پيوند به ديگر نوشته های نويسنده در سکولاريسم نو
نقدی بر مقالۀ «زمینه یابی علل ناکامی اپوزیسیون»
م. چشمه
آقای عبدالستار دوشوکی، از فعالان سیاسی خارج کشور، در جستجوی پاسخی برای علل ناکامی اپوزیسیون رژیم جمهوری اسلامی، گویا با ارسال پرسشنامه ای برای بیش از صد و سی تن از شخصیت های اپوزیسیون و تأمل در مورد این پاسخ ها به نتایجی رسیده است که به باور من در مجموع نادرست و در واقع بمثابه دمیدن شیپور از سر گشاد آن است. با مطالعۀ مقالۀ آقای دوشوکی میتوان بدین نتیجه رسید که علاوه بر شعرای قدیم، ایشان بسیار تحت تأثیر یکجانبۀ محققین و نویسندگانی است که در یکی دو دهۀ اخیر بر زمینۀ شکست تاریخی انقلاب 57 و جنبش اصلاح طلبانۀ دوم خرداد 76 در مورد خصوصیات اخلاقی، فرهنگی- اجتماعی ایرانیان قلم فرسائی کرده اند؛ نویسندگانی از قبیل علیرضا قلی، علی محمد ایزدی، حسن نراقی و بویژه آقای حسن قاضی مرادی ("استبداد در ایران") که آقای دوشوکی نیز خود بطور مفصل به آنها اشاره کرده اند. عصارۀ نظریۀ آقای دوشوکی را می توان از متن مقالۀ اخیر ایشان "زمینه یابی علل ناکامی اپوزیسیون در بستر تاریخ فرهنگ استبدادی و سنتی ایران" (1) استنتاج نمود. لب کلام ایشان اینست که نخبگان و دولتمردان سیاسی، و از جمله اپوزیسیون خارج کشور ناکام و سترون مانده اند زیرا مانند سایر عوام الناس محصول یک بستر فرهنگی آفت زا و سترون بوده اند. وی ادعا میکند که سعی کرده در این مقاله، با کنار گذاشتن "مصلحت اندیشی"، از سطح تعارفات رایج در مورد "هنر ایرانیان" یه عمق خاک "آفت زای" فرهنگ ایران رسوخ نماید. در ابتدای مقاله نیز، با نقل قطعه شعر معروف فردوسی (ز دهـقان و از تـرك و از تازيان / نژادي پديد آمد اندر ميان... نه دهقان، نه ترك، و نه تازي بود / سخن ها به كـردار بازي بود... هـمـه گـنـج ها زير دامـان نهـند / بكوشند و كوشش به دشمن دهند...)، نژاد ایرانیان را علیرغم اینکه خود اذعان دارد "عامل موثر در پروسه نیل به دمکراسی و تمدن" نیست، بگونه ای به ناکامی اپوزیسیون مربوط دانسته است. بهر حال منظور ایشان در نقل این شعر فردوسی کاملاً معلوم نیست، چرا که درک فردوسی از اختلاط نژادها با معیار ها و نمونه های دنیای مدرن همخوان نبوده و اگر کمی بیاندیشیم بسیار نادرست و خلاف واقع است.
"فرهنگ اصیل" بزعم آقای دوشوکی در قاموس ایرانیان مقوله ای ایستا است که در اصل ریشه در "خرد گریزی" آئین زرتشت دارد. ایشان در ادامه با اشاره به نوشته پژوهشگران فوق عنوان میکند علت اینکه ایرانیان "خودمحور، فرصت طلب، دو رو، حقيقت گريز، رشوه گير و رشوه بده، متملق، متظاهر، سطحي، قهرمانپرور، مسئوليت ناپذير، احساساتي، مردسالار، زن ستيز، ظاهر پرست، قانون گريز، و حسود" اند، ریشه در "عصبیت ایلی" دارد. وی می نویسد: "شالوده و زير بناي فرهنگي ما «عصبيت ايلي» است. اما در روبنا و در عمل، اين عصبيت به اشكال مختلف تجلي پيدا مي كند. بعنوان مثال، خودخواهي! كه درسطح شخصي بصورت خودمحوري و يا خودگراي منفي؛ در سطح گروهي و يا جناحي بصورت «خودي» و «غير خودي»؛ و در سطح «ايلي» و يا «ملي» بصورت صفات خودشيفتگي و خودپرستي (نارسيسيسم ملي) عوامپسند نظير «هنر نزد ايرانيان است و بس»، ظاهر مي شود." (همانجا). موضوع دیگری در نوشته ایشان (همانند بسیاری دیگر از مفسرین) اشاره به توهم توطئه و توطئه گری است که ذهن ایرانیان را تسخیر کرده و بنظر ایشان ریشه در عدم شفافیت سیاسی در امور حکومتی دارد. دیگری، باور به "قدیسیت حاکم" ("چه فرمان یزدان چه فرمان شاه") که منجر به تحکیم استبداد از یکطرف، و تحمیق توده ها از جانب دیگر گردیده است. وی، با اشاره به نوشته قاضی مرادی، پشتوانۀ فرهنگ عصبیت ایلی که منجر به سلطه استبداد بر مردم گردیده را عامل "ترس" دانسته، که در گذشتۀ دور بر "ترس طبیعی و آسمانی" متکی بوده، و در "عصبیت نوین" بر ترکیبی از ارعاب و ترس اجباری توسط "دستگاه های سرکوبگر امنیتی و نظامی" متکی بوده است. علاوه بر عوامل فرهنگی، ایشان یک عامل مهم دیگر را نیز در ناکارائی اپوزیسیون خارج کشور دخیل دانسته و آن "استراتژی فعال رژیم" برای منفعل کردن اپوزیسیون از طریق اعزام نفوذی های ظاهراً دو آتشه به میان اپوزیسیون و تأسیس یا استفاده ابزاری از کانال های رسانه ایست، که بزعم ایشان بالاخره موفق گردید چهار میلیون ایرانی خارج کشور را به انفعال کشاند.
به باور من، نظریۀ آقای دوشوکی ملهم از نویسندگان فوق الذکر، فقط بر جوانبی از مشگلات تاریخی و اجتماعی- فرهنگی ایران دست می گذارد. لیکن پیدا کردن سر نخ کلاف سر در گم عقب ماندگی و ناکامی جنبش آزادیخواهی و اپوزیسیون ایران بدون مطالعۀ همه جانبۀ آکادمیک، که کلیۀ عرصه های تکامل تاریخی ایران ـ بویژه اقتصاد، سیاست، فرهنگ، موقعیت جغرافیائی، عامل خارجی و از جمله فاکتور تصادف (شانس فلسفی) ـ را بررسی کند، ممکن نیست. در اینکه فرهنگ و اخلاق جامعه ایران در نتیجۀ سلطه استبداد، استعمار و یا سلطه خارجی و موقعیت اقلیمی دچار ناهنجاریهای جدی میباشد شک و تردید نیست. اما اینکه علل عقب ماندگی جامعه و ناکامی اپوزیسیون را در همه دوران ها به فرهنگ خرد گریز و مبتلا به عصبیت ایلی، توهم توطئه، تقدیس حاکمان و غیره تقلیل دهیم نادرست است و، مهمتر از همه، از نظر سیاسی ره بجائی نخواهد برد؛ چرا که واقعیت تاریخی ما در دوران های متعدد این فرضیه را باطل کرده است.
بعنوان مثال، در همین مقالۀ آقای دوشوکی، ایشان چندین صفحه در مورد مصیبت های اخلاقی و فرهنگی ایرانیان سیاه کرده اند، اما در پایان مقاله تز اصلی خود را فراموش کرده می نویسند: "در پايان اين مقاله، بجاي خواندن و يا نوشتن اين همه آيۀ ياس و نوميدي، بايد اميدوارانه اذعان كنم كه انقلاب مشروطه، قيام ملي صنعت نفت، قيام 22 بهمن و حتي تا حدي جنبش دوم خرداد نشان دادند كه ملت ايران پتانسيل بالقّوه براي خيزش عليه استبداد را دارد و در عمل آن را بارها ثابت كرده است، و من اطمينان دارم كه دير يا زود، ملت ايران همانگونه كه به كرات نشان داده است، با يك خيزش تاريخي ديگر رژيم جمهوري اسلامي را عليرغم تمامي سركوب ها و تدابير شديد امنيتي و اطلاعاتي آن براي جلوگيري از چنين خيزشي، به همان جايي خواهد فرستاد كه بيش از 30 رژيم و سلسله ماقبل آن به آنجا رفته اند." (همانجا). معلوم نیست چگونه است ملتی "خردگریز"، مبتلا به "عصبیت ایلی" که همواره حاکم را "تقدیس" کرده است، ناگهان پتانسیل بالقوه برای خیزش علیه استبداد پیدا میکند! آیا ایشان با اذعان باینکه همین مردم در طی صد سال گذشته مکرراً بر علیه استبداد و سلطه خارجی شوریده اند، تز اصلی خود را باطل نمیکنند؟!
و یا، در مورد ایرانیان خارج کشور، آقای دوشوکی معتقد است که اینان علیرغم "تجربه زندگی 25 تا 30 ساله در کشورهای دمکراتیک و آزاد" هنوز دمکراتیزه نشده و تحت تأثیر فرهنگ بومی خود می باشند. باز معلوم نیست اگر بزعم ایشان فرهنگ ایران خرد گریز و دچار عصبیت ایلی است، پس موفقیت های چشمگیر ایرانیان خارج کشور را در مقایسه با سایر مهاجرین چگونه می توان توضیح داد! در اینجا البته بحث این نیست که کلیه ایرانیان خارج کشور کاملاً دمکراتیزه شده و خصوصیات منفی فرهنگی خود را تماماً از دست داده اند، بلکه نسبیت قضیه را باید در نظر گرفت، و از ایشان پرسید ارزیابی ایشان در مورد کارنامه هندیها، چینی ها و یا مکزیکی های مهاجر در غرب چگونه است؟
اینکه تا کنون کلیه کوششها در زمینه دمکراتیزه کردن جامعه ایران به نتیجه مطلوب نریسده را میتوان بدو گونه توضیح داد. یا می توان با عینک بدبینانه و بطرز غلو آمیز آنرا ناشی از فرهنگ عقب مانده مردم ایران دانست و لاجرم به نتیجۀ "خلایق هر چه لایق" رسید، و یا می توان با نگاه خوشبینانه حرکت یک قرن گذشتۀ ملت ایران را برای کسب آزادی، حرکت ملتی کهن سال دانست که با آشنا شدن با فرهنگ روشنگری غرب، از طریق آزمون و خطا (و تأکید روی آزمون و خطا است)، سعی کرده است تا به قافلۀ تمدن جهانی بپیوندد؛ هر کوششی متضمن پیشرفت ها و شکست ها بوده است، اما بدلایلی (مشغلۀ فکری آزادیخواهان و پژوهشگران) این کوشش ها تا کنون به نتایج دلخواه نرسیده اند. این نهضت و این راه البته ادامه خواهد داشت، و چه بهتر که همۀ ایرانیان خاکستر یأس ناشی از شکستهای پی در پی در طی 30 سال گذشته را از تن زدوده، عینک بدبینی را بدور افکنده و فراموش نکنند که گام برداشتن در راه هدف از رسیدن بخود هدف مهمتر است. پیش چشمت داشتی شیشه کبود / زان سبب عالم کبودت مینمود.
نگارنده در مقاله ای (2) در نقد نظریه ای که به "اصالت سیاست" کم بها می دهد، عنوان نمودم که جامعۀ ایران در طی صد سال گذشته (بیشتر در دوران پهلوی ها)، علیرغم کمبودها، در عرصه های اقتصادی – اجتماعی و فرهنگی پیشرفت های چشمگیری داشته است؛ از این جمله اند بسط روابط سرمایه داری و رشد شهر نشینی، اصلاحات ارضی، میزان باسوادی و آموزش عالی، گسترش حقوق زنان، ایجاد دادگستری و، شاید مهمتر از همه، در هم شکستن نظام ایلی و عشیره ای ایران. عامل اصلی بن بست و عقبگرد جامعه ایران را بویژه در پیآمد انقلاب 57، می بایست در درجۀ اول در عرصۀ سیاسی و یا در روابط عقب ماندۀ سیاسی، و در حال حاضر، در حاکمیت نظام جمهوری اسلامی جستجو کرد. در واقع، گفتۀ معروف ژان ژاک روسو، "همه چیز بطور تنگاتنگ با سیاست ارتباط دارد،"(3) به بهترین نحو مشگل جامعه ایران را در دوران معاصر بیان می کند.
آنانکه در حال حاضر "اصالت فرهنگ" را در مقابل "اصالت سیاست" مطرح میکنند، باز راه خطا پیموده، و تخم یأس و ناامیدی را هر چه بیشتر می افشانند. آن عده ای که معتقدند تا مشگل فرهنگی و اخلاقی جامعه حل نشود، مشگل جامعه حل نخواهد شد، باید توضیح دهند که چگونه می توان با وجود نظام جمهوری اسلامی انتظار داشت تا فرهنگ جامعه (عامه مردم) در مدت زمانی معقول، رشد معنی دار داشته باشد؟! آیا باید 80 سال و یا بزعم عده ای 500 سال دیگر نیز انتظار کشید؟ روشنفکران جامعه اما در عصر جهانی شده و ارتباطات نوین قادرند در ورای رژیم حاکم، دانش اجتماعی – سیاسی خود را ارتقاء دهند. در این رابطه، اشکال اساسی روشنفکران و نخبگان جامعه نه در درجه اول خود محوری، خود خواهی و حسادت آنها، بلکه در اساس کمبود دانش سیاسی و سکتاریسم سیاسی آنها است که موجب گردیده نتوانند تا کنون بیک گفتمان مشترک دمکراتیک، سکولار و تجدد خواهانه نائل گردیده، و همپای آن برای سازمانیابی و تشکل صفوف خود و اقشار مردم اقدام اساسی صورت دهند.
به باور من، بار اصلی مسئولیت اشتباه بر دوش اردوگاه چپ ایران است که بعنوان بخش پیشتاز جامعه، حدود 70 سال پیش مسیر خود را از لیبرالیسم سیاسی و پیام اصلی جنبش مشروطه یعنی تجدد جدا کرد، در دوران انقلاب با ارتجاع مذهبی هم جبهه شد و مبارزه با امپریالیسم را بر مبارزه بخاطر دمکراسی ترجیح داد، و کماکان نیز نتوانسته بر مبنای درس گیری از شکست های گذشته و با خط کشی قاطع با سوسیالیسم آسیائی، نیروهای پراکنده چپ را بدور یک پلاتفرم سوسیال- دمکراتیک مترقی و میانه رو گرد آورد.
جالب توجه است که بسیاری از کتب و مقالاتی که نسبت به فرهنگ ایران و خصوصیات اخلاقی مردم جنبه انتقادی دارند اکثراً در دوران های شکست و افت جنبش منتشر میشوند. فی المثل، در دوران پس از خرداد 60، و یا پس از شکست اصلاح طلبی و جنبش دانشجوئی در پیآمد دوم خرداد 76. در حول و حوش انقلاب 57 که به شهادت تاریخ حس از خود گذشتگی و فداکاری مردم در همه جای ایران بچشم می خورد و مردم ایران اکثراً شاد و امیدوار بودند، چنین نظراتی طبیعتاً نمی توانستند بازار پر رونقی داشته باشند. از این جهت اینگونه نظرات را می بایست نظرات دوران افت یا حضیض جنبش نامید.
کسانیکه خصوصیات منفی فرهنگی – اجتماعی مردم ایران را برجسته می کنند، بایستی پاسخ دهند که آیا سایر مردم جهان از این خصوصیات منفی مبرا هستند؟ آیا تا کنون چه تحقیقات جامعه شناسانۀ علمی (و نه اسطوره ای و غیر آماری) بطور تطبیقی فرضاً خصوصیات فرهنگی دو ملت همطراز مانند ایران و ترکیه و یا ایران و مکزیک را بررسی کرده اند؟ آقای دوشوکی می نویسند: "در ایران ما هزاران نفر جمع می شوند تا کشتن یک انسان را از بالای جرثقیل تماشا کنند، و یا با سنگسار یک زن بی گناه لذت ببرند و به وظیفۀ شرعی (فرهنگی) خود عمل کنند." (همانجا) متاسفانه چنین فجایعی در ایران آخوندی اتفاق افتاده اند، لیکن هیچ انسان منصفی قضاوت در مورد فرهنگ مردم یک کشور را بر مبنای عملکرد قشرهای عقب مانده آن قرار نمیدهد، بدین معنی که اقشار عقب مانده لزوماً نماینده کل جامعه نیستند. مگر اینکه آقای دوشوکی بتوانند ثابت کنند که هنگام دار زدن و یا سنگسار محکومی، اکثر مردم شهرهای ایران جمع شده، هلهله می کنند!
هنگامی که علل ناکامی اپوزیسیون را بررسی می کنیم، طبیعتاً بعنوان یک فاکتور عینی، علاوه بر عوامل زیربنائی میبایست کمبودهای فرهنگی و اخلاقی، و از جمله خرافات مذهبی ایرانیان، را شناخت و در نظر گرفت. اما مهمتر از همه میبایست بدنبال علل تاریخی، سیاسی، و اجتماعی رفتار روشنفکران و اپوزیسیون سیاسی گشت. من در مقالۀ دیگری (4) در حد توان خود بدین نکات اشاره کرده ام، در اینجا به سر فصل این نکات مختصراً اشاره می کنم.
به باور من، مشکلات اصلی اپوزیسیون ایران در حال حاضر بدین قرارند:
1) عدم غلبه یک گفتمان دمکراتیک، رادیکال و سکولار که بتواند، همکلامی، همدلی و همگامی بخش مهمی از روشنفکران را در پی داشته باشد؛
2) عدم پاسخگوئی به فقدان یک رهبری کاریزماتیک و یا یک شورای رهبری؛
3) عدم توفیق در یافتن راه های ارتباط میان روشنفکران و توده های مردم در شرایط اختناق.؛
4) عدم پاسخگوئی به معضل حزب، سازمان و سایر اشکال تشکیلاتی.
5) عدم پاسخگوئی به ایجاد وحدت و ائتلاف میان صفوف اپوزیسیون، و
6) چگونگی برخورد به مقوله "فرسودگی" نسل قدیم و "شایستگی" نسل جدید.
در عین حال ما هرگز نباید فراموش کنیم که پیکر جامعه سیاسی ایران هنوز از کشتار و قتل عام (زخم کهنه) ده ها هزار تن از رهروان راه آزادی توسط رژیم جمهوری اسلامی کاملاً التیام نیافته است. بدین مشگل زخم جدید ناشی از خیانت رهبران جنبش دوم خرداد و شکست جنبش اصلاح طلبی را نیز بیافزائید، و مهاجرت چند میلیون ایرانی نخبه از ایران را نیز در نظر گیرید، تا به علل ناکامی جنبش سیاسی در حال حاضر بهتر پی ببرید. بالاخره، هنگامیکه در مورد علل ناکامی اپوزیسیون صحبت می کنیم، عامل شانس (در واقع بد شانسی) و تصادف بعنوان یک فاکتور جانبی را نباید از نظر دور داشت.
اجازه دهید بیک سری از این اگر های تاریخی اشاره کنیم. اگر شاه 6 ماه زود تر صدای انقلاب مردم را شنیده بود! اگر شوروی 10 سال زود تر سقوط کرده بود! اگر خمینی قبل از تسخیر سفارت آمریکا در گذشته بود! و...، آیا ما کماکان با این شدت و حدت از ناکامی اپوزیسیون صحبت می کردیم؟! اگر پاسخ این باشد که اشکالات فوق همه ناشی از فرهنگ خرد ستیز و عقب مانده و آفت زای روشنفکران است، آنگاه باید گفت که ما در یک دایره بسته و یک سیکل معیوب کامل قرار گرفته ایم. شاید عده ای با برجسته کردن جوانب منفی اخلاقی- فرهنگی مردم قصد تهییج و تحریک (غیرتی کردن) مردم را داشته باشند. بسیار بعید میدانم که این شیوه کارساز باشد.
در پایان من با آقای دوشوکی در مورد اینکه "مشگل اساسی دیگر، چیرگی جو بی اعتمادی و یأس در جامعه ایرانی است" هم عقیده ام، اما معتقدم که این نیز زود تر از آنچه می پنداریم خواهد گذشت، چرا که رژیم جمهوری اسلامی به گندیدگی کامل خود نزدیک شده، و زخم های اپوزیسیون نیز رو به التیام اند.
اجازه دهید با تکیه بر نکات مثبت فرهنگ ایرانی سعی کنیم با هم مهربان تر شویم، و با کنار زدن پرده یأس در جهت شالوده ریزی ایرانی آزاد بحرکت خود شتاب بخشیم.
12 دی 87
----------------------
1. "زمینه یابی علل ناکامی اپوزیسیون در بستر تاریخ فرهنگ استبدادی و سنتی ایران"، عبدالستار دوشوکی، پیک ایران، 26 آذر 87
2. "مانع اصلی گذار ایران به دمکراسی کدام است"، م. چشمه، اخبار روز، 11 مهر 87
3. "مبانی نقد فکر سیاسی"، مرتضی مردیها، تهران ، نشر نی، 1385
4. " تأملی بر مشکل همبستگی نیروهای دمکراسی خواه"، م. چشمه، اخبار روز 20 خرداد 87
برگرفته از سايت «ايران گلوبال»:
http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2-48661&nid=haupt
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |