پيوند به ديگر آثار نويسنده در سکولاريسم نو
کالبد شکافی دوم خرداد
هاشم آغاجري
هاشم آغاجري، استاد دانشگاه و از چهره هاي سرشناس سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي ضمن سخناني در حسينيه ارشاد، با اشاره به آموزه هاي دوم خرداد، تاکيد کرد که "خاتمي نه علت جنبش دوم خرداد، بلكه نشانه اين جنبش ومعلول آن بود." وي همچنين در توضيح علت عدم تحقق خواست هاي دوم خرداد، اظهار داشت: "خاتمي و مجموعه جبهه اصلاح طلبان و نيروهاي دوم خردادي در تكيه به نيروي مردمي براي عقب راندن تهاجمات اقتدارگرايانه و ضد اصلاح طلبانه متزلزل بودند".
دکتر آغاجري بحث خود را با اين سئوال ها آغاز کرد که: آيا آنچه درسال 1376 درايران اتفاق افتاد يك انتخابات معمولي بود از نوع آن انتخاباتي كه درايران صورت گرفته و مي گيرد؟ يا انتخابات سال 1376 يك پديده بود؟ پديده اي كه مي شود آن را ذيل مقوله اي به نام جنبش هاي اجتماعي طبقه بندي كرد؟
وي سپس با طرح اين نظر که "واقعه دوم خرداد يك جنبش اجتماعي" بود و "بايد آن را درزمره جنبش هاي اجتماعي ايران مورد مطالعه قرار داد" به "مقدمات اين رخداد تاريخي" پرداخت و گفت: "دوم خرداد و رايي كه آقاي خاتمي گرفت درواقع حاصل وبيان مجموعه فرآيندهايي بود كه درايران آن روز جريان داشت. انتخابات دوم خرداد يك فرصت بود. فرصتي كه مردم ايران بنا به دلايل وعواملي پيدا كردند و توانستند مطالبات معوق مانده خود را بيان كنند، مطالباتي كه شخص آقاي خاتمي به عنوان نامزد رياست جمهوري آن دوره بيان آن ها بود. درواقع خاتمي نه علت جنبش دوم خرداد بلكه نشانه اين جنبش ومعلول آن بود. اين جنبش را چگونه مي توانيم تحليل كنيم؟"
ناطق افزود: "از منظر مخالفان دوم خرداد جنبش دوم خرداد، يك حادثه گذرا وحتي نوعي توطئه بود. نوعي توطئه كه درآن سوي مرزها طراحي وتدوين شده براي آنكه نظام جمهوري اسلامي را با همان مدلي كه اتحاد جماهير شوروي از هم پاشيده شد، ازهم بپاشاند. بسيار از مخالفان دوم خرداد، تبليغ مي كردند كه در اين سناريوي توطئه آميز، خاتمي حكم گورباچفي رادارد كه شعارهايش يادآور شعارهاي پروسترويكا وگلاسنوست به عنوان دوره موقتي و گذاري است كه بايد از آن يلتسيني دربيايد ودرنهايت طرح فروپاشي جمهوري اسلامي عملي شود. تقريبا براساس همين تحليل تمام تحر كات واقداماتي كه بعد از دوم خرداد عليه اين جنبش صورت گرفت طراحي واجرا شد."
آغاجري ادامه داد: "درميان برخي از طرفداران جنبش، دوم خرداد گاه به عنوان پديده اي حاصل عمل چند فرد خاص همانند بازيگران وكنشگران مشخص مانند شخص آقاي خاتمي و شخص آقاي هاشمي رفسنجاني تحليل مي شد. برخي نيز آن را حاصل احزاب وگروهاي سياسي دست اندركار مانند گروه هايي كه بعدها به جبهه دوم خرداد موسوم شدند مي دانستند. به عبارت تحليل جنبش دوم خرداد صرفا براساس عامل كارگزار انساني، قشرهاي سياسي و به خصوص كارگزاران وعامل هاي نخبه درراس هرم سياسي تحليل مي شد. اما به سادگي مي توان دريافت كه پديده دوم خرداد نه تنها براي مخالفان آن يك پديده غيرمنتظره بود، بلكه حتي براي موافقان آن نيز پديده اي غيرمنتظره بود. دوم خرداد يك جنبش طراحي شده، آماده وسازماندهي شده با رهبري مشخص، تشكيلات مشخص، پلاتفرم وبرنامه مشخص و استراتژي و راهبرد عملياتي مشخص نبود. به همين دليل هم هست كه همه را، هم آقاي خاتمي و اصلاح طلبان وهم جبهه مقابل را غافلگيركرد. پيش بيني آقاي خاتمي واصلاح طلبان پيش از انتخابات وبرنامه مورد انتظار آنان اين بود كه وارد انتخابات بشوند تا بتوانند دررقابت با كانديداي طرف مقابل كه كانديداي حاكميت بود، چند ميليون راي ويك پايگاه نسبي اجتماعي به دست بياورند، تا بتوانند با تكيه به اين پايگاه به فعاليت هاي سياسي و محدود خود ادامه بدهند. درواقع انتخابات راهي بود براي بقاء يك جناح از ديدگاه خاتمي واصلاح طلبان. نه به عنوان انتخاباتي كه قرار است يك تحول ايجاد بكند."
غيره منتظره بودن دوم خرداد
اين استاد دانشگاه "غيرمنتظره بودن دوم خرداد" را حاكي از آن دانست كه "اين جنبش را نمي توان صرفا براساس عمل عامل هاي سياسي تحليل كرد" و افزود: "در تحليل هرفرآيند اجتماعي وسياسي و هرجنبش به طور كلي دوديدگاه افراطي وجود دارد: يك ديدگاه، ديگاه اراده گرايانه است كه منحط ترين شكل آن تئور توطئه است. به عبارت ديگر تئوري توطئه از زمره چشم اندازها وتئوري هاي اراده گرايانه درتحليل پديده هاي اجتماعي وتاريخي است. همچنان كه درتاريخ معاصر ايران، اين ديدگاه اراده گرا و بخصوص اراده گرايي مبتني بر نظريه توطئه همه تحولات جامعه ايران را از انقلاب مشروطيت گرفته، وقبل از آن جنبش تنباكو وبعد نهضت ملي ايران وبعد انقلاب اسلامي وبالاخره جنبش دوم خرداد را براساس آن تحليل مي كند. گويي كه مردم ايران، اقشار وطبقات گوناگون اين جامعه هيچ نقشي مثبت يا منفي دراين تحولات نداشته اند. درنقطه مقابل اين دسته از نظريه ها وتئوري ها، تئوري هاي ساختارگرا قرار داردكه افراطي ترين شكل اين نظريه، نظريه جبري و دترمينيستي است. درگذشته، دردوران پيشا مدرن نظريه فتاليستي كه نوعي نظريه جبرگرااست منتها جبر الهي، نظريه غالب بود. يعني بسياري از مردم، تحولات تاريخي را براساس جبر الهي ونوعي تقديرگرايي مشيتي تحليل مي كردند. دردوره جديد نظريه پردازان گوناگون درعلوم انساني، از جمله درجامعه شناسي، اين جبر را به جبر تاريخي، جبراجتماعي و جبر اقتصادي تبديل كردند. مثلا در بخشي از انديشه هاي ماركس ودر سنت ماركسيسم ارتدوكسي، ماركسيسم اكونوميك، ماركسيسم ساختارگرا واكونوميستي، تحولات جامعه با عامل ساختار، با عامل تقديرها، جبرها وتعين هاي خارج از اراده بازيگران وآدميان تحليل مي شود. گويي كه دراين تحولات تصميم گيري ها، كنش كنشگران تاثيري ندارد.گويي كه گفتمان، ايدئولوژي، فرهنگ، نظام ارزشي، جهان بيني، نگرش ها وطرز تلقي هاي آدميان، يا تاثيري ندارد ويا اگر هم تاثيردارد، تاثير ثانوي وتبعي دارد. يعني فرهنگ، ايدئولوژي، جهان بيني، گفتمان نهايتا خودش تبديل مي شود به يك معلول از ساختار اقتصادي. به خصوص ميان متفكران بين الملل دوم نزد كساني چون برنشتاين وكائوتسكي اين ديدگاه را مشاهده مي كنيد. ديدگاهي كه درمقابل اراده گرايان و عملگراياني همچون لنين، استدلال مي كرد كه نظام سرمايه داري به دليل تضادهاي دروني اش، دريك حركت خود به خودي وتدريجي وجبري ازبين خواهد رفت. انقلاب پديده اي است كه به وجود مي آيد. انقلاب اتفاق مي افتد، اين مانيستيم كه انقلاب را به وجود مي آوريم. انقلاب ها به وجود آمدني است ونه ساخته شدني. و به همين دليل است كه معتقد بودند كه هيچ عمل ارادي، براي سرنگوني نظام سرمايه داري، نبايد انجام شود زيرا بي فايده است. از اين رو بايد منتظر بود كه نظام سرمايه داري درسير تاريخي به تدريج از درون گنديده بشود، ودرواقع انقلاب به صورت جبري و خود به خودي متولد بشود. اختلاف اساسي كه بلشويك ها بخصوص لنين با كساني چون كائوتسكي و برنشتاين داشتند، برروي همين ماجرا بود. اما واقعيت اين است كه انقلاب ها و جنبش هاي اجتماعي را نه مي شود يكسره معلول ساختارها ي متعين وجبري و خارج از اراده بازيگران تحليل كرد، ونه مي توان يكسره آنان را محصول اراده وعمل آدمي بيان كرد. به گمان من نظريه پاسخگو ومكفي براي تحليل جنبش هاي اجتماعي يك نظريه ديالكتيكي و دووجهي است. ديالكتيك ساختار وعامل انساني. ديالكتيك شرايط وروندها وفرآيندهاي عمومي وكلي كه درجامعه وتاريخ جريان دارد با گفتمان، ايدئولوژي، فرهنگ، توليد ديدگاه ها وبالاخره تصميم وعمل انساني است. من فكر مي كنم كه دوم خرداد براثر اين ديالكتيك اتفاق افتاد."
آغاجري در ادامه با تاکيد بر اينکه دوم خرداد "نه محصول كار چند گروه مشخص وچند
نشريه وتصميم چند شخص خاص ومشخص بود ونه اينكه يكسره حاصل فرآيندتحولاتي بودكه بعد
از جنگ درايران روي داد" اظهار داشت: "نشانه هايي را كه بعدها ما به صورت بسيار
واضح درسال هاي بعد از 1376 درجامعه ايران مشاهده مي كنيم، قبل از دوم خرداد وسال
1376، اين جا وآن جا درحال بروز وظهور بود. يكي از جنبش هاي خردي كه بعدها درجنبش
اجتماعي دوم خرداد به جريان افتاد وتا امروز هم جريان دارد جنبش زنان است. جنبش
زنان درست است كه بعد از دوم خرداد وسيعتر وگسترده تر و نيرومند تر رشد كرد، و تا
امروز هم تحت عنوان جنبش برابر خواهي ورفع ستم و نابرابري جنبسي ادامه دارد، اما
درعين حال نشانه هاي اولي آن را بعد از دوم خرداد مي بينيد. نشانه هايي كه حاكي از
پروسه ها و فرآيندهايي است كه درجامعه ايران مانند انتخابات مجلس پنجم درحال شكل
گيري بود. شما درانتخابات مجلس پنجم براي نخستين بار شهرهايي را مي بينيد كه درآن
شهرها زناني كانديدا مي شوند و درانتخابات مجلس اين زنان مي توانند روحانيان رقيب
خود را درانتخابات شكست بدهند. اين موضوع درشهرهايي از آذربايجان، حتي درقم رخ مي
دهد."
پايان
جنگ؛ آغاز سازندگي
وي ادامه داد: "فرآيند تحولاتي كه بعد از جنگ روي مي دهد به عنوان يك نقطه عطف بسيار مهم است. جنگ وپايان جنگ يك نقطه عطف است كه البته با تغيير قانون اساسي، وآمدن دولت آقاي هاشمي رفسنجاني و 8سالي كه موسوم شد به دوره سازندگي و فروپاشي بلوك شرق همراه مي شود. در 8 سال قبل از دوم خرداد فرآيندهاي ساختاري در ايران روي داد كه شرايط را براي جنبش دوم خرداد فراهم كرد. در اين دوره با تحولات اقتصادي و تعديل ساختاري فاصله طبقاتي درايران افزايش يافت. اين موضوع برخلاف دوره جنگ بود. دردوره جنگ بنا به علل گوناگون اقتصاد جنگي درآمد به شدت پايين نفت، تداوم گفتمان انقلابي گري وساده زيستي موجود درسال هاي اوليه انقلاب، دولت آقاي مهندس موسوي ونگاه او به مسئله توزيع، باعث شده بود كه درواقع دوره 8 ساله جنگ، از نظر توزيع وفاصله طبقاتي، و همين طور از نظر درآمدهاي كشور، وضع نسبتا پايين ونزديك به هم وتقريبا متعادلي داشته باشد. اما 8 ساله دوره سازندگي، هم گشايشي دردرآمدهاي نفتي بود وهم طرح تعديل ساختاري منجر به تشديد مسئله حاشيه نشيني شد. در اين دوران فاصله طبقاتي افزايش بافت ودهك هاي پايين هرم درآمدي كشور، كه بخصوص نشانه ها و جرقه هاي آن را در برخي ناآرامي هاي شهري مشاهده كرديم. همچنين درآن دوره شهرنشيني گسترش يافت. مهاجرت روستايي از روستا به شهر تشديد شد. پروسه شهرنشيني وشهري شدن در اين 8 سال رشد كرد. به موازات اين فرآيند گسترش تحصيلات و تحصيلات عاليه، افزايش با سوادها وتحصيل كرده ها، پديده دانشگاه آزاد، به عنوان يك پديده قابل توجه ومهم، بايد مورد مطالعه قرار بگيرد. افزايش قشر دانشجو، به عنوان نيرويي كه در سراسر كشور چه از طريق دانشگاه هاي دولتي، وچه از طريق دانشگاه هاي آزاد گسترش يافت. در اين دوره گسترش فرآيندهاي ارتباطي درنسبت با دوره جنگ، مشاهده مي شود. البته درآن زمان هنوز وسايل پيشرفته ارتباطي از جمله اينترنت به ايران راه نيافته بود. ولي به هرحال ارتباطات چه دردرون ايران يعني ارتباطات درون ملي و چه ارتباطات برون ملي نسبت به دوره جنگ رشد يافته بود. خرده جنبش هايي كه بعدها مشاهده مي كنيم درجنبش عمومي دوم خرداد حضور پيدا مي كنند."
دکتر آغاجري آنگاه با اشاره به اينکه "دوم خرداد يك جنبش عمومي با يك گفتمان فراگير
بود" افزود: "نقطه ثقل و فصل مشترك موجود درميان خرده گفتمان هاي وخرده جنبش هاي
مختلف در جنبش وگفتمان عمومي دوم خرداد نهايتا داراي يك هسته مركزي به نام
دموكراسي خواهي بود. لذا اگر ما جنبش دوم خرداد را اساسا يك جنبش دموكراتيك و يك
جنبش دموكراسي خواه با تمام ويژگي ها وپيامدها ي آن تلقي بكنيم، جنبشي براي
دموكراتيزه كردن دردرجه اول دموكراتيزه كردن ساختارسياسي به شمار مي رود. خرده
جنبش هاي گوناگوني كه قبل از دوم خرداد آرام آرام درحال شكل گيري درجامعه ايران
بود، شامل جنبش محرومان وحاشيه نشينان شهري، خرده جنبش زنان، جنبش هاي جوانان،
خرده جنبش هاي سبك زندگي بود. خرده جنبش هاي ناشي از تحميل سبك زندگي دريك نظامي
كه مي خواست يك الگوي استاندارد را با توسل به مكانيزم هاي اجبار آميز حاكم كند.
اين جواناني كه به دليل رشد انفجار جمعيت با نرخ 4 درصد درايران از سال هاي نخست
انقلاب به وجود آمده بودند، اين جمعيت دردوم خرداد 1376 نسبت به سال 1357 حدود
دوبرابرشده بود. كساني كه نطفه شان درسالهاي 60 تا 62 بسته شده بود حال درسال هاي
73
تا 76 تبديل به جوانان 15 تا 18 ساله شده بودند. اين جوانان ديگر نمي توانستند، با
همان سبك هاي زندگي پدران ومادرانشان زندگي كنند. به عبارت ديگر يك شكاف نسلي هم
به وجود آمده بود كه درواقع يك خرده جنبش نسلي را به راه انداخته بود. خرده جنبش
هاي گوناگوني كه درجامعه ايران به صورت كموني قبل از دوم خرداد وجود داشت، درست
است كه حول شكاف هاي گوناگون نسلي، جنسي، طبقاتي، فرهنگي وقومي، خرده جنبش هاي
هويت طلب، خرده جنبش هاي قومي بود.همه شكاف ها وخرده جنبش ها نهايتا فصل مشتركي
پيدا كردند وبه اين نتيجه رسيدند كه براي رسيدن به مطالبات وخواست خودشان، ابتدا
بايد يك مطالبه عمومي ويك وفاق واجماع جمعي برسر دموكراتيزه كردن ساختارسياسي به
وجود بيايد. درجوامعي مانندجامعه ايران كه همه چيز به سياست ختم مي شود، و هنوز آن
تفكيك ساختي درحوزه هاي مختلف سياسي، اقتصادي، اجتماعي وفرهنگي، حوزه خصوصي ودولت
ايجاد نشده است، از اين رو مسئله اصلي وفصل مشتركي كه تا آن فصل مشترك حل نشود راه
براي تامين مطالبات ديگر به وجود نمي آيد، اصلاح ساختار سياسي است. و اصلاح ساختار
سياسي يعني پروژه دموكراتيزاسيون قدرت. تمام شعارهايي كه آقاي خاتمي داده بود در
همين شعارها از جمله حاكميت قانون، جامعه مدني، آزادي، مردم سالاري، تسامح، مدارا،
وامثالهم خلاصه مي شود. تسامح ومدارا مخاطب اولي اش قدرت بود. چون اگر قدرت اهل
تسامح ومدارا نباشد، و بخواهد دربرابر تفاوت هايي كه درجامعه وجود دارد درمقابل
گروه هاي اجتماعي مختلف تبغيض قايل شود و خودي وغيرخودي كند، و سپس درمقابل غير
خودي ها و دربرابر كوچكترين تفاوت ها بزرگترين عكس العمل هاي خشن را نشان دهد
اينجاست كه گفتمان تسامح ومدارا، گفتمان كنترل كننده قدرت است. از اين رو تمام آن
شعارها براي آن بود كه ساختارسياسي دموكراتيزه شود. البته دركنار اين فرآيندها
يعني فرآيندهاي جمعيتي، شهرنشيني، ارتباطات، سواد وتحصيلات، بايد به توليد
گفتماني هم توجه كنيم."
مدل
توسعه
وي سپس به ويژگي هاي "مدل توسعه" هاشمي رفسنجاني پرداخت و ضمن "آمرانه" خواندن، گفت: مدل توسعه آمرانه هاشمي رفسنجاني نزديك به مدل كره جنوبي بود؛ نه مدل آمرانه فاشيستي. به همين دليل وي تا حدودي، به برخي از نشريات و گروه ها اجازه فعاليت مي داد. اما مشكل اين جا بود كه آقاي رفسنجاني درآن 8 سال تصميم گيرنده نهايي نبود. حاكميت به تدريج از آغاز رياست جمهوري آقاي هاشمي رفسنجاني، تا پايان آن دوره، دچار تحول شده بود. درسال 1368 دوجبهه گيري اصلي از دوران جنگ درجناح هاي قدرت ايران به وجود آمده بود. 1- جناح راست 2- جناح چپ. جناح چپ كه شامل گروه هاي گوناگوني مانند سازمان مجاهدين انقلاب، مجمع روحانيون مبارز، انجمن هاي گوناگون ديگري مانند انجمن معلمان و... بود. جناح راست شامل حزب موتلفه، بخش هايي از حزب جمهوري اسلامي، بازاريان، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، جامعه روحانيت مبارز وتجار درسوي ديگر قرار داشتند. آقار رفسنجاني درآن مقطع درمجموعه جناح راست قرار مي گرفت. آقاي رفسنجاني ومجموعه جناح راست توانسته بودنداز سال 1368 به بعد درانتخابات مجلس چهارم به بعد عملا جناح چپ را حاشيه نشين كرده بودند به نحوي كه از صحنه قدرت دور ودستشان كوتاه شده بود. اما بخصوص دردولت دوم آقاي هاشمي رفسنجاني يك جناح بندي ديگري شكل گرفت كه درواقع منجر به جدا شدن آقاي رفسنجاني از جناح راست سنتي شد.گروهي كه به نام كارگزاران سازندگي شكل گرفت و درواقع آقاي رفسنجاني رهبرمعنوي آنان تلقي مي شد، گروهي بود كه تضاد موجود درجناح راست را كه عبارت بود از يك راست سنتي كه تكيه اش به بازار و بورژوازي سنتي بود، و دومي يك راست صنعتي مدرن، بوروكرات وتكنوكرات كه درواقع كساني كه حزب كارگزاران سازندگي وكساني كه دراطراف آقاي رفسنجاني بودند آنان را نمايندگي مي كردند. چالش ميان اين دوگروه مخصوصا دردولت دوم آقاي رفسنجاني بالا گرفت ودرگيري ميان آنان كار را به جايي رساند كه جناح راست سنتي عليه آقاي رفسنجاني وارد صحنه شد و دست به افشاگري، تظاهرات و عملياتي از اين قبيل زد. آقاي رفسنجاني براي اينكه تعادلي ايجاد كند با مجموعه اي از جناح چپ و نشريات روشنفكري يا جريان هايي مانند مجله ايران فردا، نهضت آزادي، ملي مذهبي ها مدارا وسعي مي كرد كه اين امكان براي آن ها به وجود بيايد. اما مسئله اين جاست درهمان دوره اي كه آقاي رفسنجاني رييس جمهور است تهديد روشنفكران مانند به دره انداختن اتوبوس هنرمندان وبعضي از اعضاي كانون نويسندگان روي مي دهد. علت نيز اين بود كه آقاي رفسنجاني امور امنيتي واطلاعاتي كشور را دريك تقسيم كار واگذار كرده بود و توجه خود را اساسا به اموراقتصادي معطوف ساخته بود. از اين نظر دولت آقاي رفسنجاني يك دولت تكنوكرات وبوروكرات بود به نحوي كه ايشان درآن زمان چندين بار اعلام كرده بود كه دولت من دولت سياسي نيست و وزاري من همه وزراي كاري هستند. من خودم سياسي هستم وهمين براي كابينه كافي است.
از اين رو تلاش آقاي رفسنجاني واطرافيان ايشان مصروف مسايل اقتصادي شده بود.
"اما به هرحال ما قبل از دوم خرداد داراي فضايي هستيم كه محافلي كه يا درداخل نظام هستند يا برنظام نيستند بلكه منتقديني هستند كه انقلاب اسلامي را قبول دارند درحال فعاليت بودند. گروه هايي مانند سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي، نيروهاي ملي مذهبي، و محافل مذهبي روشنفكري كه درآن سالها شكل گرفت و چند نشريه اي كه آنان منتشر كردند مانند نشريه عصرما كه مجاهدين انقلاب اسلامي منتشر مي كردند. نشريه كيان كه درواقع نشريه روشنفكري بود كه توسط روشنفكران مذهبي منتشر مي شد. نشريه ايران فردا كه درواقع نيروهاي ملي مذهبي منتشر مي كردند وروزنامه سلام كه دراواخر دوره اول رياست جمهوري آقاي رفسنجاني به عرصه آمده بود و به طور مشخص روحانيون مبارز را نمايندگي مي كرد، درشكل دادن به يك گفتمان جديد كه گفتمان مشروط ومحدود وپاسخگو كردن قدرت، گفتمان حقوق بشري و دموكراتيك بود تعيين كننده بودند. همجنين بحث ها ونقدهايي كه درآن سال ها درباره نظريه ولايت فقيه دراين نشريات به صورت تئوريك انجام مي شد، همه وهمه آن وجه گفتماني و ايدئولوژيكي فرآيند را مي ساختند. دراين ميان به فرصت ها هم بايد توجه كنيم. به عبارت ديگر دركنار پروسه هاي عيني درتوليد گفتمان وانديشه اي كه قبل از دوم خرداد به وجود آمده بود، فرصت هايي هم شكل گرفت كه اين فرصت ها درپديدار شدن انقلاب ها وجنبش ها نقش بسيار مهمي ايفا مي كنند. يكي از اين فرصت ها تهديدي بود كه ايران با آن مواجه بود."
آغاجري در ادامه به ساختار سياسي ايران پرداخت که به گفته وي "به دليل ولايت مطلقه اي كه درراس آن وجود دارد، عملا به گونه اي است كه مسايل اساسي وتعيين كننده در ايران كه مربوط به سيستم است تا موافقت وتاييد شخص اول كشور يعني ولي فقيه را نگيرد، به جريان نمي افتد." وي در اين مورد اظهار داشت: "از اين رو آقاي خاتمي قبل از آنكه كانديدا شود به حضور رهبرجمهور اسلامي رفتند. رهبر جمهوري اسلامي اجازه دادند كه ايشان درانتخابات شركت كند ودرواقع خيال آقاي خاتمي را از اين بابت راحت كردند. يادمان نرود كه آقاي خاتمي همان كسي بود كه چند سال پيش از آن در چالش با جناح هاي راست و مخالف با آزادي، مجبور شده بود به صورت اعتراضي از وزارت ارشاد استعفا بدهد. لذا عملا آقاي خاتمي درخرداد 1376 فردي حاشيه نشين درسيستم بود. اين درست است كه رييس كتابخانه ملي بود اما كتابخانه ملي اساسا درعرصه كلان كشور جايي نداشت و براي توده مردم هم شناخته شده نبود. از اين رو خاتمي را در دوم خرداد جز گروه هاي محدود روشنفكري وخواص نخبه وسياسي، مردم او را نمي شناختند. لذا وقتي خاتمي به صحنه آمد تلقي مردم اين بود كه خاتمي يك عنصر حاشيه اي است كه آمده درمقابل متن قرار بگيرد. تصويري كه مردم از خاتمي داشتند تصوير حاشيه درمقابل متن بود. ولي خاتمي با توجه به اينكه مي خواست دراين سيستم كار كند، لازم ديد كه قبل از اينكه اعلام كانديداتوري كند، بايد برود نظر موافق يا حداقل عدم مخالف شخص رهبري را بگيرد. همين كار را هم كرد و شخص رهبري هم موافقت كرد."
وي در توضيح چرايي اين موافقت اظهار داشت: "علاوه براينكه درهم موافقين وهم مخالفين اين پيش بيني وجود داشت كه آقاي خاتمي راي نمي آورد، شرايطي كه ايران درآن قرار داشت بسيار مهم بود. ايران درآن شرايط نيازمند بود كه از خودش تصوير متفاوتي به جهانيان ارائه كند. درآستانه دوم خرداد ايران درمعرض حمله مستقيم نظامي قرار داشت. برسرماجراي انفجارهايي كه دركشورهاي ديگر به وجود آمده بود، ماجرايي كه درلبنان تفنگداران آمريكايي و ترورهاي مختلف وانفجارهاي مختلف درعربستان، آرژانتين صورت گرفته بود و دردادگاه ها مختلف كشورهاي اروپايي پرونده جمهوري اسلامي مطرح بود، و آمريكا را به اين نتيجه رسانده بود كه بايد ايران را موردحمله قرار بدهد. اين خطر در درون سيستم جمهوري اسلامي جدي تلقي شد.خبرهايي رسيد كه آمريكايي موشك هاي خود را به طرف ايران هدفگيري كرده اند. لذا اگر سيستم همچنان به سوي انسداد بيشتر حركت مي كرد خطر حمله نظامي به ايران بالا مي گرفت. لذا تصميم گيرندگان جمهوري اسلامي، احساس كردند كه لازم است يك چهره تازه ودموكراتيك در چارچوب يك انتخابات آزاد از خود به جهانيان نشان بدهند وآقاي خاتمي وارد شد. اما هيچكس پيش بيني نمي كرد كه خاتمي با آن راي به قدرت برسد."
دکتر آغاجري در ادامه تحليل خود به "ماهيت انتخابات دوم خرداد" پرداخت و از جمله گفت: "جنبش دوم خرداد جنبش بود. براي اينكه انتخابات تنها به معناي انتخابات ساده تلقي نمي شد.قبل از دوم خرداديك فضاي گفتماني وسيع درجامعه ايجاد شده بود. اصلاح طلبان وتحول خواهان بدون آنكه ابزارهاي رسمي رسانه اي ازجمله راديو تلويزيون دراختيارشان باشد، از طريق شبكه غير رسمي و از طريق فضاي گفتماني كه خودبه خود شكل گرفته بود. ميان مردم شايع شده بود و دهان به دهان مي گشت كه گفته اند بنويس خاتمي، بخوان ناطق نوري. به عبارت ديگر مقاومتي درجامعه شكل گرفته بود و همانطوري كه گفته شد مردم از اين فرصت استفاده كردند براي اينكه «نه» بگويند به آنچه كه تا آن زمان به وجود آمده بود. دوم خرداد يك جنبش اجتماعي بود كه عمدتا حول يك شبكه سازمان نيافته دركل كشور و حول يك گفتمان عمومي شكل گرفته بود؛ بدون آنكه رهبري مشخصي داشته باشد. حتي بعد از دوم خرداد آقاي خاتمي ابا داشت از اينكه بگويد من ليدر اين جنبش هستم. هرچند كه گروه هاي رسمي واحزاب سازمان داشتند، اما آن احزاب به لحاظ تشكيلاتي و به لحاظ وزن واندازه اصلا درحد و اندازه آن جنبش عظيم و وسيع ملي دمكراتيك نبودند و لذا نمي توانستند آن را سازماندهي كنند. به همين دليل است كه اين جنبش به صورت خود جوش شروع شد وحدود 8 سال ادامه پيدا كرد. حادثه دوم خرداد 76 يك اتفاق وتصاد ف نبود و چيزي نبود كه مردم از سرناآگاهي و كوركورانه انتخاب كرده باشند، بلكه آگاهانه بود. به اين دليل كه بارها وبارها تكرار شد، نشان مي داد كه مردم افق پيش رويي را به دنبالش هستند. اتفاق دوم خرداد، انتخابات شوراها، وانتخابات مجلس ششم، و انتخابات دوم رياست جمهوري كه 4 سال بعد انجام شد، علي رغم تمام ناكامي ها، به دليل آنكه ريشه هاي اجتماعي اش بريك خواست عميق تاريخي مردم ايران از مشروطيت به اين سو استوار بود استمرار يافت و هنوز به طور كامل به آن نرسيده است.از اين رو دوم خرداد ريشه هاي عميقي دارد وبه همين دليل است كه علي رغم سركوبي كه درسال 1378 صورت گرفت و آن فاجعه وجنايت ننگين روي داد، علي رغم قتل هاي زنجيره اي، علي رغم ناكامي وفشارها، تعطيلي يك شبه روزنامه هاو نشريات كه با يك دستور 80 نشريه و روزنامه تعطيل شدند، تهديد ها واقدامات تخريبي كه صورت گرفت، با اين همه مشاهده مي كنيم كه چهارسال بعد بازهم مردم به خاتمي راي دادند. اين موضوع از چه امري حكايت مي كرد؟ آيا جزاين بود كه مردم راه خروج از اين بن بست را دربيان دموكراسي وآزادي مي ديدند. البته واقعه دوم خرداد درچارچوب جمهوري اسلامي اتفاق افتاده بود. يعني آن گفتمان رسمي، گفتماني نبود كه بخواهد از انقلاب اسلامي عبور كند. مدعاي اصلاح طلبان و جنبش اصلاح طلبي دوم خرداد، بازگشت به گفتمان انقلاب اسلامي بود. واقعيت اين است كه آنچه كه درسال 57 دراين كشور اتفاق افتاد، به لحاظ ايدئولوژيك مبتني بريك گفتمان ديني و اسلامي بود. منتها كدام اسلام؟ اسلامي كه نسل ما ومردم سال 1357 با تكيه برآن انقلاب كردند يك اسلام نوگرا و ترقي خواه بود. اسلامي بود كه با دموكراسي، آزادي وحقوق بشر، پيشرفت، ترقي وتوسعه تضاد نداشت، بلكه برعكس ما معتقد بوديم كه اين اسلام نوگرا مي تواند پشتوانه اصلي و مطمئن اين مطالبات تاريخي مردم ايران باشد."
تغيير مسير گفتمان رسمي
آغاجري در ادامه گفت: "واقعيت اين است كه صرف نظر از اعوجاج ها وانحراف هايي كه از سال 60 و 61 به بعد اتفاق افتاد، اما از بعد از جنگ يك اتفاق عجيب ديگر هم افتاد وآن اين بود كه جهت گيري توليد گفتمان رسمي جمهوري اسلامي عوض شد.ايدئولوگ انقلاب اسلامي سال 1357 دكتر شريعتي بود. ايدئولوگ جمهوري اسلامي سال 1358 و 1359 مرحوم شهيد مطهري بود.به نظر من دكتر شريعتي ايدئولوگ انقلاب اسلامي بود و مرحوم مطهري ايدئولوگ جمهوري اسلامي بود. من بين جمهوري اسلامي وانقلاب اسلامي مرز وتمايز قايلم. ولي به هرحال ايدئولوگ جمهوري اسلامي مرحوم مطهري بود. بخصوص با تاييد بي قيد وشرطي كه بنيانگذار جمهوري اسلامي پس از شهادت ايشان درباره آثار ايشان به عمل آورد.اما بعد ازجنگ ودر دوره دومين رهبر جمهوري اسلامي، يك شيفت گفتماني درگفتمان رسمي جمهوري اسلامي اتفاق افتاد كه اين شيفت گفتماني را به صورت سمبليك ونمادين مي توانيد درجايگزيني آقاي مصباح يزدي به جاي آقاي مطهري ببينيد. به عبارت ديگر آقاي مصباح يزدي به تدريج از حاشيه به متن آورده شد. ببينيد سيستم جمهوري اسلامي خود يك شيفت قبل از دوم خرداد كرده بود. آن شيفت عبارت از اين بود كه متن هاي انقلاب اسلامي را به تدريج به حاشيه مي راند و حاشيه ها را به متن مي آورد. آقاي مصباح يزدي درحيات انقلاب اسلامي وحتي در زمان جمهوري اسلامي تازمان حيات امام خميتي درحاشيه قرار داشت. حتي مي توانيم بگوييم كه ايشان علاوه براينكه درحاشيه بود، ضد متن هم بود. چون گفتمان آقاي مصباح يزدي قبل از انقلاب يك گفتمان شبه انجمن حجتيه بود. البته من معتقد نيستم كه درحال حاضر نيز گفتمان آقاي مصباح يزدي و آقاي احمدي نژاد، انجمن حجتيه ايست؛ به هيچ وجه. اما قبل از انقلاب، گفتمان آقاي مصباح يزدي گفتمان انجمن حجتيه بود. به عبارت ديگر معتقد بود كه قبل از ظهورامام زمان كنش سياسي براي تاسيس دولت مجاز نيست. اما امروز آقاي مصباح يزدي عكس اين حرف را مي زند به نحوي كه معتقد است كه اساسا دين بدون قدرت سياسي باقي نمي ماند. لذا اين گفتمان، گفتمان انجمن حجتيه نيست.گفتمان آقاي مصباح يزدي گفتمان بنياد گرايانه است درحالي كه انجمن حجتيه بنيادگرا نيست. ولي به هرحال از سال 68و 69 به بعد به تدريج آقاي مصباح يزدي با حمايت هايي كه سيستم از او به عمل آورد به عنوان ايدئولوگ وتئوريسين جمهوري اسلامي به ميدان آمد وشروع كرد به توليد گفتماني كه نه تنها درسال 1376 براي نسل جديد ايراني قابل قبول نبود بلكه حتي در سال 1358 هم براي نسل ما قابل قبول نبود. به عبارت ديگر دو حركت معكوس وجود داشت. جامعه ايران، پروسه ها وتوليد گفتمان هايي كه درمتن اش درجريان بود در يك مسير حركت مي كرد، درحالي كه سيستم و گفتمان رسمي حاكم برسيستم دقيقا درمسير ديگري حركت مي كرد. لذا هم فاصله گفتماني وهم فاصله واقعي از نظر حقوق وآزادي هاي مردم دوم خرداد را تبديل كرد به جنبشي كه روي گسل وشكاف ملت ـ دولت متولد شد. يعني همه شكاف هايي كه عرض كردم يعني شكاف هاي نسلي، قومي، جنسيتي، طبقاتي نهايتا خود را به صورت شكاف ملت – دولت نشان داد. ملت دريك طرف و دولت به معناي كل سيستم در طرف ديگر قرار داشت. كانديداي سيستم و دولت آقاي ناطق نوري بود، كانديداي ملت آقاي خاتمي بود. درواقع تقابل ملت ودولت به نقطه اي رسيده بود كه ملت مي خواست برسرنوشت خود حاكم و صاحب واقعي كشور شود. گفتمان دوم خرداد گفتمان ايران براي ايرانيان بود. يعني برخلاف تفكري كه جناح حاكم ومسلط دارد مبني براينكه اين كشور تنها متعلق به حزب اللهي ها، ولايت فقيه و ذوب شدگان ومريدان ايشان است، ملت درآراء خود دردوم خرداد 76 نشان داد كه اين كشور متعلق به همه است. هرايراني به هراندازه اي كه رهبر دراين كشورحق دارد، او نيز حق دارد. اين سرزمين ملك مشاع است. مالك آن نيز همه ايرانيان صرفنظر از جنس، مذهب، نژاد، قوم وقبيله، زبان و هرچيز ديگر هستند. از اين رو اين گفتمان يك گفتمان كاملا ملي، دموكراتيك بود و طبيعتا همه آن خرده گفتمان ها و خرده جنبش ها احساس مي كردند كه اين يك چتر فراگيري است كه مي توانند زير اين چتر مطالبات بخشي، قشري، گروهي و طبقاتي خودشان را دنبال كنند. در عين حال اصلاح طلبان انتظار داشتند گفتمان مذكوررا براساس گفتمان اصلي انقلاب اسلامي درسال 1357 و همينطور درچارچوب قانون اساسي تحقق ببخشند. حرف اصلي اين بود كه ما مي خواهيم بخش هاي مغفول و ظرفيت هاي تحقق نيافته قانون اساسي را به فعليت برسانيم. آنان معتقد بودند كه قانون اساسي يك ظرفيت اسمي و يك ظرفيت فعلي دارد. بين ظرفيت اسمي و ظرفيت فعلي فاصله زيادي وجود دارد. در ظرفيت فعلي آن بخش كه مربوط به حقوق حاكمان است به خوبي تحقق يافته است. اما قانون اساسي يك ظرفيت اسمي بسيار گسترده از نظراصلاح طلبان دارد كه آن تحقق نيافته است. جنبش دوم خرداد مي خواست براي تحقق ظرفيت هاي اين بخش تلاش كند. يعني بخش حاكميت، آزادي و حقوق ملت. از اين رو فكر مي كردند كه مي توان درچارچوب اين قانون اساسي با مكانيزم هاي درون سيستمي به مطالبات ملي ودموكراتيك مردم ايران پاسخ داد. البته اين سخن براي ساختار قدرت انحصاري قابل قبول نبود. صاحبان قدرت حاضر نيستند به سادگي قدرت را تقسيم كنند. ولي به هرحال درمقابل راي عظيم وشگفت انگيز مردم عقب نشيني كردند و آقاي خاتمي رييس جمهور شد. اما آقاي خاتمي براي آنكه مطالبات مردم را تحقق ببخشد، در همان چارچوب گفتماني و استراتژيك خودش باقي ماند تا ظرفيت هاي باقيمانده قانون اساسي را تحقق ببخشد؛ مانند آزادي احزاب، جمعيت ها واجتماعات، آزادي مطبوعات، حاكميت قانون، استقلال قوه قضاييه، انصاف وعدالت ميان حكومت كنندگان وحكومت شوندگان، به رسميت شناختن حقوق فرد و حقوق شهروند.حقوق شهروند به معناي آنكه هر ايراني عضو دولت است. حقوق فرد نيز به معناي آنكه هرفردي كه درايران زندگي مي كند خواه ايراني وخواه غير ايراني داراي يك حقوق مسلم وتجاوزناپذير دارد كه قانون آن را تضمين كرده است. بنابراين اصلاحات وآقاي خاتمي مي خواستند با مكانيزم هاي درون سيستمي اين مطالبات را تحقق بدهند."
مشكل هميشگي
ناطق ادامه داد: "اما يك مشكل اساسي وجود داشت كه من فكر مي كنم از انقلاب مشروطيت تا به امروز اين مشكل در ايران وجود دارد. البته اين مشكل قبل از مشروطيت به نوعي ديگر وجود داشت. قبل از مشروطيت هرچند كه نظام هاي سياسي وجه دموكراتيك پيدا نكرده بودند و حاكمان كاملا حوزه اي جداگانه از محكومان ورعيت تشكيل مي دادند، اما قبل از مشروطيت هم نوعي دوگانگي ساختاري در سيستم هاي حكومتي ايران وجود داشته است؛ تضاد ميان دربارو دستگاه سلطنت و دستگاه شاه بادستگاه صدراعظم و ديوان. اين همان تضادي است كه زمان ناصرالدين شاه وميرزا تقي خان اميركبيردر سيستم سياسي به اوج خود مي رسد. ميرزا تقي خان اميركبير نماينده عقل، پيشرفت واستقلال كشور و ناصرالدين نماينده قدرت و بوالهوسي وخودخواهي است. بعد از مشروطيت اين دوگانگي ساختاري ميان نهاد سلطنت و نهاد مجلس، به صورت نهادينه در قانون اساسي وارد شد. دراين ميان دولت منبعث از نهاد پارلمان نيز در ذيل همين موضوع قرار مي گيرد. تضادميان نهاد سلطنت به عنوان نهاد غيرمنتخب با نهاد مجلس به عنوان نهاد منتخب بعد از مرگ مظفرالدين شاه و درزمان محمد علي شاه به صورت صف آرايي نظامي وبه توپ بستن مجلس متجلي شد. اين تضاد خود را در نهضت ملي نيز نشان داد. شگفت آن است كه در اين برهه ها تضاد ميان دو وجه دوگانگي ساختاري، نخست وزير و پارلمان به عنوان نمايندگان ملت ووجه استقلال وترقي خواهي، آزادي ودموكراسي تجلي مي يابد و وجه نهاد سلطنت نماينده استبداد واستعمار قرارگرفت. به عبارت ديگر درهردو مورد استعمار پشت سلطنت قرارگرفته و از استبداد عليه مردم و پارلمان وعليه مطالبات ملي ودموكراتيك ملت ايران دفاع كرده است. اين تضاد ساختاري درقانون اساسي مشروطيت وجود داشت. ما درانقلاب اسلامي گمان مي كرديم كه با گفتمان جمهوري وبا خط پايان كشيدن برنظام سلطنت از اين دوگانگي رهايي مي يابيم. اما متاسفانه به نوع ديگري براساس نظريه ولايت و برمبناي مقام ولايت، مجددا گرفتار اين تضاد ساختاري شديم. البته درقانون اساسي اول تضادهاي فرعي مانند تضاد رييس جمهور ونخست وزير وجود داشت كه حل شد. تضادي كه درزمان رياست جمهوري بني صدر وشهيد رجايي منجر به برخورد شد. وحتي درزمان نخست وزيري مهندس موسوي و رياست جمهوري آقاي خامنه اي هم منجر به برخورد شد. اما درآن زمان برخورد ها مديريت شد. همانطور كه مي دانيد درزماني كه آقاي مهندس موسوي نخست وزير بود، امام خميني از ايشان حمايت مي كرد. آقاي خامنه اي كه درآن زمان رييس جمهور بود با حضور مهندس موسوي درپست نخست وزيري مخالف بود وميان آنان نوعي كشمكش پنهان وجود داشت. اما به هرحال آقاي خامنه اي رعايت امام خميني را كرد و تضاد وكشمكش بالا نگرفت؛ برخلاف دوره بني صدر كه اين كشمكش بالا گرفت و بالاخره به حذف آقاي بني صدر منجر شد."
رشد دوگانگي درزمان اصلاحات
هاشم آغاجري در اين بخش از سخنان خود به موضوع "رشد دوگانگي درزمان اصلاحات" رسيد و تاکيد کرد که: "تضاد بين وجه غيرمنتخب و نهادهاي غيرانتخابي ساختار سياسي و وجه منتخب دردوره اصلاحات خود را نشان دادو از آن جايي كه در داخل حاكميت دست بالا را درسيستم ومكانيزهاي تصميم گيري آن، وجه غيرانتخابي و نهادهاي غير منتخب داشت، لذا عملا آن بخش انتخابي به بن بست رسيد. دولت ومجلس كه با اراده مردم ودرنظام انتخاباتي برسركار آمده بودند، مي خواستند در اين سيستم لايحه اي در مجلس تصويب بكنند، كه سپس به شوراي نگهبان رفته و سپس دولت لايحه راگرفته وبه اجرابگذارد و حقوق ومطالبات عقب مانده مردم را درزمينه هاي مختلف استيفا كند. اما اين لوايح رد مي شد. زيرا شوراي نگهبان را مردم انتخاب نكرده بودند. دستگاه قضايي به كمك بخش غير انتخابي آمد زيرا رييس قوه قضاييه را مردم انتخاب نكرده اند. درهمان ماه هاي اول برخي از اصلاح طلبان به مردم مي گفتند كه مراقب باشيد و بدانيد كه آقاي خاتمي بسياري از كارها را قادر نيست انجام بدهد. زيرا فاقد ابزار مناسب اين دست از امور است. رييس جمهوري است كه مي خواهد درچارچوب قانون اساسي و سازوكارهاي بوروكراتيك عمل بكند. مي خواست امنيت اجتماعي را تامين بكند، درحالي كه نيروي انتظامي دراختيارش نبود. گاهي نيروي انتظامي ونيروي پليس توسط مخالفان اصلاحات به خدمت گرفته مي شد. ماجراي 18 تير توسط چه نيرويي به وجود آمد؟ تشكيلات ها وسازمان هاي اطلاعاتي موازي، لباس شخصي ها، نامه اي كه بخشي از نيروهاي نظامي به آقاي خاتمي نوشتندو اورا در همين روزها درسال 1378 تهديد كردند اين ها چه كساني بودند؟ درواقع آقاي خاتمي شعارهايي مي داد كه اين شعارها قابل تحقق نبود. وقتي هم كه آن دولايحه دوقلوو لايحه اختيارات رييس جمهور را به مجلس برد، باز هم مشاهده كرديم كه اين لوايح چگونه با موانع مختلف روبروشد. درواقع آن بخش غيرمنتخب سيستم، بخش منتخب را فلج و متوقف كرد."
اشتباه اصلاح طلبان و خاتمي
وي سپس در راستاي بررسي اين امر که "چرا مطالبات مردم وخواست هاي تاريخي در8 سال دوره آقاي خاتمي تحقق نيافت، وچرا اهداف جنبش اصلاح طلبانه ودموكراتيك دوم خرداد، جنبشي كه نه محافظه كار بود و نه انقلابي بود به اين معني كه به دنبال براندازي سيستم بود" اظهار داشت: "اگر كساني انتظار داشتند آقاي خاتمي و اصلاح طلبان آمده اند كه نظام جمهوري را براندازي كنند در اشتباه محض بودند. آن ها خود صريحا اعلام مي كردند كه ما مي خواهيم اين نظام را اصلاح كنيم. مردم نيز واقعا اصلاح نظام را مي خواستند. به عبارت ديگر روانشناسي عمومي مردم هم به دنبال آن نبود كه نظام سياسي را براندازي كند. تاكيد مي كنم كه مردم مي خواستند سيستم از درون اصلاح شود. وفكر مي كردند كه آقاي خاتمي واصلاح طلبان آن نيرويي هستند كه اين اصلاحات را به پيش ببرند. پروژه اصلاحاتي كه موتورمحرك اش يك پروسه بود. اما اصلاحات درسطح پروژه با موانعي روبرو شد. بخصوص كه آقاي خاتمي و مجموعه جبهه اصلاح طلبان و نيروهاي دوم خرداد در تكيه به نيروي مردمي براي عقب راندن تهاجمات اقتدارگرايانه و ضد اصلاح طلبانه متزلزل بود. دكتر مصدق هم درروزهاي آخر نخست وزيري اش به نظر من دچار اين اشتباه شد. آن اشتباه بزرگ موجب شد كه تاريخ اين سرزمين به گونه اي ورق بخورد كه با يك كودتاي ننگين دولت سركوب برسركاربيايد. دكتر مصدقي كه درمقابل دربار وعوامل خودفروخته و وابسته دربار ومجلس در بهارستان مي ايستاد و مي گفت كه اينجا مجلس است ونه آنجا، و هركجا كه مردم هستند مجلس همان جا است، و همواره از نيروي مردم كمك مي گرفت تا اهداف خود را به پيش ببرد و توطئه ها را خنثي كند، درروزهاي آخر يعني فاصله ميان 25 مرداد تا 28 مرداد تزلزل نشان مي دهد. او نخواست درمقابل كودتا گران از نيروهاي مردم استفاده كند. به همين دليل است كه كودتاچيان به راحتي كاخ نخست وزيري، راديو ومراكز دولتي را گرفتند و برتهران مسلط شدند. اصلاح طلبان نيز نمي خواستند از نيروي مردم استفاده كنند. به عبارت ديگر مي ترسيدند از نيروي مردم استفاده كنند. مكانيزم هاي اصلاح طلبان وآقاي خاتمي ابتدا انتخابات و سپس نهادهاي رسمي يعني مجلس، دولت، و وزارتخانه ها بود. هردو هم قابل كنترل بود. البته تازماني كه آقاي خاتمي درقدرت حضورداشت، درانتخابات مجلس هفتم معلوم شد كه آن مكانيزم ها نيزهيچ تاثيري نداشته وهيچ تضميني براي انتخابات هم نيست. مشاهده كرديد كه انتخابات مجلس هفتم واين دولت زماني برگزار شد كه وزارت كشور آقاي خاتمي حاكم بود. ولي به هرحال انتخابات مجلس ششم، وانتخابات دوردوم رياست جمهوري با پيروزي اصلاح طلبان انجام شد. اما اصلاح طلباني كه عملا هيچ قدم موثري براي تحقق مطالبات مردم نمي توانستندبردارند. چون قدرت رسمي وتصميم گيري نهايي درجاي ديگري قرار داشت. آقاي خاتمي زماني كه مي خواست درانتخابات شركت كند، ابتدا تاييد رهبري نظام را گرفت وبعد هم ديديم كه درمسايل اساسي پاي بند به موافقت رهبري بود. قدرت نظامي هم درجاي ديگري بود. البته درآن روزها آقاي خاتمي شجاعانه حركت كرد و قتل هاي زنجيره اي را افشا كرد، اصلاحات وتغييرات نصف ونيمه اي در وزارتخانه هاي مختلف به وجود آمد اما درنهايت بسياري از شعارها ناتمام وتحقق نيافته باقي ماند. به گذشت زمان نيروي مقابل از شوك حاصل از جنبش دوم خرداد بيرون آمد، خودش را پيدا كرد، سازماندهي كرد، جريان قدرت دردست نيروهاي بنيادگرا واقتدارگرا بسيج شد، و قدم به قدم جلو آمد. نيروهاي جنبش دوم خرداد كه مطبوعات، روشنفكران ودانشجويان بودند سركوب شدند. اصلاح طلبان، دولت ومجلس جز اعتراض لفظي وصدوربيانيه و شكوه ونارضايتي كار ديگري نمي توانستند بكنند. اصلاح طلبان نمي خواستند از چنين مواردي استفاده كنند. نيروي عظيم مردم كه بخصوص درمراحل آغازين اگر به آنها تكيه شده بود وبه طور موثر ومستمر از آنان استفاده مي شد چنين شرايطي پيش نمي آمد. اصلاح طلبان به مردم مي گفتند كه تا زمان انتخابات منتظر باشيد. درانتخابات بياييد راي بدهيد تا اقتدارگرايان بدانند قدرت دركجا قرار دارد. اما درفاصله ميان دو انتخابات از نيروي مردم هيچ استفاده اي به عمل نمي آمد تا با تهاجم نيروهاي اقتدارگرا مقابله شود. نه تنها براي اين موضوع برنامه اي نداشتند كه از اراده آن هم برخوردارنبودند."
اهداف ونتايج دوم خرداد
ناطق آنگاه به نتايجي که دوم خرداد در پي داشت اشاره کرد و با تاکيد بر اينکه "بايد اهداف ونتايج را از هم جدا كنيم" گفت: "اهدافي كه جنبش دوم خرداد داشت تحقق پيدا نكرد. شاهد اين موضوع تحولاتي است كه درسيستم مشاهده مي شود. ولي نتايجي برجاي گذاشت از جمله عمومي كردن فرهنگ دموكراتيك، آشنا كردن مردم با حقوق خودشان، زمينه سازي براي شكل گيري ان.جي.اوها وحركت هاي پايين درجامعه، باز كردن نسبي فضاي عرصه عمومي از اين دست هستند كه تا به امروزنيز ادامه دارند. اما هدف هاي اعلام شده از جمله پاسخگو كردن قدرت، ايران براي ايرانيان، حقوق بشر ودموكراسي از اين دست هستند. ضمن اينكه درگفتمان دوم خرداد وعمل دولت اصلاحات يك خلا جدي وجود داشت كه از همين خلاء جدي نيروهاي اقتدارگرا به خوبي استفاده كردند. آن خلاء اين بود كه متاسفانه جنبش دوم خرداد براساس تحليل گرانش صرفا خلاصه شد در شعارهايي كه دردرجه اول براي روشنفكران ونخبگان ملموس بود. مانند آزادي، دموكراسي و جامعه مدني. زحمتكشان وفرودستان اين جامعه، طبقات حاشيه نشين، محرومان كه آنان نيز به خاتمي راي داده بودند از جامعه مدني، آزادي ودموكراسي چيزهاي ديگري را انتظار داشتند. درهمان موقع كه بابرخي دوستان صحبت مي كردم و دراين زمينه اختلاف نظر داشتيم، آنان مي گفتند كه آقاي خاتمي شعارهاي اقتصادي نداده است پس مردم از آقاي خاتمي انتظار اقتصادي ندارند. من مي گفتم اين درست است كه آقاي خاتمي شعار اقتصادي نداده است، ولي بايد به موقعيت وشرايط آقاي خاتمي توجه كنيم، به عبارت ديگر آنچه كه گفته مي شود يك وجه قضيه است. وجه ديگر قضيه آنچه كه شنيده مي شود است. آيا واقعا همه مردمي كه به آقاي خاتمي راي دادند، جامعه مدني ودموكراسي از شعار جامعه مدني ودموكراسي شنيدند؟ يا بخش هايي از مردم از جامعه مدني ودموكراسي نان، كار، حل معضلات معيشتي واقتصادي شان را شنيدند؟ من فكر مي كنم كه واقعيت هاي جامعه ايران به ما مي گويد بايد به اين بخش توجه اكيد داشته باشيم. جامعه اي كه همه اش تهران از خيابان انقلاب به بالا نيست؛اين جامعه اي است كه لرستان، بلوچستان، كهكيلويه ومناطق محروم نيز دارد. درهمين تهران مناطق حاشيه نشين از جمله اسلامشهر و ديگر شهرك ها را نيز دارد. براي اين بخش ازجامعه دموكراسي به معناي نان وكار ومحو فقر است.متاسفانه از اين جهت دولت اصلاحات به نحوي ادامه دولت قبلي بود. يعني استراتژي توسعه اقتصادي آقاي خاتمي تفاوت اساسي وجدي با استراتژي دولت قبل نداشت. گفتمان عدالت طلبي كمرنگ بود. دموكراسي صرفا دريك رويكرد ليبرالي به دموكراسي سياسي محدود مي شد. درحالي كه دموكراسي به معناي حقيقي كلمه، دموكراسي است كه علاوه برابعاد سياسي، ابعاد اقتصادي واجتماعي را هم دربر بگيرد. فاصله طبقاتي را كم كند. برنامه استراتژي اقتصادي به گونه اي باشد كه همه ازنعمت دموكراسي بهره مند شوند؛ هم روشنفكران ونخبگان ودانشگاهيان وروزنامه نگاران، وهم اقشار فرودست شامل كارگران، زحمت كشان ومحرومان. اما اين وجه دراصلاحات وجود نداشت.ضمن آنكه دروجه سياسي نيز اقتدارگرايان با بحران هايي كه آفريدند عملا نگذاشتند كه توسعه سياسي به پيش برود. اما جنبش دوم خرداد خود حاكي از وجود شكاف هاي اساسي درجامعه ايران داشته ودارد. وتا اين شكاف ها پر نشود، تا اين مسايل حل نشود بايدمنتظر بود كه درشرايط مناسب از فرصت هاي به دست آمده اي كه ممكن است درآينده مجددا تكرار شود، اين دست از جنبش ها به صورت هاي مختلف خود را مجددا نشان بدهند. سركوب دانشجويان، مطبوعات وجنبش دوم خرداد، به معني حل مسئله نيست. بلكه به معني پاك كردن صورت مسئله است. جنبش دوم خرداد از دوسلسله عوامل ضربه خورد: 1- عوامل بيروني كه مربوط به جبهه مقابل يعني قواي اطلاعات موازي و امنيتي ولباس شخصي و... و به طور كلي قواي قهريه مي شود. 2- ضعف هاي دروني كه جبهه اصلاحات داشت به قدرت گيري اقتدارگرايان دربرخورد با اين جبهه كمك مي كرد. جبهه اصلاحات رهبري، سازمان و استراتژي مشخص نداشت. بسياري از ضعف ها درانقلاب اسلامي هم مشاهده مي شد از جمله فقدان سازمان يافتگي، اما رهبري قاطع وتزلزل ناپذيرامام خميني يك فاكتور دركنار فاكتورهاي ديگر در پيروزي انقلاب اسلامي است. جنبش دوم خرداد متاسفانه فاقد اين رهبري و سازماندهي بود. اما طرف مقابل هم رهبري، هم سازمان وهم سازماندهي داشت وبه خوبي مي توانست نيروها را متشكل بكند وبه صحنه بياورد. اين موضوع بخصوص از 18 تير به بعد جلوه ديگري مي يابد. زيرا از اين تاريخ به بعد نيروهاي ضداصلاحات تكيه اش به نهادهاي رسمي معمول وسعت گرفت ونيروهاي وسيع تري را به ميدان آورد. آنان از تجربه 18 تير آموختند كه اگر بخواهند دربرابر جنبش مردمي و وسيع اصلاح طلبي و دموكراتيزاسيون درايران بايستند، نمي توان صرفا به نهادهاي رسمي تكيه كرد. بايد يك نهاد عمومي شبه مردمي هم به وجود آورد. يا نهاد شبه نظامي و شبه مردمي كه وجود دارد را براي مقابله با قشرهاي مختلف مردم از جمله دانشجويان، زنان، جوانان و بخش هاي پويا ومتحرك جامعه به خدمت گرفت."
برگرفته از سايت «نخستين نيوز»:
http://nakhostin.blogfa.com/post-2530.aspx
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |