نتايج سقوط قيمت نفت
آلن شرام
در چندين دهه گذشته قيمت طلا و نفت شبيه هم و به صورت موازی حرکت می کردند. در سال 2003 يک اونس طلا معادل قيمت 12 بشکه نفت بود. امروز، اگرچه قيمت اسمی نفت نسبت به سال 2003 پنجاه در صد افزايش يافته است، اما همان مقدار طلا معادل قيمت حدود 20 بشکه است. و اين به آن معنا است که در پنج سال گذشته قيمت طلا دو برابر شده است. در نتيجه، بايد گفت که افزايش اسمی قيمت نفت نه به خاطر رابطه سنتی عرضه و تقاضا که در نتيجه ی تورم دلاری بوده است. به عبارت ديگر، در واقع، قيمت نفت در پنج سال گذشته کاهش يافته است.
اکنون نيز، همچنان که اقتصادهای جهانی از حرکت باز می مانند، قيمت نفت حدود دو سوم رقمی را که در ماه جولای گذشته داشت از دست داده و در حال حاضر به بشکه ای 45 دلار فروخته می شود ـ عددی که در چهارسالهء اخير بی سابقه بوده است. سازمان اوپک اخيراً اعلام داشت که قصد دارد توليد خود را به ميزان هفت در صد پايين آورده و روزانه 2/2 ميليون بشکه توليد نمايد، که در مقياس های اوپک کاهش قابل ملاحظه ای است. با اين همه مشاهده می شود که اين اقدام تاثيری در سقوط قيمت نفت نداشته است.
اين سقوط اخير که ناشی از ضعف اقتصاد جهانی است دارای نتايج عمده و گسترده ای است. در مرحلهء نخست وضعيت دردناک عمده ای را برای توليد کنندگان نفت و گاز آمريکا بوجود آورده است. شرکت های نفتی در حال حاضر در اجرای پروژه های پر هزينه ای که در زمان قيمت های بالای نفت تدارک ديده بودند فرو مانده اند. آن ها سرگرم استخراج نفت از شن زارهای کانادا و از نقاط دور افتاده اقيانوس اند. اما اکنون اين نوعکارها تبديل به پروژه های پر هزينه ای شده اند که احتمال سودآوری در آن ها وجود ندارد.
سقوط قيمت نفت در عين حال بر روی سياست های آيندهء داخلی کابينه اوباما اثر خواهد گذاشت. چرا که اکنون اشتها برای سرمايه گذاری در انرژی های آلترناتيو نفت از بين رفته است، و آن مزارع آسياب بادی و کارخانه های توليد اتانول ديگر ما به ازای سودآوری در توليد انرژی محسوب نمی شوند.
سوی ديگر معادله آن است که برای مصرف کننده امريکايي و ساير کشورهايي که خريدار و وارد کنندهء نفت اند کاهش قيمت نفت خبر بسيار خوشی محسوب می شود حال آنکه وضعيت در ديگر نقاط دنيا کاملاً خلاف اين وضع است. در اقتصادهای نفت بنياد نزول قيمت نفت موجب تغيير سياست های داخلی اين کشورها شده و اکثر برنامه های عمده ی اجتماعی شان متوقف گشته اند.
مثلاً، به وضعيت ايران توجه کنيم. اين کشور در مواجه به سقوط قيمت انرژی ناگزير شده است که در برنامه های خود را به صورت وسيعی تجديد نظر کند؛ چرا که هشتاد و پنج در صد درآمد اين کشور از محل فروش نفت و گاز تامين می شود و، در نتيجه، درآمد حاصل از فروش نفت بشکه ای 45 دلار برای اين کشور کاملاً با درآمد نفت بشکه ای 100 دلار فرق می کند، و اگر کشوری همچون ايران برنامه های خود را بر مبنای توليد چهار ميليون بشکه در روز بسته باشد و آنگاه قيمت نفت از بشکه ای صد دلار به بشکه ای چهل و پنج دلار سقوط کند ـ آنگونه که در چهار ماه اخير اتفاق افتاده است ـ اين وضع به معنای آن است که ايران روزانه دويست و بيست ميليون دلار کسری بودجه دارد و در نتيجه ناگزير است يارانه ها و کمک های رفاهی به توده های مردم را متوقف سازد.
رژيم فاسد و بی عرضهء چاوز در ونزوئلا نيز درست به همين خاطر پشتيبانی توده های مردم را از دست می دهد. چرا که در آنجا سقوط قيمت نفت به معنی متوقف شدن برنامه های اجتماعی است. به اين وضعيت کمبود غذا و تورم قيمت ها را اضافه کنيد تا دريابيد که چه وضعيت انفجاری گسترده ای در اين کشور به وجود آمده است.
همه ی اين اتفاقات موجب می شود که ديکتاتورها ديگر نتوانند از طريق پخش پول بين توده های مردم برای خود مشروعيت داخلی دست و پا کنند.
اين واقعيات جديد در حوزه سياست خارجی اين کشورها نيز اثر گذاشته است. ونزوئلای چاوز، روسيه پوتين، و ايران همگی تضعيف شده اند. به اين ليست می توان کشورهای عرب عضو سازمان اوپک را نيز اضافه کرد که برخی از آن ها پرورشگاه تروريسم اسلامی محسوب می شوند.
هوگو چاوز، رييس جمهور ونزوئلا، ديگر نقطهء اميد و ياری دهندهء مالی رژيم های متزلزل امريکای لاتين محسوب نمی شود، چرا که اکنون او بايد با مسايل اقتصادی کشور خود دست و پنجه نرم کند. ايران نيز که در گذشته، با تکيه بر درآمد نفتی، به تحريم های بی اثر سازمان ملل اعتنايي نداشت، به احتمال زياد ناگزير خواهد بود هزينه های خود در برنامه های جاه طلبانه اتمی اش را تقليل دهد.
روسيه نيز، به طور مشابه، بايد از جاه طلبی های سياسی خود در زمينهء به دست گرفتن نقش رهبری در صحنهء جهانی صرفنظر کند. همين چند وقت پيش بود که روسيه ارتش خود را به گرجستان و نيروی دريايي خود را به کوبا فرستاده و نمايشی از قدرتی نظامی را که در دو دههء اخير بی سابقه بود به صحنه آورد. روسيه، با قيمت بالای صد دلار هر بشکه نفت، در آن زمان نيرويي مهم محسوب می شد که پول فراوانی در اختيار داشت و می توانست هر کار که می خواهد بکند. اما اکنون، حتی با توليد ده ميليون بشکه در روز، اين کشور روزانه دچار پانصد ميليون دلار کسری بودجه است که به زودی جمع متکثر آن سرسام آور خواهد بود. در عين حال، از آنجا که روسيه بودجه سال 2009 خود را بر اساس قيمت های بالای نفت بسته است به زودی ناگزير خواهد شد برنامه های اجتماعی خود را متوقف کند و در پی آن نوبت به مخارج نظامی اين کشور هم خواهد رسيد. از هم اکنون دولت پوتين با اعتراض های مردم خشمگين روبرو شده است و در همان حال که بايد فکری برای پول در حال سقوط کشورش بکند ناگزير است از افزايش وحشت عمومی جلوگيری نمايد.
به اين ترتيب، به خاطر کاهش قيمت نفت، می توان گفت که ديکتاتورها سال خوشی را در پيش ندارند.
-------------------------------
* آلن شرام، يکی از مديران شرکت سرمايه گذاری «ولکاپ» در لس آنجلس است.
برگرفته و ترجمه شده برای سکولاريسم نو از نشريهء اينترنتی «هافينگتن پست»:
http://www.huffingtonpost.com/alan-schram/the-implications-of-falli_b_161102.html
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |