع اصلي در راه اصلاحات را بخش ناسازگار با اصلاحات در حاكميت خواند و پنداشت. نه مردم و نه رهبران اصلاح‌طلب هيچكدام به نقش مردم نيانديشيدند. به اين نيز نيانديشيدند كه اصلاحات براي كه؟ بيشينه ايرانيان خود را اصلاح‌طلب مي‌دانند بي‌آنكه بدانند بزرگترين مانع اصلاحات، آن اصلاحاتي كه زماني آن را يكسره از ريس‌جمهور خاتمي خواستند، خودشان‌اند و نه هيچ‌كس ديگر.

تناقض نامبرده اما اين ‌هم نيست، اين است كه اصلاحات از پايه نياز ايرانيان نيست. تك‌تك ويژگي‌هايي كه از بودن‌شان در حاكميت انتقاد مي‌شود در تك‌تك ايرانيان يافت مي‌شود؛ كمتر و بيشتر. استبداد، خودرايي و خود را همه ‌چيز و ديگري را هيچ انگاشتن مهمترين آنهاست. استبداد رخ مي‌دهد چون به شمار ايرانيان مستبد و همهنگام استبداد‌پذير هست. بت، در زمانه‌اي كه بت‌پرستي منسوخ شده باشد زاده نمي‌شود. تولد بت تنها ريشه در نياز به وجود آن دارد. دست، پيش خواهد آمد اگر باشند كساني كه آن‌ را ببوسند و تا باشند كساني كه اهل دست‌بوسي‌اند، روزي دستي پيش خواهد آمد؛ مهم هم نیست از کدام سو.

اكنون اگر به راستي كسي با استبداد مشكل دارد بايد با استبداد نه در سطح حاكميت، كه در سطح مردم مبارزه كند. گرچه آن هنگام هم اين پرسش پيش خواهد آمد كه آيا از اساس لزومي به برخورد با استبداد هست يا نه و اگر هست از سوي چه كسي؟   

اين تنها يك نمونه از ادعاهاي اصلاح‌طلبان درباره انتقادهاي وارد به حكومت‌هاي يكصد سال گذشته ايران است. اصلاحات برنامه‌هاي ديگري هم دارد و انتقادهاي ديگري نيز؛ اما مردم چه؟ شكي نيست كه يك شهروند ميان‌رده و نمونه‌وار بخواهد وضعش بهتر شود و چنانچه از او درباره وضع بهتر پرسيده شود خودش هم تصوير روشني در ذهن ندارد تا پاسخي بدهد.ممكن است به زبان گله‌ گذاري ‌هايي كند اما اينكه آنها به‌راستي خواسته‌هاي او از حاكميت باشند گمان‌انگيز است. نيز اينكه همان شهروند تنها براي يك دسته از خواسته‌هايش حاضر است بها بپردازد و در خواستن آنها به راستي جدي است: آنچه جيب و معده را پر مي كند؛ خواسته‌هايي كه هيچ‌كدام دست‌كم در چند بند نخست برنامه‌هاي اصلاح‌طلبان نيستند. اصلاح‌طلب"مردمي" چگونه به دنبال دگرگوني در رفتارهايي

 از حاكميت است كه در ميان "مردم" صدبار ريشه‌دارتر است؟ و آيا اصلاح ‌طلب مردمي پي به اين نكته ساده اما مهم نبرده كه كودكان امروز كوي و برزن‌ها رهبران فرداي ايران‌اند؟

كارمند جزئي را در نظر آوریم كه دستش كج است. او در جايگاه كنوني چه مي‌تواند بكند جز بردن خودكار و برگ‌هاي آرم‌دار اداره به خانه براي آنكه كودك دانش‌آموزش روي‌ آنها مشق كند؟ با گذشت زمان اين كارمند به گونه‌اي طبيعي در ساختار بوروكراتيك جامعه رشد مي‌كند و بيست سال ديگر در جايگاه امروز نيست. اگر از شباهت ‌هاي ويژه با شخصيت حاكميت برخوردار باشد يا خوش ‌شانس باشد يا هوشمند و كاردان باشد پيشرفت‌اش تندتر هم خواهد بود و جايگاه بيست سال ديگر‌ش بالاتر؛ بي‌آنكه لزومي براي دگرگون ساختن شخصيت و ويژگي‌هاي بنيادی آن داشته باشد. كارمند كجدست ديروز هنوز هم كجدست است اما امروز روي صندلي يك مدير. كجدست همان كجدست است اما امروز اين دست كج ديگر تخم‌مرغ برنمي‌دارد چون به شتر هم مي‌رسد. او امروز بخشي از حاكميت است؛ هماني كه دور نيست اگر دیروز منتقد بوده باشد و دور نيست اگر در پاسخ به اين پرسش كه: "چرا جناب‌عالي دزد هستيد؟" گفته باشد: "آقا همه دزدند! به آن بالايي‌ها نگاه كن!" او امروز همان بالا است؛ بالايي كه روزي از پايين به آن مي‌نگريسته؛ بالايي كه كجدستي صاحب‌منصب‌اش سالها توجيه‌گر كجدستي او بوده است. و امروز پائينيان به خود او مي نگرند؛ او كه آن بالا است و يك روز اين پايين بود. مسآله كجدستي فلان مدير يا سواستفاده بهمان سرپرست نيست. مسآله خود كجدستي و سواستفاده است؛ نه از بالا كه از پايين.

كدام ويژگي مردمان را نمي‌توان در رهبران يافت؟ و در ميان ويژگي‌هاي رهبران كدام است كه ريشه در ويژگي‌هاي مردمان نداشته باشد؟ و اصلآ مگر مي‌شود كه چنين باشد؟ چرا رهبر ايراني بايد خوي و خصلتي دگرگونه از شهروند ايراني داشته باشد؟ استثناها را بايد پذيرفت. اما تعريف استثنا رويداد آماري كمتر از نيم است نه بيشتر از نيم بلكه نزديك به همگي. همگي رهبران ايران _ از انجا كه ايراني‌اند_ بسيار مانند ايرانيان‌اند و چرا نبايد باشند؟ دولتمرد_رهبر ايراني، خوي و خصلت ايراني را با خود به بالا مي‌برد؛ به قلب حاكميت. اينجاست كه بدگويي از رفتار حاكميت مي شود بدگويي از شخصيت مردم. و اينجاست كه بايد پذيرفت اگر بناست چيزي در حاكميت دگرگون شود، دگرگوني را بايد از سطح توده ی مردم آغاز كرد. دگرگوني در حاكميت نتيجه منطقي و تاريخي دگرگوني‌ها و دگرديسي‌هاي فرهنگي مردم خواهد بود.  

نكته ديگر اينكه بدون همترازي شايستگي جمعي با خواسته‌هاي جمعي، از اساس امكاني براي دگرگوني در رفتار حاكميت نيست. شهروند نمي‌تواند چشم‌داشت احترام و به رسميت شناخته شدن حقوقش از سوي حاكميت را داشته باشد تا هنگامي كه خود نه به ديگري احترام مي‌گذارد نه حقوقش را به رسميت مي‌شناسد. شهروندي كه هنوز نمي‌داند آب دهان را نبايد در خيابان انداخت چه لياقتي براي بهره‌مندي از مزاياي مردمسالاري درخود ايجاد كرده؟ و شهروندي كه توالت همگاني را پس از بهره بردن از آن بدون امكان استفاده براي ديگران رها مي‌كند و به راه خود مي‌رود چقدر لياقت محترم بودن دارد؟ و به اتكاي كدام شايستگي مدني به دنبال حقوق مدني است؟ و از مدنيت چه مي‌داند كه چيزي بخواهد؟ گشتن در مدار تعارف‌هاي بيش از حد شيرين و دل‌زننده مانند اينكه "ما ريشه در فلان قوم و بهمان تمدن داريم و چه بوده‌ايم و چه‌ها كرده‌ايم" كوچك‌ترين كمكي در آموزش الفباي شهرنشيني به ايرانيان امروز نمي‌كند. اصلاح‌طلب ايراني هيچ برنامه‌اي براي آموزش آداب ايستادن در صف نانوايي يا افزايش ميل به كتاب‌خواني در ايرانيان نداشته است و استيضاح و ائتلاف و آبستراكسيون را براي توسعه سياسي كافي دانسته. مشكل پاسخگو نبودن حاكميت هرگز پيش از آنكه دخترك صندوقدار بانك ياد بگيرد دفترچه مشتري را به سويش پرت نكند حل نخواهد شد و اين دو بي‌نزاكتي عميقآ به هم مربوطند. چون آنچنان‌كه گفته شد رهبران ايران ايراني‌اند و مدتها پيش از رهبر بودن هم ايراني بوده‌اند.

   

اصلاحات در پيوند با كارآمدي در ايران

در نگاهي كاركردگرا به جامعه ايران درمي‌يايم كه اين جامعه به گونه‌اي خوش‌رفتار با وجود كاستي‌هاي فراوان در كل توانسته كاركردي مثبت و رضايت‌بخش در پيوند با زندگي ايرانيان داشته باشد. در چنين جامعه‌اي تنها آن زيرساختهايي بايد دستكاري بهبود دهنده( اصلاح) شوند كه در كارآمدي جامعه گسست و بي‌كيفيتي ايجاد مي‌كنند. و اينكه فلان زيرساخت يا طبقه به باور كسي يا كساني خوش‌رفتار نيست و نياز به اصلاح دارد، تا هنگامي كه در تآمين "زندگي" براي مردم موفق است يك باور كم اهميت و در حد شخصي‌ است. در يك نگاه كاركردگرا چه اهميتي دارد كه ايرانيان آداب ايستادن در صف نانوايي را مي‌دانند يا نه؟ تاكنون گزارش نشده سفره كسي به خاطر وضعيت كنوني صف در ايران خالي از نان مانده باشد. شكل هندسي و قواعد عرفي صف در ايران با سوييس يكي نيست اما اين چه اهميتي دارد مادام كه سفره كسي "به اين دليل" خالي از نان نيست. صف ايستادن به گونه كنوني در ايران براي ايرانيان نهادينه شده و در تعامل با ديگر رويه‌هاي گوهر ايراني جا افتاده، پذيرفته شده و دارد كار مي كند. پرسشي رخ مي‌نمايد: چه دليلي براي بر هم زدن ثبات كنوني و جايگزين كردن آن با صف ايستادن متمدنانه هست؟ صف ايستادن به سبك غربيان "اگر" به باور ايرانيان بنشيند_كه بسيار نامحتمل است_ به آن چيزي خواهد رسيد كه صف ايراني سالهاست به آن دست يافته: نان‌رساني(هدف). جامعه ايراني با گذشت زمان بيشتر و بيشتر اين مهارت را يافته كه درست روبروي تابلوي قانون خلاف توافقي كند. جامعه ايراني در گذر زمان و به‌ويژه در همين دهه‌هاي واپسين هرچه بیشتر و بیشتر از قانون‌هايي كه پايه آنها مدنيت مدرن و كارآمدي زير تعريف احترام و فرديت بوده، بي‌نياز گشته. از نوانديشي (با سه ويژگي مدارا،تقدس زدايي و تشكيك) به تمامي، و از انديشيدن، بسيار بي‌نياز گشته. و در نتيجه به نوانديش هم نيازي ندارد. از هر كس و هر مرامي هم كه روي در دگرگون ساختن زيربنا، بنا و حتا روبناي فرهنگ معاصر ايران داشته باشد بي‌نياز است.اين فرهنگ به گونه‌اي بسيار بسيار ساخت‌يافته و منسجم توانسته انبار متعفني از ميليونها تقلب روزمره را يكپارچه،ناميرا، سرزنده و پرشور نگه دارد. اين فرهنگ با مكانيزم آلوده سازي تدريجي جمعي، بيگانگان را يا خانه‌نشين و يا خودي مي‌كند. و همين مكانيزم نگاهبان، براي حفظ ثبات اجتماعي كافي است. شهروند نمونه وار ایرانی به مراتبی به خود سامانه آلوده می شود تا بتواند در آن بهنجار باشد. مهمترين دليل ناكارآمدي نهادهاي بازرسي در ايران اين است كه كارمندان اين نهادها ايراني‌اند؛ همين و بس.اين است كه نمك خودش مي‌گندد. اما اين گنديدگي هيچ زياني به دنبال ندارد؛ چون از پايه نيازي به وجود نهادهاي بازرسي نيست.

ايرانيان به خوبي آموخته‌اند چگونه آنجا كه با "قطعيات ديگرنوشته" و مفهوم‌هاي كلاسيك و پيشاتعريف شده روبرو مي‌شوند با آنها كنار بيايند به گونه‌اي كه كارآمدي اجتماعي‌شان به سبك ايراني، دستخوش نابساماني نگردد. روش ايرانيان جالب است: آنها اين مفهوم‌ها را بومي نمي‌كنند، عوض مي‌كنند، چيز ديگري در ظرف نامشان مي‌ريزند يا با عوض كردن بومي‌شان مي‌كنند.براي اين كار هم بيشتر از ترفند افزودن مضاف‌اليه‌هاي كارگشا و پسوندهاي كارراه‌انداز بهره مي‌گيرند. تركيب نو، مي‌شود ورسيون ايراني همان مفهوم پيشاتعريف شده.مردمسالاري ديني، روشنفكر ديني، روشنفكر متعهد، منتقد منصف، حقوق بشر اسلامي،جمهوري اسلامي، ارشاد اسلامي، حركت ارزشي، جهاد سازندگی، ترور انقلابي و دروغ مصلحتي همگي دروغ‌هاي مصلحتي‌اند و همگي آغشته به پسوندهاي كارگشا و بومي ساز. جامعه ايراني _ كه حكومت ايران تنها بخشي از آن است(اما البته مهم)_ با ترفندهايي از اين دست به زندگي به سبك ايراني راه داده و آن را به خوبي برتافته و تا حد زيادي ميان آن با همه ويژگي‌هاي بومي و معلوليت‌هاي ژنتيكي‌اش با جهان پيرامون و مدرنيت، پيوندي پراگماتيستي، فرصت طلبانه، مضحك، معنا دار و مهمتر از همه كارآمد برقرار كرده است.

خواست اصلاح‌طلبان ايران در اصلاح رفتار يا ساختار حاكميت در ايران، با نگاه به الگوهايي مطرح مي‌گردد كه حتا اگر اصيل‌ترين و اصلي‌ترين‌شان هم در ايران و به جاي حاكميت كنوني بنشيند حاصلي جز حرج و مرج و سردرگمي اجتماعي به بار نخواهد آورد.اگر حكومتهاي كنوني ايران و يك كشور اروپاي باختري را به جاي يكديگر بنشانند، دوام هيچ‌يك از دو حكومت به يك هفته هم نخواهد رسيد؛ هر دو در هر دو كشور سرنگون مي‌شوند به اين دليل ساده كه: به فرانسويان نمي‌شود ايراني حكومت كرد و وارون. اصلاح‌طلبان چگونه به دنبال استقرار نظامي هستند كه هنوز شايستگي جمعي و زمينه‌هاي تاريخي‌اش در جامعه ايران امروز وجود ندارد؟ و چگونه دروازه‌هاي دوراني را به ايرانيان نشان مي‌دهند كه هنوز پيش‌نيازهاي تاريخي‌اش از سوي ايرانيان گذرانده نشده است؟ آيا اصلاح‌طلبان حتا يك بار به اين انديشيده‌اندكه از اساس ايرانيان_يعني شهروندان و روستايياني‌كه در خانه هاي ايران مي‌زيند_ در عطش باغ سبزي كه به آنها نشان مي‌دهند هستند يا نه؟ پس از يك و  نيم سده از گشايش نخستين مدرسه عالي و سه چارک سده پس از گشايش نخستين دانشگاه در ايران هنوز تغيير عمده‌اي در چگونه انديشيدن ايرانيان رخ نداده. هنوز بسيارند كسانی كه معتقدند بي اراده انگليس برگ از درخت نمي‌‌افتد و از طنز تلخ آن زادبوم همين بس كه اينان بيش و كم هماناني‌اند كه همهنگام سخت بر اين باورند كه برگ از درخت نمي‌افتد جز به مشيت خداوند. از پهلوي‌ها هم كه مي‌خواهند تعريف كنند مي‌گويند فلاني گفت در آغاز نخست وزيري من يك قوطي كبريت بهمان قران بود هنوز هم هست. اصلاح‌طلبان نخست بايد پاسخ اين پرسش رابيابند كه چرا هنوز انديشه‌ورزي كه لابد بايد از دانشگاه به در آيد، نتوانسته در ژرفاي جامعه ايراني نفوذ كند و ريشه بدواند. اصلاح‌طلبان سپس بايد دريابند چرا آنچه را كه به دنبالش هستند، هيچگاه دست‌كم به گونه‌اي جدي و ادامه‌دار از سوي توده‌ي مردم خواسته و پيگيري نشده؟ 

اصلاحات به معناي درزگيري ساختار قدرت و ترميم آن البته امري است كه هم‌اكنون نيز به گونه‌اي ساختاري (ارگانيك) از سوي سليقه‌ي حاكم در ايران اعمال مي‌شود و با گذر از چند مورد اشتباه در مجموع به خوبي هم انجام شده؛ آنچنان كه توانسته آن تنها سليقه‌ي حاكم را در انواع تلاتم‌ها و فراز و نشيب‌ها پيروز و همچنان ماندگار نگه دارد. اين اصلاحات، همان عزل و نصب‌ها و همان پديدار شدن و غيب شدن‌هاي ناگهاني‌اي است كه در محدوده‌ي_به گفتار حكومت كنوني ايران_خودي‌ها رخ مي‌دهد.نتيجه يكم اين اصلاحات درون‌ساختاري بقاي نظام و نتيجه دوم آن ثبات جامعه است. اصلاح‌طلبان اما ادعاها و خواسته‌هايي فراي اين دارند. ضمن آنكه بخش بزرگي از آنان از پايه خودي هم نيستند. در چنين شرايطي هر تلاشي براي اصلاحاتي به جز اصلاحات درون‌ساختاري، تلاشي است كه پايه‌هاي حكومت كنوني را سست كرده و داد و ستد منطقي و پايستار دولت_ملت را دستخوش نوسان نموده و با خواسته‌سازي و آرمان‌پردازي براي شهروندان عادي كه سخت مشغول زندگي روزمره و خلافهاي توافقي‌شان هستند، هيجان كاذب درست مي كند. اگر يك يا چند نفر مشكلي با وضعيت كنوني در ايران دارند، يا به اين دليل كه اوضاع مانند فلان نمونه مترقي در باخترزمين نيست به دنبال اصلاح امور هستند؛ حق بر هم زدن "نظم موجود" را ندارند. اين ذهن‌هاي خصوصي با طرح دائم تحول‌خواهي و اصلاح‌طلبي باعث "تشويش اذهان عمومي" مي‌شوند، اخلال‌مي‌آفرينند و كارآمدي را مي‌كاهند. اگر كمينه‌اي از ايرانيان هستند كه به راستي به دنبال دگرگوني‌اند و وضع كنوني را برنمي‌تابند و خواستار راندن در راستاي خاصي هستند، نمي‌توانند به پشتوانه راستاي تابلوهاي كنار راه، از در مخالف راني و "اخلال‌گري اجتماعي" در آيند. اينان بايد وارد آن راهي شوند كه راستايش راستاي آنان است. اين‌گونه راه‌ها هم بيشتر در باختر زمين احداث شده‌اند تا در زيستگاه ايرانيان. جهت تابلوهاي كنار راه، خوبي و بدي، درستي و نادرستي و قانون اساسی بلژیک، هيچكدام مهم نيستند آنجا كه سخن از كارآمدي است. ايستادن پشت چراغ قرمزي كه قرار نيست كسي پشت آن بايستد راه‌بندان عمدي، اخلال در نظم عمومي و جرم است.

 

به كدام سو و چرا؟

بي‌گمان جامعه ايراني دچار نابساماني‌هاي ساختاري‌اي است كه در كاركرد روان آن اخلال ايجاد مي‌كند و رواست كه اين نابساماني‌ها هرچه زودتر برطرف شوند، تنها با اين هدف كه گردش كار، آسان‌تر و زندگي به كام ايرانيان شيرين‌تر گردد. خواست دگرگوني در اين بخش‌ها البته منطقي و خردمندانه است. ساده اينكه ساختار اجتماعي ايران حتا براي كاركردهاي امروزينش نيز كاملآ بي‌نقص نيست، اما در مجموع كارآ و خوش رفتار است.

اصلاح‌طلب ايراني از يكصد سال پيش تاكنون يكسره نگاه به بالا داشته است و در يك راهبرد كلان، اصلاحات در ايران همواره حكومت‌ها را مخاطب خويش ساخته. گرچه پيروزي‌هايي_كوچك و بزرگ_ هم به‌دست آورده اما در يك نگاه تاريخي پيداست كه ناكامي‌هايش بسيار بيشتر بوده. تا آنجا كه مي‌توان گفت در يكصد سال گذشته تنها تغييرات كوچكي در رفتار و ساختار حكومت‌ها رخ داده؛ آنچه شناسه هر حركت اصلاحي در ايران بوده است. همه اين تغييرات بر روي هم، در يك بازه يكصد ساله به راستي اندك مي‌نمايند. هرچه زودتر اصلاح‌طلب ايراني متوجه وجود حقيقتي به نام مردم و نقش و مسوليتهاي آن گردد، زودتر خواهد توانست كار خود را آغاز كند.اصلاحات ماندگار به آن معنا كه به مانند يك رويداد برگشت ناپذير  تاريخي در فرهنگ ايرانيان رخ دهد، هنوز در ايران دیده نشده است چون هيچ اصلاح‌طلبي مردم را مخاطب خويش ندانسته است. و به اين معنا اصلاحات در ايران هنوز آغاز نشده است. جالب اينكه بي‌توجهي به حقوق مردم از انتقادهاي اصلاح‌طلبان از حكومتهاي يكصدسال گذشته ايران بوده بي‌آنكه خود ايشان توجهي به مسوليتهاي مردم كرده باشند. به بيان ديگر مردم در ايران از دو سو و به دو گونه ناديده گرفته شدند: حكومتها حقوقشان و اصلاح‌طلبان_ روشنفکران وظايفشان را هرگز نديدند. يك دگرگوني بنيادين فرهنگي در ايران، نخستين ايستگاه اصلاح‌طلبان بايد باشد براي رفتن به سوي آنچه هنوز فرهنگش وجود ندارد. اما از پايه چرا بايد اين مردم را به آن سو برد؟        

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630