از فدرالیسم نترسیم!
وبلاگ «کلبۀ درويشی يک مجنون»
در سایت سکولاریسم نو مطلبی دیدم راجع به فدرالیسم با این عنوان که «دربارۀ خطر فدراليسم در ايران» مشتاقنه آنرا خواندم تا ببینم نگارنده چه خطری در فدرالیسم می بیند و به چه دلیل؟ خطر را می توانستم پیش بینی کنم اما دلیل را خیر. چیزی که در این نوشته در کلیتش یافتم این بود: «عنوان نمودن مسئله بسیار بحث انگیز حکومت فدرالیسم و ایجاد پارلمانهای استانی و محلی که با توجه به بافت جغرافیائی؛ اجتماعی و پیشینه های تاریخی زمینه و مقدمه ایست برای از هم پاشیدن و تجزیه کشور».
تا اینجا برایم مشخص شد که چرا نگارنده فدرالیسم را خطر می بیند اما نمی گوید که از کجا به چنین نتیجه ای رسیده است. یعنی اگر تجزیه ایران معلول و فدرالیسم را علت یا کاتالیزور آن بدانیم باید بتوانیم بگوییم طبق چه مکانیسمی این به آن می رسد یا در آن نقش دارد . اگر غیر از این باشد می توان به آن تنها در حد یک احساس درونی یک گروه توجه کرد نه به عنوان یک دانستهی تحقیق شده. در عین حال هم نمی شود امورات مملکتی و شیوههای مبارزه را تنها بر روی چنین احساسهایی پایه ریزی کرد. از طرفی تا شاهدی بر این نباشد این نوع برداشتها می تواند شخصی هم قلمداد شود، یعنی نمی توان گفت این ترس سرچشمه درونی شخصی دارد یا از دلیل بیرونی سرچشمه گرفته است.
به دنبال اصل مطلب ( اینجا ) رفتم ، در آنجا چیزهایی یافتم که تا حدی روشن کننده بود اما همچنان نمیگفت چرا تجزیه . در این مطلب گفته میشود فدرالیسم امریکایی است و مردم ایران بی سواد و نا آگاه هستند تا آنجا که نمی دانند فدرالیسم خوردنی است یا پوشیدنی و اینکه مثلن در آمریکا رییس جمهورش به مردم نمیگوید که هر کس به امام زمان اعتقاد نداشته باشد به اندازه بزغاله نمی فهمد و
…
در بررسی این گفتار نکاتی چند به نظرم می آید:
نکته اولم این است که فدرالیسم تنها از نوع فدرالیسم آمریکایی نیست که در آن دولتهایی با هم ترکیب شده باشند و ایالات متحده را ساخته باشند یا مانند شوروی سابق اتحاد جماهیر باشند. کانادا، هند و آلمان هم فدرال هستند ولی در کانادا استان وجود دارد نه ایالت به معنی آمریکایی آن. در مدل فدرالیته آمریکایی، وظایف مشخصی بر عهده دولت مرکزی گذاشته شده است مثل دفاع ملی یا امور خارجه و باقی امور به عهده دولتهای محلی گذاشته شده است. به این معنا دولت مرکزی اختیاراتش محدود و دولتهای محلی اختیارات نامحدود دارند. در نوع دیگری از فدرالیسم این گزینه ها جابجا است. یعنی توسط قانون اساسی وظایف مشخصی برای دولتهای محلی تعریف میشود و مابقی به دولت مرکزی واگذار می شود. از این دید دولت مرکزی اختیارات نامحدود دارد یعنی هر چیز پیش بینی نشدهای به عهده او واگذار میشود. با توجه که عنوان ملتهای مختلف در ایران را نمی پذیرم، فکر می کنم فدرالیسم نوع دوم میتواند راهگشای مسایل قومی در ایران باشد و در عین حال راه تجزیه را نیز هموار نکند.
نکته دوم این است فدرالیسم مانند دموکراسی، غربی نیست بلکه ریشه در اعماق تاریخ ما دارد. ایران در دورانهای مختلف ایالات مختلف داشته و حاکم هر ایالتی توسط شاه یا سلطان یا خلیفه مشخص می شده است . حاکم نیز موظف بوده که آن ایالت را اداره کند. او نیز برای شهر ها حاکم تعیین می کرده و … با جمع کردن مالیات هم خرج خود را در می آوردند و هم خراج به دربار را میدادند. در موقع جنگ هم سپاه در اختیار حکومت مرکزی میگذاشتند. جدای از مساله سپاهیان، این مدل حکومت در قالب فدرال می گنجد و تفاوتش با فدرال امروزین این است که امروزه فدرالیسم با دموکراسی مخلوط شده است به همین دلیل حاکمان توسط مردم مشخص می شوند و نه حکومت مرکزی. از آنجا هم که دولت مدرن ، حکومت قانون است دولت مرکزی از مجرای قانونی کنترل خود را بر تمام مجموعه حفظ می کند. با این اوصاف نباید نگران نا اشنایی مردم با چیزی مانند فدرالیسم بود. بین لیبرالیسم، لاییسیته، دموکراسی و فدرالیسم شاید این آخری تنها موردی باشد که از همه ملموس تر باشد.
نشانۀ بارز این ادعا هم اینکه قانون اساسی مشروطه ایران هم به عنوان اولین قانون اساسی ایران موادی داشته که فدرالیسم را در خود میگنجانده است . برای این منظور می توان به اصل 90 تا 93 متمم قانون اساسی را مشاهده کرد (اینجا). در حال حاضر هم انتخابات شورای شهر و روستا در واحد های روستایی و شهرهای کوچک پررونق تر است تا شهرهای بزرگ.
نکته سوم این است که یکی از اهداف حکومت مردم بر مردم کم کردن شکاف و فاصله مردم با حکومت است. کم شدن شکاف به این معناست که ملت و دولت احساس می کنند که در یک راستا و یک طرف قضیه هستند. هزینههای حکومت در اجرای طرحهای خود کم شده و مردم هم احساس رضایت خواهند داشت. اگر این مکانیسم نباشد شکاف بوجود می اید و برای پر کردن شکاف یا باید به شخصیت کاریزمایی شاه متوصل شد،در حس ایران گرایی افراط کرد ، به دم ایدیولوژی دمید از دین مایه گذاشت و متوسل آخوند شد یا … هیچ کدام از اینها نه برای سلامت روانی جامعه رواست و نه اینکه پایدار است. در ضمن اینکه با شکل گرفتن اولین شکافها سرمایههای ایران تنها به باد تقابلی می رود که می توانست نباشد. بخشی از این کاهش شکاف می تواند با دموکراسی محقق شود، به این صورت که مردمان بتوانند در صورت نارضایتی از حاکمان خود، آنها را عوض کنند . ولی نکته در اینجاست که اگر خرد جمعی درک درستی از مشکلات امور اجرایی و اداری نداشته باشد ایدهآلگرا میشود و ناراضی. چند باری حاکمان را با رای خود عوض خواهد ولی خواهد دید که شرایط تغییری نمی کند. آنجا دیگر کارایی دموکراسی بسیار کم خواهد شد.
درگیر کردن مردم با امور اجرایی، آنها را با امکانات و تواناییهای خود از یک شو و مشکلات اجرایی آشنا میکند و خواسته های آنان یک شکل واقعیتر و عملیتر به خود خواهد گرفت. به رشد عقلانی جامعه کمک کرده و درک متقابل حکومت و جامعه بیشتر خواهد شد. این کار با واگذار کردن اداره امور خودشان به خودشان قابل تحقق است. به عنوان نمونه بگویم اگر همین فدارالیته قانون اساسی مشروطیت در زمان پهلوی به اجرا در آمده بود، شاید مردمان فریب آب مفت برق مفت آقای خمینی را نمیخوردند و می دانستند که مملکت هم مانند امورات خانهشان دخل و خرج دارد.
از سوی دیگر درگیر کردن مردم در امور اجرایی از سطوح پایین و با انتخاب خودشان امکان تربیت مدیران و سیاستمداران را برای جامعه فراهم میکند. خرد جمعی به عنوان قاضی از همان ابتدای شکلگیری این مدیران برکار آنان نظارت می تواند داشته باشد و در نهایت بهترین را به سطح فدرال بفرستد، در صورتی که همین فرآیند به شکل دولتی دستگاههای عریض و طویل میطلبد. هر چه صف نامزدان مدیران و سیاستمداران برای پستهای فدرال طولانی تر باشد، رقابت بین آنان بیشتر و در نهایت شانس حکومت مرکزی برای داشتن اشخاص توانا و صاحب صلاحیت بیشتر خواهد بود. این خود یکی از بزرگترین منفعتهای حکومت فدرال است.
نکته چهارم تعادل قوا در چهارچوب تعادل قوای داخلی کشور است. این تعادل قوا در برقراری و حفظ دموکراسی نقش تعین کننده دارد. اگر اختیارات و به تبع آن قدرت داخلی (نه خارجی) توزیع یافته باشد، امکان اینکه مستبدی بتواند تمام قدرت را قبضه کند بسیار کم خواهد بود. چون هر کدام از آن واحدها می توانند به عنوان مانع یا در نهایت شریک مستبد عمل کنند، ولی همیشه شریک او هستند نه خود او. نمونه تاریخی چنین عملکردی از فدارالیسم در پشتیبانی از دموکراسی، براندازی محمد علی شاه بهدنبال استبداد صغیر است.
نکته پنجم اینکه ما در جهانی زندگی می کنیم که جهانی شده است. قطبهای بزرگی از چین، هند، اروپا ، آمریکا و … شکل گرفته است. ایران با این جمعیت و وسعت در برابر این قطبهای بزرگ نخواهد توانست آنچنان که باید از منافع خود دفاع کند. ایران هم ناچار خواهد بود که وارد اتحاد منطقهای شود. مثلن از شرق ، افغانستان و تاجیکستان تا غرب یعنی عراق … این اتحاد منطقهای با ساز و کار گذشته ممکن نیست، راهحلش فدرالیسم منطقه ای است مانند همان که اتحادیه اروپا در پیش گرفت. ما برای رسیدن به آن نقطه باید اول فدرالیسم را در درون خودمان تجربه و تمرین کنیم تا بعد بتوانیم صحبت از منطقه کنیم. این کاری است که عراق امروز می کند.
نکته ششم اینکه من نمی دانم فردای رفتن جمهوری اسلامی چه اتفاقی خواهد افتاد (هرچند که خوشبینم که به آرامش بگذرد)، ولی اگر فدرالیسم بلافاصله قابل اجرا نبود انتظار میرود که به طور کامل در قانون اساسی به عنوان دستاورد تحولخواهانه مردم ایران گنجانده شود. خود این داستان نه تنها تنش های بسیاری را بعد از رفتن ج.ا کم می کند بلکه در حال حاضر هم امید به رسیدن به چنین خواستی هم نیروها را فعال و متحد می کند.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |