همزیستی مسالمت آمیز قاچاقچيان و مأموران
محمد نوری زاد
دیروز به ساحل "خونسرخ" بندرعباس رفتیم . هفتۀ قبل نیز برای بازبینی به این ساحل سرزده بودیم . ساحلی با شیب کم و خانه هایی که بی واسطه درکنار دریا بنا شده اند. باز با همان معماری تکراری بلوک های سیمانی و سرد و نازیبا . اغلب مردمان این منطقه سنی اند؛ سنیانی خوب و سازگار و اهل مدارا. بامسجدی که به دلیل معماری خاصش، از دور به شما می گوید که ساکنان حوالی مسجد، سنی اند. تمیز و مرتب. و نماز جمعه ای هم که حتماً در هر محله که برگزار می شود، شلوغ و پراز نمازگزار است .
هفته پیش که به این محل آمدیم، قایق های فراوانی را دیدم که تا هرکجا که جا داشتند از کالاهای قاچاق پربودند؛ قایق هایی که، یک به یک و با سرعت، از دور پیش می آمدند و به ساحل نرم شنی خونسرخ می خرامیدند و کالاهایشان را به درون وانت های آماده تخلیه می کردند.
اگرچه من و دوستانم غریبه می نمودیم و به ظاهر می بایست نگرانی خاصی را در قایق رانان و صاحبان آن همه کالای قاچاق بر می انگیختیم، اما برخلاف این تصور، انگار که نه انگار؛ همه روی از ما برگرفتند و به کار پیشین خود پرداختند.
به خود گفتم: «ما از نگاه آنان که می توانستیم باشیم؟ ماموران و کارمندان دولتی؟ و یا ماموران نیروی انتظامی؟ چه کسانی؟» احساسم به من گفت: «این آسودگی خیال حتماً به رویکردی سنواتی اعتنا دارد. وگرنه، با ورود هر غریبه ای که می توانست مشکوک یا مامور نیروی انتظامی یا مامور مبارزه با قاچاق کالا باشد، لابد یک تغییر رفتاری در قاچاقچیان روی می نمود. چگونه است که قایق پشت قایق به شیب ساحل سینه می سپرند و کالای جوراجور خود را، از پارچه تا مشروب، بی واهمه و طی یک فرایند همیشگی، بار وانت ها می کنند و می برند و مثل مجاهدان فی سبیل الله، بعد از یک مجاهدت جانانه، در صفوف نماز جمعه نیز شانه به شانه می ایستند و بعد از "ولضالین"، آمین بلندی نیز می گویند!»
پاسخم را از پیش می دانستم؛ این که: «اهل سنت نواحلی ساحلی، به دلیل سال ها تنهایی و فراموشی و بیکاری و تحقیر و فقر و نداری، خود به ترمیم بخشی از نداری های خويش اقدام کرده اند و ماجرای حلال و حرامش را نیز به قیامت هرکس وا نهاده اند. چه فرقی می کند ؟ یا این مقوله قاچا ، لباس های لته ای باشد، یا پارچه های گمرک ندیده، یا مشروبات متنوع، یا آلات فسق و فجور، و یا اساساً مواد مخدر از هر نوعش؟ وقتی تو را رها کردند و ندیدندت، لابد تو مجازی که به همه مخاطبانت بگویی که : "من نیاز دارم پس هستم ."»
درساحل خونسرخ ، یکی از جوانان قایق ران را به کناری کشیدم و راز این امنیت خاطر را از او پرسیدم. شاید یک ساعت از رفاقت ما بیشتر نمی گذشت. آنچه در زیر می خوانید، حاصل گفتگوی من است با او:
- چقد درس خوندی؟
- زیاد نخوندم. پنج کلاس.
- کارت چیه ؟
- دریا.
- ماهیگیری؟
- نه، قاچاق.
- از خصب (بندری در عمان) می آرید؟
- از قشم.
- بابت هر قایق چقدر به پاسگاه می دید؟
- هر قایق پونزده هزار تومن. پنج هزار تومن هم به محل می دیم تا خرج محل بشه.
- پول پاسگاه رو همون وسط دریا به مأمورا می دید؟
- نه، نماینده داریم. نمایندۀ ما پولا رو جمع می کنه، یه سرباز با لباس شخصی میاد تحویل می گیره می ره. ما اصلاً مأمورا رو نمی بینیم .
کارمان به درازا کشید؛ آنقدر که خورشید در پس خانه های بلوکی و فقر، تا سقف فرونشست. در راه باز گشت به چند نکته اندیشیدم :
یک – قاچاق کالا و مشروب و مواد مخدر در ایران ریشه کن نخواهد شد تا مادامی که گنده های آلوده به این ناهنجاری به زیر کشیده نشوند؛ چه روحانی و چه جسمانی. تجسم این به زیرکشی نیز کمی تا قسمتی غبار گرفته به نظرمی رسد؛ غباری که از همین اکنون می توان ضخامت آن را به رسند چشم انداز بیست سالۀ نظام تماشا کرد .
دو- انتظار حذف قاچاق از زندگی مردمانی که به نان شب محتاج اند یک انتظار نامنصفانه است .
سه – سواحل گستردۀ ما به میزانی که از مبادی غیر رسمی قاچاق دریافت می کنند، چند برابرش را مدیون مبادی رسمی اند .
چهار- مردمان نواحلی ساحلی ما گرسنه اند. و حتماً دراین سال ها ترجیح داده اند که با کارهای کم زحمت، درآمدهای ناگهانی و فراوان تری داشته باشند. این تربیت را از تهرانی ها و آدم گنده ها آموخته اند. جواب "های" از قدیم الایام گفته اند که "هوی" است .
پنج – نهادهای انتظامی و غیرانتظامی ما وقتی از مبادی رسمی و غیر رسمی کشور به واردات و صادرات نجومی کالای قاچاق مشغولند، نمی توانند به کسانی که در سطحی نازل و برای ارتزاق روزانه خود قاچاق می کنند، تشر بزنند .
شش – نیروی انتظامی ما گرسنه است. با حقوق های رایج نیز سیر نمی شود. آسیب شناسی روحیه ای که وسط دریا، یا نه، درجاده، با رقمی میلیونی مواجه می شود، هرگز در اندازه ای نیست که با چند موعظه و چند توصیه اخلاقی به آن رقم وسوسه انگیز و مستمر پشت کند. مأموران گرسنه و مردمان گرسنه، چه بخواهیم و چه نخواهیم، خواه نا خواه به همزیستی مسالمت آمیزی دست خواهند یازید. ساحل خونسرخ ، تنها نمونه ای طنز گونه از این همزیستی مسالمت آمیز را به نمایش گزارده است .
هفت – باورکنید من خود را به تلخ دیدن عادت نداده ام . من به فردایی می اندیشم که از همین امروز بنیانش در آسیب است. دوستانی که به قلم حقیر خرده می گیرند، حتماً می دانند که چشم پوشی از واقعیتی که از هر سو خود حیثیتی از خود را به رخ ما می کشد، دقیقاً به مثابه پشت کردن به این سنت لاتغیر الهی است: خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهد مگر این که خود شان تغییر دهند!
برگرفته از وبلاگ نويسنده به نام «گاه نوشت»:
http://mohammadnourizad.blogfa.com/post-80.aspx
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |