بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

جمعه گردی ها

يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

 

آرشيو                                              11 بهمن 1387 ـ   30 ژانويه 2009

پيوند به نظرات خوانندگان                    

خروج بی هزينه از بن بست؟

هزينهء بی پروائی

هر ساله، به ماه بهمن که می رسيم، بی اختيار، ياد معلم سال آخر مدرسهء ابتدائی ام می افتم که، با گام زدنی همچون انشتين، راهروی بين دو ستون ميز و نيمکت ها را می پيمود و برای ما مسئله می گفت و ما بايد تا آخر ساعت جواب مسئله اش را دو دستی تقديمش می کرديم: «خانه ای داريم که هوس کرده ايم خرابش کنيم و عمارت نوئی را بجايش بر پا کنيم. قيمت مصالح ساختمانی دو هزار تومان است و قيمت کار کارگر روزی 10 تومان. اگر عمليات ساختمانی دو ماه طول بکشد خرج اين کار چقدر خواهد بود؟ و يادتان هم باشد که ماه سی روز دارد!» و فاتحانه می خنديد. و من با خود فکر می کنم که سی سال پيش کدام نابغۀ رياضی می توانست جواب مسئله مشابهی را بدهد که آن روز معلم تاريخ پيش روی ما نهاده بود: «مملکتی داريم که شاهی دارد به نام محمد رضا شاه و نخست وزيری به نام اميرعباس هويدا. اگر بخواهيم محمد رضا شاه را با سيد علی خامنه ای و اميرعباس هويدا را به محمود احمدی نژاد تبديل کنيم، حساب کنيد که اين کار برايمان چقدر هزينه بر می دارد؟»

يقين دارم که هيچ کس نمی توانست يک ميليونيوم مخارجی را که کشور ما در اين سی سال برای تحقق اين صورت مسئله متحمل شده حدس بزند. به هر کس هم که می گويد «من می دانستم» و يا «خود آن مرحوم هم گفته بود» و نظاير اينها بايد گفت: «شوخی می فرمائيد. در آن روزها خدا هم در آسمان هفتمش و امام زمان هم در چاه جمکرانش قادر نبود برای آن صورت مسئله اين پاسخ تقريباً صحيحی را پيدا کند که ما اکنون بدست آورده ايم: ميليون ها اعدامی و کشته و زخمی و آواره، ميلياردها هزينه، از بين رفتن تقريباً کامل اخلاق و ايمان، معتاد شدن عدۀ کثيری از دو سه نسل، فحشای دولتی و ملی، صادرات دختران به شيخ نشين های عرب جنوب خليج فارس و قوادی حجج اسلام که مسئوول اين صادرات اند. نه... حتی شرح تمامش هم ممکن نيست، چه رسد به پيش بينی اش».

شايد اين پر خرج ترين عمليات تاريخی ملت ما بوده باشد. کشور ما انهدام و ويرانی زياد ديده است. اسکندر و سعد وقاص و چنگيز و تيمور و صدها چهرۀ کم اهميت تر از آنها نيز اين «مرز پر گهر» را بارها شخم زده و دست آوردهای آدميانش را به باد داده اند. اما آنها بيگانه بوده اند و ما اراده ای در تخريب عمارت کهنه، آن هم به سودای برپا داشتن عمارتی نو، نداشته ايم. و تغييرات خود خواستۀ ما، و يا آدميانی از ميان ما، هم هيچ گاه اينگونه هزينه بردار نبوده و نسل هائی را به آتش و فساد و تباهی نکشانده، سرمايه ها ملی را به هدر نداده و معنويت را از ميان ما بر نيانداخته است.

بله، قيمت تمام شدۀ آقای سيد علی خامنه ای و آقای محمود احمدی نژاد برای ملت ايران بيرون از اندازه و شمار است. حالا به بقيۀ «جانشينی ها» کاری ندارم که کی جای چه کس را گرفته است.

 

دست آورد مهلک

با اين همه روشن است که هيچ آب ريخته ای به جوی باز نمی گردد و اگر، ناله کن و ماتم سراينده نباشيم، هميشه بايد انرژی خود را معطوف آن کنيم که به نوعی جمع بندی برای پايان دادن به نکبت برسيم. يعنی، مهم آن است که دريابيم در اين تجربهء تلخ و پر هزينه به چه نتيجه گيری قابل ذکری رسيده ايم؛ آن هم نتيجه ای که تصورش موجب يخ زدن دل آدمی نشود، که امروزه روز، متأسفانه، فکر می کنم که می شود. و چرا؟

      زيرا درک اين واقعيت که آخوند موجودی بی اخلاق و «لا اکراه» و درنده می تواند باشد، يا فرد آدمی، در مواقعی، بخصوص بفرمان مذهب، گرگ ديگری می شود، يا... هيچ کدام آن نتيجه دردناکی نيست که بنظر می رسد اکثريت مردم ايران از تاريخ معاصر خود گرفته اند و من نام آن را «باور بوجود امکان خروج بی هزينه از بن بست» گذاشته ام و فکر می کنم حاصل آن فقط استمرار کابوس های ما خواهد بود.

      تصور من آن است که اکنون، در پی اين سی سال خونبار و فقيرکننده، بجای کوشش در راستای «کنترل زيان و ضرر» و «رفع بنيادين موانع گذار به روزگار بهتر»، اکثريت ما از هرگونه تغييری که هزينه بردار باشد ترسيده ايم و حاضر نيستيم قدمی يا درمی را خرج تغيير وضع موجود کنيم. يعنی، اکنون بسياری از ما ماشين حسابی در جيب خويش داريم و با محاسباتی سردستی و ساده به اين نتيجۀ تکان دهنده رسيده ايم و می رسيم که: «آقا، ما از خير تغييرات وسيع و ناگهانی گذشتيم. همين که بتوانيم سيد محمد خاتمی را جانشين محمود احمدی نژاد کنيم برای هفت پشتمان کافی است».

      و اين «نتيجه گيری فاجعه انگيز» چيزی نيست جز تجربهء غرق شدنی بيهوده در مرداب که خود جز تداوم و گسترش دامنۀ مرداب حاصلی نخواهد داشت. بنظر من، در بيست سالۀ اخير لااقل، درست همين نتيجه گيری تلخ را بايد رمز پايداری و موفقيت کسانی دانست که پيشنهاد دهندهء فرمول بالا هستند و «اصلاح طلبان» حکومت اسلامی نام دارند؛ رمزی به سود حکومتی که خود مسبب و سوء استفاده کننده از اين وضعيت است. حکومت فهميده است که اگر بتواند، به دست و ابتکار خودش، برای «سخت افرار» استبدادش چندتائی «نرم افزار خندان و مردم فريب» بيافريند برای هميشه بر خر مراد سوار خواهد بود و مردم نيز به اين زودی ها درک نخواهند کرد که به انتهای بن بست رسيده اند و هر اميدی در واقعيت خود به نوميدی می انجامد. حکومت اسلامی درست نگران اين درک است و، در راستای جلوگيری از شيوع آن، به هر حيله ای دست می زند و، برای پنهان ساختن واقعيت اين «بن بست»، صدها کوچه و پس کوچهء گول زنک و خيالی در هزارتوی خوشباوری های ما می آفريند. و اصلاح طلبی حکومتی هم يکی از اين «مجازهای فريبنده» است.

اگر چشم دل را باز کنيم می بينيم که اصلاح طلبان حکومت اسلامی اين نقش را بر عهده دارند که منکر وجود بن بست و يخزدگی شوند، همانگونه که هم اکنون هم ـ مثلاً ـ در مقالات و سخنرانی های مطول خويش می کوشند توضيح دهند که هيچ جای نوميدی نيست و کافی است که مردم اين بار هم بصورتی «شکوهمند» در انتخابات شرکت کنند تا لگام دولت از دست اوباش پاسدار و بسيجی بيرون آيد و به دست اين همه «استاد فرهيختۀ دانشگاهی» و «متفکران ايستاده در صحنه های بين المللی!» بيافتد تا ملت «بزرگوار و شريف و هميشه در صحنه» ی ايران ديگر باره فرصت پيدا کند که روسری اش را سه سانتی متر عقب تر بکشد و دختر ها ـ اگر بشود ـ اجازه پيدا کنند تا کمی آن طرف تر  از پسرها در استاديوم ها به تشويق تيم فوتبال حجاج محترم پرسپوليس و زائران ملتمس تيم های جمکرانی ـ همه به رهبری حاج آقا علی دائی ها ـ بپردازند. 

 

معيارهای سه گانه

پس، در اين وضعيت آيا نه اينکه اولويت کار اپوزيسيون، باوراندن ماهيت «به بن بست رسيدگی» ی حکومت اسلامی است به مردم؟ آن هم به صورتی که هم محرک آنها برای خواستاری تغييرات بنيادی باشد، هم دقايق راه پيمائي شان را توضيح دهد، و هم اطمينان دهنده به اين باشد که اين تغييرات چنان هزينهء هولناکی را نخواهد آفريد که سی سال پيش داشت. بنظر من، اکنون، هر سياسی کاری که اين سه گام را بر ندارد، خودبخود ياری رسان شبهه اصلاحات است و نيروی سياسی اپوزيسيون محسوب نمی شود. يعنی بی پذيرش اين سه معيار هيچ کاری سياسی اساسی ممکن نيست.

اکنون وقت آن رسيده تا ما، همۀ مخالفان حکومت اسلامی، بپذيريم که از حرف سياسی زدن و تفسيرهای سياسی کردن و اعلاميه های صد تا يک غاز منتشر ساختن کاری در راستای خروج از بن بست بر نمی آيد و، لذا، آنان که شبانه روز فقط به اينگونه کارها مشغولند و صرفاً بر خطوط نامرئی اينترنت «می رزمند» ديگر «نيروی سياسی» محسوب نمی شوند.

البته روشن است که اين سخن مستلزم تجديد نظر در تعاريف ما از «نيروهای اپوزيسيون حکومت اسلامی» نيز هست. امروز «نيروی سياسی» يعنی جمع آن کسانی که به توضيح بن بست و انجماد می پردازند و، در عين حال، با پذيرش ضرورت بی اعتنائی به جريانات اصلاح طلب و لزوم قاطع انحلال حکومت اسلامی، می کوشند تا صورت مسئله را به گونه ای جلوی مردم بگذارند که آنها، با يک «دو دو تا چهار تا» ی ساده خودشان دريابند که «تغيير» پيشنهادی اين بار، همچون آن يکی که سی سال پيش تحقق يافت، هزينه بردار نخواهد بود.

چرا چنين است؟ پاسخ اين پرسش را بايد در بازبينی آنچه در اين سی سالهء گذشته رخ داده جستجو کرد؛ چرا که سرمايه های بی شمار مالی و انسانی و اخلاقی که در پی انقلاب هولناک اسلامی هزينه گشتند همه در روز 22 بهمن 57 نبود که به حساب تاريخ معاصر ما واريزشدند. و «غفلت بزرگ» نه در انديشيدن به تغيير نهفته بود، نه در به خيابان آمدن و فرياد زدن، و نه در واقعيت «شاه رفت» و «امام آمد». در واقع، اين غفلت در همۀ سال های اين سه دهه لحظه به لحظه وجود داشته است. آنجا که مجلس مؤسسان به مجلس خبرگان تغيير يافت؛ آنجا که متن پيشنهادی قانون اساسی به متن آلوده به ولايت فقيه مبدل شد؛ آنجا که زنان به خيابان آمدند و ما فريادشان را پاسخ نگفتيم؛ آنجا که در خيابان تخت جمشيد / طالقانی رو به سفارت آمريکا ايستاديم و سرود خوانان تخمه شکستيم و لبو خورديم و صدا را چنان بلند کرديم که به گوش چهارتا و نصفی گروگان بخت برگشته برسد و در طنين اش پايه های تخت طاغوت بلرزد؛ آنجا که امام را مظهر مبارزات ضد امپرياليستی دانستيم؛ آنجا که خلخالی را شهر به شهر برديم و پای جوخه های اعدامش کف زديم. و آنجا که فريب لبخندهای خاتمی را خورديم و جذب وعده های بی پايهء احمدی نژاد شديم.

نه، غفلت بزرگ تنها در 22 بهمن آغاز و پايان نيافت، بلکه تازه در آن روز بکار خويش برای ويران کردن هرچه دوست داشتنی بود آغازيد. چرا؟ زيرا هيچکس از ميان ما نبود که برای فردای بدون شاه فکری کرده و برنامه ای ريخته باشد. هيچکس نمی دانست که جز مفاهيمی تجريدی و کلی، همچون استقلال و آزادی، براستی چه می خواهد؛ هيچکس نبود که از ميان نخواستن های ما ابزاری برای تعيين خواستن هامان بيرون بکشد؛ هيچکس نبود که بگويد خمينی و آخوندچه هايش هرگز نمی توانند جانشين بهتری برای شاه و هويدا شوند. و آنچه آنها در جيب دارند جز ابطال همۀ دست آوردهای روند تاريخی مدرن شدن ايران نيست.

آخر چگونه شد که جبهۀ ملی لنگ انداخت؟ و حزب توده رگ گردن برای اجرای اوامر امام برانگيخت؟ و اعضاء نهضت آزادی مديريت دوران گذار به حاکميت فقيه را بر عهده گرفتند؟ و مجاهدين با سرود و چغانه کشتار پشت بام مدرسۀ علوی را به پدر بزرگ ملت ايران تبريک و تهنيت گفتند؟ بله، می دانم، هر يک از اين «نيرو» ها زمانی هم شد که به اشتباه بزرگ خود پی ببرند و تقاص اين آگاهی را هم به صور مختلف بپردازند. اما اين آگاهی حکم نوشداروی پس از مرگ سهراب را داشت و برای فردا چاره ای با خود نمی آورد.

 می خواهم اين نتيجه را بگيرم که «هزينۀ جانشين سازی» تنها بخاطر آوردن خمينی و همکاری با او نبود که اينگونه بصورت نجومی سر به آسمان کشيد و چندين نسل را دچار ورشکستگی سياسی و معنوی ساخت. اين هزينه از آن رو بالا و بالاتر رفت که کسی برای فردای بدون شاه برنامه و فکری نداشت.

 بخاطر دارم که در آن ايام موسوم به «بهار آزادی»، هر حزب و دار و دسته ای «خواست های حداقلی» خود را اعلام می داشت و سرتاسر بلوار کشاورز و خيابان مصدق پر بود از پوسترهای اين «برنامه های حداقلی». و تو قدم زنان می رفتی و حداقل ها را می خواندی: «انحلال فوری ارتش»، «سلب مالکيت خصوصی از همۀ کارخانه ها و کارگاه های توليدی»، «سپردن ادارات به شوراهای کارمندان و کارخانجات به شوراهای کارگران و به عزل و محاکمهء مديران طاغوتی»... و ايرادها نيز همه اين بود که خمينی به اندازۀ کافی ضد امپرياليست نيست و بازرگان بيش از حد ليبرال است. اما واقعيتش آن بود که همۀ احزاب و تشکلات و نيروهای سياسی ما کاملاً «بی برنامه» بودند ولی «شرايط انقلابی» امکان داده بود که دهانشان از شعارهای بدتر از آنچه که خمينی و آخوندچه هايش می کردند پر باشد.

و بالاخره، حال و اکنون، از خود بپرسيم که آيا امروز دانسته ايم که برای فردای انحلال مبارک حکومت اسلامی چه می خواهيم و چه برنامه ای داريم؟ از خواستاری استقلال و آزادی چند قدم جلوتر آمده و مشکلات و ممکنات رسيدن به اينگونه آرزوها را تخمين زده ايم؟ آيا برای خواست هامان جدولی از اولويت ها درست کرده ايم؟ دانسته ايم که برای رسيدن به آزادی بايد چه کرد؟ چگونه می توان، در روند گريزناپذير جهانی شدن اقتصاد و ارتباطات، با مفهوم مصدقی ناسيوناليسم منفی به استقلال رسيد يا با مفهوم محمد رضا شاهی ناسيوناليسم مثبت دردها را چاره گر شد؟  

 

در جستجوی محور مشترک

اما، جدا از ضرورت ارائهء برنامه تفصيلی از جانب هر نيروی سياسی، بايد ديد که اينگونه برنامه ها بر محور کدام «خواست برتر» ی تنظيم شده اند که بدون آن خود کلماتی بيش بر کاغذهائی معصوم نيستند. چرا که بدون تعيين چنين «محور» ی روياروئی با حکومتی که خود يکسره بر گرد محوری مشخص ساخته شده ممکن نيست. به کلام ديگر، محور سازندهء برنامه های نيروهای اپوزيسيون بايد بتواند روبروی محور ساختاری حکومت اسلامی قرار گيرد و جانشين و مابه ازا و آلترناتيو آن بشمار رود. و اين يعنی که بايد، برای تعيين محور برنامه های خود، به ساختار واقعی حکومت اسلامی بيانديشيم و پادزهری برای خشکاندن آن محور فراهم آوريم.

گردانندگان حکومت اسلامی بخوبی می دانند که چه می خواهند يا چه نمی خواهند. آنها خواسته هاشان را در ظل عنوان «حکومت اسلامی» و «ولايت فقيه» جمع بندی می کنند و همه چيز را با اين معيار می سنجند. می دانند که باقی ماندنشان در قلمروهای قدرت و ثروت و شهوت همه مديون اسلام فقاهتی در قدرت نشسته است. پس، از بنيادگرا شان گرفته تا اصلاح طلب شان، همه، به سفارش کتاب مقدس شان، به اين «حبل المتين» آويخته اند و از حول آن متفرق نمی شوند.

      اما «حبل المتين» ما چيست و کيست؟ ما برای خروج از تفرقۀ دلگيرمان بايد بر حول کدام محور جمع شويم؟ موضوعات مختلفی را می توان «محور» قرار داد. برخی از ما شعارمان خواستاری استقرار حقوق بشر در ايران است، برخی به آزادی می انديشيم و برخی نيز طالب دموکراسی هستيم. من اما می گويم هيچ کدام اين ها، برای مبارزه با حکومت اسلامی نمی توانند نقش محوری داشته و محور اصلی اين حکومت را نشانه روند. چرا؟

- بگيريم «آزادی» را بعنوان محور حمله برای انحلال حکومت اسلامی. هنوز نخستين کلمات را در اين زمينه نگفته، می شنويم که «اگر اسلام راستين حاکم شود در مورد آزادی مشکلی نخواهيم داشت و اسلام با آزادی مغايرتی ندارد!» دقت کنيد، اين را نه ولی فقيه که برندۀ جايزۀ صلح مان می گويد و توجه نمی کند که کسی با اسلام او کاری ندارد بلکه هدف خلاص شدن از حکومت اسلامی است، تا هر کس به هر آئينی که خواست در آيد و بماند و عمل کند.

- يا آن کسی را که زير پرچم «استقلال» سينه می زند، تا آنجا در اين رؤيای شيرين پيش می رود که اعلام می دارد حکومت اسلامی از حکومت پهلوی مستقل تر است و توانسته، از طريق در افتادن با استعمارگران و امپرياليست ها، برای نخستين بار ما را به سر منزل خودگردانی برساند و لذا، اگر استعمار و امپرياليسم آن را به خطر بياندازند من زير پرچم ولايت فقيه خواهم ايستاد.

- يا ديگری را که حاضر است ولايت فقيه را در صورت پيدايش تهديدی برای تماميت ارضی ايران، بپذيرد و، به کلام ديگر، ايران زير نعلين ولی فقيه را بر ايران تکه تکه شده ترجيح می دهد و، در همان حال، فراموش می کند که تا پيش از پيدايش حکومت ولی فقيه هيچگاه خطر تجزيۀ ايران تا به اين حد جدی نبوده است.

حکومت اسلامی هم به همهء اينگونه فکرها روی خوش نشان می دهد، تشويق شان می کند، و زمينه ای اثباتی برای قدرتمند شدن شان فراهم می آورد. 

 

سکولاريسم و وظيفهء ما

به همهء دلايل بالا، من اعتقاد دارم که هيچ کدام از اين «خواست ها» حکومت اسلامی را از بنيان به خطر نمی کشاند و موجبات انحلالش را فراهم نمی کند. حال آنکه محور قرار دادن «سکولاريسم» نه تنها مشروعيت کل اين رژيم را مورد پرسش قرار می دهد که، در عين حال، زمينه ساز (و نه موجب) تحقق آزادی و دموکراسی و استقرار حقوق بشر نيز هست. لذا، نپذيرفتن يا در اولويت قرار ندادن اين پادزهر اصلی حکومت اسلامی بعنوان محور اصلی خواست های مبارزاتی، و مطرح کردن شعارهای شيرين ديگری که زمينه را برای ماندگاری اين حکومت فراهم می سازند، موجب می شود که مصلحت بر واقعيت، و خيالپردازی بر واقع گرائی، چيرگی يابد و ما را در اين تعليق پايان ناپذير نگاه دارد.

اما نکتهء اساسی آن است که خواستاری سکولاريسم را، بعنوان جدی ترين هدف و درست بر خلاف خواستاری حملهء نظامی ديگران به ايران، نمی توان بصورت «نيابتی» انجام داده و انجام آن را بر عهدهء ديگران گذاشت. اين کار هيچ کسی جز خود ما نيست و جز ما هيچ نيرو و حکومت و کشوری در جهان بخود حق نمی دهد که با فقدان سکولاريسم در ايران همان رفتاری را داشته باشد که با فقدان آزادی و دموکراسی و حقوق بشر دارد و از اين بابت ها بر حکومت اسلامی عيب می گيرد.

برای روشن شدن مطلب کافی است، مثلاً، به اين واقعيت توجه کنيم که ممکن است بزودی دولت آقای اوباما با دولت ولايت فقيه وارد مذاکره و بده و بستان شود. ما می توانيم در جلوی کاخ سفيد تظاهرات راه بياندازيم و خواستار آن شويم که شرط دادن هر امتيازی به حکومت ملايان حل و فصل حقوق بشر و دموکراسی باشد. آمريکا می تواند در مورد «حقوق بشر» يا در مورد برقراری انتخاباتی «قابل قبول» با آخوندها و نوکرانشان به مذاکره بنشيند، و حکومت اسلامی هم می تواند، با آوردن خاتمی و انواعش و بردن احمدی نژاد و بدل هايش، عمر مذاکره را به سال ها بکشاند. اما اوباما نمی تواند از طريق مذاکره از ايران بخواهد که «سکولار» شود. يعنی، ما نمی توانيم از آقای اوباما توقع داشته باشيم که برقراری سکولاريسم را در اولويت نخست مذاکرات خود با ملايان قرار دهد.

دليل روشن است: با حاکميت ساخته شده بر اساس نفی سکولاريسم نمی توان برای سکولار شدن آن به مذاکره نشست. اين يک واقعيت بديهی اما فراموش شده است. تبليغ سکولاريسم (به معنای نفی هرگونه حکومت ايدئولوژيک) فقط و فقط کار خود ما و هر بخش از اپوزيسيونی است که ادعای ساختن ايرانی آزاد و بدور از تبعيض را دارد؛ و تنها پلکانی است که می تواند ما را به پشت بام نيروی واقعی سياسی شدن رهنمون شده و ـ در صورتی که برنامه ای قابل قبول و محاسبه داشته باشيم ـ ما را در برابر حکومت اسلامی قرار دهد. آنگاه، اگر چنين نيروئی پا گرفت و بر حول چنين محوری انسجام يافت، از اوباما بزرگ تر هم نخواهد توانست آن را ناديده بگيرد و به حساب نياورد.

 

******

نظر:

با درود به شما،

می نويسيد: «و مردم به این زودیها درک نخواهند کرد که به انتهای بن بست رسیده اند.. ، یا اینکه.... ما برای خروج از تفرقه دلگیرمان باید بر حوله  کدام محور جمع شویم؟»

آقای نوری علای عزیز، اولن مقصر مردم نبودند، عامل اصلی‌ واقعهء ۵۷ نادانی‌ محض روشنفکران و نخبگان میهنمان بود، دوم اینکه  تنها راه خروج، گردهمای تمام مخالفن نظام ولایت فقیه است به دور یک برنامهٔ مشخص که همهٔ آنها به آن اعتقاد داشته باشند؛ مانند ۱) سکولاریسم ۲) یکپارچگی ایران ۳) سرنگونی رژیم ۴) اعتقاد به منشور حقوق بشر و چند چیز دیگر. همهٔ گروه ها و سازمان ها و احزابی که به این مراتب بالا اعتقاد دارند دعوت بشوند در جلسه‌ای شرکت کرده و با هم به گفتگو بپردازند ـ چه کسانی‌ که برای سرنگونی رژیم خشونت بکار میبرند و چه آنها‌ئی که بدون خشونت عمل می کنند.

این تنها راه تشکیل اپو زیسیون واقع‌ای بر علیه رژیم میباشد. این رژیم بدون خشونت سرنگون نخواهد شد. افغانستان بدون مسعود و عراق بدون پیشمرگان کرد به دمکراسی  نمیرسیدند.

ما احتیاج نداریم فیلم بیائیم: یک انقلاب مخملی در ایران ما امکان پذیر نیست. انقلاب مخملی فقط در کشورهای غیر اسلامی پیش آماده است. مردم ما با دین تشیع ۱۲ امامی روبرو هستند. (داستان خشونت آمیز بودن اینها را شما به اندازهٔ کافی‌ شرح داد اید). در غیره این صورت اتحادی بین مردم ما پیش نخواهد آمد، و این رژیم ۳۰ سال دیگر بر سر قدرت خواهد ماند.

با تشکر، رضا حسن زاده

******

آقای نوری علای عزیز،

در مقاله اخیر، که مثل همیشه آنرا با لذت خواندم، نکته ای بود که روشن نیست. منظور  «از میان ما» را نفهمیدم. همان موقع نویسندگانی مثل مهشید امیر شاهی و پزشکزاد در ایران، و من در خارج، در مورد وضعیت آن زمان مطالبی را ابراز کردیم که موجود است. علاوه بر این خود بختیار (مبلغ سکولاریسم قدیم!) خیلی واضح و به تکرار اعلام خطر کرد. از این نظر، جمله شما که: «زيرا هيچکس از ميان ما نبود که برای فردای بدون شاه فکری کرده و برنامه ای ريخته باشد. هيچکس نمی دانست که جز مفاهيمی تجريدی و کلی، همچون استقلال و آزادی، براستی چه می خواهد؛ هيچکس نبود که از ميان نخواستن های ما ابزاری برای تعيين خواستن هامان بيرون بکشد؛ هيچکس نبود که بگويد خمينی و آخوندچه هايش هرگز نمی توانند جانشين بهتری برای شاه و هويدا شوند، و آنچه آنها در جيب دارند جز ابطال همۀ دست آوردهای روند تاريخی مدرن شدن ايران نيست». یک کم بوی خود را به کوچه علی چپ می زند! جای شما باشم کمی در مورد مسائل تاریخی که مدارک آن موجود است با احتیاط تر برخورد می کردم. ارادتمند، حمید صدر

*********

آقای نوری علای عزيز

مقاله این هفته را خواندم و کاملا با استدلالتان موافقم . اپوزوسیون ما تا اندازه ای چون همان نگرش بهار آزادی را دارند و به زیر بنایی برای آينده نمی اندیشیده اند و نمی اندیشند.  این موضوع سیستم سکولار و پیشنهاد آن برای ایران، حتی "اصلاح طلبی" چون خاتمی را هم به نگرانی واداشته که حامیانش سیاست او را با سکولاریسم اشتباه نگیرند زیرا، به استناد از او، سکولاریسم برای کشوری چون ایران که سنتی است (یعنی چی؟) موردی برای پیشنهاد ندارد. به همین خاطر انگشت روی کلیدی ترین سوژه برای تمیز دادن حامیان رژیم ـ با تمام رنگ و بو  -  و اپوزوسیونی برای دگرگونیی بنیادین گذاشتيد.    با درود،  افشین

*********

از افشا

تاکید تنها بر سکولاریسم بدون تاکید بیشتر بر دموکراسی و حقوق بشر برای مبارزه ملت ایران با ارتجاع و بی عدالتی و زورګویی های حکومتی بی تاثیر خواهد بود ما میدانیم که رضا شاه سکولار بود یعنی دین را از حکومت جدا کرده بود ولی خودش دیکتاتور بود. بصرف سکولار بودن نمیتوان ګفت که جامعه ای آزاد و دموکرات و مبتنی بر کرامت انسانها خواهیم داشت. جامعه ای آزاد و رها و رو بجلوست که دموکراسی آن حاوی سکولاریسم و تامین کننده حقوق بشر باشد. با دیکتاتوری و غصب قدرت سیاسی جامعه بدست یک تن و یا یک ګروه سیاسی بدون رای معتبر و بدون فریب مردم ارزشی ندارد/ مثل رای ملت به جمهوری اسلامی در ابتدا ولی بدون داشتن حق رای برای تغییر آن رای تا ابد تا اشتباه خود را این ملت جبران کند.

http://efsha.squarespace.com/blog/2009/1/31/407110101486.html

**********

گُذر از بُن بست با کمترین هزینه (پاسُخی به آقای اسماعیل نوری علا)

خشایار رُخسانی

چکیده:

از دیدگاهِ من یکی از بُزرگترین راهبندهایی که در سی سال گُذشته بازدارندۀِ آزادیخواهان در بالیدن (نمو کردن) به یک نیرویِ جایگُزین شُده است، فراپُرسش ِ(مشکل) رهبری بوده است. به شَوَندِ نبودِ یک رهبری ِ خَرَدمندانه ای که بتواند توان و نیرویِ آزادیخواهان را سازماندهی کُند،  انرژیِ سازندۀِ آزادیخواهان در سی سال گُذشته بسان آب خروشان ِیک رودخانۀِ بُزُرگ بدون اینکه بکاربسته شود، تباه شُده است.

سرآغاز:

با درود به آقای اسماعیل نوری علا،

پس از گُذشت سی سال، امروز دیگر راهکار گُذر از آزَرَنگ (مصیبت) و کابوسی که بر ایران ما فرمانپادی (حکومت) میکُند، نه به گُناه بستن و سِپَزگی این و یا آن سازمان است، و نه کاستی را به دوش یکدیگر انداختن است و نه اینکه بدنام کردن نیروهایی که از رویِ نادانی در انقلابِ واپسگرایِ اسلامی هُماسیدند (شرکت کردند) و یا برای آن هورا کشیدند. هیچکُدام از این گله مندی هایِ بالا که بسان  ناله هایی در سی سال گُذشته پیوسته بازتاب و بسامیده شُده اند (تکرار شده اند)، راهگُشایِ این گرهگاهی که در آن گرفتار آمده ایم، نمیباشند.

 راستینگی (واقعیت) این است که کشور ما امروز دربندِ تبهکارترین رازمانی (رژیمی) است که گُذشتهنگاری ِجهان بیاد ندارد و یا شاید تا به امروز هرگز نیآزموده باشد، و پُرسش نهادین (اصلی) این است که اکنون چگونه کشور را از این کُشتارگاه نجات دَهیم.  در این میان، فرهودی (حقیقتی) را که ما در واکاوی هایِ (تحلیل های) خود فراموش میکُنیم، این است که این رازمان (رژیم) با آنکه در ددمنشی و ژَنوری (جنایت) گویِ بازی را از دستِ هَمِۀِ بدنامان ِگُذشتهنگاری رُبوده است، ولی سرچشمۀِ آبشخور آن و ادامۀِ هستیش، فرهنگِ اسلامی ِچیره بر این کشور و باورهایِ دینی مردم ایران میباشند که همچون خون به ادمۀِ هستی ِشب پره هایِ خونخوار در آسمان ایران، کُمک میکُنند.

برایِ مبارزه با این رازمان پیش از هر چیز باید که مردم و فرهنگِ کشور خودمان را بشناسیم و هماهنگ با آن برنامۀِ فروپاشی این رازمان را دراَندازیم. گرفتاریِ ما اینجاست که همان 90% درسدی که شب و روز از بیداد این رازمان مینالند، خود با رفتار و کردارشان که ریشه در فرهنگ نیرنگ باز و دغل کار اسلامی دارد، از راه همراهی و دنباله روی کردن از دادت هایِ (قوانین) بیداد اسلامی و سامان ِدَدمنش آن در کشور، نغش ستون و اهرم هایِ این رازمان (رژیم) را بازی میکُنند و راسته و ناراسته (مستقیم و غیر مستقیم)  به ادامۀِ هستی آن کُمک میکُنند. اینجا خویشکاریِ روشنبین های این کشور است که بجایِ سی سال رنجنامه نوشتن و گله کردن از زمین و زمان در نوشتارهایشان، که تنها هُنر آنها بوده است، آن بخش از مردم ایران را که از راه همراهی با آخوندها ناخواسته، نغش (نقش) ستون ُکاخ بیداد را بازی میکُنند، با راستینگیِ (واقعیت) فرهنگِ دُروغ پرور و پُر فریب اسلامی که  در این کشور چیره است روی در روی کرده و سامانمند به زیر زره بین ببرند تا با برهنه کردن چهرۀِ اسلام نابِ  محمدی برای مردم ایران، پایه هایِ این دین اهریمن پرستی را سُست کُنند که در پی آن ریشۀِ هستی آخوندها را در این کشور خُشک خواهد شد.

در دانش زیست شناسی و آزمایشگاهی یک بُنپایه ای (اصولی) پابرجا است که بر پایۀِ آن اگر آزمایشی بازدۀِ دُرُستی نداشته باشد، به شَوِه (سبب) جلوگیری از زیان هایِ بیشتر، مانند هزینه های پولی و از دسترفتن زمان، از بسامد (تکرار) آن آزمایش خودداری میشود، مگر اینکه آن آزمایش را با این پیش پیغان (پیش فرض) بسامد کُنند (تکرار میکُنند) ، که دستکم اندازۀِ یکی از ماده هایی را که در آن آزمایش بکارگرفته شُده است، دگرشود و یا یک مادۀِ تازه ای در آن آزمایش بکار گرفته شود. با این روش که برآیندِ پیش از 150 سال آزمایش های دانشیک و سامانمند (سیستماتیک) میباشد، پَژوهشگران میتوانند با کمینه ای (حداقلی) از هزینه هایِ پولی و زمانی، برای یک فراپُرسش (مشکل) پاسُخ دانشیک پیدا کُنند.

اگر که به خواهیم برای فراپُرسش و گرفتاری ای که در سی سال گُذشته در این کشور زندگی را بر مردم ایران، دوزخ کرده است، راهکاری خَرَدمندانه بیابیم، راهی نداریم بجز ارزیابی ِ گرفتاریِ مردم ایران به روش هایِ آزموده شُدۀِ دانشیک.

 با یک نگاه به ستون نوشتارهایِ تارکده ای (اینترنتی) میبینید که نوشتار هایِ روشنبین هایِ این کشور که باید برای دگرگونی کشورمداریک (سیاسی) برنامه ای شایسته بدهند، در 30 سال گُذشته تنها بروزکردن گفته های بسامدی (تکرای) بوده است و این "کارشناسان ِگرفتاری های ایران" نمیخواهند دست از واکاوی هایِ (تحلیل ها) و گُفته هایِ بسامدی (تکرای) خود بر دارند، با آنکه نادُرُرستی واکاوی های خود را آزموده اند که فرسنگها از راستینگی ها (واقعیت ها) در ایران بدور میباشند. نوشتارهایِ آنها تنها رنج نامه مبیاشند؛ بازگویی گِله مندی از بدبختی هایی که مردم ایران در سی سال گُذشته برتابیده اند؛ انگار که این فرهودی (حقیقتی) باشد که برایِ نُخستین بار پس از گُذشت 30 سال این آقایان "کارشناس"  به آن رسیده باشند، بدون اینکه در نوشتارهایشان برنامه ای اجراپذیر و شایسته برایِ پایان بخشیدن به کابوس ِایران دراَندازند. فرید (منظور) من این است که اگر ما میخواهیم بگونۀِ دانشیک با گرفتاریِ مردم در ایران برخورد کُنیم، باید هر زمان آمادۀِ هماهنگ کردن برنامه هایِ خود با دگر گونی هایِ پیشآمده در کشور باشیم، و همچنین با درس گرفتن از لغزش ها و ارزیابی های نادُرُستِ  خود آماده برایِ آزمایش کردن راه هایِ تازه باشیم، تا بتوانیم از شایش هایِ (امکان های) پیش آمده در کشور و جهان بیشترین بهره را ببریم.

 نوشتارهایِ تارکده ای (اینترنتی) بیشتر، پیش از اینکه در اندیشۀِ پیدا کردن راهکاری درخور برای پاسُخگویی به فراپُرسش ایران باشند، ابزاری در دست نویسنده برایِ سرگرم کردن خود در یک مبارزۀِ اَنگاری (مجازی) است که:" من هم هَستم"، یا خاموش کردن آتش فرجاد (وجدان) خویش در دیدن بیداد در ایران، آتشی که برخاسته از خشم در ناتوانی برایِ پیشگیری از آن بیداد میباشد و یا فریادی در تنهایی و تاریکی میباشند. این فرهودی (حقیقتی) است که گُذشته از این 30 سالی که گُذشت، اگر که سدسال دیگر را نیز با این چنین رنجنامه هایی، هنگام (وقت) خود و خوانندگان را پُر کُنیم، در بر همین پاشنه خواهد چرخید.

پس راهکار چیست؟ نُخست باید که این راستینگی (واقعیت) را از نگر دور نداریم که مبارزۀِ نهادین (اصلی) در درون کشور انجام میگیرد، و ما ایرانیان برونمرزی تنها با نگرورزی به شایش هایی (امکان هایی) که در دست داریم، میتوانیم کُمکی برایِ دگرگونی هایِ دمکراتیک در درونمرز باشیم. برای انجام یک کار کشورمداریک (سیاسی) باید که کسانی که همنگر هستند و دیدگاهِ نزدیکی با یکدیگر دارند، آماده برایِ هزینه کردن هنگام (وقت) و سرمایۀِ خود و همکاری با یکدیگر برایِ انجام کار سازمانی باهم باشند. زیرا که با تکروی کردن، و یا تنها با بیرون دادن ِنوشتاری، خود را سرگرم کردن، و یا با ادامۀِ کارهایِ یک تنه همانگونه که تاکنون آیین بوده است، هیچگاه ایده ها و اندیشه ها هرچند که خَرَدمندانه باشند، از پنداشت و یا گویش به کردار نخواهند بالید (نمو نخواهند کرد). و ابزار یا اهرمی برایِ دگرگونی نخواهند شُد. دیگر اینکه بر پایۀِ آزمون 30 سال ِ گُذشته من امیدی به برپایی یگانگی ها (اتحادها) وهمبستگی ها در میان سازمان هایِ دمکراتیک ایران ندارم. با آنکه همبستگی ِسازمان ها بر چرخگردِ (محور) کمینه ها (حداقل  ها) و ارزش هایِ مردمسالارانه، یکی از پیش زمینه هایِ مَهین (مهم) برایِ شتاب بخشیدن به سرنگونی آخوندها و جلوگیری از آشوب در کشور و همچنین پُر کردن تُهیگی ِمَجد (خلاء قدرت) میباشد، ولی بیشتر از این در  پیوس (انتظار) این همبستگی ها نشستن، و برنامۀِ آزادی ایران را به آن گره زدن، چیزی بجز تباه کردن هنگام (وقت) و نا اُمید کردن آزادیخواهان دربر ندارد. از زمانیکه گُذشتهنگاری بیاد دارد، همیشه کسی هوده (حق) داشته است که از نیرو و توانمندی برخوردار بوده است. سازمانی توانمند است که بتواند با پیشکش کردن بهترین برنامه هایِ کشورمداریک (سیاسی)، از بیشترین هواداران در میان مردم برخوردار شود. هنگامیکه یک سازمان کشورمداریک (سیاسی) و دمکرات منشور ِهوده هایِ (حقوق) آدمی سازمان ملل، ارجمندیِ آزادی هومن (بشر) و ارزش هایِ دمکراسی را بر درفش خود برجسته بازتاب دهد، باید که در بهوده (به حق) بودن خود در مبارزه برایِ آزادی ایران، اندیدی نداشته باشد. و هواداران آن باید که آماده باشند که برایِ برآورده کردن آماژ و هدفِ سازمان، جانفشانی کُنند.

 از دیدگاه من یکی از بُزرگترین راهبندهایی که در سی سال گُذشته بازدارندۀِ آزادیخواهان در بالیدن (نمو کردن) به یک نیرویِ جایگُزین شُده است، فراپُرسش ِ(مشکل) رهبری بوده است. به شَوَندِ نبودِ یک رهبری ِ خَرَدمندانه ای که بتواند توان و نیرویِ آزادیخواهان را سازماندهی کُند،  انرژیِ سازندۀِ آزادیخواهان در سی سال گُذشته بسان آب خروشان ِیک رودخانۀِ بُزُرگ بدون اینکه بکاربسته شود، تباه شُده است. ارزش کار رهبری در مبارزه برایِ آزادی در این است که او میتواند با برپایی یک هَماهنگی در میان کارتاری (فعالیت) و تلاش هایِ آزادیخواهان ِبرونمرزی و درونمرزی، پایداریِ شهرینگی ِ(مدنی) شهروندان را در برابر خودکامگی آخوندها سازمان دهد، از هزینه کردن بسامدی (تکراری) سرمایه ها و زمان و تباه شُدن آنها در فرآیندِ مبارزه، جلوگیری کُند و زمان انجام کارهای مُهین را در سنجش با نَهِش ِ(وضع) بیسامانی در چَکادِ (جبهه) آزادیخواهان، به کمترین اندازه برساند. و از سویِ دیگر میتواند بُلندگویِ فریادِ دادخواهی ِ آزادیخواهان در برابر همبودگاهِ (جامعه) جهانی گردد و با بدست آوردن پُشتیبانی ِکشورهایِ دمکراتیک از مبارزۀِ مردم ایران در برابر خودکامگی، به پیروزی جُنبش آنها شتابِ سد چندان بخشَد. خوشبختانه با پذیرفته شُدن ِخویشکاریِ رهبری جُنبش ِآزادیخواهی ِمردم ایران از سویِ آقایِ کوروش پهلوی، بُزُرگترین راهبندِ رسیدن به آزادی در این کشور، بکنار گُذشته شُده است. و این خویشکاریِ آزادیخواهان و میهن پرستان ایرانی میباشد که بدون ِدَرَنگ و رویکرد به وابستگی هایِ گوناگون ِسازمانی شان، سُهنَدگی (حساسیت) زمان و آن پُژمرگی (خطری) را که یکپارچگی این کشور را میپَتِستَد (تهدید میکُند) دریابند، و او را در این مبارزۀِ سرنوشت ساز تنها نگُذارند.

 در پیکار با انیرانیان و بیگانگانی که 30 سال آزگار بر کشور ما ناهوده (به ناحق) دستیازیده اند، باید که نُخُست کاستی ها و لغزش هایِ  آنها را بشناسیم و سپس برایِ کوبیدن ِ  آنها بر رویِ این کاستی ها و لغزش ها سرمایه گُزاری کُنیم. این تازیان دوران نو دارای دو سُستی پُرسیج (پر خطر) هَستند که دو چشم اَسفندیار آنهاست.

1.   وابستگی آنها به درآمد هایِ نفتی

2.   ایران ستیزی و هدف کردن کیستی و شناسۀِ ایرانیان در خاستگاه برنامه ای برایِ پایندان کردن (تضمین) ادامۀِ هستیشان.

 

از آنجا که رازمان (رژیم) آخوندی 99 % وابسته به درآمدهایِ نفتی برای ادامه هستی ِننگینش است، و بدون ِدلار هایِ نفتی، این رازمان ناتوان از سرپا نگهداشتن خود در ادامۀِ پرداختِ کارمزد چُماقداران، ارازل و اوباش و اهرم هایِ فشارش است، یک آروایش (تحریم) نفتی ِکوتاه زمان، آخوندها را از ادامۀِ هَستی بازخواهد ایستاند و سامان ِبیداد آنها را از هم فرومیپاشاند. از اینرو، گرانیگاهِ کارتاری هایِ (فعالیت های) سازمان هایِ دمکراتیک برونمرزی باید در راستایِ گُذاشتن برنامۀِ پیرامونگیری (محاصره) و آروایش (تحریم)  نفتی مولاها در دستور ِکار کشورهایِ آزاد جهان باشد، که نیازمند به نفت ایران مبیاشند. این یکی از بهترین و کم هزینه ترین شیوه ها برایِ نابودیِ آخوندها، در سنجش با درگیری و تازش ِرَزمی آمریکا و اسرائیل با ایران میباشد که بازدۀِ شوم آن به شوۀِ (سبب) نابودیِ کارخانه هایِ اتمی ایران، میلیون ها تن کشته، میلیاردها دُلار زیان به مردم ایران و آلودگی ِزیستبوم ایران برایِ هزاران سال با خیزآب هایِ رادیواکتیو خواهد بود.

از دیگر آبشخورهایی که بُنمایۀ و هَستیبَخش ِآخوند ها در این کشور میباشد، فراگیری فرهنگِ ریاکاری و حیله گریِ اسلام در این کشور میباشد که هیچگونه نزدیکی یا همانندی با فرهنگ نهادین و اهورایی مردم ایران که بر پایۀِ راستی و نیکوکاری و دوری کردن از دروغ و نیرنگبازی میباشد، ندارد. این فرهنگ اسلامی را که در 1400 سال پیش تازیان به زور ِ شمشیر به این مردم پذیرانده اند، همیشه در روی در رویی با فرهنگ اهورایی و کیستی ایرانیان بوده است. فرهنگِ اسلامی در این کشور همیشه نمادی از شکستِ شهرینگی (تمدن) باشکوه ایران باستان و سرفرازی مردم ایران در برابر مردم بی فرهنگ تازی بوده است که وامانده از شهرینگی بوده اند. و دیگر اینکه به شوندِ (علت) فروپاشی ِسامان ِتوانمندِ شاهنشاهی ساسانی بدستِ مسلمانان ددمنش و بی فرهنگ بود که این کشور به اندازه ای سُست و بی در و پیکر گشت که ناتوان در پدافندی از خود در برابر مغلول ها، تاتارها و دیگر تیره هایِ تازیِ تازه سربرآورده شد، تازیان ِتُرکی که در این کشور تُرکتازی کردند و از کُشته ها پُشته ها ساختند. و دیگر اینکه دین اسلام و فرهنگ واپسگرایِ تازیان، شوند ( علت) بُنیادین در واپسماندن ایران از پیشرفت و رُستن (رشد کردن) در 1400 سال گُذشته بوده است.  امروز باید که مردم ایران اسلام را در تیرس پژوهش هایِ خُرده گیرانه و روشنگرانۀِ خود بگذارند تا بتوانند با بُریدن زنجیرهایِ بندگی ای که به ژاژپنداری ها و خرافاتِ فرهنگ اسلامی گره خورده اند، خود را پس از 1400 سال از زنجیر بردگی و بندگی به اسلام نجات بخشند. این خویشکاریِ روشنبین هایِ این کشور است که با گُوالیدن (رشد) خودباوری و خودآگاهی میهنی در مردم ایران، کیستی و شناسۀ ایرانی بودن آنها را مایۀِ فرهمندی (افتخار) و سربلندی آنها کرده و میهن پرستی و فرهنگِ اهورایی ایرانیان را روی در رویِ فرهنگِ واپسگرا و ددمنشانۀِ اسلام کُنند.

یکی دیگر از راه هایِ کُمک به جُنبش آزادیخواهی مردم ایران، گردآوری کُمکِ پولی در برونمرز برایِ خانواده هایِ رهبران هَنگمه هایِ کارگری (اتحادیه های کارگری) آموزگاران و زنان آزادیخواهی میباشد که در بند هستند. همانگونه که پیش از این گفته شد، اگر خستو (معترف) به این راستینگی باشیم که مبارزۀِ نهادین در برابر ِخودکامگی در درون ایران جریان دارد، پس بگذارید که با گُشایش یک شُماره بانکی بدستِ یک آدم نامآوری که همه به او اَپَستام (اعتماد) داشته باشند، به پیکارگران راه آزدی در ایران که راسته (مستقیم)  روی در دروی با خودکامگی هستند، یاری برسانیم.

با ارجمندی

خشایار رُخسانی

‏جمعه‏، 2009‏/01‏/30

 

بازگشت به خانه

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630