پيوند به ديگر آثار مربوط به نويسنده در سکولاريسم نو
بغرنجی در دورۀ نوین تاریخ ما
آرامش دوستدار
مشکلات مشترک جوامع دنیا بسیارند. اما هر جامعهای
مشکلات ویژهی خودش را دارد. محتملاً میان جوامع مختلف موازیهایی نیز میشود یافت
که با شناختشان در حد مقایسه و از دور بتوان پرتویی بر این مشکلات ویژه نیز افکند،
لیکن نه بیش از این. تازه از چنین امکاناتی فقط در شرایطی بسیار خاص و با حداکثر
احتیاط باید استفاده کرد. مشکلات انحصاری ما ایرانیان در زمینههای فرهنگی و تاریخی
و اجتماعی یکی دوتا نیستند. ارتباط درونی این سه زمینه نزد ما بیش از آن است که
بهظاهر مینماید. در واقع ما، بهعنوان جامعه، ناگزیر وارث تمام مشکلات فرهنگی و
تاریخیمانایم که در دگرگونیها و پیکر گیری ها شان در بیشتر موارد برای ما
ناشناختنی شدهاند. چنین امری پیوسته جایی صورت میگیرد که بنیادهای فرهنگی و
تاریخیاش همچنان تاریک ماندهاند و در پارهای از موارد اساسی تقلیب و تحریف
شدهاند. در اینصورت قطعی است که مایههای جسمی و روحی جامعهی وقت را همواره آن
بنیادهای تاریک و ناشناخته مانده در خود تحلیل میبرند، فضای پرورش و بالش درونی
را بر آنها تنگ میکنند و مانع شکفتن و تناوری آنها میشوند.
هرگاه ابتلاهای پیوسته از نو عودکننده و مزمنشدهی جامعهی خودمان را دال بر درستی
این تشخیص بدانیم، معنایش این میشود که ما مسایل شخصی، فردی و اجتماعیمان را، در
حدی که از اعماق فرهنگ و تاریخمان سرچشمه میگیرند، اساساً نمیشناسیم. اگر بنا را
بر این نگذاریم، معنایش این میشود که ما مشکلات جامعهمان را در ریشههای فرهنگی ـ
تاریخی آن شناختهایم و نتیجتاً در رفع آنها کمابیش با کامیابی کوشیدهایم. در
اینصورت، با وجود تضادها، ناکامیها و شکستهای فرهنگی ـ سیاسی این سد سال اخیر،
باز میبایست جامعهای باشیم زنده، جوشان و آفریننده! و این بزرگترین دروغیست که
میتوان در تاریخ ما ساخت و پرداخت. فقط جامعهای میتواند زنده و آفریننده باشد که
با شالودهها و پیشینههای فرهنگی و تاریخی خودش، بهمنظور آزمون توان و تندرستی
آنها و نیروی مستقل خود، درآویخته باشد، همچون پهلوانی که از زورآزمایی با حریف
میزیید نه از تماشای زور دیگران. باید گفت و دانست که ما دربارهی تاریخ این
فرهنگی که به عمر دوهزار و پانسدسالهاش این همه مینازیم هنوز یک اثر کلی جدی
نداریم که یک وجب از شناسایی سطحی فروتر رفته باشد، و از حد بهدستدادن سنوات، به
تختنشستنها، لشکرکشیها، چگونگی تأسیس و انقراض دودمانها، برشمردن نامها،
عناوین و القاب، سرکوبی فتنه و غیره تجاوز کرده باشد. و این البته برای ذهن زود
راضیشونده و محفوظات طلب ما حتماً زیاد هم هست. با وجود این، اینگونه آثار را
نمیتوان از نظر فکری جدی گرفت.
روشنفکری
سخن از مشکلات ویژه است. یکی از این مشکلات، مسئلهی روشنفکری ماست. حوادث این سه
دههی اخیر نه بمنزلهی علت، اما بمنزلهی معلولی فرهنگی ـ تاریخی باید دیدگاهها و
افقها را مشخصتر و روشنتر کرده باشند. به همین جهت هرچه تاکنون میتوانسته مسئله
تلقی گردد و ما نمیتوانستیم یا فقط بهکندی میتوانستیم آن را احساس کنیم، از این
پس باید چشمگیرتر شود و ما را نگران کند، به فکر بیندازد. نه برای آنکه با
تردستیها و چشمبندیهای نمایشی در ابراز این نگرانی وسیلهی سرگرمی تازهای برای
خود و تماشاچیانمان بسازیم، بلکه به این منظور که مشکلاتمان را دریابیم و
بازنماییم. این را از پیش باید دانست که هیچ بغرنج واقعی را نمیتوان به آسانی
فهمید، هیچ راه کوتاهی به اعماق نمیرسد و طبعاً هیچ جرقهی زودزی و زودزایی
نمیتواند به تاریکیهای زیرزمینی راه یابد. باید توجه داشت که ما، چون آسانخواه و
آسانیاب هستیم، بدون کمترین دغدغه نامها را بجای نامیدهها میگیریم و در این مورد
ذکرشده نام نشانهها را بجای خود نشانهها. اینکه مثلاً واژههای روانشناسی و
جامعهشناسی نامهایی مناسب برای واژههای اصلی اروپایی هستند طبعاً معنایش این
نیست که چون ما این برابرهای خوب را ساختهایم، بکار میبریم و احیاناً آثاری به
این نامها به زبان فارسی ترجمه کرده یا نوشتهایم، پس ما روانشناسی و جامعهشناسی
هم داریم. و این لااقل میتواند در مورد روشنفکری نیز صدق کند، گرچه روشنفکری نه
پیشه است و نه دانش به معنای اخص آن. نخست ببینیم آنچه در مورد مثال روانشناسی یا
جامعهشناسیمان گفتیم در مورد روشنفکریمان صدق میکند یا نه. در مورد روانشناسی یا
جامعهشناسی میتوان گفت که هر دو بهعنوان دانش فقط جایی وجود دارند که کسانی با
احاطه به چنین دانشهایی به تجربهی مستمر آموزشی، پرورشی و آزمایشی، همراه با بررسی
و پژوهش مداوم سازماندار در حیات روانی و اجتماعی جامعهی خود دانشوریشان را در
این دو زمینه متحقق سازند و پیش برند. جایی که اینگونه دانشوران، سازمانها،
برنامهها، روشها و بررسیهای مربوط وجود ندارند، روانشناسی و جامعهشناسی نیز
نمیتواند وجود داشته باشد. اما از آنجا که روشنفکری پیشه و دانش نیست، در عین
آنکه بدون دانش میسر نمیگردد، راه پرداختن به بغرنجش نیز گونهای دیگر است. اینکه
ترکیب لفظی روشنفکر و بار معنایی آن با اتکا به چه واژه یا واژههای معناً مشابه
خارجی در فارسی بهوجود آمده، چون کمترین کمکی به فهم بغرنج ما نمیکند، در اینجا
به همان اندازه برای ما مطرح نیست که معنی و منظور مفاهیم خارجی مربوط در زبان و
اندیشهی اصلی. با وجود این باید قطعی باشد که ترکیب «روشنفکر» بههرحال تحت تأثیر
این سدسال آشنایی اخیر با فرهنگ غربی پیدا شده است.
نام و نامیده
نه همیشه، اما در مواردی میتوان از خود نامگذاریها شروع کرد و به بهترین وجه به
مدلول آنها رسید. از این نظر، روشنفکری یکی از نامگذاریهای بسیار خوب و کامیاب
زبان فارسیست. با وجود این هیچگاه صرف درستی و رسایی زبانی یک ترکیب نمیتواند
خودبهخود ضامن برگردان محتوایی آن از زباندهنده به زبانگیرنده باشد. همچنانکه از
ترکیب لفظیاش برمیآید روشنفکر آن کسی میتواند باشد که روشن فکر کند، روشن
بیندیشد. از آنجا که اندیشیدن همیشه اندیشیدن چیزیست، حتا اگر این چیز خودِ
اندیشیدن باشد، میتوانیم بگوییم روشناندیشیدن یعنی اندیشیدن چیزی بهروشنی، به
معنی چیزی را با اندیشیدنش آشکار و دروننما کردن. چه چیز را میتوان با اندیشیدنش
آشکار و دروننما ساخت؟ هرچه نهان، تیره و تاریک است. طبعاً روشنفکری یا
روشناندیشیدن فقط در مورد امری میتواند معنی داشته باشد که قابلیت و لزوم
روشنشدن داشته باشد. به این سبب روشنشدن اموری که قرنها خود را نهان و تیره
نگهداشتهاند منحصراً با پیوسته اندیشیدن و از نو اندیشیدن آنها میسر میگردد.
هیچ امر حیاتی نیست که هستی و اعتبارش را مدیون تاریکی و تاریکیاش را مدیون
نیندیشیده ماندناش باشد و اندیشه بتواند به آسانی در آن رخنه کند. بسیاری از
مسائل اجتماعی یا سیاسی را نمیتوان برخلاف تصور رایج مستقیماً موضـوع
روشناندیشیدن یا روشنفکری دانست. دانستن این امر که خرافات ناشی از جهل است، جهل
موجب عقبماندگیست و جامعهی خرافی و جاهل پیوسته دستخوش بازیهای سیاسی داخلی و
خارجی، حداکثر میتواند یکی از نتایج فرعی و دوردست و در واقع پیشپاافتادهی
روشنفکری باشد. اینگونه امور را میلیونها ایرانی دیروز و امروز یقیناً میدانند.
اگر بنا بود وقوف به این امور با روشنفکری یکی باشد، ایران کنونی میبایست از
روشنفکر لبریز شده بود. جلال آلاحمد در کتاب معروفش در خدمت و خیانت روشنفکران
که از نظر موضوع محوری پسامدی بر کتاب غربزدگی و در عینحال مکمل آن است
و از نظر نگرش و سنجش مسائل به همان اندازه فاقد رفتار فکریست که بعکس شیفتهی
کشفیات موهوم دیگران و خود، در جایی به نقل از ریمون آرون مینویسد: «اگر بخواهیم
تعبیری دقیق داده باشیم روشنفکران آن دسته از مردماند که زیستن راضیشان نمیکند،
بلکه میخواهند وجود خود را توجیه کرده باشند.»، و چون جلال آلاحمد این گفته را
بر منظور خویش منطبق مییابد، خود اضافه میکند: «گمان میکنم در این آخرین جملات
او عاقبت به تعبیری که تا کنون جامع و مانعترین است رسیده باشیم. به این تعبیر
گستردهتر که: روشنفکر آن کسی است که زیستن به تنهایی راضیاش نمیکند، بلکه در صدد
توجیه «وجود» و «بودن» دیگران نیز هست. یعنی تحقیق در نوع چگونگی بودن دیگران. یعنی
اجتماع». (جلال آلاحمد، درخدمت و خیانت روشنفکران،
۱۳۵۷،
ج اول، ص
۷۵).
این نظر از همان آغاز به یک علت قطعی نادرست است. و آن اینکه روشنفکری، یا
روشناندیشیدن یک امر، لااقل مستقیماً هرگز با «توجیه» کار ندارد، چه رسد به آنکه
از آن سرچشمه بگیرد. «توجیهکردن» در واقع یعنی وجهی برای موجودیت چیزی بدست دادن
که نه متضمن روشن بودن آن وجه است و نه میتواند الزاماً موجودیت مربوط را روشن
کند. امور را عموماً سنن، رسوم، عادات، بستگیهای عاطفی و حیاتی، یا ملزومات زیستی
و غیره موجه میسازند و نه قطعاً روشناندیشیدن آنها. چنانکه میشود براساس مصالح
و منافع نیروهای مستولی مثلاً وجود شکلهای مختلف دولت و قوانین مربوط را برای
ایجاد و حفظ نظام و سازمان جامعه توجیه نمود، بیآنکه این توجیه ناظر بر روشنکردن
تاریکیهای خود مسئلهی دولت و قوانین مربوط بهعنوان بغرنج باشد. هر مسلمان مؤمنی
دادن خمس و زکات را بهعنوان فرائض دینیاش توجیه میکند، هر زن و شوهری میتوانند
زندگانی مشترک خـود و ادامهی آن را به همان اندازه براساس عشق متقابل توجیه کنند
که به علت داشتن فرزندان مشترک یا حتا منافع بسیار شخصی یا خانوادگی و طبیعتاً
تنگناها و اجبارهای اجتماعی، در عینحال هر یک از این سببها در تنافی با بقیه
بهنوبهی خود کاملاً موجه جلوه نمایند. هر مسیحی، هر مسلمان، هر بهایی ناچار و
محکوم است اعتقاد دینی خویش را آخرین شاهکار الاهی تلقی نماید. توجیه نه فقط به
تحقیق ـ که آلاحمد از آن سخن میگوید ـ نیازی ندارد یا اصلاً آن را زاید میسازد،
بلکه با تحقیق به محض آنکه جدی و روشنگر باشد، دشمنی میورزد و طبیعتاً نمیتواند
کمترین ربطی حتا از دور نیز با روشنفکری داشته باشد که الزاماً همیشه با علل نهان
سروکار دارد و از اینرو غالباً نقیض توجیهِ همهجا عیان و حاکم است.
بدینگونه بازمیگردیم به سخن پیشینمان. روشنفکری یعنی روشناندیشیدن، و تنها
اموری را میتوان روشن اندیشید که تیرگی و تاریکیشان را فقط و فقط اندیشیدن خواهد
زدود، و در وهلهی اول «توجیهها»ی مستولی بر حیات آدمی در نهاد خود از همین
تاریکیها هستند. از اینرو برای آنکه ببینیم روشنفکری چیست و روشناندیشیدن کدام
است، باید از آنچه تیره، پنهان و تاریک است و با اندیشیدنش شفاف، نمایان و روشن
میگردد آغاز کرد. مسلم است آنچه تاریک است و باید روشن شود و آنچه پنهان است و
باید آشکار گردد به هر قیمتی در برابر روشنایی و آشکاری مقاومت میکند. چون روشنایی
و آشکاری، هستیاش را بهخطر میاندازد و چه بسا نیست میکند. بنابراین اگر بخواهیم
آنچه را که حیاتیتر، مستولیتر، تاریکتر و پنهانتر است بجوییم و آشکار نماییم،
بیتردید با اصیلترین و سرسختترین مقاوم در برابر روشنفکری روبهرو شدهایم و در
نتیجه به مِلاکی که چند و چونی مایهی روشنفکری را در این مقابله مشخص خواهد ساخت
دست یافتهایم. آنچه بیش از هر چیز بر ضد روشنفکری دارای سرشتی چنین تاریک است و
روشنفکری را بهتوان و یاراییاش در برونکشیدن و نمایاندن این سرشت تاریک میتوان
شناخت در دو مقوله مشخص میگردد: دینخویی و روزمرگی.
برگرفته از سايت نويسنده:
http://www.aramesh-dustdar.com/index.php/article/55/
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |