نبوی "راست" می گويد، نوری علا "درست"!
الف. ع. خ
اين عبارت تنها يک داوری مرضی الطرفين نيست، بلکه يک داوری کاملا جانبدارانه است، منتها لازم است که اندکی پيرامون مفهوم و کارکرد واژه های «راست» و «درست» دقت کنيم. من در مقالاتی که اخيرا منتشر کرده ام* تا حدودی به اين واژه ها و تفاوت آنها پرداخته ام.
موضوع انتشار بخش هايی از مقالهً دکتر اسماعيل نوری علا در سال ۵۷ توسط آقای سيد ابراهيم نبوی، مثال خوبی برای مباحث مطرح شده در آن مقالات است.
وقتی مطلب گلايه آميز آقای نوری علا را می خوانيم به نظر می رسد که او انتقاد «درست» و بجايی را مطرح کرده است و با او احساس همدلی می کنيم، اما وقتی مطلب آقای نبوی را که در پاسخ به نوری علا نوشته شده، می خوانيم، مشاهده می کنيم که نبوی «راست» می گويد! چون فقط نوشتهً نوری علا را نقل قول کرده است!
آيا ما نسبت به اين موضوع، نظراتی سرگردان و «دم دمی» داريم؟
برخی از ما، با شنيدن سخن «راست» از نبوی، با او همدل می شويم و انتقاد نوری علا را نابجا تلقی می کنيم! برخی از ما، علی رغم شنيدن سخن «راست» از نبوی، بازهم قانع نمی شويم و اقدام او را نابجا می دانيم!
آيا
آنگاه که قانع می شويم «درست» عمل کرده ايم، يا آنگاه که قانع نمی شويم؟!
اگر به مفهوم واژه های «راست» و «درست» اندکی دقت کنيم، موضوع را مشخص تر خواهيم
يافت.
واژهً «راست» برای تفاهمات ذهنی به کار می رود، اما واژهً «درست» برای اقدامات عينی ما به کار می رود.
"سخن راست" يک چيز است و «اقدام به بيان آن سخن» چيز ديگراست! يعنی سخن راست از مقولهً تفاهمات ذهنی است اما «اقدام به بيان آن سخن» از مقولهً اقدامات عينی است. يعنی ارزش و اهميت « يک سخن راست» با ارزشن و اهميت «اقدام به بيان آن سخن» يکی نيست. يعنی اگر«راستی» همواره خوب است، «اقدام به بيان آن» ممکن است همواره چيز خوبی نباشد.
می خواهم بگويم بحث بر سر«راستی» سخنی نيست که نبوی از قول نوری علا گفته است، بلکه بحث بر سر اقدام نبوی در بيان نابهنگام آن است. حتی نوری علا در راست بودن مطالب نقل شده از مقاله خود توسط نبوی، با او «تفاهم ذهنی» دارد. نوری علا تنها با «اقدام عينی» او تفاهم ندارد.
نمی توان «راست بودن» نقل قول نبوی از نوری علا را نشانهً «درستی» اقدام او بدانيم! اقدامات ما جدای «راستی ها» و «صداقت هايی» است که در آن اقدامات به کار می بريم! «راستی» مقوله ای خنثی است! فايده مندی «يک سخن راست» بسته به اقدام «درست» ماست! وگرنه می توانيم با تکيه بر مفاهيم راست، همواره دست به اقدامات «نادرست» بزنيم!
گزاره هايی که ما در اقدامات خود بهره می بريم، هم می تواند «تفاهم ذهنی» ديگران را در بر داشته باشد و هم می تواند «تفاهم ذهنی» ديگران را در بر نداشته باشد. يعنی هم می تواند از نگاه ديگران راست باشد و هم می تواند از نگاه ديگران ناراست! اما درستی و نادرستی اقدامات ما بسته به سود و زيانی است که به خود و ديگران می زنيم، ما هراقدامی را برای هدف مشخصی انجام می دهيم، يا می خواهيم به خود و جامعه سود و زيانی برسانيم يا می خواهيم به ديگران و جامعه سود و زيانی برسانيم. در هر حال، ما «اقدامات» را «باری به هر جهت» انجام نمی دهيم، بلکه از انجام آنها هدفی را دنبال می کنيم! ديگران نيز می توانند نسبت به اهداف ما ترديد داشته باشند.
يادآوری و مطرح کردن «حرف های زده شده توسط ديگران» نيز می تواند هدفی را به دنبال داشته باشد! هدفی که قطعا سود و زيان ما، ديگران و جامعه را در بر دارد. به راستی سلسه يادداشت های «روزشمار انقلاب» چه هدفی را دنبال می کند؟ يعنی بايد ببينيم، گزينش و نقل برخی از اظهارات ديگران که در گذشته(سه روز پيش، سی سال پيش يا سه هزار سال پيش!... فرقی نمی کند) بيان کرده اند، چگونه اقدامی است؟ و چه کارکردی می تواند داشته باشد؟ يعنی نام اين «کار» يا «اقدام» چيست؟ به عبارت ديگر بايد ببينيم «روزشمار يک انقلاب» چيست؟!
آيا «روزشمار يک انقلاب» گزارش است؟ خبر است؟ تاريخ نگاری است؟ تفسير است؟ روايت است؟ داستان است؟ خاطره است؟ تحقيق است؟ تحليل است؟ مقاله است؟ رساله است؟ چيست اين «روزشمار يک انقلاب»؟ آيا به تعبير آقای نبوی، نور افشاندن بر تاريخ انقلاب است؟!
بی گمان هيچيک از موارد بالا نيست!
به گمان من، «روزشمار يک انقلاب» تنها «روايت» به مفهوم آخوندی کلمه است. همان روايتی که با انتخاب و گزينش يک گزاره يا يک برش از تاريخ! می تواند اهداف ضمنی روايتگر را برآورده کند. به نظر من چنين «کاری» می تواند اهدافی که متضمن نظر گردآورنده است را فراهم آورد! در هر حال «کار»ی است که نفعی را طلب می کند! اين «کار»هم می تواند ناشی از ارادهً گردآورنده باشد و هم ناشی از دريافت «سفارش تهيه» از جايی ديگر باشد!
اين را کسی نمی گويد که (مانند نوری علا) در شکل گيری و پيروزی انقلاب نقش داشته! حتی کسی نيست که در مسائل سياسی «تازه وارد» باشد! بلکه کسی می گويد که از کودکی وارد مسائل سياسی شده و سی سال است که جز محروميت چيزی عايدش نشده! شهروندی است که حتی عنوان «درجه سه» نيز به او تعلق نمی گيرد! نه به جمهوری اسلامی رای داده و نه خواهد داد!(می توانيد با اين ادعاها تفاهم ذهنی داشته باشيد و يا نداشته باشيد)
اما هدف من از اين يادداشت، نه آسيب رساندن به نبوی و نه حمايت از نوری علا است، بلکه بيان اين نکتهً مهم است که «راست گفتن»، «درست گفتن» نيست، يعنی همه اين واژه ها و گزاره هايی که نزد ما هستند، آنگاه مفيدند که «درست» و به موقع گفته شوند. نقل گزاره های سی سال پيش نوری علا، ممکن است برای نفع شخصی نبوی «درست» باشد اما به نظر من فايده ای به حال جامعه ندارد! البته جز آقای نبوی، حاکمان مستبد فعلی ايران نيز از چنين نقل قول هايی نفع می برند، چه نفعی؟
اکنون می گويم:
روشنفکری وجود ندارد که «کيهان» نسبت «فريب خورده» و «عامل نفوذی دشمن» به آن نداده باشد. جوانی که قبلا خزعبلات کيهانی را خوانده باشد با خوندن سخنان سی سال پيش نوری علا و مقايسه آن با مواضع امروز او، نتيجه ای نخواهد گرفت جز اينکه:
نوری علا يا در گذشته «عامل نفوذی دشمن» بوده يا اکنون «فريب خورده دشمن» است.
سخن بر سر اين نيست که به خاطر خزعبلات کيهانی به گذشته برنگرديم و با اشتباهات خود آشنا نشويم، بلکه سخن بر سر اين است که چنين اقدامی می بايست در قالب تاريخ نگاری، تخقيق و تحليل تاريخی انجام شود نه گزينه گويی هايی که مشابه آن را صدا و سيمای جمهوری اسلامی نيز برای شيره ماليدن بر سر نسل جوان تهيه و پخش می کند.
البته من نمی توانم نامی برای سلسله مطالب «روزشمار يک انقلاب» بگذارم اما فرض می کنيم که آقای نبوی می خواهد نسل امروز را با اشتباهات گذشتگان آشنا کند؟ آيا اگر روشنفکری که بين گزينهً «آزموده شده» و «آزموده نشده»، دست به انتخاب زده و گزينه «آزموده نشده» را انتخاب کرده، اصولا دچار اشتباه شده است.
آيا روشنفکر می بايست به خمينی، که می گفت: «سلطنت خلاف حقوق بشر است» اعتماد می کرد يا به روشنفکری (چون بختيار) که به ديکتاتور و عامل کودتای ۲۸ مرداد اعتماد کرده بود، اعتماد می کرد؟
در هر حال ما مجبوريم به ديگران اعتماد کنيم، نوری علا به خمينی اعتماد کرد، بختيار به شاه! خمينی زنده ماند و به اعتماد امثال نوری علا خيانت کرد! شاه زنده نماند(يا پيروز نشد) که ببينيم چه بلايی برسر بختيار خواهد آورد! متاسفانه برخی ها از روشنفکران، انتظار پيشگويی را دارند و اکنون به گونه ای از آقای بختيار سخن می گويند که تو گويی او يک پيشگو بوده است! البته او انسان فرهيخته ای بود و تصور می کرد راهی را که در پيش گرفته سرانجام مطلوبی دارد! اما معلوم نبود اگر که ديگران را با خود همراه می کرد و انقلاب را به شکست می کشاند چه سرانجامی در انتظار همه می بود. ممکن بود او نيز، همچون دکتر مصدق، قربانی کودتايی شبيه کودتای ۲۸ مرداد شود! شايد شاه از پذيرش بختيار به دنبال فرصتی برای کودتا بود. آينده را کسی نمی تواند پيشگويی کند، و از روشنفکر نيز نبايد انتظار پيشگويی آينده را داشت، بلکه انتظاری که از روشنفکر می توان داشت آن است که از گزاره های راست(و حتی دروغ) استفاده کند تا نفعی به حال عموم(جامعه) ايجاد نمايد.
به نظر من، مجموعه يادداشت های «روزشماريک انقلاب» می تواند چند هدف احتمالی را پوشش دهد: اول آنکه نشان دهد روشنفکران نسبت به تشخيص ضرورت انقلاب دچار اشتباه شده اند! دوم آنکه اعتماد روشنفکران نسبت به خمينی اشتباه بوده است. سوم آنکه، راه سومی موجود بوده است که متولی آن آقای دکتر بختيار بوده، اما روشنفکران همراهی نکرده اند و...
يک هدف شخصی نيز می تواند وجود داشته که به آقای نبوی برمی گردد، يعنی ممکن است ايشان با نقل سخنان ۳۰ سال پيش روشنفکرانی چون نوری علا، که در حمايت از خمينی بيان کرده اند، می خواهد حمايت ۲۵ ساله خود از حکومتی اسلامی را توجيه کند. البته در اين رابطه دلايل ديگری نيز می توان برشمرد، اما به اين بحث مربوط نمی شود.
تقريبا همه روشنفکران از جمله نوری علا، بارها و بارها از اعتمادی که به آخوندها کرده اند اظهار پشيمانی نموده اند. چنين اظهاراتی از متن و بطن نوشته های آنان آشکار است. در نتيجه آنچه که می ماند زير سوال بردن اصل انقلاب (خواست مردم) و «درست» دانستن رفتار شخصيت هايی چون دکتر شاپور بختيار!
در مورد زير سوال بردن اصل انقلاب و خواست مردم، تنها می توان خواست آزاديخواهانه و مشروطه طلبانه يکصد و پنجاه سال اخير مردم ايران را شاهد مثال آورد.
در مورد درست دانستن رفتار آقای بختيار نيز سخن بسيار است. افرادی با انگيزه های متفاوت اين مسئله را مطرح می کنند، اما مطلب مشترکی را که خطاب به همهً آنان می توان گفت، آن است که: اقدام آقای بختيار مبنی بر پذيرش پست نخست وزيری را تنها می توان به عنوان يک «بسته» مورد ارزيابی قرار داد! بسته ای که هرگز باز نشد! يعنی برای بررسی آن واقعه تاريخی، تنها می توان به احتمالات رجوع کرد. در احتمالات نيز هرچيزی(از جمله چکمه های خونين کودتا) محتمل است. اما برخی ها به ميل خود اين بسته را باز می کنند و سلطنت اصلاح شده را در رويای خود می نشانند.
در هر حال به نظر من بررسی تاريخ و وقايع تاريخی، نياز به «روزشمار» ندارد! بلکه نياز به تحليل جامعه شناختی دارد. برای واقعه ای که پيروز شده باشد، ممکن است «تقويم» مورد نياز باشد تا شعف پيروزی را دو چندان کند، اما برای واقعه ای که شکست خورده باشد «تقويم» نيازی نيست چون تقويم تمام «تصوير» را نشان نمی دهد و فقط تصاويری را نشان می دهد که مورد «هدف» است.
http://news.gooya.com/politics/archives/2009/02/083750.php
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |