بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

آذر   1387 ـ دسامبر 2008  ـ

پيوند به ديگر آثار نويسنده در سکولاريسم نو

کالبد شکافی دوم خرداد

هاشم آغاجري

هاشم آغاجري، استاد دانشگاه و از چهره هاي سرشناس سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي ضمن سخناني در ‏حسينيه ارشاد، با اشاره به آموزه هاي دوم خرداد، تاکيد کرد که "خاتمي نه علت جنبش دوم خرداد، بلكه نشانه ‏اين جنبش ومعلول آن بود." وي همچنين در توضيح علت عدم تحقق خواست هاي دوم خرداد، اظهار داشت: ‏‏"خاتمي و مجموعه جبهه اصلاح طلبان و نيروهاي دوم خردادي در تكيه به نيروي مردمي براي عقب راندن ‏تهاجمات اقتدارگرايانه و ضد اصلاح طلبانه متزلزل بودند".‏

دکتر آغاجري بحث خود را با اين سئوال ها آغاز کرد که: آيا آنچه درسال 1376 درايران اتفاق افتاد يك ‏انتخابات معمولي بود از نوع آن انتخاباتي كه درايران صورت گرفته و مي گيرد؟ يا انتخابات سال 1376 يك ‏پديده بود؟ پديده اي كه مي شود آن را ذيل مقوله اي به نام جنبش هاي اجتماعي طبقه بندي كرد؟ ‏

وي سپس با طرح اين نظر که "واقعه دوم خرداد يك جنبش اجتماعي" بود و "بايد آن را درزمره جنبش هاي ‏اجتماعي ايران مورد مطالعه قرار داد" به "مقدمات اين رخداد تاريخي" پرداخت و گفت: "دوم خرداد و رايي ‏كه آقاي خاتمي گرفت درواقع حاصل وبيان مجموعه فرآيندهايي بود كه درايران آن روز جريان داشت. ‏انتخابات دوم خرداد يك فرصت بود. فرصتي كه مردم ايران بنا به دلايل وعواملي پيدا كردند و توانستند ‏مطالبات معوق مانده خود را بيان كنند، مطالباتي كه شخص آقاي خاتمي به عنوان نامزد رياست جمهوري آن ‏دوره بيان آن ها بود. درواقع خاتمي نه علت جنبش دوم خرداد بلكه نشانه اين جنبش ومعلول آن بود. اين جنبش ‏را چگونه مي توانيم تحليل كنيم؟"‏

ناطق افزود: "از منظر مخالفان دوم خرداد جنبش دوم خرداد، يك حادثه گذرا وحتي نوعي توطئه بود. نوعي ‏توطئه كه درآن سوي مرزها طراحي وتدوين شده براي آنكه نظام جمهوري اسلامي را با همان مدلي كه اتحاد ‏جماهير شوروي از هم پاشيده شد، ازهم بپاشاند. بسيار از مخالفان دوم خرداد، تبليغ مي كردند كه در اين ‏سناريوي توطئه آميز، خاتمي حكم گورباچفي رادارد كه شعارهايش يادآور شعارهاي پروسترويكا وگلاسنوست ‏به عنوان دوره موقتي و گذاري است كه بايد از آن يلتسيني دربيايد ودرنهايت طرح فروپاشي جمهوري اسلامي ‏عملي شود. تقريبا براساس همين تحليل تمام تحر كات واقداماتي كه بعد از دوم خرداد عليه اين جنبش صورت ‏گرفت طراحي واجرا شد."‏

آغاجري ادامه داد: "درميان برخي از طرفداران جنبش، دوم خرداد گاه به عنوان پديده اي حاصل عمل چند ‏فرد خاص همانند بازيگران وكنشگران مشخص مانند شخص آقاي خاتمي و شخص آقاي هاشمي رفسنجاني ‏تحليل مي شد. ‌برخي نيز آن را حاصل احزاب وگروهاي سياسي دست اندركار مانند گروه هايي كه بعدها به ‏جبهه دوم خرداد موسوم شدند مي دانستند. به عبارت تحليل جنبش دوم خرداد صرفا براساس عامل كارگزار ‏انساني، قشرهاي سياسي و به خصوص كارگزاران وعامل هاي نخبه درراس هرم سياسي تحليل مي شد. اما ‏به سادگي مي توان دريافت كه پديده دوم خرداد نه تنها براي مخالفان آن يك پديده غيرمنتظره بود، بلكه حتي ‏براي موافقان آن نيز پديده اي غيرمنتظره بود. دوم خرداد يك جنبش طراحي شده، آماده وسازماندهي شده با ‏رهبري مشخص، تشكيلات مشخص، پلاتفرم وبرنامه مشخص و استراتژي و راهبرد عملياتي مشخص نبود. ‏به همين دليل هم هست كه همه را، هم آقاي خاتمي و اصلاح طلبان وهم جبهه مقابل را غافلگيركرد. پيش بيني ‏آقاي خاتمي واصلاح طلبان پيش از انتخابات وبرنامه مورد انتظار آنان اين بود كه وارد انتخابات بشوند تا ‏بتوانند دررقابت با كانديداي طرف مقابل كه كانديداي حاكميت بود، چند ميليون راي ويك پايگاه نسبي اجتماعي ‏به دست بياورند، تا بتوانند با تكيه به اين پايگاه به فعاليت هاي سياسي و محدود خود ادامه بدهند. درواقع ‏انتخابات راهي بود براي بقاء يك جناح از ديدگاه خاتمي واصلاح طلبان. نه به عنوان انتخاباتي كه قرار است ‏يك تحول ايجاد بكند."‏

غيره منتظره بودن دوم خرداد

اين استاد دانشگاه "غيرمنتظره بودن دوم خرداد" را حاكي از آن دانست كه "اين جنبش را نمي توان صرفا ‏براساس عمل عامل هاي سياسي تحليل كرد" و افزود: "در تحليل هرفرآيند اجتماعي وسياسي و هرجنبش به ‏طور كلي دوديدگاه افراطي وجود دارد: يك ديدگاه، ‌ديگاه اراده گرايانه است كه منحط ترين شكل آن تئور ‏توطئه است. به عبارت ديگر تئوري توطئه از زمره چشم اندازها وتئوري هاي اراده گرايانه درتحليل پديده ‏هاي اجتماعي وتاريخي است. همچنان كه درتاريخ معاصر ايران، اين ديدگاه اراده گرا و بخصوص اراده ‏گرايي مبتني بر نظريه توطئه همه تحولات جامعه ايران را از انقلاب مشروطيت گرفته، وقبل از آن جنبش ‏تنباكو وبعد نهضت ملي ايران وبعد انقلاب اسلامي وبالاخره جنبش دوم خرداد را براساس آن تحليل مي كند. ‏گويي كه مردم ايران، اقشار وطبقات گوناگون اين جامعه هيچ نقشي مثبت يا منفي دراين تحولات نداشته اند. ‏درنقطه مقابل اين دسته از نظريه ها وتئوري ها، تئوري هاي ساختارگرا قرار داردكه افراطي ترين شكل اين ‏نظريه، نظريه جبري و دترمينيستي است. درگذشته، دردوران پيشا مدرن نظريه فتاليستي كه نوعي نظريه ‏جبرگرااست منتها جبر الهي، نظريه غالب بود. يعني بسياري از مردم، تحولات تاريخي را براساس جبر الهي ‏ونوعي تقديرگرايي مشيتي تحليل مي كردند. دردوره جديد نظريه پردازان گوناگون درعلوم انساني، از جمله ‏درجامعه شناسي، اين جبر را به جبر تاريخي، جبراجتماعي و جبر اقتصادي تبديل كردند. مثلا در بخشي از ‏انديشه هاي ماركس ودر سنت ماركسيسم ارتدوكسي، ماركسيسم اكونوميك، ماركسيسم ساختارگرا ‏واكونوميستي، تحولات جامعه با عامل ساختار، با عامل تقديرها، جبرها وتعين هاي خارج از اراده بازيگران ‏وآدميان تحليل مي شود. گويي كه دراين تحولات تصميم گيري ها، كنش كنشگران تاثيري ندارد.گويي كه ‏گفتمان، ايدئولوژي، فرهنگ، نظام ارزشي، ‌جهان بيني، نگرش ها وطرز تلقي هاي آدميان، يا تاثيري ندارد ‏ويا اگر هم تاثيردارد، تاثير ثانوي وتبعي دارد. يعني فرهنگ، ايدئولوژي، جهان بيني، گفتمان نهايتا خودش ‏تبديل مي شود به يك معلول از ساختار اقتصادي. به خصوص ميان متفكران بين الملل دوم نزد كساني چون ‏برنشتاين وكائوتسكي اين ديدگاه را مشاهده مي كنيد. ديدگاهي كه درمقابل اراده گرايان و عملگراياني همچون ‏لنين، استدلال مي كرد كه نظام سرمايه داري به دليل تضادهاي دروني اش، دريك حركت خود به خودي ‏وتدريجي وجبري ازبين خواهد رفت. انقلاب پديده اي است كه به وجود مي آيد. انقلاب اتفاق مي افتد، اين ‏مانيستيم كه انقلاب را به وجود مي آوريم. انقلاب ها به وجود آمدني است ونه ساخته شدني. و به همين دليل ‏است كه معتقد بودند كه هيچ عمل ارادي، براي سرنگوني نظام سرمايه داري، نبايد انجام شود زيرا بي فايده ‏است. از اين رو بايد منتظر بود كه نظام سرمايه داري درسير تاريخي به تدريج از درون گنديده بشود، ‏ودرواقع انقلاب به صورت جبري و خود به خودي متولد بشود. اختلاف اساسي كه بلشويك ها بخصوص لنين ‏با كساني چون كائوتسكي و برنشتاين داشتند، برروي همين ماجرا بود. اما واقعيت اين است كه انقلاب ها و ‏جنبش هاي اجتماعي را نه مي شود يكسره معلول ساختارها ي متعين وجبري و خارج از اراده بازيگران ‏تحليل كرد، ونه مي توان يكسره آنان را محصول اراده وعمل آدمي بيان كرد. به گمان من نظريه پاسخگو ‏ومكفي براي تحليل جنبش هاي اجتماعي يك نظريه ديالكتيكي و دووجهي است. ديالكتيك ساختار وعامل ‏انساني. ديالكتيك شرايط وروندها وفرآيندهاي عمومي وكلي كه درجامعه وتاريخ جريان دارد با گفتمان، ‏ايدئولوژي، فرهنگ، توليد ديدگاه ها وبالاخره تصميم وعمل انساني است. من فكر مي كنم كه دوم خرداد براثر ‏اين ديالكتيك اتفاق افتاد."‏

آغاجري در ادامه با تاکيد بر اينکه دوم خرداد "نه محصول كار چند گروه مشخص وچند نشريه وتصميم چند ‏شخص خاص ومشخص بود ونه اينكه يكسره حاصل فرآيندتحولاتي بودكه بعد از جنگ درايران روي داد" ‏اظهار داشت: "نشانه هايي را كه بعدها ما به صورت بسيار واضح درسال هاي بعد از 1376 درجامعه ايران ‏مشاهده مي كنيم، قبل از دوم خرداد وسال 1376، اين جا وآن جا درحال بروز وظهور بود. يكي از جنبش ‏هاي خردي كه بعدها درجنبش اجتماعي دوم خرداد به جريان افتاد وتا امروز هم جريان دارد جنبش زنان ‏است. جنبش زنان درست است كه بعد از دوم خرداد وسيعتر وگسترده تر و نيرومند تر رشد كرد، و تا امروز ‏هم تحت عنوان جنبش برابر خواهي ورفع ستم و نابرابري جنبسي ادامه دارد، اما درعين حال نشانه هاي اولي ‏آن را بعد از دوم خرداد مي بينيد. نشانه هايي كه حاكي از پروسه ها و فرآيندهايي است كه درجامعه ايران ‏مانند انتخابات مجلس پنجم درحال شكل گيري بود. شما درانتخابات مجلس پنجم براي نخستين بار شهرهايي را ‏مي بينيد كه درآن شهرها زناني كانديدا مي شوند و درانتخابات مجلس اين زنان مي توانند روحانيان رقيب خود ‏را درانتخابات شكست بدهند. اين موضوع درشهرهايي از آذربايجان، حتي درقم رخ مي دهد."‏
‏ ‏
پايان جنگ؛ آغاز سازندگي‏

وي ادامه داد: "فرآيند تحولاتي كه بعد از جنگ روي مي دهد به عنوان يك نقطه عطف بسيار مهم است. ‏جنگ وپايان جنگ يك نقطه عطف است كه البته با تغيير قانون اساسي، وآمدن دولت آقاي هاشمي رفسنجاني و ‏‏8سالي كه موسوم شد به دوره سازندگي و فروپاشي بلوك شرق همراه مي شود. ‌در 8 سال قبل از دوم خرداد ‏فرآيندهاي ساختاري در ايران روي داد كه شرايط را براي جنبش دوم خرداد فراهم كرد. در اين دوره با ‏تحولات اقتصادي و تعديل ساختاري فاصله طبقاتي درايران افزايش يافت. اين موضوع برخلاف دوره جنگ ‏بود. دردوره جنگ بنا به علل گوناگون اقتصاد جنگي درآمد به شدت پايين نفت، تداوم گفتمان انقلابي گري ‏وساده زيستي موجود درسال هاي اوليه انقلاب، دولت آقاي مهندس موسوي ونگاه او به مسئله توزيع، باعث ‏شده بود كه درواقع دوره 8 ساله جنگ، از نظر توزيع وفاصله طبقاتي، و همين طور از نظر درآمدهاي ‏كشور، وضع نسبتا پايين ونزديك به هم وتقريبا متعادلي داشته باشد. اما 8 ساله دوره سازندگي، هم گشايشي ‏دردرآمدهاي نفتي بود وهم طرح تعديل ساختاري منجر به تشديد مسئله حاشيه نشيني شد. در اين دوران فاصله ‏طبقاتي افزايش بافت ودهك هاي پايين هرم درآمدي كشور، كه بخصوص نشانه ها و جرقه هاي آن را در ‏برخي ناآرامي هاي شهري مشاهده كرديم. همچنين درآن دوره شهرنشيني گسترش يافت. مهاجرت روستايي ‏از روستا به شهر تشديد شد. پروسه شهرنشيني وشهري شدن در اين 8 سال رشد كرد. به موازات اين فرآيند ‏گسترش تحصيلات و تحصيلات عاليه، افزايش با سوادها وتحصيل كرده ها، پديده دانشگاه آزاد، به عنوان يك ‏پديده قابل توجه ومهم، بايد مورد مطالعه قرار بگيرد. افزايش قشر دانشجو، به عنوان نيرويي كه در سراسر ‏كشور چه از طريق دانشگاه هاي دولتي، وچه از طريق دانشگاه هاي آزاد گسترش يافت. در اين دوره گسترش ‏فرآيندهاي ارتباطي درنسبت با دوره جنگ، مشاهده مي شود. البته درآن زمان هنوز وسايل پيشرفته ارتباطي ‏از جمله اينترنت به ايران راه نيافته بود. ولي به هرحال ارتباطات چه دردرون ايران يعني ارتباطات درون ‏ملي و چه ارتباطات برون ملي نسبت به دوره جنگ رشد يافته بود. خرده جنبش هايي كه بعدها مشاهده مي ‏كنيم درجنبش عمومي دوم خرداد حضور پيدا مي كنند."‏

دکتر آغاجري آنگاه با اشاره به اينکه "دوم خرداد يك جنبش عمومي با يك گفتمان فراگير بود" افزود: "نقطه ‏ثقل و فصل مشترك موجود درميان خرده گفتمان هاي وخرده جنبش هاي مختلف در جنبش وگفتمان عمومي ‏دوم خرداد نهايتا داراي يك هسته مركزي به نام دموكراسي خواهي بود. لذا اگر ما جنبش دوم خرداد را اساسا ‏يك جنبش دموكراتيك و يك جنبش دموكراسي خواه با تمام ويژگي ها وپيامدها ي آن تلقي بكنيم، جنبشي براي ‏دموكراتيزه كردن دردرجه اول دموكراتيزه كردن ساختارسياسي به شمار مي رود. خرده جنبش هاي گوناگوني ‏كه قبل از دوم خرداد آرام آرام درحال شكل گيري درجامعه ايران بود، ‌شامل جنبش محرومان وحاشيه نشينان ‏شهري، ‌خرده جنبش زنان، جنبش هاي جوانان، ‌خرده جنبش هاي سبك زندگي بود. خرده جنبش هاي ناشي از ‏تحميل سبك زندگي دريك نظامي كه مي خواست يك الگوي استاندارد را با توسل به مكانيزم هاي اجبار آميز ‏حاكم كند. اين جواناني كه به دليل رشد انفجار جمعيت با نرخ 4 درصد درايران از سال هاي نخست انقلاب به ‏وجود آمده بودند، اين جمعيت دردوم خرداد 1376 نسبت به سال 1357 حدود دوبرابرشده بود. كساني كه ‏نطفه شان درسالهاي 60 تا 62 بسته شده بود حال درسال هاي 73 تا 76 تبديل به جوانان 15 تا 18 ساله شده ‏بودند. اين جوانان ديگر نمي توانستند، با همان سبك هاي زندگي پدران ومادرانشان زندگي كنند. به عبارت ‏ديگر يك شكاف نسلي هم به وجود آمده بود كه درواقع يك خرده جنبش نسلي را به راه انداخته بود. خرده جنبش ‏هاي گوناگوني كه درجامعه ايران به صورت كموني قبل از دوم خرداد وجود داشت، درست است كه حول ‏شكاف هاي گوناگون نسلي، جنسي، طبقاتي، فرهنگي وقومي، خرده جنبش هاي هويت طلب، خرده جنبش هاي ‏قومي بود.همه شكاف ها وخرده جنبش ها نهايتا فصل مشتركي پيدا كردند وبه اين نتيجه رسيدند كه براي ‏رسيدن به مطالبات وخواست خودشان، ابتدا بايد يك مطالبه عمومي ويك وفاق واجماع جمعي برسر ‏دموكراتيزه كردن ساختارسياسي به وجود بيايد. درجوامعي مانندجامعه ايران كه همه چيز به سياست ختم مي ‏شود، و هنوز آن تفكيك ساختي درحوزه هاي مختلف سياسي، اقتصادي، اجتماعي وفرهنگي، حوزه خصوصي ‏ودولت ايجاد نشده است، از اين رو مسئله اصلي وفصل مشتركي كه تا آن فصل مشترك حل نشود راه براي ‏تامين مطالبات ديگر به وجود نمي آيد، اصلاح ساختار سياسي است. و اصلاح ساختار سياسي يعني پروژه ‏دموكراتيزاسيون قدرت. تمام شعارهايي كه آقاي خاتمي داده بود در همين شعارها از جمله حاكميت قانون، ‏جامعه مدني، آزادي، مردم سالاري، تسامح، مدارا، وامثالهم خلاصه مي شود. تسامح ومدارا مخاطب اولي اش ‏قدرت بود. چون اگر قدرت اهل تسامح ومدارا نباشد، و بخواهد دربرابر تفاوت هايي كه درجامعه وجود دارد ‏درمقابل گروه هاي اجتماعي مختلف تبغيض قايل شود و خودي وغيرخودي كند، ‌و سپس درمقابل غير خودي ‏ها و دربرابر كوچكترين تفاوت ها بزرگترين عكس العمل هاي خشن را نشان دهد اينجاست كه گفتمان تسامح ‏ومدارا، گفتمان كنترل كننده قدرت است. از اين رو تمام آن شعارها براي آن بود كه ساختارسياسي دموكراتيزه ‏شود. البته دركنار اين فرآيندها يعني فرآيندهاي جمعيتي، شهرنشيني، ارتباطات، ‌سواد وتحصيلات، بايد به ‏توليد گفتماني هم توجه كنيم."‏
‏ ‏
مدل توسعه‏

وي سپس به ويژگي هاي "مدل توسعه" هاشمي رفسنجاني پرداخت و ضمن "آمرانه" خواندن، گفت: مدل ‏توسعه آمرانه هاشمي رفسنجاني نزديك به مدل كره جنوبي بود؛ نه مدل آمرانه فاشيستي. به همين دليل وي تا ‏حدودي، به برخي از نشريات و گروه ها اجازه فعاليت مي داد. اما مشكل اين جا بود كه آقاي رفسنجاني درآن ‏‏8 سال تصميم گيرنده نهايي نبود. حاكميت به تدريج از آغاز رياست جمهوري آقاي هاشمي رفسنجاني، تا پايان ‏آن دوره، دچار تحول شده بود. درسال 1368 دوجبهه گيري اصلي از دوران جنگ درجناح هاي قدرت ايران ‏به وجود آمده بود. 1- جناح راست 2- جناح چپ. جناح چپ كه شامل گروه هاي گوناگوني مانند سازمان ‏مجاهدين انقلاب، مجمع روحانيون مبارز، انجمن هاي گوناگون ديگري مانند انجمن معلمان و... بود. جناح ‏راست شامل حزب موتلفه، بخش هايي از حزب جمهوري اسلامي، بازاريان، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، ‏جامعه روحانيت مبارز وتجار درسوي ديگر قرار داشتند. آقار رفسنجاني درآن مقطع درمجموعه جناح راست ‏قرار مي گرفت. آقاي رفسنجاني ومجموعه جناح راست توانسته بودنداز سال 1368 به بعد درانتخابات مجلس ‏چهارم به بعد عملا جناح چپ را حاشيه نشين كرده بودند به نحوي كه از صحنه قدرت دور ودستشان كوتاه ‏شده بود. اما بخصوص دردولت دوم آقاي هاشمي رفسنجاني يك جناح بندي ديگري شكل گرفت كه درواقع ‏منجر به جدا شدن آقاي رفسنجاني از جناح راست سنتي شد.گروهي كه به نام كارگزاران سازندگي شكل گرفت ‏و درواقع آقاي رفسنجاني رهبرمعنوي آنان تلقي مي شد، گروهي بود كه تضاد موجود درجناح راست را كه ‏عبارت بود از يك راست سنتي كه تكيه اش به بازار و بورژوازي سنتي بود، و دومي يك راست صنعتي ‏مدرن، بوروكرات وتكنوكرات كه درواقع كساني كه حزب كارگزاران سازندگي وكساني كه دراطراف آقاي ‏رفسنجاني بودند آنان را نمايندگي مي كردند. چالش ميان اين دوگروه مخصوصا دردولت دوم آقاي رفسنجاني ‏بالا گرفت ودرگيري ميان آنان كار را به جايي رساند كه جناح راست سنتي عليه آقاي رفسنجاني وارد صحنه ‏شد و دست به افشاگري، تظاهرات و عملياتي از اين قبيل زد. آقاي رفسنجاني براي اينكه تعادلي ايجاد كند با ‏مجموعه اي از جناح چپ و نشريات روشنفكري يا جريان هايي مانند مجله ايران فردا، نهضت آزادي، ملي ‏مذهبي ها مدارا وسعي مي كرد كه اين امكان براي آن ها به وجود بيايد. اما مسئله اين جاست درهمان دوره اي ‏كه آقاي رفسنجاني رييس جمهور است تهديد روشنفكران مانند به دره انداختن اتوبوس هنرمندان وبعضي از ‏اعضاي كانون نويسندگان روي مي دهد. علت نيز اين بود كه آقاي رفسنجاني امور امنيتي واطلاعاتي كشور ‏را دريك تقسيم كار واگذار كرده بود و توجه خود را اساسا به اموراقتصادي معطوف ساخته بود. از اين نظر ‏دولت آقاي رفسنجاني يك دولت تكنوكرات وبوروكرات بود به نحوي كه ايشان درآن زمان چندين بار اعلام ‏كرده بود كه دولت من دولت سياسي نيست و وزاري من همه وزراي كاري هستند. من خودم سياسي هستم ‏وهمين براي كابينه كافي است. ‏

از اين رو تلاش آقاي رفسنجاني واطرافيان ايشان مصروف مسايل اقتصادي شده بود. ‏

‏"اما به هرحال ما قبل از دوم خرداد داراي فضايي هستيم كه محافلي كه يا درداخل نظام هستند يا برنظام نيستند ‏بلكه منتقديني هستند كه انقلاب اسلامي را قبول دارند درحال فعاليت بودند. گروه هايي مانند سازمان مجاهدين ‏انقلاب اسلامي، نيروهاي ملي مذهبي، و محافل مذهبي روشنفكري كه درآن سالها شكل گرفت و چند نشريه اي ‏كه آنان منتشر كردند مانند نشريه عصرما كه مجاهدين انقلاب اسلامي منتشر مي كردند. نشريه كيان كه ‏درواقع نشريه روشنفكري بود كه توسط روشنفكران مذهبي منتشر مي شد. نشريه ايران فردا كه درواقع ‏نيروهاي ملي مذهبي منتشر مي كردند وروزنامه سلام كه دراواخر دوره اول رياست جمهوري آقاي ‏رفسنجاني به عرصه آمده بود و به طور مشخص روحانيون مبارز را نمايندگي مي كرد، درشكل دادن به يك ‏گفتمان جديد كه گفتمان مشروط ومحدود وپاسخگو كردن قدرت، گفتمان حقوق بشري و دموكراتيك بود تعيين ‏كننده بودند. همجنين بحث ها ونقدهايي كه درآن سال ها درباره نظريه ولايت فقيه دراين نشريات به صورت ‏تئوريك انجام مي شد، همه وهمه آن وجه گفتماني و ايدئولوژيكي فرآيند را مي ساختند. دراين ميان به فرصت ‏ها هم بايد توجه كنيم. به عبارت ديگر دركنار پروسه هاي عيني درتوليد گفتمان وانديشه اي كه قبل از دوم ‏خرداد به وجود آمده بود‌، فرصت هايي هم شكل گرفت كه اين فرصت ها درپديدار شدن انقلاب ها وجنبش ها ‏نقش بسيار مهمي ايفا مي كنند. يكي از اين فرصت ها تهديدي بود كه ايران با آن مواجه بود."‏

آغاجري در ادامه به ساختار سياسي ايران پرداخت که به گفته وي "به دليل ولايت مطلقه اي كه درراس آن ‏وجود دارد، ‌عملا به گونه اي است كه مسايل اساسي وتعيين كننده در ايران كه مربوط به سيستم است تا ‏موافقت وتاييد شخص اول كشور يعني ولي فقيه را نگيرد، به جريان نمي افتد." وي در اين مورد اظهار ‏داشت: "از اين رو آقاي خاتمي قبل از آنكه كانديدا شود به حضور رهبرجمهور اسلامي رفتند. رهبر جمهوري ‏اسلامي اجازه دادند كه ايشان درانتخابات شركت كند ودرواقع خيال آقاي خاتمي را از اين بابت راحت كردند. ‏يادمان نرود كه آقاي خاتمي همان كسي بود كه چند سال پيش از آن در چالش با جناح هاي راست و مخالف با ‏آزادي، مجبور شده بود به صورت اعتراضي از وزارت ارشاد استعفا بدهد. لذا عملا آقاي خاتمي درخرداد ‏‏1376 فردي حاشيه نشين درسيستم بود. اين درست است كه رييس كتابخانه ملي بود اما كتابخانه ملي اساسا ‏درعرصه كلان كشور جايي نداشت و براي توده مردم هم شناخته شده نبود. از اين رو خاتمي را در دوم ‏خرداد جز گروه هاي محدود روشنفكري وخواص نخبه وسياسي، مردم او را نمي شناختند. لذا وقتي خاتمي به ‏صحنه آمد تلقي مردم اين بود كه خاتمي يك عنصر حاشيه اي است كه آمده درمقابل متن قرار بگيرد. تصويري ‏كه مردم از خاتمي داشتند تصوير حاشيه درمقابل متن بود. ولي خاتمي با توجه به اينكه مي خواست دراين ‏سيستم كار كند، لازم ديد كه قبل از اينكه اعلام كانديداتوري كند، بايد برود نظر موافق يا حداقل عدم مخالف ‏شخص رهبري را بگيرد. همين كار را هم كرد و شخص رهبري هم موافقت كرد."‏

وي در توضيح چرايي اين موافقت اظهار داشت: "علاوه براينكه درهم موافقين وهم مخالفين اين پيش بيني ‏وجود داشت كه آقاي خاتمي راي نمي آورد، ‌شرايطي كه ايران درآن قرار داشت بسيار مهم بود. ايران درآن ‏شرايط نيازمند بود كه از خودش تصوير متفاوتي به جهانيان ارائه كند. درآستانه دوم خرداد ايران درمعرض ‏حمله مستقيم نظامي قرار داشت. برسرماجراي انفجارهايي كه دركشورهاي ديگر به وجود آمده بود، ماجرايي ‏كه درلبنان تفنگداران آمريكايي و ترورهاي مختلف وانفجارهاي مختلف درعربستان، آرژانتين صورت گرفته ‏بود و دردادگاه ها مختلف كشورهاي اروپايي پرونده جمهوري اسلامي مطرح بود، و آمريكا را به اين نتيجه ‏رسانده بود كه بايد ايران را موردحمله قرار بدهد. اين خطر در درون سيستم جمهوري اسلامي جدي تلقي ‏شد.خبرهايي رسيد كه آمريكايي موشك هاي خود را به طرف ايران هدفگيري كرده اند. لذا اگر سيستم همچنان ‏به سوي انسداد بيشتر حركت مي كرد خطر حمله نظامي به ايران بالا مي گرفت. لذا تصميم گيرندگان ‏جمهوري اسلامي، احساس كردند كه لازم است يك چهره تازه ودموكراتيك در چارچوب يك انتخابات آزاد از ‏خود به جهانيان نشان بدهند وآقاي خاتمي وارد شد. اما هيچكس پيش بيني نمي كرد كه خاتمي با آن راي به ‏قدرت برسد."‏

دکتر آغاجري در ادامه تحليل خود به "ماهيت انتخابات دوم خرداد" پرداخت و از جمله گفت: "جنبش دوم ‏خرداد جنبش بود. براي اينكه انتخابات تنها به معناي انتخابات ساده تلقي نمي شد.قبل از دوم خرداديك فضاي ‏گفتماني وسيع درجامعه ايجاد شده بود. اصلاح طلبان وتحول خواهان بدون آنكه ابزارهاي رسمي رسانه اي ‏ازجمله راديو تلويزيون دراختيارشان باشد، از طريق شبكه غير رسمي و از طريق فضاي گفتماني كه خودبه ‏خود شكل گرفته بود. ميان مردم شايع شده بود و دهان به دهان مي گشت كه گفته اند بنويس خاتمي، بخوان ‏ناطق نوري. به عبارت ديگر مقاومتي درجامعه شكل گرفته بود و همانطوري كه گفته شد مردم از اين فرصت ‏استفاده كردند براي اينكه «نه» بگويند به آنچه كه تا آن زمان به وجود آمده بود. دوم خرداد يك جنبش اجتماعي ‏بود كه عمدتا حول يك شبكه سازمان نيافته دركل كشور و حول يك گفتمان عمومي شكل گرفته بود؛ بدون آنكه ‏رهبري مشخصي داشته باشد. حتي بعد از دوم خرداد آقاي خاتمي ابا داشت از اينكه بگويد من ليدر اين جنبش ‏هستم. هرچند كه گروه هاي رسمي واحزاب سازمان داشتند، اما آن احزاب به لحاظ تشكيلاتي و به لحاظ وزن ‏واندازه اصلا درحد و اندازه آن جنبش عظيم و وسيع ملي دمكراتيك نبودند و لذا نمي توانستند آن را سازماندهي ‏كنند. به همين دليل است كه اين جنبش به صورت خود جوش شروع شد وحدود 8 سال ادامه پيدا كرد. حادثه ‏دوم خرداد 76 يك اتفاق وتصاد ف نبود و چيزي نبود كه مردم از سرناآگاهي و كوركورانه انتخاب كرده ‏باشند، بلكه آگاهانه بود. به اين دليل كه بارها وبارها تكرار شد، نشان مي داد كه مردم افق پيش رويي را به ‏دنبالش هستند. اتفاق دوم خرداد، انتخابات شوراها، وانتخابات مجلس ششم، ‌و انتخابات دوم رياست جمهوري ‏كه 4 سال بعد انجام شد، علي رغم تمام ناكامي ها، به دليل آنكه ريشه هاي اجتماعي اش بريك خواست عميق ‏تاريخي مردم ايران از مشروطيت به اين سو استوار بود استمرار يافت و هنوز به طور كامل به آن نرسيده ‏است.از اين رو دوم خرداد ريشه هاي عميقي دارد وبه همين دليل است كه علي رغم سركوبي كه درسال ‏‏1378 صورت گرفت و آن فاجعه وجنايت ننگين روي داد، علي رغم قتل هاي زنجيره اي، علي رغم ناكامي ‏وفشارها، تعطيلي يك شبه روزنامه هاو نشريات كه با يك دستور 80 نشريه و روزنامه تعطيل شدند، تهديد ها ‏واقدامات تخريبي كه صورت گرفت، با اين همه مشاهده مي كنيم كه چهارسال بعد بازهم مردم به خاتمي راي ‏دادند. اين موضوع از چه امري حكايت مي كرد؟ آيا جزاين بود كه مردم راه خروج از اين بن بست را دربيان ‏دموكراسي وآزادي مي ديدند. البته واقعه دوم خرداد درچارچوب جمهوري اسلامي اتفاق افتاده بود. يعني آن ‏گفتمان رسمي، گفتماني نبود كه بخواهد از انقلاب اسلامي عبور كند. مدعاي اصلاح طلبان و جنبش اصلاح ‏طلبي دوم خرداد، بازگشت به گفتمان انقلاب اسلامي بود. واقعيت اين است كه آنچه كه درسال 57 دراين ‏كشور اتفاق افتاد، به لحاظ ايدئولوژيك مبتني بريك گفتمان ديني و اسلامي بود. منتها كدام اسلام؟ اسلامي كه ‏نسل ما ومردم سال 1357 با تكيه برآن انقلاب كردند يك اسلام نوگرا و ترقي خواه بود. اسلامي بود كه با ‏دموكراسي، آزادي وحقوق بشر، پيشرفت، ترقي وتوسعه تضاد نداشت، بلكه برعكس ما معتقد بوديم كه اين ‏اسلام نوگرا مي تواند پشتوانه اصلي و مطمئن اين مطالبات تاريخي مردم ايران باشد."‏

 

تغيير مسير گفتمان رسمي‏ ‏

‏ آغاجري در ادامه گفت: "واقعيت اين است كه صرف نظر از اعوجاج ها وانحراف هايي كه از سال 60 و ‏‏61 به بعد اتفاق افتاد، اما از بعد از جنگ يك اتفاق عجيب ديگر هم افتاد وآن اين بود كه جهت گيري توليد ‏گفتمان رسمي جمهوري اسلامي عوض شد.ايدئولوگ انقلاب اسلامي سال 1357 دكتر شريعتي بود. ايدئولوگ ‏جمهوري اسلامي سال 1358 و 1359 مرحوم شهيد مطهري بود.به نظر من دكتر شريعتي ايدئولوگ انقلاب ‏اسلامي بود و مرحوم مطهري ايدئولوگ جمهوري اسلامي بود. من بين جمهوري اسلامي وانقلاب اسلامي ‏مرز وتمايز قايلم. ولي به هرحال ايدئولوگ جمهوري اسلامي مرحوم مطهري بود. بخصوص با تاييد بي قيد ‏وشرطي كه بنيانگذار جمهوري اسلامي پس از شهادت ايشان درباره آثار ايشان به عمل آورد.اما بعد ازجنگ ‏ودر دوره دومين رهبر جمهوري اسلامي، يك شيفت گفتماني درگفتمان رسمي جمهوري اسلامي اتفاق افتاد كه ‏اين شيفت گفتماني را به صورت سمبليك ونمادين مي توانيد درجايگزيني آقاي مصباح يزدي به جاي آقاي ‏مطهري ببينيد. به عبارت ديگر آقاي مصباح يزدي به تدريج از حاشيه به متن آورده شد. ببينيد سيستم جمهوري ‏اسلامي خود يك شيفت قبل از دوم خرداد كرده بود. آن شيفت عبارت از اين بود كه متن هاي انقلاب اسلامي ‏را به تدريج به حاشيه مي راند و حاشيه ها را به متن مي آورد. آقاي مصباح يزدي درحيات انقلاب اسلامي ‏وحتي در زمان جمهوري اسلامي تازمان حيات امام خميتي درحاشيه قرار داشت. حتي مي توانيم بگوييم كه ‏ايشان علاوه براينكه درحاشيه بود، ضد متن هم بود. چون گفتمان آقاي مصباح يزدي قبل از انقلاب يك گفتمان ‏شبه انجمن حجتيه بود. البته من معتقد نيستم كه درحال حاضر نيز گفتمان آقاي مصباح يزدي و آقاي احمدي ‏نژاد، انجمن حجتيه ايست؛ به هيچ وجه. اما قبل از انقلاب، گفتمان آقاي مصباح يزدي گفتمان انجمن حجتيه ‏بود. به عبارت ديگر معتقد بود كه قبل از ظهورامام زمان كنش سياسي براي تاسيس دولت مجاز نيست. اما ‏امروز آقاي مصباح يزدي عكس اين حرف را مي زند به نحوي كه معتقد است كه اساسا دين بدون قدرت ‏سياسي باقي نمي ماند. لذا اين گفتمان، گفتمان انجمن حجتيه نيست.گفتمان آقاي مصباح يزدي گفتمان بنياد ‏گرايانه است درحالي كه انجمن حجتيه بنيادگرا نيست. ولي به هرحال از سال 68و 69 به بعد به تدريج آقاي ‏مصباح يزدي با حمايت هايي كه سيستم از او به عمل آورد به عنوان ايدئولوگ وتئوريسين جمهوري اسلامي ‏به ميدان آمد وشروع كرد به توليد گفتماني كه نه تنها درسال 1376 براي نسل جديد ايراني قابل قبول نبود بلكه ‏حتي در سال 1358 هم براي نسل ما قابل قبول نبود. به عبارت ديگر دو حركت معكوس وجود داشت. جامعه ‏ايران، پروسه ها وتوليد گفتمان هايي كه درمتن اش درجريان بود در يك مسير حركت مي كرد، درحالي كه ‏سيستم و گفتمان رسمي حاكم برسيستم دقيقا درمسير ديگري حركت مي كرد. لذا هم فاصله گفتماني وهم فاصله ‏واقعي از نظر حقوق وآزادي هاي مردم دوم خرداد را تبديل كرد به جنبشي كه روي گسل وشكاف ملت ـ ‏دولت متولد شد. يعني همه شكاف هايي كه عرض كردم يعني شكاف هاي نسلي، قومي، جنسيتي، طبقاتي نهايتا ‏خود را به صورت شكاف ملت – دولت نشان داد. ملت دريك طرف و دولت به معناي كل سيستم در طرف ‏ديگر قرار داشت. كانديداي سيستم و دولت آقاي ناطق نوري بود، كانديداي ملت آقاي خاتمي بود. درواقع تقابل ‏ملت ودولت به نقطه اي رسيده بود كه ملت مي خواست برسرنوشت خود حاكم و صاحب واقعي كشور شود. ‏گفتمان دوم خرداد گفتمان ايران براي ايرانيان بود. يعني برخلاف تفكري كه جناح حاكم ومسلط دارد مبني ‏براينكه اين كشور تنها متعلق به حزب اللهي ها، ولايت فقيه و ذوب شدگان ومريدان ايشان است، ملت درآراء ‏خود دردوم خرداد 76 نشان داد كه اين كشور متعلق به همه است. هرايراني به هراندازه اي كه رهبر دراين ‏كشورحق دارد، او نيز حق دارد. اين سرزمين ملك مشاع است. مالك آن نيز همه ايرانيان صرفنظر از جنس، ‏مذهب، نژاد، قوم وقبيله، زبان و هرچيز ديگر هستند. از اين رو اين گفتمان يك گفتمان كاملا ملي، دموكراتيك ‏بود و طبيعتا همه آن خرده گفتمان ها و خرده جنبش ها احساس مي كردند كه اين يك چتر فراگيري است كه ‏مي توانند زير اين چتر مطالبات بخشي، قشري، گروهي و طبقاتي خودشان را دنبال كنند. در عين حال اصلاح ‏طلبان انتظار داشتند گفتمان مذكوررا براساس گفتمان اصلي انقلاب اسلامي درسال 1357 و همينطور ‏درچارچوب قانون اساسي تحقق ببخشند. حرف اصلي اين بود كه ما مي خواهيم بخش هاي مغفول و ظرفيت ‏هاي تحقق نيافته قانون اساسي را به فعليت برسانيم. آنان معتقد بودند كه قانون اساسي يك ظرفيت اسمي و يك ‏ظرفيت فعلي دارد. بين ظرفيت اسمي و ظرفيت فعلي فاصله زيادي وجود دارد. در ظرفيت فعلي آن بخش كه ‏مربوط به حقوق حاكمان است به خوبي تحقق يافته است. اما قانون اساسي يك ظرفيت اسمي بسيار گسترده از ‏نظراصلاح طلبان دارد كه آن تحقق نيافته است. جنبش دوم خرداد مي خواست براي تحقق ظرفيت هاي اين ‏بخش تلاش كند. يعني بخش حاكميت، آزادي و حقوق ملت. از اين رو فكر مي كردند كه مي توان درچارچوب ‏اين قانون اساسي با مكانيزم هاي درون سيستمي به مطالبات ملي ودموكراتيك مردم ايران پاسخ داد. البته اين ‏سخن براي ساختار قدرت انحصاري قابل قبول نبود. صاحبان قدرت حاضر نيستند به سادگي قدرت را تقسيم ‏كنند. ولي به هرحال درمقابل راي عظيم وشگفت انگيز مردم عقب نشيني كردند و آقاي خاتمي رييس جمهور ‏شد. اما آقاي خاتمي براي آنكه مطالبات مردم را تحقق ببخشد، در همان چارچوب گفتماني و استراتژيك خودش ‏باقي ماند تا ظرفيت هاي باقيمانده قانون اساسي را تحقق ببخشد؛ مانند آزادي احزاب، جمعيت ها واجتماعات، ‏آزادي مطبوعات، حاكميت قانون، استقلال قوه قضاييه، انصاف وعدالت ميان حكومت كنندگان وحكومت ‏شوندگان، به رسميت شناختن حقوق فرد و حقوق شهروند.حقوق شهروند به معناي آنكه هر ايراني عضو دولت ‏است. حقوق فرد نيز به معناي آنكه هرفردي كه درايران زندگي مي كند خواه ايراني وخواه غير ايراني داراي ‏يك حقوق مسلم وتجاوزناپذير دارد كه قانون آن را تضمين كرده است. بنابراين اصلاحات وآقاي خاتمي مي ‏خواستند با مكانيزم هاي درون سيستمي اين مطالبات را تحقق بدهند."‏

 

مشكل هميشگي

ناطق ادامه داد: "اما يك مشكل اساسي وجود داشت كه من فكر مي كنم از انقلاب مشروطيت تا به امروز اين ‏مشكل در ايران وجود دارد. البته اين مشكل قبل از مشروطيت به نوعي ديگر وجود داشت. قبل از مشروطيت ‏هرچند كه نظام هاي سياسي وجه دموكراتيك پيدا نكرده بودند و حاكمان كاملا حوزه اي جداگانه از محكومان ‏ورعيت تشكيل مي دادند، اما قبل از مشروطيت هم نوعي دوگانگي ساختاري در سيستم هاي حكومتي ايران ‏وجود داشته است؛ تضاد ميان دربارو دستگاه سلطنت و دستگاه شاه بادستگاه صدراعظم و ديوان. اين همان ‏تضادي است كه زمان ناصرالدين شاه وميرزا تقي خان اميركبيردر سيستم سياسي به اوج خود مي رسد. ‏ميرزا تقي خان اميركبير نماينده عقل، پيشرفت واستقلال كشور و ناصرالدين نماينده قدرت و بوالهوسي ‏وخودخواهي است. بعد از مشروطيت اين دوگانگي ساختاري ميان نهاد سلطنت و نهاد مجلس، به صورت ‏نهادينه در قانون اساسي وارد شد. دراين ميان دولت منبعث از نهاد پارلمان نيز در ذيل همين موضوع قرار ‏مي گيرد. تضادميان نهاد سلطنت به عنوان نهاد غيرمنتخب با نهاد مجلس به عنوان نهاد منتخب بعد از مرگ ‏مظفرالدين شاه و درزمان محمد علي شاه به صورت صف آرايي نظامي وبه توپ بستن مجلس متجلي شد. اين ‏تضاد خود را در نهضت ملي نيز نشان داد. شگفت آن است كه در اين برهه ها تضاد ميان دو وجه دوگانگي ‏ساختاري، نخست وزير و پارلمان به عنوان نمايندگان ملت ووجه استقلال وترقي خواهي، آزادي ودموكراسي ‏تجلي مي يابد و وجه نهاد سلطنت نماينده استبداد واستعمار قرارگرفت. به عبارت ديگر درهردو مورد استعمار ‏پشت سلطنت قرارگرفته و از استبداد عليه مردم و پارلمان وعليه مطالبات ملي ودموكراتيك ملت ايران دفاع ‏كرده است. اين تضاد ساختاري درقانون اساسي مشروطيت وجود داشت. ما درانقلاب اسلامي گمان مي كرديم ‏كه با گفتمان جمهوري وبا خط پايان كشيدن برنظام سلطنت از اين دوگانگي رهايي مي يابيم. اما متاسفانه به ‏نوع ديگري براساس نظريه ولايت و برمبناي مقام ولايت، مجددا گرفتار اين تضاد ساختاري شديم. البته ‏درقانون اساسي اول تضادهاي فرعي مانند تضاد رييس جمهور ونخست وزير وجود داشت كه حل شد. تضادي ‏كه درزمان رياست جمهوري بني صدر وشهيد رجايي منجر به برخورد شد. وحتي درزمان نخست وزيري ‏مهندس موسوي و رياست جمهوري آقاي خامنه اي هم منجر به برخورد شد. اما درآن زمان برخورد ها ‏مديريت شد. همانطور كه مي دانيد درزماني كه آقاي مهندس موسوي نخست وزير بود، امام خميني از ايشان ‏حمايت مي كرد. آقاي خامنه اي كه درآن زمان رييس جمهور بود با حضور مهندس موسوي درپست نخست ‏وزيري مخالف بود وميان آنان نوعي كشمكش پنهان وجود داشت. اما به هرحال آقاي خامنه اي رعايت امام ‏خميني را كرد و تضاد وكشمكش بالا نگرفت؛ برخلاف دوره بني صدر كه اين كشمكش بالا گرفت و بالاخره ‏به حذف آقاي بني صدر منجر شد."‏

 

رشد دوگانگي درزمان اصلاحات

هاشم آغاجري در اين بخش از سخنان خود به موضوع "رشد دوگانگي درزمان اصلاحات" رسيد و تاکيد کرد ‏که: "تضاد بين وجه غيرمنتخب و نهادهاي غيرانتخابي ساختار سياسي و وجه منتخب دردوره اصلاحات خود ‏را نشان دادو از آن جايي كه در داخل حاكميت دست بالا را درسيستم ومكانيزهاي تصميم گيري آن، وجه ‏غيرانتخابي و نهادهاي غير منتخب داشت، لذا عملا آن بخش انتخابي به بن بست رسيد. دولت ومجلس كه با ‏اراده مردم ودرنظام انتخاباتي برسركار آمده بودند، مي خواستند در اين سيستم لايحه اي در مجلس تصويب ‏بكنند، كه سپس به شوراي نگهبان رفته و سپس دولت لايحه راگرفته وبه اجرابگذارد و حقوق ومطالبات عقب ‏مانده مردم را درزمينه هاي مختلف استيفا كند. اما اين لوايح رد مي شد. زيرا شوراي نگهبان را مردم انتخاب ‏نكرده بودند. دستگاه قضايي به كمك بخش غير انتخابي آمد زيرا رييس قوه قضاييه را مردم انتخاب نكرده اند. ‏درهمان ماه هاي اول برخي از اصلاح طلبان به مردم مي گفتند كه مراقب باشيد و بدانيد كه آقاي خاتمي ‏بسياري از كارها را قادر نيست انجام بدهد. زيرا فاقد ابزار مناسب اين دست از امور است. رييس جمهوري ‏است كه مي خواهد درچارچوب قانون اساسي و سازوكارهاي بوروكراتيك عمل بكند. مي خواست امنيت ‏اجتماعي را تامين بكند، درحالي كه نيروي انتظامي دراختيارش نبود. گاهي نيروي انتظامي ونيروي پليس ‏توسط مخالفان اصلاحات به خدمت گرفته مي شد. ماجراي 18 تير توسط چه نيرويي به وجود آمد؟ تشكيلات ‏ها وسازمان هاي اطلاعاتي موازي، لباس شخصي ها، نامه اي كه بخشي از نيروهاي نظامي به آقاي خاتمي ‏نوشتندو اورا در همين روزها درسال 1378 تهديد كردند اين ها چه كساني بودند؟ درواقع آقاي خاتمي ‏شعارهايي مي داد كه اين شعارها قابل تحقق نبود. وقتي هم كه آن دولايحه دوقلوو لايحه اختيارات رييس ‏جمهور را به مجلس برد، باز هم مشاهده كرديم كه اين لوايح چگونه با موانع مختلف روبروشد. درواقع آن ‏بخش غيرمنتخب سيستم، بخش منتخب را فلج و متوقف كرد."‏

 

اشتباه اصلاح طلبان و خاتمي

وي سپس در راستاي بررسي اين امر که "چرا مطالبات مردم وخواست هاي تاريخي در8 سال دوره آقاي ‏خاتمي تحقق نيافت، ‌وچرا اهداف جنبش اصلاح طلبانه ودموكراتيك دوم خرداد، جنبشي كه نه محافظه كار بود ‏و نه انقلابي بود به اين معني كه به دنبال براندازي سيستم بود" اظهار داشت: "اگر كساني انتظار داشتند آقاي ‏خاتمي و اصلاح طلبان آمده اند كه نظام جمهوري را براندازي كنند در اشتباه محض بودند. آن ها خود صريحا ‏اعلام مي كردند كه ما مي خواهيم اين نظام را اصلاح كنيم. مردم نيز واقعا اصلاح نظام را مي خواستند. به ‏عبارت ديگر روانشناسي عمومي مردم هم به دنبال آن نبود كه نظام سياسي را براندازي كند. تاكيد مي كنم كه ‏مردم مي خواستند سيستم از درون اصلاح شود. وفكر مي كردند كه آقاي خاتمي واصلاح طلبان آن نيرويي ‏هستند كه اين اصلاحات را به پيش ببرند. پروژه اصلاحاتي كه موتورمحرك اش يك پروسه بود. اما اصلاحات ‏درسطح پروژه با موانعي روبرو شد. بخصوص كه آقاي خاتمي و مجموعه جبهه اصلاح طلبان و نيروهاي ‏دوم خرداد در تكيه به نيروي مردمي براي عقب راندن تهاجمات اقتدارگرايانه و ضد اصلاح طلبانه متزلزل ‏بود. دكتر مصدق هم درروزهاي آخر نخست وزيري اش به نظر من دچار اين اشتباه شد. آن اشتباه بزرگ ‏موجب شد كه تاريخ اين سرزمين به گونه اي ورق بخورد كه با يك كودتاي ننگين دولت سركوب ‏برسركاربيايد. دكتر مصدقي كه درمقابل دربار وعوامل خودفروخته و وابسته دربار ومجلس در بهارستان مي ‏ايستاد و مي گفت كه اينجا مجلس است ونه آنجا، و هركجا كه مردم هستند مجلس همان جا است، و همواره از ‏نيروي مردم كمك مي گرفت تا اهداف خود را به پيش ببرد و توطئه ها را خنثي كند، درروزهاي آخر يعني ‏فاصله ميان 25 مرداد تا 28 مرداد تزلزل نشان مي دهد. او نخواست درمقابل كودتا گران از نيروهاي مردم ‏استفاده كند. به همين دليل است كه كودتاچيان به راحتي كاخ نخست وزيري، راديو ومراكز دولتي را گرفتند و ‏برتهران مسلط شدند. اصلاح طلبان نيز نمي خواستند از نيروي مردم استفاده كنند. به عبارت ديگر مي ‏ترسيدند از نيروي مردم استفاده كنند. مكانيزم هاي اصلاح طلبان وآقاي خاتمي ابتدا انتخابات و سپس نهادهاي ‏رسمي يعني مجلس، دولت، و وزارتخانه ها بود. هردو هم قابل كنترل بود. البته تازماني كه آقاي خاتمي ‏درقدرت حضورداشت، درانتخابات مجلس هفتم معلوم شد كه آن مكانيزم ها نيزهيچ تاثيري نداشته وهيچ ‏تضميني براي انتخابات هم نيست. مشاهده كرديد كه انتخابات مجلس هفتم واين دولت زماني برگزار شد كه ‏وزارت كشور آقاي خاتمي حاكم بود. ولي به هرحال انتخابات مجلس ششم، وانتخابات دوردوم رياست ‏جمهوري با پيروزي اصلاح طلبان انجام شد. اما اصلاح طلباني كه عملا هيچ قدم موثري براي تحقق مطالبات ‏مردم نمي توانستندبردارند. چون قدرت رسمي وتصميم گيري نهايي درجاي ديگري قرار داشت. آقاي خاتمي ‏زماني كه مي خواست درانتخابات شركت كند، ابتدا تاييد رهبري نظام را گرفت وبعد هم ديديم كه درمسايل ‏اساسي پاي بند به موافقت رهبري بود. قدرت نظامي هم درجاي ديگري بود. البته درآن روزها آقاي خاتمي ‏شجاعانه حركت كرد و قتل هاي زنجيره اي را افشا كرد، اصلاحات وتغييرات نصف ونيمه اي در وزارتخانه ‏هاي مختلف به وجود آمد اما درنهايت بسياري از شعارها ناتمام وتحقق نيافته باقي ماند. به گذشت زمان ‏نيروي مقابل از شوك حاصل از جنبش دوم خرداد بيرون آمد، خودش را پيدا كرد، سازماندهي كرد، جريان ‏قدرت دردست نيروهاي بنيادگرا واقتدارگرا بسيج شد‌، و قدم به قدم جلو آمد. نيروهاي جنبش دوم خرداد كه ‏مطبوعات، روشنفكران ودانشجويان بودند سركوب شدند. اصلاح طلبان، دولت ومجلس جز اعتراض لفظي ‏وصدوربيانيه و شكوه ونارضايتي كار ديگري نمي توانستند بكنند. اصلاح طلبان نمي خواستند از چنين ‏مواردي استفاده كنند. نيروي عظيم مردم كه بخصوص درمراحل آغازين اگر به آنها تكيه شده بود وبه طور ‏موثر ومستمر از آنان استفاده مي شد چنين شرايطي پيش نمي آمد. اصلاح طلبان به مردم مي گفتند كه تا زمان ‏انتخابات منتظر باشيد. درانتخابات بياييد راي بدهيد تا اقتدارگرايان بدانند قدرت دركجا قرار دارد. اما درفاصله ‏ميان دو انتخابات از نيروي مردم هيچ استفاده اي به عمل نمي آمد تا با تهاجم نيروهاي اقتدارگرا مقابله شود. ‏نه تنها براي اين موضوع برنامه اي نداشتند كه از اراده آن هم برخوردارنبودند."‏

 

اهداف ونتايج دوم خرداد

ناطق آنگاه به نتايجي که دوم خرداد در پي داشت اشاره کرد و با تاکيد بر اينکه "بايد اهداف ونتايج را از هم ‏جدا كنيم" گفت: "اهدافي كه جنبش دوم خرداد داشت تحقق پيدا نكرد. شاهد اين موضوع تحولاتي است كه ‏درسيستم مشاهده مي شود. ولي نتايجي برجاي گذاشت از جمله عمومي كردن فرهنگ دموكراتيك، آشنا كردن ‏مردم با حقوق خودشان، زمينه سازي براي شكل گيري ان.جي.اوها وحركت هاي پايين درجامعه، باز كردن ‏نسبي فضاي عرصه عمومي از اين دست هستند كه تا به امروزنيز ادامه دارند. اما هدف هاي اعلام شده از ‏جمله پاسخگو كردن قدرت، ‌ايران براي ايرانيان، حقوق بشر ودموكراسي از اين دست هستند. ضمن اينكه ‏درگفتمان دوم خرداد وعمل دولت اصلاحات يك خلا جدي وجود داشت كه از همين خلاء جدي نيروهاي ‏اقتدارگرا به خوبي استفاده كردند. آن خلاء اين بود كه متاسفانه جنبش دوم خرداد براساس تحليل گرانش صرفا ‏خلاصه شد در شعارهايي كه دردرجه اول براي روشنفكران ونخبگان ملموس بود. مانند آزادي، دموكراسي و ‏جامعه مدني. زحمتكشان وفرودستان اين جامعه، طبقات حاشيه نشين، محرومان كه آنان نيز به خاتمي راي ‏داده بودند از جامعه مدني، آزادي ودموكراسي چيزهاي ديگري را انتظار داشتند. درهمان موقع كه بابرخي ‏دوستان صحبت مي كردم و دراين زمينه اختلاف نظر داشتيم، آنان مي گفتند كه آقاي خاتمي شعارهاي ‏اقتصادي نداده است پس مردم از آقاي خاتمي انتظار اقتصادي ندارند. من مي گفتم اين درست است كه آقاي ‏خاتمي شعار اقتصادي نداده است، ولي بايد به موقعيت وشرايط آقاي خاتمي توجه كنيم، به عبارت ديگر آنچه ‏كه گفته مي شود يك وجه قضيه است. وجه ديگر قضيه آنچه كه شنيده مي شود است. آيا واقعا همه مردمي كه ‏به آقاي خاتمي راي دادند، جامعه مدني ودموكراسي از شعار جامعه مدني ودموكراسي شنيدند؟ يا بخش هايي ‏از مردم از جامعه مدني ودموكراسي نان، كار، حل معضلات معيشتي واقتصادي شان را شنيدند؟ من فكر مي ‏كنم كه واقعيت هاي جامعه ايران به ما مي گويد بايد به اين بخش توجه اكيد داشته باشيم. جامعه اي كه همه اش ‏تهران از خيابان انقلاب به بالا نيست؛اين جامعه اي است كه لرستان، بلوچستان، كهكيلويه ومناطق محروم نيز ‏دارد. درهمين تهران مناطق حاشيه نشين از جمله اسلامشهر و ديگر شهرك ها را نيز دارد. براي اين بخش ‏ازجامعه دموكراسي به معناي نان وكار ومحو فقر است.متاسفانه از اين جهت دولت اصلاحات به نحوي ادامه ‏دولت قبلي بود. يعني استراتژي توسعه اقتصادي آقاي خاتمي تفاوت اساسي وجدي با استراتژي دولت قبل ‏نداشت. گفتمان عدالت طلبي كمرنگ بود. دموكراسي صرفا دريك رويكرد ليبرالي به دموكراسي سياسي ‏محدود مي شد. درحالي كه دموكراسي به معناي حقيقي كلمه، دموكراسي است كه علاوه برابعاد سياسي، ابعاد ‏اقتصادي واجتماعي را هم دربر بگيرد. فاصله طبقاتي را كم كند. برنامه استراتژي اقتصادي به گونه اي باشد ‏كه همه ازنعمت دموكراسي بهره مند شوند؛ هم روشنفكران ونخبگان ودانشگاهيان وروزنامه نگاران، وهم ‏اقشار فرودست شامل كارگران، زحمت كشان ومحرومان. اما اين وجه دراصلاحات وجود نداشت.ضمن آنكه ‏دروجه سياسي نيز اقتدارگرايان با بحران هايي كه آفريدند عملا نگذاشتند كه توسعه سياسي به پيش برود. اما ‏جنبش دوم خرداد خود حاكي از وجود شكاف هاي اساسي درجامعه ايران داشته ودارد. وتا اين شكاف ها پر ‏نشود، تا اين مسايل حل نشود بايدمنتظر بود كه درشرايط مناسب از فرصت هاي به دست آمده اي كه ممكن ‏است درآينده مجددا تكرار شود، اين دست از جنبش ها به صورت هاي مختلف خود را مجددا نشان بدهند. ‏سركوب دانشجويان، مطبوعات وجنبش دوم خرداد، به معني حل مسئله نيست. بلكه به معني پاك كردن ‏صورت مسئله است. جنبش دوم خرداد از دوسلسله عوامل ضربه خورد: 1- عوامل بيروني كه مربوط به ‏جبهه مقابل يعني قواي اطلاعات موازي و امنيتي ولباس شخصي و... و به طور كلي قواي قهريه مي شود. 2- ‏ضعف هاي دروني كه جبهه اصلاحات داشت به قدرت گيري اقتدارگرايان دربرخورد با اين جبهه كمك مي ‏كرد. جبهه اصلاحات رهبري، سازمان و استراتژي مشخص نداشت. بسياري از ضعف ها درانقلاب اسلامي ‏هم مشاهده مي شد از جمله فقدان سازمان يافتگي، اما رهبري قاطع وتزلزل ناپذيرامام خميني يك فاكتور ‏دركنار فاكتورهاي ديگر در پيروزي انقلاب اسلامي است. جنبش دوم خرداد متاسفانه فاقد اين رهبري و ‏سازماندهي بود. اما طرف مقابل هم رهبري، هم سازمان وهم سازماندهي داشت وبه خوبي مي توانست نيروها ‏را متشكل بكند وبه صحنه بياورد. اين موضوع بخصوص از 18 تير به بعد جلوه ديگري مي يابد. زيرا از اين ‏تاريخ به بعد نيروهاي ضداصلاحات تكيه اش به نهادهاي رسمي معمول وسعت گرفت ونيروهاي وسيع تري ‏را به ميدان آورد. آنان از تجربه 18 تير آموختند كه اگر بخواهند دربرابر جنبش مردمي و وسيع اصلاح ‏طلبي و دموكراتيزاسيون درايران بايستند، نمي توان صرفا به نهادهاي رسمي تكيه كرد. بايد يك نهاد عمومي ‏شبه مردمي هم به وجود آورد. يا نهاد شبه نظامي و شبه مردمي كه وجود دارد را براي مقابله با قشرهاي ‏مختلف مردم از جمله دانشجويان، زنان، جوانان و بخش هاي پويا ومتحرك جامعه به خدمت گرفت."

برگرفته از سايت «نخستين نيوز»:

http://nakhostin.blogfa.com/post-2530.aspx

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630