پيوند به مطالب ديگر نويسنده در سکولاريسم نو
سالگرد دو انقلاب ایدئولوژیک: دو شکست خونبار
شاهین فاطمی
تقارن چند سالگرد تاریخی در این روزها جالب توجه است. اعلامیه جهانی حقوق بشر شصتساله میشود، از انقلاب کوبا پنجاه سال خونبار میگذرد و انقلاب اسلامی ایران سی سال خفقان، شکنجه و اعدام را جشن میگیرد!
آدمهای خوشبین در این دنیا کم نیستند و متأسفانه اغلبشان هم از تاریخ درسی نمیآموزند. یکی از درگیریهای آدمهای همیشه خوشبین «خطی» (linear) نگاشتن پیشرفت و گسترش آزادی در جهان است. آنها تصور میکنند که چون امروز شصت سال از تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر میگذرد الزاماً شرایط آزادی در جهان باید بهتر از شصت سال پیش باشد و از آن خطرناکتر، این جماعت گمان میبرند که هرچه زمان پیشتر میرود کاروان آزادی و حقوق بشر به سرمنزل مقصود نزدیکتر میشود. متأسفانه نگارندۀ این سطور، خود یکی از این معتادین به خوشبینی مزمن است. ولی خوشبختانه در این مورد از اندک شباهتی به سگ پاولوف بینصیب نماندهام و در موارد نادری از تجربه درسهای گرانبها آموختهام.
اواخر سالهای پنجاه میلادی بود، همراه با نوید پایان دوران استعمار، اکثر جوانهای آن زمان امیدوار بودند که رهبران ضد استعماری از نوع سوکارنو در اندونزی، قوام نکرومه، سوکوتوره در آفریقا و حتی عبدالناصر در مصر پیشاهنگ آزادی و پیشرفت و ترقی باشند. کمتر کسی حتی تصور این را که هر یک از آنها و همپالکیهایشان تبدیل به دیکتاتورهای مهیب و فاسد خواهند شد به دل راه میداد. خیزش فیدل کاسترو در کوبا علیه جنرال خولخنسیو باتیستا که یک نظامی کودتاگر بود یکی از جرقههای امید آن نسل بود. نسل ما هنوز درس تلخ تاریخ را که هر کس با خشونت به قدرت رسد با خشونت حکومت خواهد کرد، نیاموخته بود. احتمالا بیتجربگی و کمبود سواد اجتماعی آن نسل تا حدودی در این گمراهی تأثیرگذار بود. اکنون که به گذشته مینگریم، میبینیم درسهای انقلاب روسیه میتوانست در نجات از این گمراهی برای آن نسل آموزنده باشد. احتمالا یکی از دلایل نشناختن ماهیت انقلاب روسیه در سالهای پنجاه میلادی تقدس مزوّرانهای بود که روشنفکران آن دوران در مورد «اتحاد جماهیر شوروی» به مردم روزنامهخوان (بهجای کلمه روشنفکر) حقنه کرده بودند. آنچه نیکیتا خروشچف در کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی (1956) فاش کرد هنوز محرمانه تلقی شده و خبر آن به گوش «اغیار» نرسیده بود.
شاید اینها همه بهانههایی باشد غیر قابل قبول، ولی خلاصه مطلب این که این حقیر در شب 31 دسامبر ـ اول ژانویه 1959 یعنی دقیقاً پنجاه سال پیش تا صبح بیدار پای تلویزیون نشستم و به اخبار مربوط به پیشروی فیدل کاسترو به سوی هاوانا تا هنگام پیروزیش گوش فرا دادم ولی امروز حتی از یادآوری آن سادهلوحی شرمسارم.
فیدل کاسترو پاسی از نیمهشب گذشته، وارد هاوانا شد و ژنرال باتیستا فرار را بر قرار ارجح شمرد. اولین اقدام قهرمان آزادی، اعدام پانصد و پنجاه نفر متصدیان امور در زمان دیکتاتور پیشین بود. این دانشجوی سابق دانشکده حقوق کوبا و بهاصطلاح مدافع حقوق بشر، از همان دقایق اول ورود، پایههای حکومتش را بر اجساد اعدام شدگان بنا نهاد. سپس کشورش را به زندانی عظیم تبدیل و غوطهور در فقر و تنگدستی، دو دستی به شوروی تقدیم کرد و در مقام قدرت ماهیت خود را فاش کرده و به جهانیان اعلام نمود که او از روز نخست یک کمونیست دوآتشه بوده و کلمات آزادی و حقوق بشر را تنها بهعنوان بهانهای برای احراز قدرت مورد استفاده قرار داده است. کاسترو در سراسر کوبا حکومت تکحزبی اعلام کرد و حتی سعی کرد موشکهای روسی را در آن جزیره تعبیه کند و این جهالت او در دوران حکومت جان کندی و زمامداری خروشچف جهان را تا لبۀ پرتگاه جنگ هستهای کشانید.
پروندۀ جنایت های کاسترو از آن شناختهشدهتر است که
در این ستون بگنجد. برای شناخت جهنمی که او بنا کرده است همینقدر کافی است که
بدانیم خواندن، انتشار و حتی داشتن یا اشاره به اعلامیه جهانی حقوق بشر در کوبا غیر
قانونی است و متخلفین با زندان و شکنجه مجازات خواهند شد. مردمان این جزیره اجازۀ
داشتن قایقهای کوچک شخصی را هم ندارند چون اگر دستشان به تخته چوبی برسد با آن از
کوبا خواهند گریخت.
درسی از «انقلاب» کوبا
خلاصه مطلب، بیست سال تجربه انقلاب کوبا برای تعدادی، بدبختانه بسیار معدود از نسل من درسی فراموش نشدنی بود. بیست سال از نزدیک شاهد نتایج انقلاب و خشونت حکومت ایدئولوژیک را در روسیه، چین و کوبا دیدن کافی بود که از همان روزهای اول به انقلاب اسلامی با دیدۀ تردید و شک و حتی نگرانی شدید بنگریم. شرایط سیاسی در ایران در دوران پیش از انقلاب بههیچوجه قابل دفاع نبود. از آزادیهای مصرح در اعلامیه جهانی حقوق بشر که حکومت پیشین از امضاکنندگان آن بود، جز نامی و نشانی وجود خارجی نداشت. حتی قانون اساسی کشور و آزادیها و مصونیتهای مصرح در آن رعایت نمیشد. رویهمرفته ایران از نقطهنظر پیشرفت سیاسی از دوران حکومت مصدق تا زمان انقلاب یا در جا زده و یا پیشرفتش ناچیز و نامحسوس بود. این که مسأله جنگ سرد تا چه حد علت واقعی این رخوت و عقبماندگی سیاسی بود یا صرفاً بهعنوان بهانه از آن استفاده میشد، مسألهای است که نیازمند پاسخ تاریخ است.
با این همه، زمانی که فریادهای اللهاکبر بلند شد و انقلابیون با شیشههای اسید با زنان بیحجاب روبرو شدند، من مسیر خود را علیه انقلاب انتخاب کردم زیرا تکلیف آینده روشن بود. آنهایی که به دلائل گوناگون چهرۀ کریه تعصب مذهبی و شیوههای فدائیان اسلام را نخواستند ببینند. اغلب خودشان به یک مکتب و ایدئولوژی مشابه ولی رقیب ایدئولوژی اسلامی تعلق داشتند اما مکارانه و تسبیح در دست شهادت دادند که چهره خمینی را در ماه دیدهاند. با روی کار آمدن و سپس عزل دولت موقت، دیری نپایید که بیشترین افراد آزادیخواه که تا آن زمان از روی جاهطلبی و یا به امید واهی سراب آزادی، به کاروان جنبش مذهبی پیوسته بودند، راهشان را جدا کردند. حکومتگران جمعی از آنها را کشتند، جمعی را زندانی کردند و گروه انبوهی ناچار به جلای وطن شدند. هرچه زمان بیشتر سپری شد از سوئی حکومت اسلامی بر فشارهای سیاسی و اجتماعی خود افزود و از سوی دیگر پایههای اجتماعی و سیاسی حکومت محدود و محدودتر شد تا به فضاحت امروز رسید.
باید دید عناصر مشترک در شکست این دو انقلاب که در بسیاری جهات مشابه هستند و حتی
امروز سران دو نظام کوبا و تهران یار غار یکدیگر شدهاند کدامند؟ مسلماً در ظاهر با
هم متفاوتند؛ یکی مذهبی است و دیگری «بیخدا» (Atheist)
، یکی بهاصطلاح سوسیالیستی است و دیگری اسلامی، یکی گداست و دستش به سوی دیگران
دراز و دیگری برخوردار از ثروت خداداد نفت. با همه این اختلافات صوری، این دو رژیم
از شباهتهای بسیار زیادی برخوردارند. هر دو بر مبنای ایدئولوژی حکومت میکنند. یکی
نوعی ایدئولوژی کمونیستی ـ مارکسیستی و دیگری نوعی ایدئولوژی مذهبی ـ اسلامی. هر دو
تمامتخواه (totalitarian)
هستند و بر همه چیز مردم میخواهند حاکم باشند و هیچ گونه فضای خصوصی و شخصی را
برای کسی محترم نمیشمارند. هر دو از آزادی و آزاداندیشی بیمناکند و همه مظاهر
جوامع آزاد را در کشور خود ممنوع کردهاند. در کوبا هم مانند ایران روزنامهنگار،
روشنفکر، دانشجو، هنرمند، فیلمساز، شاعر، نویسنده، همه و همه اگر حاضر نشوند بی چون
و چرا در خدمت رژیم قرار گیرند، مطرود و مغضوب و سرانجام سر بهنیست خواهند شد. در
هر دو رژیم کیش شخصیت در منتهادرجه بر جامعه حاکم است. و از همه مهمتر هر دو رژیم
یکی پس از پنجاه سال و دیگری پس از سی سال شرایطی ایجاد کردهاند که اکثریت مطلق
مردم در انتظار مرگ رژیم و رهبران آن روزشماری میکنند. هر دو رژیم میلیونها مردم
را از خانه و کاشانه خود راندهاند و دار و ندار آنها را تصاحب کردهاند.
جوهر آزادی کشی
سؤال مقدر این است که چرا و چگونه اینهمه امید و آرزو در هر دو مورد به چنین کابوس وحشتناکی مبدل شد؟ آیا گناه از مردم ایران و کوبا بود که با عدم شناخت از تاریخ و طبیعت بشری، در دام فریب رهبران بهاصطلاح فرهمند (charismatic) افتادهاند یا در ماهیت انقلاب و حکومتهای ناشی از انقلاب جوهر آزادیکشی نهفته است؟ شاید این دو عامل در اصل از یکدیگر جدا نباشند، یعنی شور و هیجان انقلاب موجب کاهش عقل و ضعف سنجش و اعتدال میشود. بسیاری از پژوهشگران علوم جامعهشناسی و روانشناسی با تجارب علمی نشان دادهاند که افراد زمانی که در جمع قرار میگیرند تابع «عقل جمعی» میشوند و این خود در مجموع، از عقل متوسط افراد جمع پایینتر است. مثلا نشان دادهاند چگونه افرادی که بهتنهایی و در شرایط عادی حتی از نواختن یک سیلی به گوش انسان دیگری ابا دارند، زمانی که در یک جمع آدمکش (Lynch Mob) قرار میگیرند بدون هیچ گونه دغدغه خاطری در مشارکت با دیگران، انسان بیگناهی را کشته و سبعانه قطعه قطعه میکنند. شواهد تاریخی بسیاری از این نوع رفتار در دورانی که سیاهپوستها در آمریکا «لینچ» میشدند دیده شده و در تاریخ ثبت است.
انقلاب هم نوعی از همین «گرد هماییها»ست. عده معدودی با نقشه و برنامه، دیگران را تحریک میکنند، سیل خروشان آغاز میشود و اغلب اوقات همان گونه که گفتند انقلاب حتی فرزندان خود را هم میبلعد. سرنوشت پارهای از نزدیکان کاسترو و خمینی نمایانگر این واقعیت است. همان گونه که یک سیل خروشان همه چیز را در سر راه خود درهم میشکند و بیرحمانه نابود میکند انقلاب نیز دوست و دشمن نمیشناسد و همه چیز و همه کس را به نابودی میکشاند. وجه تشابه انقلاب و سیلاب در اینجا خاتمه نمیپذیرد. همان گونه که کسی نمیتواند نهایت و جهت یک سیل عظیم را پیشبینی و از آن پیشگیری کند، سرانجام و نتیجه انقلاب هم نامعلوم و کاملا تصادفی است. همان گونه که هر سیلی زمانی که از شدت و قدرتش کاسته شد به دست انسانهای قدرتمند در مسیر سیلبندی هدایت خواهد شد، انقلابها نیز چاره و گزینشی جز رسیدن به دیکتاتوری نداشته و ندارند. از انقلاب فرانسه گرفته تا انقلاب روسیه، کوبا و ایران. وجه تشابه و سرانجام انقلابهای دنیا آنقدر فراوانند که نویسندهای بهنام (Crane Brenton) انقلابهای قرن بیستم را طبقهبندی و در کتاب خود مراحل گوناگون آنها را تجزیه و تحلیل کرده است. در واقع کتاب نوشتن درباره انقلاب با زهر آن را چشیدن بسیار متفاوت است. ملت ایران نیازی به کتاب درباره انقلاب ندارد. درس خود را نیک آموخته است و مشکل میتوان تصور کرد که حد اقل این اشتباه دوباره تکرار شود! نسل کنونی و نسل های آینده ایران از دو سم مهلک یعنی ایدئولوژی و انقلاب پرهیز خواهد کرد. جای تأسف و تأثر است که آیندۀ چندین نسل ایرانی باید فدای آموختن این درس دردناک شود.
امروز پس از گذشت شصت سال، اعلامیه جهانی حقوق بشر درخشانتر از همیشه میدرخشد در حالی که انقلاب های نکبت بار کوبا و ایران هنوز سایه شوم خود را بر فراز این دو کشور زیبا و مظلوم گستردهاند. باز هم اگر متهم به خوشبینی مزمن نشوم، اعتقاد راسخ دارم که هر دو رژیم به آخر خط رسیدهاند و هر دو ملت در آیندۀ نزدیکی به مسیر درست تاریخ قدم خواهند گذاشت.
برگرفته از سايت «ايران و جهان»:
http://www.iranvajahan.net/cgi-bin/news.pl?l=fa&y=1387&m=12&d=03&a=1
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |