پيوند به ديگر نوشته های نويسنده در سکولاريسم نو
فرایند گذار به دموکراسی
حشمت اله طبرزدی
من بر این باور هستم که «فرایند گذار به دموکراسی» یک الزام عینی و عقلانی است. برای این که از مهم ترین شاخصه های دموکراسی، تسامح و تساهل در برخور با دیگری است و این امر به «پلورالیزم» مرجوع است و «پلورالیزم» ماهیت واقعی فرهنگ بشر در دوران مدرن است که از آن گریزی نیست. من تلاش می کنم در این مقاله، این امر را روشن تر سازم. بشر در زندگی تاریخی - اجتماعی اش، هر اندازه از وابستگی خودش به «بدویت» کاسته، بیش از پیش دیگران را فهم کرده است. من «بدویت» را ناشی از جهل و ناتوانی تحلیل می دانم و طبعا اصالتی برایش قائل نیستم .جهل موجب می شده است تا بشر نتواند به یک تحلیل علمی و عقلانی درباره ی علل و عوامل پدیده های طبیعی یا اجتماعی نایل آید. همین مساله بر ناتوانی او برای تغییر شرایط دامن زده است. یکی از نتایج این جهل و ناتوانی، افتادن در دامن اندیشه های متافیزیکی از یک سو و تقویت بنیان های تعصب ورزی های عقیدتی یا قومی و طبقاتی از دیگر سو بوده است. برای این که عقیده و تعصب ورزی ناشی از جهل و ناتوانی است. بشر در دوران کودکی فکری، به متافیزیک در حوزه ی اندیشه و عقیده پناه برد و همواره از این نگران بود که مبادا «دیگری» به این حوزه ی امن فکری و عقیدتی اش هجوم ببرد و ذهن او را نا امن سازد. از دیگر سو، از توان علمی یا تکنولوژی کافی برای جایگزینی یک الگوی جدید زندگی برخوردار نبود که برای خودش یک امنیت عقلانی بسازد. این بود که مجبور می شد به تعصب ورزی رو بیاورد تا خودش و منافع قومی یا ایلی و یا صنفی و طبقاتی اش را از دستبرد «دیگری» حفظ کند.
مطالعه ی تاریخ از منظر علمی و اجتماعی و فرایند تکامل مبارزات اجتماعی، به خوبی ادعای بالا را اثبات می کند. آن هایی که مبارزات طبقاتی را یک اصل تاریخی دانسته اند اما به مساله ی خود آگاهی نیز ارج می نهند، این خود آگاهی را در پناه خود آگاهی طبقاتی و برون رفت از خود بیگانگی یا خصلت شيئی وارگی می یابند. یعنی در اصل خود آگاهی تردید ندارند. ولی آن را به وابستگی طبقاتی تعلیل می کنند. من نیز می خواهم همین مساله را دستمایه ی بحث خودم قرار بدهم و تاکید کنم که، خود آگاهی یک فرایند اجتناب ناپذیر است. ولی خود آگاهی را صرفاً به مبارزات طبقاتی فرو نمی کاهم. اگرچه مبارزات طبقاتی در یک پروسه ی تاریخی را به نفع خود اگاهی تحلیل می کنم. ولی می خواهم یک گام به جلو بگذارم و ادعا کنم که خود آگاهی، حتی اگر معلول فرایند مبارزات طبقاتی و اجتماعی باشد، ولی نتیجه ی آن رها شوندگی است؛ رها شوندگی از وابستگی های قومی،صنفی،طبقاتی و ایدئولوژیکی و تعصب های عقیدتی. برداشت من از مبارزات تاریخی - اجتماعی بشر، آموزه ی رها شوندگی است. نه این که رها شوندگی را به عنوان یک «تز»انتزاعی مطرح کنم. برای این که خارج از تعاملات و زمینه های اجتماعی، هیچ اصالتی برای این خود آگاهی و رها شوندگی قایل نیستم، اما مدعی هستم فرایند کلی تاریخ و پیشرفت های بشری، به ما نحوه ی رهایی بشر از قید وابستگی های غیر عقلانی، خرد ستیز و غیر علمی را نشان می دهد.
عقیده، قوم، نژاد، صنف و طبقه، همواره وجود دارد. هیچ گاه نمی توان نقش آن ها را ندیده گرفت یا انتظار داشت، «سوژه» خارج از این ها قابل تصور باشد. هر چه هست در درون این تعاملات تاریخی -اجتماعی یا «ابژه» ی رو به روی ماست. اما بشر، در مسیر عقلانی سازی فعالیت های خود و نهادهای اجتماعی و مدنی، گام به گام وابستگی غیر عقلانی خود از این «ابژه» های اجتماعی را کاسته و پیوند های جدیدی با «دیگری» برقرار ساخته است. این یک فرایند تاریخی و یک الزام اجتماعی است که حاصل آن، مدارا و تحمل دیگری است. بدون تردید، قرن بیستم، قرن برگشت، بخش هایی از ملت های توسعه نیافته به سمت عصبیت های ایدئولوژیک و «بدویت» فکری و بلکه قومی و نژادی بود. آن گونه که در نژاد پرستی دوران هیتلر در آلمان اتفاق افتاد یا در ایدئولوژی گرایی بلوک شرق دیده شد و یا در برگشت مردم ایران به یک انقلاب مذهبی تجربه کردیم. ولی این یک برگشت موقت و ناپایدار بود. برای این که دوران این نوع از خود بیگانگی های نژادی، ایدئولوژیک و مذهبی، سپری شده است، اما برگشت هایی تعصب آلود و غیر خرد مندانه به آن «بدویت» های از اعتبار افتاده به صورت موقت روی داد که تعلیل آن را به فرصت دیگری وا می نهم.
خود آگاهی، یا «من تاریخی»، هویت خودش را در خرد باوری و عینیت گرایی منطقی می یابد. در این فرایند ذهنی - عینی، هیچ امر خردستیز یا مقوله ای که با پیشرفت سازگار نباشد و توجیه عقلانی نداشته باشد، پایدار نیست. پایان قرن بیستم، بر برگشت از عصبیت های گوناگون مهر تایید زد و نشان داد که انسان هر اندازه به سوی خودآگاهی و رها شوندگی پیش برود، بیشتر تابع عقلانیت و عینیت گرایی منطقی خواهد بود. این سنت نیز، بیش از پیش بر مدارای فکری - سیاسی یا«پلورالیزم»تاکید می کند. «پلو رالیزم» از پایه ای ترین مبانی دموکراسی خواهی است. هرگاه اندیشه یا اجتماعی به «پلورالیزم» تن داد، خود به خود به دموکراسی رسیده است و هرگاه، جامعه ای دموکرات شد، «پلورالیزم» در نهاد فرهنگی اش مستقر شده است. دموکراسی و «پلورالیزم» لازم و ملزوم اند.
اگرچه ملت ایران حدود یک قرن است که به آزادی و قانون گرایی، توجه کرده است اما، دموکراسی خواهی به مفهوم عمیق و فرهنگی اش، در دوره ی اخیر به عنوان گفتمان حاکم در بخشی از نخبگان ایران به رسمیت شناخته شده است. به همین دلیل، مردم ایران به مرور در می یابند که از تعصب ورزی های عقیدتی که وجه غالب وابستگی های «بدوی»جامعه ی ایران است، به در آیند و خرد گرایی را جایگزین این گونه وابستگی های غیر عقلانی کنند. این حرکت جدی و رو به جلو است. متناسب با خودش، الگوها، خواسته ها، نهادها و شیوه های مبارزه را به وجود می آورد و جایگزین گفتمان سنتی اعم از گفتمان ایدئولوژیک و یا جباریت سیاسی یا حتی گفتمان «اپوزسیون» سنتی می کند.
رهایی و خود آگاهی (آنتی تز) در مقابل وابستگی های غیر عقلانی و سنت گرایانه (تز)، حامل سنتزی است که تسامح و تساهل و تحمل« دیگری» از نتایج قطعی آن است و این سنتز دارای چارچوب نظری است که نمی تواند گفتمان سنتی یا بدوی را بپذیرد. به همین دلیل است که جنبش دموکراسی خواهی کنونی در گذار از سنت به مدرنیزم و در گذار از ایدئولوژی گرایی به پلورالیزم و از جباریت سیاسی به یک نظام دموکراتیک، جناح ها و گروه های به ظاهر اصلاح طلب که گفتمان اصلی جنبش را نپذیرفته و سعی می کنند،با اخذ آموزه هایی از دموکراسی خواهی، عملا جنبش را از هویت اصلی خودش که نفی هرگونه ایدئولوژی گرایی است، تهی کنند را بر نمی تابد و پس می زند. زیرا،در گذار از سنت به مدرنیزم، خرد گرایی، جایگزین عقیده گرایی می شود و جنبش با متافیزیک برای همیشه وداع می کند. متافیزیک و پناه بردن به «تابو» و «اسطوره» از ویژگی های جامعه های ما قبل مدرن است. در صورتی که جنبش دموکراسی خواهی به شدت، عرفی و خردگراست. جنبش مدرن دموکراسی خواهی، عقیده و تعصب ورزی ایدئولوژیک را به ایمان آگاهانه ی فردی، ارتقا می دهد و با آن کنار می آید، اما به شدت با عقیده گرایی که حاصل تعصب ورزی است، دشمنی می ورزد. در باره ی ساز و کار این جنبش و سازواره ی درونی اش به عنوان یک جنبش درونزا باید مستقلاً صحبت کرد. آنچه اینک در ایران به عنوان گذار از سنت به مدرنیزم و از آمریت سیاسی به مشارکت همه جانبه ی اجتماعی و از ایدئولوژی گرایی به عرفی سازی و ایدئولوژی زدایی تعبیر می شود، نشانه از حرکتی عمیق و فرهنگی است که تلاش می کند همه ی امور فردی و اجتماعی را در مسیر عقلانی سازی قرار بدهد و نهاد های سنتی را که در طول تاریخ، به عنوان گروه های مرجع اما به شدت متصلب و خردستیز، عمل کرده اند را از بالا به زیر بکشد.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |