پيوند به آثار ديگر نويسنده در سکولاريسم نو
منجیسازی از خاتمی و هزینههای آن
دکتر مهرداد مشایخی
روی سخن این نوشته صرفا با یک بخش معین از روشنفکران و فعالان سیاسی است: آنها که خود را سکولار، رفرمیست، دموکرات، معتدل و جمهوری خواه میدانند ولی حتی پیش از آن که محمد خاتمی اعلام نامزدی کرده باشد و، مهمتر از این، حتی قبل از آن که او برنامه انتخاباتی خود را به اطلاع جامعه رسانده باشد، در حمایت از نامزدی او گوی سبقت را از اصلاح طلبان «جبهه مشارکت اسلامی» نیز ربودهاند! ولی پیش از آن که نقد خود از این طیف را بیان کنم لازم میدانم دیدگاه خودم نسبت به انگیزهها و سیاستهای جبهه مشارکت اسلامی را بیان کنم.
در صف حامیان خاتمی طبعا میباید ابتدا به دیدگاههای دستهای از اصلاحطلبان حکومتی، که عمدتا در «جبهه مشارکت اسلامی» و «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» سازمان یافتهاند، اشاره کرد. به هر حال، با سیاستهای تدافعی و محافظهکارانهای که این تشکلها در چند سال اخیر اتخاذ کردهاند، حمایت بی قید و شرط آنها از خاتمی قابل درک است (ولو آن که قابل دفاع نباشد). پس از شکست «پروژه اصلاحات» اصلاحطلبان حکومتی میباید یا از مواضع گذشته خود عقبنشینی میکردند و یا با نقد جدی عملکرد خود سیاستها و برنامههاشان را با تشکلها، شبکهها، و خرده جنبشهای مدنی کشور (نظیر زنان، دانشجویان، کارگران، فرهنگیان، اقوام) همراه و همسو میکردند. نیک میدانیم که آنها، شوربختانه، راه اول را برگزیدند. یعنی در عمل، آنها سیاست بقا را پیش گرفتند. انتخاب محسن میردامادی، به جای محمدرضا خاتمی، به عنوان دبیرکل جبهه، نماد این تغییر جهت سیاسی از «اصلاحگری» به یک تشکل سیاسی اسلامگرای معتدل و معتقد بود که تا اطلاع ثانوی، صرفا برای حفظ خود در قدرت و نظام سیاسی تلاش میکند.
آنها فراموش کردند که در ایجاد «وضع موجود» خود آنها و شخص محمد خاتمی نقش قابل توجهی داشتهاند. جبهه مشارکت هیچگاه حاضر نشد در تحلیلها و اسناد رسمی به این نقد از گذشته همت گمارد. آنها حتی به توصیههای برخی از یاران گذشته خود (مثل عباس عبدی) برای کنارهگیری از قدرت نیز اعتنایی نکردند. گرچه آنها به معنای دقیق کلمه امروز در ساختار سیاسی قدرت از مکان شاخصی برخوردار نیستند ولی این را نباید به حساب تصمیم به کنارهگیری آنها گذاشت؛ آنها را در واقع جریان احمدینژاد ـ خامنهای ـ سپاه کنار گذاشت!
سیاست عملی مشارکتیها در سه سال و نیم گذشته را میتوان اینگونه خلاصله کرد: تقویت هویت دینی خود، تغییر گفتمان و سیاست غالب از اصلاحطلبی به «منتقدان دلسوز نظام»، ابراز وفاداری ادواری نسبت به نظام جمهوری اسلامی و «میراث امام»، سکوت درباره ولایت مطلقه فقیه، محدود کردن فعالیتها به انتخابات، و فاصلهگیری از هر برخورد و رویکرد اعتراضی (حتی در مورد تضییقات و تبعیضاتی که در چند انتخابات گذشته نسبت به نامزدهای آنها انجام گرفت). در یک کلام، آنها نیز همان «صورتکی» را بر چهره زدند که «نهضت آزادی» از ابتدای انقلاب به چهره زده و از آن مدد میگرفت: «دلسوزان واقعی نظام». دستکم باید این نکته را نادیده نگرفت که «نهضت آزادی»، در مقاطعی، پا را از چارچوب ترسیمی نظام فراتر گذاشته و نشان داده است که مطیع مطلق نیست. شوربختانه، جبهه مشارکت اجازه داده است که نوع، ضوابط و چگونگی بازی سیاسی را اقتدارگرایان به آنها تحمیل نمایند.
به هر رو، زمانی که اصلاحطلبان گذشته هویت جدید خود را به این ترتیب تعریف کردند طبیعی است که در ادامه کار منجی آنها محمد خاتمی امروزی باشد. آنها نیز خوب میدانند که خاتمی هنوز نه برنامهای متفاوت از گذشته اعلام کرده، نه جسورتر از گذشته شده، و نه حتی اعلام رسمی کاندیداتوری کرده است. آنها در خاتمی نه امکانی برای «اصلاح نظام» که امکانی برای به عقب راندن احمدینژاد و بازگشت به کانون قدرت را میبینند. نه آن که عقب راندن احمدینژاد را مهم ندانیم ولی حتی برای رسیدن به این هدف به یک بسیج اجتماعی بس گستردهتر و فراانتخابی نیاز است که یک پای آن را پایگاه اجتماعی به ظاهر خاموش «غیرخودیها» تشکیل میدهد: اقشار مدرن ـ سکولار ـ غربگرای کشور که بسیاری از آنها در سالهای اخیر در انتخابات رای به تحریم دادهاند و اعتمادی به اصلاح طلبان ندارند.
پرسش اساسی از مشارکتیها این است که ۱۲ سال پس از بسیج میلیونی دوم خرداد ۷۶ چگونه آنها میخواهند در شرایط به مراتب نابسامانتر از آن مقطع، بی آن که نیروهای سکولار ـ دموکرات درون کشور و تشکلهای صنفی وابسته به صاحبان مشاغل حرفهای، هنرمندان، فرهنگیان، جوانان، متخصصان، زنان متجدد، دانشجویان، کارگران و کارفرمایان را جدا به بازی بگیرند، آنها را به نفع خاتمی وارد بازی انتخاباتی کنند؟ اگرچه پاسخ اصلاحطلبان به این پرسش برایم مهم است ولی مهمتر از آن، گفت و گو با روشنفکران و نمایندگان نیروهای مدنی کشور است تا راهکاری را برای برونرفت از وضع موجود بیابیم. به باور من وعدههای مبهم «بهبود عمومی اوضاع» دیگر جوابگوی نیازهای این اقشار نیست و میباید برای هر گروه شهروندی حقوق معین و مشخصی را مطالبه کرد. سکولارهای خاتمیگرا
اگر انگیزه حزب مشارکت و دستهای از اسلامگرایان اصلاحطلب نسبت به سیاست منجیسازی را حداقل میتوان درک کرد (و نه از آن دفاع کرد)، چنین سیاستی را در میان آنها که خود را سکولار، دموکرات، اصلاحگر و جمهوری خواه میدانند به دشواری میتوان باور کرد. خاتمی، به هر حال، به مدت هشت سال اصلاحطلبان را در کانون قدرت نگاه داشت و از این زاویه امتیازات، رانتها، و امکانات فراوانی برای آنها تهیه دید. ولی دستآورد پایا و ملموس دوره خاتمی برای نیروهای اجتماعی سکولار، متجدد، غربگرا و روشنفکران و سیاسیون آنها چه بوده است؟ شکی نیست که در دو سه سال آغازین زمامداری خاتمی فرصتها و فضاهای جدیدی در عرصههای اجتماعی ـ فرهنگی ـ سیاسی ایجاد شدند که نمیتوان منکر آنها بود. ولی همه میدانیم که اینها گذرا بودند و نهادینه نشدند و در دوره دوم ریاست جمهوری او تقریبا همگی از میان رفتند: گشایش در کار انتشار کتب و مطبوعات و هنر و فرهنگ، تحرک در دانشگاهها و محیطهای آموزشی، آزادیهای پوشش و معاشرت در میان جوانان، نمود فعالیتهای روشنفکری ـ سیاسی در میان سکولارها، و شماری دیگر از فرصتهایی که در تاریخ جمهوری اسلامی کمسابقه بودند. اما مماشاتطلبی خاتمی، که امروز ورد زبان بخشهای وسیعی از مسلمانان دموکرات نیز هست، عاملی جدی در مقابل نهادینه شدن «حق» در ایران شد.
توجه داشته باشید که نقد من به عملکرد خاتمی نه نظیر پیروان گفتمان انقلابی است که اصولا ضد اصلاحات هستند. بلکه نقد من، برعکس، این است که خاتمی و اصلاحطلبان حکومتی قادر به اصلاح واقعی نشدند. در نتیجه، استدلال این دوستان برای پاسخگویی به جریانهای انقلابی ممکن است کاربردی محدود داشته باشد ولی برای قانع کردن گرایشی که سکولار ـ دموکرات ـ مدنی است و تغییر جمهوری اسلامی را با اتکاء به بسیج نیروهای مدنی و با توسل به برگزاری یک انتخابات آزاد (با نظارت بینالمللی) میسر میداند، سخت ناکافی است. من نقد خود نسبت به این دوستان را ـ که بسیاری از نوشتههای آنها در این مورد را میتوان در سایت «ایران امروز» مشاهده کرد ـ در چندین مولفه زیر خلاصه میکنم:
۱ ـ مساله پایگاه اجتماعی دگرگونی
استدلال شما ناظر بر منافع کدام بخش از جامعه ایران است؟ من، در این مرحله از تحولات کشور، منافع بخشهای سکولار ـ متجدد ـ غربگرا را مد نظر دارم و بر این باور هستم که خرده جنبشهای مدنی کشور تا حدودی بیانگر این طیف اجتماعی هستند. میباید سیاست هایی را اتخاذ کرد که به هویتیابی، خودباوری، استقلال سیاسی، و رفع تبعیض از این بخش بیانجامد. طبعا سیاست حمایت بی قید و شرط از خاتمی، او و اصلاحطلبان را مجبور نمیکند که برای کسب حمایت سکولارها به منافع ویژه آنها بپردازند. در حقیقت، شما با مسکوت گذاشتن موضوع پایگاه اجتماعی، مروج نوعی سیاست پوپولیستی هستید، به این معنا که ظاهرا یک کاندیدای اصلاحطلب قرار است تمامی جامعه را نجات دهد!
۲ ـ کدام خاتمی؟
بسیاری از کسانی که درباره نقش محوری خاتمی قلم میزنند نه از خاتمی «واقعا موجود» که از یک نوستالژی سخن میگویند: خاتمی مقطع خرداد ۱۳۷۶!
هراکلیتوس زمانی نوشت که هیچ کس دوبار در همان آب [قبلی] شنا نمیکند! این نکته در نامزدی احتمالی محمد خاتمی مصداق بسیار دارد. چه، نه شرایطی که در آن مقطع خاتمی را به قدرت رساند با امروز مطابقت دارد (بهویژه توجه داشته باشید به نومیدی گسترده عمومی و از خودبیگانگی جوانان، دانشجویان و سکولارهای طبقه متوسط از خاتمی)، و نه خاتمی همان مرد ۱۲ سال پیش است. عقبنشینیهای پیاپی او، به همراه «واقعیات» برآمدن سپاه ـ نیروهای امنیتی، و فرادستی آنها نسبت به مجموعه پراکنده اصلاحطلبان، خاتمی را اگر محتاطتر از گذشته نکرده باشد، دستکم، به اندازه دور دوم ریاست جمهوریاش او را محافظهکار کرده است. حتی سعید حجاریان که از خم و چم مسایل درونی اصلاحطلبان از من و شما مطلعتر است، نامزدی خاتمی را بهطور مشروط مورد حمایت قرار میدهد و میگوید: «اگر خاتمی به عنوان نامزد دموکراسیخواهان در صحنه رقابت انتخاباتی ریاست جمهوری ظاهر شود.» آنگاه او حمایت از خاتمی را «وظیفه ملی و اخلاقی» میداند (خاتمی بینالمحذورین، سایت «نوروز»). ولی خاتمی امروزی چگونه میتواند «نامزد دموکراسیخواهان» شود؟! حجاریان این موضوع را مسکوت میگذارد. بدیهی است که معنای این پیشنهاد آن است که خاتمی میباید از کلیات سخنان زیبای سال ۱۳۷۶ فراتر رفته و یک برنامه عملی را به جامعه پیشنهاد کند که محور آن دفاع از حقوق دموکراتیک گروههای شهروندی باشد. آیا شما حاضرید حتی در حد سعید حجاریان دفاع از خاتمی را مشروط به مواضع مشخص و دموکراتیک او نمایید؟
۳ ـ آیا حمایت از خاتمی صرفا یک تاکتیک کوتاه مدت انتخاباتی است؟
دوستان سکولاری که حمایت بی قید و شرط از محمد خاتمی را در انتخابات آتی پیشنهاد میکنند از این استدلال پیروی میکنند که کنار زدن احمدینژاد تنها به دست خاتمی و در کارزار انتخاباتی ممکن میشود. دوستان! ما این مسیر را یکبار پیمودهایم و با الزامات و نیازهای بعدی آن نیز آشناییم! آن بار ناطق نوری بود و این بار احمدینژاد. البته احمدینژاد گزینه به مراتب نامطلوبتری برای دموکراتیکسازی ایران است تا خاتمی ولی باید توجه داشت که اتخاذ این رویکرد حمایتی فقط محدود به دوره انتخاباتی چند ماهه نیست و نخواهد ماند. این فرایند عملا دموکرات ـ سکولارها را درگیر یک دوره سه چهار ساله خواهد کرد! چه، اگر بعدها نیز نیروهای سکولار بخواهند دولت خاتمی را به چالش کشند گفته خواهد شد که «تضعیف خاتمی در شرایط بحرانی مملکت خیانت است.» بله دوستان! حداقل بپذیرید که دفاع بی قید و شرط از خاتمی یک دوره چند ساله را در بر خواهد گرفت و یک تاکتیک صرف نیست. نتیجه این که، برای یک دوره طولانی استقلال عمل نیروهای سکولار ـ دموکرات فدای حمایت از «الویت» حفظ «دولت اصلاحات» جدید خواهد شد. این بزرگترین هزینهای است که میباید مورد نظر قرار گیرد.
۴ ـ آیا برکناری احمدینژاد معادل گشایش فضای سیاسی در جمهوری اسلامی است؟
به قدرت رسیدن محمود احمدینژاد نقطهای از یک پویش سیاسی در حیات جمهوری اسلامی بود؛ پویشی که طی آن و در دوره زمامداری خاتمی نیروهای سپاه ـ امنیتی جایگاه خود در درون بلوک قدرت را بهطور فزایندهای تقویت کرده و از حمایت خامنهای نیز در مبارزه علیه اصلاحطلبان، سکولارها و مخالفان خارجی جمهوری اسلامی بهرهمند شدند. احمدینژاد و بخشی از اصولگرایان حامی او امروز نوک آشکار کوه یخی را تشکیل میدهند که بیشترین قسمت و درواقع بدنه اصلی آن زیر آب قرار دارد و از نظرها پنهان است. تعویض احمدینژاد با یک رییس جمهور معتدل، نظیر خاتمی، البته نظام را دچار ناهمگونی و عدم تعادل نسبی خواهد کرد (به تناسب میزان چالشی که رییس جمهور جدید و حامیان او بخواهند نسبت به بلوک قدرت اتخاذ کنند)، ولی در شرایط کنونی کشور، فرادستی سپاه ـ خامنهای به حدی است که بدون یک بسیج وسیع مردمی برای تغییر، که فراتر از کارزار انتخاباتی میرود، نظام فعلی میتواند بدون احمدینژاد همچنان سیاستهای محوری خود در امور خارجی و داخلی را ادامه دهد. مثلا، در سیاستهای منطقهای، در سیاستهای هستهای، در ادامه حذف سکولارها، در تبعیض علیه زنان، حفظ موانع موجود در مورد آزادی بیان، مطبوعات، احزاب سیاسی، در حفظ ساختار انتخابات غیرآزاد، و... نمیتوان انتظار داشت که چیزی تغییر کند. آنچه سکولار ـ دموکراتهای مخالف احمدینژاد میباید مد نظر داشته باشند این است که پس از برکناری احتمالی او چگونه میخواهند اصولگرایان، روحانیان سنتی، سپاه، و بیت رهبری را وادار به عقب نشینی کنند؟ در غیر این صورت، تغییر احمدینژاد صرفا در خدمت استراتژی جبهه مشارکت قرار خواهد گرفت.
۵ ـ چرا باید از اصلاحطلبان حکومتی انتظار حمایت از سکولارها را داشته باشیم؟
برخی دوستان سکولار ـ دموکرات یک فرایند ساده و خطی برای آینده سیاسی ایران متصورند؛ به این صورت که گمان دارند با حمایت از اصلاحطلبان حکومتی و خاتمی، این نیرو را مجددا به قدرت میرسانند. آنها گمان میبرند که این بار، اصلاحطلبان با درسآموزی از اشتباهات گذشته خود، محافظهکاران را به حاشیه رانده و فضای سیاسی ـ فرهنگی کشور را دچار تحولی مثبت خواهند کرد و در این میانه، نیروهای سیاسی و اجتماعی دموکرات و سکولار فرصتی خواهند یافت تا خود را بازسازی کنند و یا، احیانا، برخی از خارج به داخل کشور بروند و فعالیتهای خود را سر و سامان دهند. ملاحظه میکنید که در این سناریو، نقطه آغازین هر تحولی، قدرتگیری هر چه بیشتر اصلاحطلبان اسلامگراست!!
گرچه من نیز بر این باور هستم که یک تعادل دموکراتیک در آینده ایران محتاج نوعی نزدیکی و رابطه قاعدهمند میان دموکراتهای سکولار و اسلامگرایان معتدل و دموکرات است، اما در عین حال من دچار این خوش خیالی مفرط نیستم که اصلاحطلبان حکومتی علاقه وافری به تقویت نیروهایی رقیب از میان سکولارها دارند! چرا که، حداقل سه دهه پس از انقلاب اسلامی، ما هنوز شواهدی جدی خلاف این امر در دست نداریم. این را من نمیگویم بلکه بسیاری از مسلمانان دموکراتی که سالها با اصلاحطلبان فعالیت نزدیک داشتهاند بر این امر صحه میگذارند که آنها هنوز «ما» را از خود نمیدانند. امیدوارم دوستان از انتشار مقالات شماری از ما در نشریات اصلاحطلب به عنوان مدرک استفاده نکنند!
چرا راه دور میرویم؟ در همین هشت سال دوره خاتمی، نیروهای سیاسی سکولار ـ دمکرات کشور (چه در ایران و چه در جامعه برونمرزی) به مراتب هزینه بیشتری در دفاع از اصلاح طلبان دادهاند تا فواید و امتیازات ضمنی که از این رهگذر نصیب آنها شد. بنا بر این، حتی با توسل به یک محاسبه ساده هزینه ـ فایده میباید اینبار آگاهانهتر عمل کرد. در این مورد پیشنهاد من چنین است: خاتمی و یا هر نامزد اصلاحطلب دیگر میباید این بار بهطور مشخص و صریح در برنامه انتخاباتی خود حق و حقوقی را که برای زنان، دانشجویان، کارگران، گروههای قومی، روشنفکران و سکولارها مورد نظر دارد قید کرده و برنامه خود را برای نهادینه کردن و متحقق ساختن آنها اعلام نماید. او میباید از این رهگذر «تحریمیان» را قانع سازد، در غیر این صورت او نیز نباید انتظار رای از «تحریمیان» داشته باشد. ما این بار چک سفید امضاء نخواهیم کرد.
۶ ـ آیا ما یک نیروی تاثیرگذار هستیم یا خیر؟
یکی از تناقضاتی که در مباحث انتخاباتی سکولارهای حامی خاتمی وجود دارد این است که هر گاه شماری از ما در مورد کمک به پویش سازماندهی، تقویت هویت، استقلال سیاسی ـ نظری بخشهای سکولار ـ دموکرات کشور سخن میگوییم، آنها ما را به «خود بزرگبینی» و «خارج کشور نشین» بودن متهم میکنند! یعنی ما دموکراتهای جمهوریخواه تاثیری چندان در رفتار و موضعگیریهای جریانهای همسو با خود نداریم و نمیباید در این باره غلوآمیز اقدام نماییم. طبعا، جوهر این سخن منطقی است و من هم با آن همراه هستم. ولی چرا زمانی که نوبت به حمایت از خاتمی و اصلاحطلبان میرسد ظاهرا فراموش میشود که محدودیتهای مورد اشاره کدامند! در آن هنگام است که ناگهان نقش ما در حمایت از خاتمی بسیار برجسته میشود! خوب است یک بار و برای همیشه به این تناقض استدلالی پایان دهیم. من با پذیرش این اصل درست که مرکز ثقل تحولات سیاسی ـ فرهنگی ایران در درون مرزهای جغرافیایی کشور است، در عین حال، یادآور میشوم که فرایند جهانی شدن موجد ارتباطات و مناسباتی شده است که در نتیجه آن ما نیز تا حدودی «درونی» شدهایم. مشارکت ما در مباحث و تصمیم گیریهای حساس سیاسی، به هر حال، تاثیراتی ـ ولو اندک ـ بر بخشهایی از جامعه روشنفکری کشور خواهد داشت. به ویژه، نقد و گفت و گوی انتقادی با اندیشمندان و نظریهپردازان اصلاحطلب میباید در دستور کار همیشگی ما باشد. ما حتی با نقد ریشهای عملکردهای آنها میتوانیم شالودههای رقابت دموکراتیک با آنان را پیریزی کنیم.
۷ ـ چه میتوان کرد؟
برای من و مایی که چشمانداز تغییرات سیاسی در ایران را بر پایه برگزاری یک انتخابات به راستی آزاد، زیر نظر نهادهای دموکراتیک جهانی، قرار دادهایم، مهمترین وظیفه، کمکرسانی به استقلال و هویتیابی نیروهای مدنی و سکولار است. در این راستا میباید این ایده را ترویج کرد که هر جریان اجتماعی یا سیاسی با پیروی از گفتمان «مطالبهمحور» آماده فرموله کردن انتظارات و مطالبات بنیادین شهروندی خود شود. گروهبندیهای سیاسی نیز با طرح «برنامه حداقلی برای دموکراتیکسازی کشور» میباید به طرح مهمترین خواستهای انتقالی (دوره گذار) که ضرورت پیگیری بلاواسطه دارند اقدام کنند. این رویکرد، اگر همهگیر شود، جناحهای سیاسی حاکم را در محاصره انبوهی از مطالبات دموکراتیک شهروندی قرار میدهد. شاید برخی از آنها ناچار شوند برای کسب رای از شهروندان با آنان به عنوان شهروند رفتار کنند. اگر هم چنین نکنند جامعه ضرری متحمل نشده است. تنها در این فرایند است که شهروند ایرانی با مطالبات و هویت گروهی خود بهتر آشنا شده و معیاری دقیقتر برای آشنایی با دوست و دشمن خود مییابد؛ همان مفهومی که مارکس از آن به عنوان کسب «آگاهی طبقاتی» یاد کرد و به نظر من شالوده دموکراتیک سازی کشور است.
در پایان مایلم اضافه کنم که اگر سکولار ـ دموکراتها، از جمله جمهوریخواهان، مایلند نقشی ماندگار و موثر در فرایند انتخاباتی از خود بر جای گذارند، نقشی که متفاوت از کلیشههای سترون «حمایت از بد در برابر بدتر» و یا «تحریم همیشگی» باشد، بهتر است ـ حداقل ـ دور اول انتخابات را به ترویج مطالبات سیاسی بنیادین نیروهای حذف شده و یا مورد تبعیض قرار گرفته جامعه اختصاص دهند. زیرا اگر در این رهگذر کاندیدایی حاضر به دفاع اصولی از اینگونه مطالبات شد شاید شایسته حمایت ما باشد. اگر هم کسی پیدا نشد، حداقل ما با هویت و مطالبات صنفی ـ سیاسی خود بهتر آشنا شدهایم و ارزش رای خود را بهتر شناختهایم و مسلما در سالهای آتی این آگاهی به کارمان خواهد آمد.
خوب است این بحث را به مناظره میان موافقان و مخالفان خاتمی فرو نکاهیم. این بحت میان دو الگوی نظری ـ سیاسی متفاوت نسبت به انتخابات غیرآزاد در ایران امروز است.سبت به انتخابات غیرآزاد در ایران امروز است.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |