پيوند به ديگر آثار نويسنده در سکولاريسم نو
اصلاح طلبان از دایرۀ تنگ «خودی» رها نشدهاند
گفت و گو با مهرداد مشایخی
آنچه که در زیر میآید متن مصاحبهای است که در ماه جولای گذشته توسط تعدادی از خبرنگاران درون مرزی با دکتر مشایخی انجام گرفته است. این مصاحبه اما امکان انتشار در نشریات کشور را نیافت.د
پرسش: آقای دکتر مشایخی، شما در مقاله اخیرتان («از اصلاحطلبی حکومتی تا جنبش حقوق شهروندی» - فوریه ۲۰۰۸، سایت ایران امروز) روند دموکراسیخواهی در ایران را محتاج «نوآوری» دانستهاید. از نظر شما چرا ایران بعد از دوران اصلاحات که با امید به ارتقاء سطح دموکراسی در کشور آغاز شده بود با توجه به جریان کنونی جامعه نیازمند نوآوری در عرصه مبارزه دموکراسیخواهانه شده است؟
پاسخ: دهۀ ۱۳۷۰ در عام، و سالهای پس از بسیج گسترده دوم خرداد، بهطور اخص، بیانگر چرخشی ملموس در فرهنگ سیاسی روشنفکران، بخشهائی از مردم، و نیز جناحی از حکومتگران بود. دموکراسی خواهی که بیش از چهار دهه زیر سنگینی رادیکالیسم و انقلابی گری مدفون شده بود، بتدریج، امکانی برای تنفس پیدا کرد.
در فضای برآمده از قدرت گیری اصلاح طلبان، دستکم برای ۳ سال فرصتی پدید آمد که موضوع دموکراسی هم از حیث نظری مطرح شود و هم در گستره ای رو به رشد تمرین بشود. اما، به دلائلی که امروز بر همگان آشکار است، اصلاح طلبان حکومتی موفق به پیاده کردن طرحهای خود نشدند.
در این شکست موانع متعددی موجود بودند. از جمله: الف- توازن حقیقی قوا درون بلوک قدرت هنوز به نفع اصلاح طلبان نبود؛ ب- فرهنگ سیاسی عوام (بهویژه بخشی از جامعه که با هویت «توده» و «خلق» به میدان میآید) دچار تحول ارزشی نشده بود؛ پ- مرز میان اصلاحات مورد نظر و دموکراتیک سازی مبهم و تعریف نشده بود. اصلاح طلبان تلاش درخوری برای تعریف «دموکراسی» مورد نظرشان («دموکراسی دینی») و نقشه راه دستیابی به آن بخرج ندادند.
به هر حال، ۸ سال دوره خاتمی به سرعت سپری شد بدون آن که مبحث دموکراسی واقعا باز شود. در میان روشنفکران سکولار دموکرات هم بحث دموکراسی بیشتر به صورت یک غایت مطلوب طرح میشود؛ غایتی که مرزهای هویتی میان سکولارها و طرفداران «دموکراسی دینی» را تعیین میکرد.
تلاشهائی که به صورت مکتوب به مفاهیم دموکراسی و دموکراتیک سازی بپردازند، و یا مهم تر از آن، کاربرد آن را در شرایط مشخص ایران توضیح دهند، اندک بودند. شماری از کتابهای معتبر غربی البته، ترجمه شدند، ولی کاربرد و ارتباط آنها برای سعادت اکثریت مردم توضیح داده نشدند. اکثریت مردم، متأسفانه، دموکراسی خواهی را بمثابه رقیبی در مقابل «عدالت خواهی» مورد نگرش قرار داد. د
بنابراین، مراد من از «نوآوری» در زمینه دموکراسی خواهی، هم فراتر رفتن از سطح کلیات گفتمانی به سطح مباحث و تفسیرهای خاص دموکراسی و دیگر، یافتن عاملهائی اجتماعی است که بتوانند به زمینهسازی و نهادسازی برای امر دموکراسی بپردازند.
مثلا، چرا ایران را آماده (و یا احیانا غیر آماده) پیشبرد یک پروژه دموکراتیک میدانیم. استدلالهای بنیادین ما کدامند؟ و بالاخره، از فرصتها و ظرفیتهای بسیار اندک موجود چگونه میتوان فرآیند دموکراتیک سازی را آغاز کرد.د
پرسش: زمینهها و الزامات چنین نوآورییی چیست؟ به نظر میرسد نقد اشکال قبلی کنشگری و طراحی راهکارهای جدید را بتوان مبنای این نوآوری دانست، اگر اینگونه است مسیر چنین آسیبشناسی حساسی را چگونه ترسیم میکنید؟
پاسخ: بله، طبعا زمینه چینی برای یک نوآوری محتاج نقد تلاشهائی است که در چند دهه اخیر صورت گرفته اند. نقدهای بسیاری بر حرکت اصلاح طلبی حکومتی نوشته شده اند. اما اکثر آنها از منظر دموکراسی خواهی و یا حقوق شهروندی به نقد ننشسته اند.
مثلا عنوان کرده اند که آنها ضعیف عمل کرده اند، یا آقای خاتمی مرد این میدان نبوده و یا آنها پیوندهای گوناگونی با اقتدارگرایان داشته اند و نظائر آن. اینها البته درست هستند ولی [اين سخنان] ضعف دموکراسی خواهی را در میان اصلاح طلبان ترسیم نمیکند.
احتیاج به نقدی منسجم هست که ضعف دموکراسی خواهی آنها را بطور مشخص بیان کند. در عین حال، ما هنوز با دیدگاههای سکولار مارکسیستی، ملی گرایی افراطی و نظائر آن در مورد دموکراسی به بحث نظری ننشسته ایم. د
اگر باور داشته باشیم که پیشبرد دموکراسی در ایران نیازمند دو عنصر است: نیروهای جامعه مدنی دموکراسی خواه و، همچنین، جناحی از حکومتگران که با نظام دموکراتیک قهر نباشند و منافع آتی خود را در آن متحقق ببینند؛ در آن صورت، تحول فکری – برنامه ای اصلاح طلبان یک ضرورت جدی برای جامعه ما است. البته در چند سال اخیر، شاهد آغاز چنین مبحثی در میان شماری از شخصیتهای کلیدی اصلاح طلب بودهایم. این امر را باید به فال نیک گرفت. د
پرسش: شما در بخشی از مقالهتان اشاره میکنید که «مبارزات مدنی و مسالمتآمیز مردم ایران برای دگرگونیهای ساختاری از دل چالشگری نیروهای جامعه مدنی بیرون میآید». آیا میتوان از این گزاره نتیجه گرفت که ما برای ایجاد نوآوری در روند فعالیت سیاسی و بهبود حرکت دموکراسیخواهانهمان نیازمند نوعی «جنبش اجتماعی» هستیم؟ اگر پاسخ مثبت است چه فرد یا افرادی باید در راستای ایجاد و تقویت این جریان فعالیت کنند؟ نقش نهادها و فعالان مدنی در پیدایش این نوآوری چگونه است؟
پاسخ: طبیعی است که برای قوام گرفتن حرکت دموکراسی خواهانه ما محتاج عاملهائی انسانی هستیم که مولد انرژی فرهنگی - اجتماعی - سیاسی باشند. نه دولتهای خارجی میتوانند ایران را دموکراتیزه کنند و نه نخبگان در قدرت (ولو آن که دموکرات هم شوند) به تنهائی. بار اصلی این تلاش تاریخی را میباید گروههای اجتماعی و جنبشهای آنها حمل کنند.
ممکن است هر یک از این «خُرده جنبش»ها به تنهائی حامل نقشه راه کامل نباشند. اشکالی ندارد. موفقیت، ولو نسبی، هر یک از آنها، میتواند انگیزه، انرژی، فکر، برنامه و امید به آینده، برای دیگران ایجاد کند. رابطه میان افراد، شخصیتها، و جنبشها از پیش قابل پیش بینی نیست.
برخی جنبشها ممکن است از شخصیت فره مندی بهره گیرند. دیگران ممکن است تلاش خود را جمعی تر ارائه دهند و شخصیتها، بتدریج، در جای خود قرار گیرند. به هر حال، آغاز جنبشها، همیشه محتاج هدایت و خلاقیت شماری از افراد باتجربه تر و آگاه تر است. د
هر یک از خرده جنبشها در ابتدا برای کسب حقوق شهروندی معین و مشخصی به میدان میآیند: زنان، معلمان، کارگران، اقلیتهای قومی، دانشجویان، هنرمندان. طبعا موفقیت نسبی هر یک از آنها در نهادینه کردن حقوق حقه شان یک نوع پایه ریزی برای دموکراسی ریشه ای است.
ولی موانع کار و تجربه مشترک این خرده جنبشها، به آنها میآموزد که، در نهایت، بدون تشکیل یک جنبش فراگیر، یا «جنبش رنگین کمانی» و یا «جنبش جنبشها» موفقیتهای جدی به دست نخواهد آمد. یعنی دموکراسی در ساختارهای سیاسی و حقوقی ریشه نخواهد گرفت.د
پرسش: چالشها و موانع پیش روی مهندسی شیوههای نو یا آن طور که شما میگویید «نوآوری» در راه مبارزه برای استقرار دموکراسی در جامعه ایرانی کدامند؟
پاسخ: عمدهترین موانع دموکراتیک سازی در ایران، به ترتیب عبارتند از ساختارها و مناسبات سلطه، از نهادهای حکومتی بگیریم، تا نهادهائی که ناظر بر مناسبات میان شهروندان هستند، نظیر خانواده و مناسبات قومی. به هر رو، حکومتها در ایران، از حیث تاریخی، کمترین تأثیر را از دموکراسی گرفته اند.
رانت نفتی هم مزید بر علت شده و نقش استبدادی و اقتدار حکومتی را تقویت کرده است. دموکراتیک سازی، البته، از حکومت آغاز میکند ولی نمیتواند نسبــت به سایـر حیطههای اجتماعی بی تفاوت باشد. د
دوم، از ارزشها و گفتمانهای فرهنگیمان باید صحبت کنیم که هنوز سنخیت چندانی با مبانی دموکراسی ندارند. البته اخیرا تکانهائی خوردهاند و از قدرت مشروعیت بخشی شان در تحکیم مناسبات سلطه و نابرابری کاسته شده ولی هنوز محتاج پالایش فرهنگی در سطحی گسترده هستیم.
فرهنگ سیاسی هم به همین ترتیب کارکرد دارد. هنوز مفاهیم کهن در این فرهنگ سیاسی حضوری قابل ملاحظه دارند: فرادستی تکلیف (در برابر حق)، تفسیرهای جنگ سردی از «استقلال ملی»، آمریکاستیزی، ریشسفیدی و چانهزنی (در برابر مذاکره و مصالحه)، زنستیزی، تبعیضگری علیه برخی مذاهب و اقوام، دیگرنمایی و عدم شفافیت، توهم توطئه، عدم همکاری، و بسیاری دیگر. اینگونه فرهنگ مسلما مانعی در برابر شکلگیری مفهوم «شهروند»، «حق» و «دموکراسی» خواهد بود.
مشکل زمانی مضاعف میشود که روشنفکران هم نتوانند خود را از شر چنین سنتهایی رها سازند. بخش قابل توجهی از روشنفکری ما، بویژه در نسلهای مسنتر، هنوز با بسیاری از این مفاهیم تصفیه حساب جدی نکرده است. د
به گمان من، شبکههای جنبشی که حول احقاق حق و ضدیت با هر نوع تبعیض (ولو در سطحی محدود) درگیر پراتیک شوند هم فرهنگ را متحول میسازند و هم مناسبات اجتماعی را. تغییر ارزشهای فرهنگی هم محتاج کار فکری است و هم باید در پراتیک اجتماعی بازتاب پیدا کند. د
پرسش: پاسخ: آیا مصداقی هم برای این موضوع در ذهن دارید؟ اساسا آیا هیچ کنشگری اجتماعی وجود دارد که توانسته تا این حد در راه تغییر مناسباتی که از آنها سخن گفتید قدم بردارد و نوآور باشد؟
پاسخ: در حال حاضر کمپین برای یک میلیون امضاء یکی از بهترین مصداقهای چنین تلاشی است. نوآوری در بسیاری از عرصههای فعالیتی آن بچشم میخورد. از آنجا که به برابری حقوقی نظر دارد میتوان آنها را دموکراتیک، برابری طلب، اصلاح گر، مسالمت آمیز، ضد تبعیض و جنبشی خواند. شکل سازماندهی آن غیر متمرکز و منعطف است؛ شخصیت محور نیست و از تمامی فضاها و امکانات موجود استفاده بهینه میکند تا پیام خود را به گوش جامعه برساند.د
پرسش: ایجاد فضایی جهت گفت و گوی باز، دموکراتیک، عقلانی و اثربخش و در کنار آن نقد، گفتگو، تعامل و طراحی مجدد بر پایه یک کار گروه مطالعاتی میان نیروهای تحولخواه ایرانی (از تمامی طیفها) چه تأثیری بر شکلگیری نوآوری سیاسی خواهد داشت؟
پاسخ: روشنفکری سیاسی دموکرات ایران از گفتمان اصلاح طلبی (حکومتی) عبور کرده است ولی هنوز جا پای خود را درون یک گفتمان دموکراتیک بدیل متکی بر حقوق شهروندی مستحکم نساخته است. به یک معنی آن را در یک دوران گذار میتوان فرض کرد که بیشتر پسا اصلاحطلب Post – Reformist)) است تا هر چیز دیگری.
ولی این پسا اصلاح طلبی سرانجام، میباید حول دموکراسی خواهی شهروند مدار آرام گیرد و خود را تعریف کند. برای این کار روشنفکران، از سوئی میباید از آخرین روندها و تحولات جامعه غافل نباشند و از آنها درس گیرند.
از سوی دیگر، نیاز مشخص به پراتیک نظری و مطالعاتی وجود دارد. من هم بر این باورم که یک گفتگوی سازمان یافته، منظم و هدفمند حول موضوع پیشبرد فرآیند دموکراسی در ایران یک ضرورت غیر قابل انکار است. شاید در ابتدای کار، یک توافق اولیه روی موضوع یک پیش شرط لازم باشد.
پیشبرد و ادامه بحث بسیار آسان تر از شروع و برنامه ریزی برای آن است. ارتباطات شبکه ای و اینترنتی بحث و گفتوگو میان طیفهای مختلف را بسیار تسهیل کرده است. موانع این امر بیشتر ذهنی و درونی است. در واقع باید «چشمها را شست».د
پرسش: رهبری سیاسی در ایجاد نوآوری سیاسی دموکراسیخواهانه چه نقشی دارد؟ برخی فقدان رهبری سیاسی را عامل بسیاری از ناکامیهای فعالان سیاسی تحولخواه، طی سالهای اخیر میپندارند. آیا وجود رهبری واحد میان نیروهای سیاسی تحولخواه آنچنان ضرورت دارد که نبود آن چالشی اساسی در راه دموکراسیخواهی تلقی شود؟
پاسخ: در یک شرایط و فضای آزاد، البته مشکل بتوان میان «رهبری سیاسی» و حرکتهای جنبشی اولویت قائل شد. اینها دو جزء لازم و ملزوم هستند.
در پارهای از جوامع دموکراتیک که سنت دیرپای حزبی وجود دارد، شاهد نقش مهمتر احزاب در مقایسه با جنبشها هستیم.
به عنوان مثال، در آلمان، احزاب سوسیال دموکراتیک و در فرانسه و اسپانیا و ایتالیا، احزاب کمونیست عمدتاً نقش رهبری جنبشهای کارگری را بر عهده داشتهاند.
در عین حال، در جوامعی که از سنت حزبی برخوردار نیستند، مخالفتهای سیاسی میتواند شکل جنبشی (اجتماعی ـ سیاسی) به خود بگیرد.
این را هم در ایالات متحده میتوان مشاهده کرد و هم در تحولات اواخر دهه ۸۰ اروپای شرقی. در این شرایط، جنبشی حول یک خواسته محوری شکل میگیرد و به تدریج سیاسی شده و موتور حرکت اصلاحات فراگیر سیاسی میشود. جنبش حقوق مدنی دهه ۶۰ آمریکا و بهویژه جنبش همبستگی در لهستان نمونههای بارز این امر هستند.
در ایران کنونی، به باور من اگرچه جنبشهای اجتماعی و گروهبندیهای سیاسی مخالف، تحت فشار بسیار هستند ولی، به نظر میرسد به طور نسبی، خردهجنبشهای اجتماعی امکان تحرک بهتری یافتهاند و به هر قیمت شبکههای ارتباطی حداقل خود را حفظ کردهاند.
از سوی دیگر، نوعآوری سیاسی، در سطح نظری نیز در جامعه سیاسی رو به رشد است. این امر بیشتر در سطح فردی، محفلی، و تا حدود کمتری در سطح گروههای متشکل به چشم میخورد.
این تحرک را بیشتر در طیف سکولار ـ دموکراتها (بهویژه بخشی از جمهوریخواهان) میتوان مشاهده کرد. اما، در عین حال، دو کمبود واقعی همچنان موجود است:
اول، نوعآوری سیاسی در میان تشکلها هنوز شکل فراگیر و جا افتادهای پیدا نکرده است. راههای امتحان شده و بیثمر گذشته، متأسفانه همچنان خود را بازتولید میکند.
از تلاش برای احیای نظام استبداد سلطنتی گرفته، تا ادامه راههای خشونتآمیز از نوع مجاهدینی یا برخی حرکات پراکنده قومی، تا تلاشهای سنتی برای ایجاد جامعه آرمان شهری سوسیالیستی (در نامهای گوناگون)، تا پیروی از «راه مصدق»، و البته، تلاشهای اصلاحطلبان حکومتی.
دوم، بیارتباطی یا کمارتباطی میان خردهجنبشها و تشکلهای سیاسی. حکومت نیز، البته تمامی مساعی خود را به کار میگیرد که چنین ارتباطی حاصل نشود.
اگرچه، آغاز فرآیند دموکراتیکسازی الزاماً محتاج رهبری سیاسی نیست و جنبشها، سازمانهای صنفی غیردولتی، و سندیکاها میتوانند هر یک در حوزههای معین خود جنبش برای حق (در مقابله با تبعیض) را به پیش برند.
ولی برای نهادینه شدن حقوق و قوام گرفتن این امتیازگیریها از دولت، در نهایت، رهبری سیاسی لزوم پیدا میکند. به عبارت دیگر، شکلگیری جنبشها (جنبش رنگینکمان) که هدفش ایجاد هماهنگی میان خردهجنبشها و چالش سیاسی حکومت است، نمیتواند بدون رهبری سیاسی تحقق پیدا کند.
پرسش:
از میانه دوران اصلاحات بدین سو، هر از گاه ایدههایی جدید برای برونرفت از انسداد
سیاسی پیشنهاد شد. در میان این ایدهها تا چه حد زمینههای بروز نوآوری سیاسی مورد
نظر شما وجود دارد؟
پاسخ: علیرغم آنکه مفاهیم و طرحهای راهبردی الزاماً به شکلی آرمانی پیاده نمیشوند، با این حال، هر جنبشی محتاج برنامه و مفاهیمی است که نوعی چشمانداز تغییر را برای مردم ترسیم کند.
من از میان این واژهها و مفاهیم «محاصره مدنی» را بیشتر می پسندم، به شرط آنکه تفسیری ماجراجویانه، کوتاهمدت، و ارادهگرایانه از آن مستفاد نشود.
محاصره مدنی، در نگاه من، نقطه پایانی یک فرآیند درازمدت در کشاکش مسالمتآمیز میان نیروهای مدنی دموکراتیک (که البته در برگیرنده احزاب و تشکلات سیاسی نیز هست) با حکومت اقتدارگرا است.
این بیانگر شرایطی است که نیروهای مدنی ابتکار عمل را به دست گرفته باشند و از فرادستی فرهنگی ـ سیاسی نیز برخوردار شده باشند. در چنین شرایطی، آنها شرایط و خواستههای خود را به حکومت ابلاغ میکنند.
حکومت میباید میان برگزاری انتخابات آزاد و رودررویی با اکثریت جامعه یک گزینه را انتخاب کند. میبینید که نه «براندازان» و نه «اصلاحطلبان حکومتی» هیچیک خود را با این طرح همسو نمییابند.
پرسش: نقش رسانههای بینالمللی ایرانی همچون شبکهها و سایتهای خبری، مجلات الکترونیکی، وبلاگها و رادیوهای تحت وب را در پیدایش و ترویج نوآوری سیاسی چطور ارزیابی میکنید؟ آیا با استفاده از این وسایل ارتباط جمعی میتوان آنچه را به عنوان خلاء رسانهای نیروهای دموکراسیخواه خوانده میشود، مرتفع کرد؟
پاسخ: رسانههای بینالمللی ایرانی در مجموع در ۱۰ سال گذشته، گسترش کیفی داشتهاند و اکثراً از حیث محتوا و تنوع بهبود یافتهاند. علیرغم سانسور دولتی، بخش بزرگی از فعالان فرهنگی و سیاسی و روشنفکران درون مرزی، سرانجام، به پارهای از این رسانهها دسترسی پیدا میکنند، ولی به کُندی و گاه با تأخیر.
در عین حال، رابطه آنها با این رسانهها یکسویه است، یعنی عمدتاً مصرفکننده هستند و کمتر در تولید و مقالهنویسی و مصاحبه و سخنرانی نقش فعال بر عهده میگیرند.
توده مردم نیز، در تحلیل نهایی، تا حدودی تحت تأثیر فضای مطبوعاتی ـ تبلیغاتی رسانههای رسمی و دولتی قرار میگیرند. از این لحاظ، هنوز نمیتوان نقش رسانههای بینالمللی ایرانی را مکفی دانست.
ولی گذشت زمان امکانات جدیدی را عرضه میکند که حکومت قادر به محدود کردن آنها نیست. کافی است فضای سیاسی، کمی گشایش حاصل کند و آن وقت خواهیم دید صدها هزار نویسنده، وبلاگنویس، روزنامهنگار، برنامهریز مطبوعاتی و خبرگزاریهای مستقل فضای فرهنگی ـ سیاسی را به سرعت متحول خواهند ساخت.
پرسش: گذار به دموکراسی بعد از دوم خرداد، شیوهای را مورد آزمون قرار داد که امروزه از سوی منتقدان به نام اصلاحطلبی حکومتی شناخته میشود. شیوهای که چند انتخابات اخیر در ایران، برخی از فعالان سیاسی را به این نتیجه رسانده، قابلیت آزمون مجدد را ندارد. از طرفی به نظر میرسد نیروهای تحولخواه چه آنان که روزی اصلاحطلبی را دنبال میکردند و چه آنها که منتقد این کار بودند، امروزه برای یافتن راهی تازه جهت ادامه روند تحولخواهی سردرگم هستند. از نظر شما در این شرایط چگونه میتوان گفتمان و سبک جدیدی توام با همفکری و همکاری هر دو سر این طیف ابداع کرد؟ اساساً چشمانداز همکاری نیروهای تحولخواه با یکدیگر را چگونه میبینید؟
پاسخ: امروزه جریانی که همچنان در تدارک و برنامهریزی برای اصلاح نظام باشد، دیگر وجود خارجی ندارد. ما با تشکلهای گوناگونی مواجه هستیم که برخی از آنها قبلاً اصلاحطلب بودند.
امروز همه آنها اجزاء متشکله طیفی از نیروهای مخالف طیف اصولگرایان هستند. آنها خواهان فضا و سهم بیشتری از عرصه و امکانات قدرت برای خود هستند.
آنها دیگر نه برنامهای برای اصلاح معنیدار نظام ارائه دادهاند، نه به دنبال ایجاد زمینهها و فرصتهای تازه هستند، نه هیچگونه نوآوری سیاسی را بشارت میدهند، و نه سر و کاری با حرکتهای تحولخواهانه و جنبشهای مدنی دارند.
ولی مشغولی آنها صرفاً فرصتهای انتخاباتی ادواری است. مسلماً از دل این حرکت، دموکراسی معنیداری بیرون نخواهد آمد. از کوزه همان برون تراود که در اوست.
با تأسف بسیار، از این همه ظرفیت و انرژی برای اصلاح، بخش اندکی واقعاً به کار گرفته میشود. تجزیه و تحلیل من از شرایط مشخص کشور، بیانگر آن است که اصلاح و تحول معنیدار و دموکراتیک از دل حرکتهای مدنی که داعیه کسب حقوق شهروندی و مقابله با تبعیض را دارند بیرون خواهد آمد.
در این مورد سردرگمی ذهنی وجود ندارد. آزادی و فرصت مانور و حرکت وجود ندارد. حکومت فعلاً حاضر است هرگونه هزینه سیاسی را بپردازد، ولی فضاهای حرکت را از فعالان مدنی سلب کند.
در عین حال، در فرآیند انتخاباتی نیز حقی برای این نیروها قائل نیستند. بنابراین، سردرگمی نظری ـ سیاسی در نقشه راه کمتر مطرح است تا امکان عملی پیاده کردن نقشه.
نیروهای سیاسی تحولخواه (پسااصلاحطلب) امروز، بیش از هر زمانی، از همسوییهای فکری بسیاری برخوردارند. صرفنظر از آنکه درون کشور باشند و یا خارج از مرزهای جغرافیایی کشور.
اما پدیده جهانی شدن، این فاصلهها را به حداقل رسانده است. تمامی جنبشهای درون ایران از امکانات و همکاری و همفکری ایرانیان خارج به درجات گوناگون بهره میگیرند.
باید این امر را بیشتر پیگیری کرد. به یک معنی، نیروهای جامعه مدنی ایرانی فقط منحصر به نیروهای درون کشور نیست و همه را در بر میگیرد.
پرسش: شما در مقاله اخیرتان «مسأله حقوق شهروندی» را چتر فراگیری میدانید که میتواند تمامی نیروها را در یک جنبش سراسری گرد هم آورد. به نظر میرسد برای اقناع مردم به تلاش برای احقاق حقوق شهروندیشان محتاج نوعی آگاهی بخشی عمومی در مورد اصل حق شهروندی باشیم. از نظر حضرتعالی این آگاهی چگونه ایجاد میشود؟
پاسخ: همینطور است. بر این باورم که محتوای آن جنبش فراگیر اجتماعی، که بسیاری امروز از آن صحبت میکنند، همین حقوق شهروندی است. این در مقابل دموکراسیخواهی نیست، بلکه محتوای دموکراسیخواهی را تعریف میکند.
در عین حال، دموکراسی را از یک مفهوم مجرد و عام به یک مفهوم مشخص برای هر گروه اجتماعی شهروندی تبدیل میکند. به عبارت دیگر، اگر یک اقلیت قومی به چنین جنبش فراگیری میپیوندد نه به علت دلبستگی عام و روشنفکرانه آنها به مقوله دموکراسی، که به علت تعلق خاطرشان به احقاق حقوق شهروندیشان (بهمثابه یک گروه مورد تبعیض) است.
پس هر گروه اجتماعی از منظر خاص خود وارد این جنبش رنگینکمانی میشود. مسأله آگاهی بخشی برای جلب مردم به چنین تحرکاتی البته امری کلیدی است.
ولی پرسش مهمتر آن است که این آگاهی بخشی را کدام بخش از جامعه آغاز میکند و با چه محتوایی. به نظر من، دو نوع فرآیند آگاهی بخشی را باید از یکدیگر متمایز کرد:
یکی، در سطح روشنفکری و دیگری، در سطح مردم و بدنه گروههای اجتماعی مورد تبعیض. آگاهی بخشی روشنفکری، توسط روشنفکران هدایت میشود و عمدتاً برای تغییر ذهنیت و گفتمان حاکم بر جامعه روشنفکری است.
آگاهی بخشی به بدنه اجتماع بهتر است به میانجی روشنفکران ارگانیک هر گروه و جنبش اجتماعی معین صورت گیرد.
به عنوان مثال، زنانی که در جنبش زنان فعالند با تکیه بر منافع و حقوق مشخص زنان، آنها را به اهمیت حقوق شهروندیشان حساس میکنند و زمینه پیوستن دراز مدت آنها را به یک جنبش فراگیر ـ که در برگیرنده طیف گستردهای از گروههای شهروندی و همچنین روشنفکران و فعالان سیاسی باشد ـ تسهیل میکنند. هر دو شکل آگاهی بخشی مؤثر هستند و هیچیک جایگزین دیگری نمیشود.
پرسش: نگاهی به شعارهای شخصیتها و جریانهای محوری طیفی از نیروهای اجتماعی که در میانه دهه ۷۰ به قدرت رسیدند، به افرادی برمیخوریم که اتفاقاً تأکید زیادی بر مفاهیمی چون حقوق شهروندی، حقوق بشر، نهادهای مدنی و جامعه مدنی داشتهاند، چه ایراداتی بود که نتوانست در عرصه عمل آنچنان که باید موفق شود؟
پاسخ: طرح موضوع حقوق شهروندی، امروز به این معنی نیست که پیشتر کسی از آن نام نبرده است. چرا، اتفاقاً حرکت موسوم به دوم خرداد در گفتمان اولیه خود بسیار از این مفاهیم صحبت کرد. ولی به چند دلیل آنها را به محتوای پروژه «اصلاحات» خود متصل نکردند.
۱. آنها این مفاهیم زیبا را در سطح مجرد و عمومی باقی گذاشتند و ویژگی آنها را برای هر گروه مشخص اجتماعی تعریف نکردند.
شاید به این دلیل که آنها نخبهگرا بودند و عنایتی به مسایل خاص خردهجنبشها نداشتند
. در نتیجه، سر هر بزنگاه تاریخی که قاعدتاً میبایست در کنار زنان، دانشجویان، جوانان، گروههای قومی، کارگران و... قرار گیرند، خیلی راحت از کنار آنها گذشتند و صرفاً به آنها به عنوان گروههای حامی در انتخابات نگریستند.
۲اصلاحطلبان، هنوز، کاملاً از دایره تنگ «خودی» رها نشدهاند. نگاه آنها به دیگران، همیشه و تا . حدی، دارای گرایشهای فرقهگرایانه بوده است.
به همین دلیل و همیشه در انتهای بحث، بالاخره میگویند: فراموش نکنید که جامعه و فرهنگ ما دینی است. این چه معنی میدهد؟ آیا منظورشان امتیازات ویژهای برای افراد و گروههای مذهبی و یا قشر روحانیت و یا ایدئولوژی دینی است؟
یا آنکه احتمالاً، مرادشان آن است که نوع حکومت و نوع دموکراسی و نوع جنبشهای ما میباید همه نوعی دینی باشد؟ اگر غیر از این است چرا آن را به طور صریح در برنامه حزبی و تبلیغاتشان اعلام نمیکنند؟
در غیر اینصورت، این تلقی از اصلاحگری و دموکراسی نمیتواند با حقوق شهروندی گره بخورد. زیرا میتوان فرض را چنین گذاشت که آنها هنوز مفهوم شهروندی را (جدا از اعتقاد و فرهنگ و سبک زندگیاش) نپذیرفتهاند. باید از این منظر مفاهیم و پراتیک اصلاحطلبان را نقد کرد.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |