بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

بهمن   1387 ـ فوريه  2009 

 

پاسخی به همنشين بهار

مينا ملکی

دوست عزیز، همنشین بهار،

نوشته تان مرا به تحسین نسبت به شما واداشت چرا که می بینم مدارک زیادی را بررسی و مطالعه کرده اید؛ چیزی که در میان روشنفکران ما بخصوص فعالان سیاسی سابق که خود را مبارز میخوانند نادر است.

دوم اینکه اگرچه خود زندانی سیاسی زمان شاه بوده اید، کوشیده اید بررسیی بدون عقده و کینه به شاه و رژیم سابق انجام دهید و براستی انگیزه شما جستجوی حقیقت انقلاب است تا توجیه آن.

من نیز در جریان انقلاب، در حالی  که پانزده سال داشتم، به سیاست بازی کشیده شدم و فکر می کنم به دلیل حماقت و ماجراجویی که خاص هر جوان و نوجوانی است سیاهی لشکر انقلابی از دید آن روز خود شکوهمند و امروز ننگین اسلامی شدم. من دنباله رو چریک های فدایی خلق و بعد جناح اکثریت آن شدم. متاسفانه خیلی دیر، یعنی سال ها بعد از تبعید، متوجه حماقت خود شدم. آه ه ه ...

در مورد نوشته شما سوالات زیادی را می توان مطرح کرد که من تنها به چند تائی اشاره می کنم. ببینید، به نظر من هنوز حرف آخر در مورد این انقلاب ارتجاعی زده نشده است و علی رغم انتشار منابعی که شما به بخشی از آن اشاره کرده اید هنوز هم بسیاری مسایل را در بهترین حالت می توان به جای ادعا تنها گمانه زد چون ثابت نشده اند.

برای مثال، شما ادعا می کنید که  "انگلیسی‌ها نیز حتا تا بهمن 57 خواهان حمایت از شاه بوده‌اند و به هر دری زده‌اند". اولا این یک کلی گویی محض است. کدام انگلیسی ها؟ آیا انگلیسی ها یک جریان یا یک صدا یا یک فرد یا یک سازمان یا حزب واحدی هستند؟ یا منظورتان تنها دولت وقت است؟ اگر اینطور است برنامه های ضد شاه رادیو بی بی سی را در دوره انقلاب که رادیوی دولتی و حقوق بگیر از وزارت خارجه انگلیس است چگونه توجیه می کنید؟ آیا رادیوی حرفه ای بی بی سی هیچ برنامه یا اشاره ای به تحولات مثبت در زمان شاه مثل آزادی های اقلیت های دینی یا حقوق زنان و بالارفتن رفاه عمومی  بهداشت امنیت داخلی و خارجی ایران و و و نمی توانست تهیه کند و در کنار برنامه های انتقادی به رژیم شاه پخش کند؟ آیا بجز شاه دیکتاتور دیگری در دنیا و منطقه خاورمیانه نبودکه بی بی سی محض تنوع به او هم بند کند. گوش تا گوش دمکرات ها در دنیا حکومت می کردند؟

شما به ادعا های سولیوان و دیگران در کتاب های خاطراتشان اشاره می کنید و ادعا های آنان را مبنای قضاوت خود قرار می دهید. این روش اما علمی نیست. هیچ کسی نمی آید در خاطراتش بنویسد که ماست من ترش بود. همه می خواهند خود را در تاریخ با روی سفید ببینند. اولی که داستان خود را نوشت دومی هم قبل از این که مال خودش را بدهد بیرون آن را با اولی انطباق می دهد. حالا سولیوان و

سفیر آن موقع انگلیس خاطرات مشترک هم تازگی ها چاپ کرده اند. خواسته اند حرفشان دوتا نشود یا چی؟

امثال استفان کنزر هم مثل مسعود بهنود خودمان به جای تاریخ داستان می نویسند. یعنی اول حکم را صادر میکند بعد تاریخ را بر اساس آن حکم تفسیر و تعریف می کند و تاریخ من درآوردی خودش را می نویسد. این گزارش ها باید با روش های علمی و با شک و دقت و صبر وحوصله زیاد، مثل تطبییق و

مقایسه با عمل و ادعا های این افراد و دیگرانی که به موضوع گره خورده اند و روش های حرفه ای دیگر

بررسی شود. و تازه بعد از آن هم اگر قابل ثابت شدن نبود تنها به عنوان حدس و گمان مطرح شود. نه مثل شما، مثل فاکت مسلم تاریخی. مثلا ژنرال طوفانیان در خاطرات شفاهی هاروادش عکس ادعای سفیر را مطرح می کند و از قول شاه می گوید که این دو سفیر او را تحت فشار گذاشته اند که باید ایران را ترک کند. پس کپی کردن این نقل قول ها به تنهایی چیزی را ثابت نمی کند.

ببینید، امروز افراد کمی در میان روشنفکران ما هستند که ادعا کنند که انقلاب ننگین را ما به دست خود نکرده ایم بلکه تنها خارجی ها، مثلاً در گوادلوپ یا رادیو بی بی سی آن را طراحی و اجرا کردند. من که خود مانند شعبان بی مخ روز ها با آرم داس و چکش در خیابان ها مشقول گلو پاره کردن بودم و شبها با الله و اکبر گفتن و مشاهده ی امام در ماه ، کور و کر نبودم که ببینم خودمان این شکر را خوردیم.

اما قابل انکار نیست که توده عقب افتاده ای که انقلاب را سیاهی لشکری کرد، هدایت شونده داشت. هر جنبش توده ای یک سر و یک سری سیاهی لشکر دارد. این  را من  نمی گویم. این را هانا آرنت جامعه شناس برجسته می گوید و من بر اساس تجربه شخصی خودم آن را تایید میکنم. پس صرف اینکه می گوییم انقلاب را خودمان کردیم یا صحنه‌گردانِ اصلیِ انقلاب، فقط مردم بپاخاستهِ ایران بود

باز یک کلی گویی بیش نیست. یک جنبش که نمیتونه چند ملیون صحنه گردان داشته باشه که! هر جنبش اجتماعی سر دارد. شما کجای دنیا جنبش بی سر، یعنی هرج و مرجی، دیده اید که بیش از چند روز طول بکشد؟ باید دید که سرهای این انقلاب که بودند و خواسته آنها و انگیزه هایشان و آنچه که آنها از آن تاثیر می گرفتند چه بود.

حتی در خود امریکا که یکی از آزادترین کشورهای دنیاست و سطح سواد و آزادی بیان آن با ایران زمان انقلاب قابل مقایسه نیست، اکثریت رای دهندگان امریکایی دو بار گول تبلیغات و رسانه ها را می خورد و جرج بو ش را انتخاب می کند در صورتی که  هر دو بار آلترناتیو بهتری داشتند. چرا وقتی گرداندن امریکایی ممکن است گرداندن ایرانی ممکن نباشد؟ پس می بینید که اگر برنامه ریزی شده عمل کنید می توانید توده نا آگاه را مثل گوسفند هدایت کنید. پس سر بود منتهی این سر یا سران  پیدا و نا پیدا کجا بودند و تاثیر هر کدامشان چقدر بود مورد بحث است.

از آن گذشته، انقلاب ایران هم مثل تمام پدیده های اجتماعی تنها در اثر یک عامل مثل دیکتاتوری

شاه رخ نداده بلکه یک مجموعه عوامل داخلی و خارجی آن را بوجود آورده اند. اینکه تنها "وی با «استبدادِ رأی» و خودکامگی، مردم محروم را به عصیان واداشت" نمی تواند رخداد انقلاب را توجیه کند. اگر اینطور است پس چرا امروز که این استبداد به مراتب خشن تر و بدتر است انقلاب اتفاق نمی افتد؟ در همان زمان شاه هم در بسیاری از کشورهای دنیا مثل اسپانیا با ژنرال فرانکوش یا تمام کشورهای همسایه ایران مخالفان حکومت سر به نیست می شدند و به چریک فدایی و مجاهد خلقشان شکلات نمی دادند، میکشتندشان. پس این کلیشه به تنهایی کافی نیست که انقلابی روی بدهد.

امروزه در کشورهای غربی، در مورد تاریخ شان با اینکه این همه تحقیق و کاوش کرده اند باز هم گاه و بیگاه فاکت های جدیدی چاپ می شود. متاسفانه در مورد تاریخ ما و بخصوص انقلاب ننگین 57 بیش از هر فاکتی به تکرار نقل قول ها و گمانه زنی ها پرداخته شده.

علاوه براین اغلب تنها به جنبه سیاسی انفلاب چسبیده می شود و مثلاً مسایل اقتصادی و فرهنگی و غیره کمتر مورد توجه قرار می گیرد. شاید کتاب چارلز کورزمن یکی از این نوع بررسی های ارزشمند باشد که بدون پیشداوری های غالب و کلیشه ای و داستان سرایی های من درآوردی در مورد

 حکومت شاه، رویدادهای مقطع انقلاب را همه جانبه بررسی  می کند. شاید از همه فاکت ها کمتر به صراحت و صداقت به علت فرهنگی انقلاب ایران توجه شده. در این مورد نوشته خود شما نمونه این رفتار است. اول از بودن در زندان شاه شروع میکنید و کاملاً برای خود دل می سوزانید. به نظر شما آن زمان برای چه با شاه مبارزه می کردید؟ آیا شما و یا هرکس که در زندان شاه بود  به راستی دنبال آزادی بود؟ چه نوع آزادی؟ برای که؟ آیا هرکس که می گفت من برای آزادی مبارزه می کنم معنی آن را می دانست و این را به معنی واقعی می خواست؟ شکی نیست که همهء ما امروز درک دیگری از آزادی داریم تا سی سال پیش. این که شکنجه در زمان شاه کاری زشت و غیر انسانی بود شکی نیست. اما اینکه ما دید امروز خودمان را به چای دید آن روز مان بگذاریم و برای خود دل بسوزانیم که "جای یگانگی و برابری و آزادی، دروغ و دوگانگی و بیداد به سرمان آمد" عادلانه نیست.

مبارزان سیاسی زمان شاه در بهترین حالت برای برابری و آزادی خودشان می جنگیدند. اگر به جای خمینی مثلا ً ما چریک های فدایی یا توده ای ها یا مجاهدین خلق سر کار میامدند کمتر خون نمی ریختند و کمتر آزادی مخالفانشان را محدود و نابود نمی کردند. در بین اپوزیسیون شاه کسی که به آزادی و دمکراسی به نوعی که امروز در غرب وجود دارد اعتقاد داشته باشد تقریبا نبود. اگر اینطور نیست یک گروه را نام ببرید تا من نیز بدانم.

شاید این فیلم سطح آگاهی و خواستهء واقعی سیاهی لشکری که مخالف شاه شد و به خیابان ها آمد را بخوبی نشان دهد.

http://irannegah.com/Video.aspx?id=1038

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630