بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

آذر   1387 ـ دسامبر 2008  ـ

نظر و توضيح

دربارۀ اقدامات ضد اسلامی در پوشش مخالفت با زبان عربی

آيت الله مرتضی مطهری

توضيح سکولاريسم نو: آنچه می خوانيد تراوشات فکری و قلمی يکی از بزرگان جنبش اسلامی ايران است که از دو لايه تشکيل شده، يکی ذکر اقداماتی که از زمان حملۀ نومسلمانان به ايران عليه آنها صورت گرفته و يکی هم قضاوت ها و نظرات شخص نويسده دربارۀ آن اقدامات. از نظر ما آنچه به شرح اقدامات ايرانيان آمده تا در صد بسيار بالائی درست و مورد تأييد است، اما موضع گيری نسبت به نظرات و قضاوت های نويسنده بستگی به آن دارد که مای خواننده کجا ايستاده ايم و برای وطنمان چگونه روزگاری آرزو می کنيم.

 

زبان و خط فارسی

اين‌ همه‌ سر و صدا و هياهو و غوغائي‌ كه‌ عليه‌ عرب‌ و حملۀ عرب‌ به‌ ايران‌ و تهمت‌ها و افتراءهائي‌ كه‌ بسته‌اند و مي‌بندند، راجع‌ به‌ عرب‌ نيست‌؛ راجع‌ به‌ اسلام‌ است‌. اينها قدرت‌ ندارند علناً به‌ اسلام‌ و قرآن‌ و رسول‌ خدا جسارت‌ كنند، در پوشش‌ عنوان‌ عرب‌ حمله‌ مي‌كنند.

فرهنگ‌ ادبيّات‌ ايران‌ در زمان‌ استعمار پهلوي‌، در قالب‌ حفظ‌ آثار ملّي‌، با برانداختن‌ لغات‌ عربي‌ در هالۀ لغات‌ خارجي‌ مستقيماً بر نابودي‌ روح‌ اسلام‌ ميكوشيد. اينك‌ نيز در همان‌ خطّ و مرز در تلاش‌ است‌.

زبان‌ پهلوي‌ و لغات‌ نامأنوس‌ را بر شيوۀ أحمد كسروي‌ كه‌ خود نيز از اين‌ زمره‌ بود، از لابلاي‌ لغات‌ و كتب‌ متروكه‌ بيرون‌ كشيده‌ و بجاي‌ الفاظ‌ شيرين‌ و روان‌ و مأنوس‌ عربي‌ كه‌ فعلاً در زبان‌ فارسي‌ جاي‌ گرفته‌ و ملاحت‌ عجيبي‌ بدان‌ بخشيده‌ است‌ ميگذارند.

در زمان‌ رضاخان‌ و پسرش‌ محمّد رضا پهلوي‌، در دربار، انجمن‌ و مؤسّسه‌اي‌ بود براي‌ اين‌ امور كه‌ با وزارت‌ معارف‌ و فرهنگ‌ رابطه‌ داشت‌؛ و براي‌ از بين‌ بردن‌ لغات‌ عربي‌ و فرهنگ‌ اسلام‌ نهايت‌ سعي‌ و كوشش‌ را داشتند. و در ادارۀ فرهنگستاني‌ كه‌ پشت‌ مدرسۀ سپهسالار بود، براي‌ اين‌ موضوع‌ مال‌هاي‌ ملّت‌ بيچاره‌ را مي‌خوردند و مي‌بردند. نام‌ مسجد را دمرگاه‌، و قبرستان‌ را گورستان‌، و اجتماع‌ را گردهمائي‌، و جمعه‌ را آدينه‌، و وسائل‌ ارتباط‌ جمعي‌ را رسانه‌هاي‌ گروهي‌، و خصوصاً و مخصوصاً را ويژه‌، و جمع‌ و تفريق‌ و ضرب‌ و تقسيم‌ را افزايش‌ و كاهش‌ و زدن‌ و بخش‌، نهادند؛ و همچنين‌ سائر اصطلاحات‌ رياضي‌ را، بطوريكه‌ بعضي‌ اوقات‌ خود معلّمان‌ گيج‌ مي‌شدند و در اداي‌ مقصود فرو مي‌ماندند. اينها همه‌ براي‌ دور كردن‌ مردم‌ از لغات‌ قرآن‌ است‌. براي‌ قطع‌ رابطه‌ و بريدن‌ با نهج‌ البلاغه‌ است‌. براي‌ عدم‌ آشنائي‌ مردم‌ به‌ جمعه‌ و جماعت‌ است‌. براي‌ بي‌خبر داشتن‌ ايشان‌ از اين‌ معارف‌ اصيل‌ است‌.

برداشتن‌ «طاء» از كلمات‌ و بجاي‌ آن‌ «تاء» نهادن‌، مانند تبديل‌ كتابت‌ لفظ‌ طهران‌ به‌ تهران‌ روي‌ همين‌ زمينه‌ است‌؛ و همچنين‌ دربارۀ سائر حروف‌ عربي‌ مثل‌ ظ‌ و ص‌ و ض‌ و ع‌ و غ‌ و ث‌ و...

اگر تدريس‌ زبان‌ عربي‌ از دوران‌ طفوليّت‌ با كمال‌ آساني‌ و سادگي‌، جزءِ برنامۀ اطفال‌ باشد و همينطور بتدريج‌ پيش‌ آيد، در دوران‌ دانشگاه‌ جوانان‌ ما بخوبي‌ از عهدۀ خواندن‌ و نوشتن‌ و تكلّم‌ آن‌ بر مي‌آيند؛ و مراجعه‌ به‌ فرهنگ‌ عظيم‌ تاريخ‌ و حديث‌ و فقه‌ و تفسير مي‌نمايند و سرشار از عرفان‌ ميگردند.

امّا بر عكس‌ زبان‌ عربي‌ را در دوره‌هاي‌ بالا قرارداده‌اند، آنهم‌ با اسلوبي‌ غير صحيح‌ و مشكل‌ كه‌ نه‌ معلّم‌ مي‌فهمد نه‌ شاگرد. بالاخصّ ميخواهند شاگردان‌ را خسته‌ و زده‌ كنند. آنوقت‌ براي‌ رياضيّات‌ از جبر و حساب‌ استدلالي‌ و فيزيك‌ و شيمي‌ در نمرۀ امتحاني‌ ضريب‌ ميگذارند؛ و براي‌ عربي‌ نه‌ تنها ضريب‌ نمي‌گذارند، آنقدر آنرا بدون‌ اهمّيّت‌ و در درجۀ پست‌ ميگذارند كه‌ وجود و عدمش‌ مساوي‌ مي‌باشد.

بالنّتيجه‌ جوان‌ دانشگاهي‌ كه‌ قرآن‌ نمي‌تواند بخواند بجاي‌ خود، اصلاً نوشتن‌ را بلد نيست‌؛ و در نامه‌ براي‌ پدرش‌ از آمريكا مي‌نويسد: من‌ طَب كرده‌ام‌(تب‌).

روابط‌ جوانان‌ را از علم‌ و قرآن‌ بريدند؛ و در سنّ كودكي‌ براي‌ تحصيل‌ به‌ خارج‌، يعني‌ كشور كفر فرستادند. طفلي‌ كه‌ هنوز بايد در دامان‌ مادر پرورش‌ يابد، و سخن‌ گفتن‌ به‌ پارسي‌ و مخارج‌ و لهجۀ حروف‌ آنرا خوب‌ ياد نگرفته‌ است‌، به‌ او زبان‌ انگليسي‌ ياد دادند؛ و بدين‌ كار غلط‌ مباهات‌ هم‌ مينمودند.

يكروز جواني‌ زيبا در مسجد قائم‌ بنزد من‌ آمد و از مسائل‌ نماز و وضوء و غسل‌ و تيمّم‌ مي‌خواست‌ بپرسد. اين‌ جوان‌ حرف‌ زدن‌ را بلد نبود، و مثل‌ خارجي هائي‌ كه‌ بخواهند فارسي‌ سخن‌ گويند، شُل‌ و بي‌مزه‌ حرف‌ مي‌زد.مي گفت‌: من‌ دكتر شده‌ام‌؛ از كودكي‌ مرا به‌ خارج‌ فرستاده‌اند، حالا برگشته‌ام‌. در اسلام‌ تحقيقات‌ كرده‌ام‌ و آنرا دين‌ صحيح‌ دانسته‌ام‌، و اينك‌ ميخواهم‌ مسائل‌ خود را ياد بگيرم‌.
خوب‌ توجّه‌ داريد مطلب‌ از چه‌ قرار است‌؟!

فردوسي گرايي

اينهمه‌ سر و صدا براي‌ عظمت‌ فردوسي‌، و جشنواره‌ و هزاره‌ و ساختن‌ مقبره‌، و دعوت‌ خارجيان‌ از تمام‌ كشورها براي‌ احياءِ شاهنامه‌، و تجليل‌ و تكريم‌ از اين‌ مرد خاسر زيان‌ بردۀ تهيدست‌ براي‌ چيست‌؟!

براي‌ آنست‌ كه‌ در برابر لغت‌ قرآن‌ و زبان‌ عرب‌ كه‌ زبان‌ اسلام‌ و زبان‌ رسول‌ الله‌ است‌، سي‌سال‌ عمر خود را به‌ عشق‌ دينارهاي‌ سلطان‌ محمود غزنوي‌ به‌ باد داده‌ و شاهنامۀ افسانه‌اي‌ را گرد آورده‌ است‌.

نزول‌ سورۀ تكاثر، براي‌ از بين‌ بردن‌ افتخار به‌ موهومات‌ ملّي‌گرائي‌ است‌. قرآن‌ فاتحۀ مباهات‌ و فخريّۀ به‌ استخوانهاي‌ پوسيدۀ نياكان‌ را خوانده‌ است‌؛ و با نزول‌ سورۀ أَلْهَيٰكُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّي‌' زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ديگر كدام‌ مرد عاقلي‌ است‌ كه‌ به‌ اوهام‌ و موهومات‌ بگرود، و به‌ نام‌ و اعتبار پدران‌ مرده‌ و عظام‌ پوسيدۀ آنها در ميان‌ قبرها خوشدل‌ گردد؟ او با گامهاي‌ قويم‌ خويشتن‌ خود در راه‌ افتخار و شرف‌ ميكوشد.

تبليغات‌ براي‌ فردوسي‌ و شاهنامه‌، تبليغات‌ عليه‌ اسلام‌ است.‌

فردوسي‌ با شاهنامۀ افسانه‌اي‌ خود كه‌ كتاب‌ شعر (يعني‌ تخيّلات‌ و پندارهاي‌ شاعرانه‌) است‌ خواست‌ باطلي‌ را در مقابل‌ قرآن‌ عَلم‌ كند؛ و موهومي‌ را در برابر يقين‌ بر سر پا دارد. خداوند وي‌ را به‌ جزاي‌ خودش‌ در دنيا رسانيد، و از عاقبتش‌ در آخرت‌ خبر نداريم‌. خودش‌ مي‌گويد:

بسي‌ رنج‌ بردم‌ در اين‌ سال‌ سي

عجم‌ زنده‌ كردم‌ بدين‌ پارسي‌
چو از دست‌ دادند گنج‌ مرا

نبد حاصلي‌ دسترنج‌ مرا

ما در زمان‌ خود هر كس‌ را ديديم‌ كه‌ خواست‌ عجم‌ را در برابر اسلام‌ عَلم‌ كند، و لغت‌ پارسي‌ را در برابر قرآن‌ بنهد، با ذلّت‌ و مسكنتي‌ عجيب‌ جان‌ داده‌ است‌. فَاعْتَبِرُوا يَـٰٓأُولِي‌ الابْصَـٰرِ.

كلامي از علي دشتي

درست‌ بخاطر دارم‌ در حدود سي‌ سال‌ قبل‌ مجلّه‌اي‌ از مجلاّت‌ «راهنماي‌ كتاب‌» مطالعه‌ مينمودم‌ كه‌ در آن‌ مقاله‌اي‌ از علي‌ دشتي‌ راجع‌ به‌ فردوسي‌ و مقام‌ و منزلت‌ او نوشته‌ بود. در اين‌ مقاله‌ اين‌ مرد با شيطنت‌ مرموزي‌ دشمني‌ خود را با اسلام‌ نشان‌ ميداد.

اين‌ مقاله‌ دربارۀ فردوسي‌ و شاهنامه‌ بود. و بدين‌ قسم‌ مطلب‌ را برداشت‌كرده‌ بود كه‌ ملخصش‌ را ذكر مي كنيم‌:

«بسياري‌ از افراد دربارۀ فردوسي‌ و تدوين‌ شاهنامه‌ سخن‌ گفته‌اند، وليكن‌ من‌ مي‌خواهم‌ در اينجا پرده‌اي‌ را از اين‌ امر براي‌ دانشجويان‌ و اهل‌ اطّلاع‌ بردارم‌. اين‌ مطلب‌ ساليان‌ دراز است‌ كه‌ در ذهن‌ من‌ خلجان‌ دارد، ولي‌ بواسطۀ موانعي‌ نمي‌توانستم‌ ابراز كنم‌؛ و اينك‌ موقع‌ آن‌ رسيده‌ كه‌ آنرا به‌ جوانان‌ و محصّلين‌ و ارباب‌ فضل‌ تقديم‌ دارم‌. و آن‌ نكته‌ اينست‌ كه‌: كشور ايران‌ در ازمنۀ متماديه‌ مورد حملات‌ و هجوم اقوام‌ اجنبي‌ قرار گرفته‌، و ثروت‌ و آباداني‌ و كتابخانه‌ و تمام‌ آثار ملّي‌ آن‌ بباد رفته‌ است‌، همچون‌ فتنۀ مغولان‌ و غيرهم‌؛ ولي‌ هيچيك‌ از اين‌ حملات‌ مانند حملۀ عرب‌ زيانبخش‌ نبود. زيرا آن‌ حملات‌ فقط‌ منوط‌ به‌ امور نظامي‌ بوده‌ و تخريب‌ و غارت‌ و فسادي‌ را كه‌ در پي‌ داشته‌ است‌ پس‌ از مدّتي‌ ترميم‌، و مبدّل‌ به‌ صلاح‌ و آباداني‌ گرديده‌ است‌. امّا حملۀ عرب‌ توأم‌ با خوي‌ تفاخرجوئي‌، و ديانت‌ و تعليم‌ و تربيت‌ آنها بوده‌؛ و لذا در نفوس‌ مردم‌ جاي‌ گرفته‌ و ريشه‌ دوانيده‌ بود. و معلوم‌ است‌ كه‌ با اصلاح‌ و آباداني‌ خارجي‌ نميتوان‌ نفوس‌ و قلوب‌ را اصلاح‌ نمود. اين‌ ببود تا فردوسي‌ با تدوين‌ شاهنامۀ خود در مقابل‌ عرب‌، نشان‌ داد كه‌ اصالت‌ و ملّيّت‌ ايراني‌ است‌ كه‌ مي‌تواند در برابر آنها بايستد. او با احياي‌ زبان‌ پارسي‌، و اين‌ كتاب‌ نفيس‌ خود از آثار نياكان‌ و ملّيّت‌ آنها پرده‌ برداشت‌ و ايران‌ و ايراني‌ را زنده‌ و جاويد كرد. از اينجهت‌ است‌ كه‌ خدمت‌ فردوسي‌ بر اين‌ آب‌ و خاك‌ از همه‌ بيشتر و شايان‌ تقدير و تحسيني‌ است‌ كه‌ احدي‌ از شعراي‌ ما بدين‌ مقدار و پايه‌ نرسيده‌اند». (اين‌ بود ملخّص‌ بيانات‌ ايشان‌ در آن‌ مجلّه‌).

حقير در بعضي‌ از رساله‌هاي‌ دكتر علي‌ أكبر شهابي‌ خواندم‌ كه‌: كتاب‌ «بيست‌ و سه‌ سال‌» كه‌ عليه‌ رسول‌ خدا و اسلام‌ و قرآن‌ با تهمت‌ها و دروغها و شيّادي ها و حقّه‌ بازي ها و كَتم‌ حقائق‌ و افترائات‌ تأليف‌ شده‌، و بدون‌ نام‌ و امضاي‌ مؤلّف‌ در زمان‌ طاغوت‌ منتشر شده‌ بود، نويسندۀ آن‌ علي‌ دشتي‌، با همكاري‌ بعضي‌ از ماركسيست‌هاي‌ بين‌المللي‌ مي‌باشد.

استعمار، جهاد اسلام‌ را همچون‌ حملۀ إسكندر و مغول‌ ارائه‌ ميدهد. اينها دشمنان‌ خود فروختۀ اسلامند كه‌ از قديم‌الايّام‌ مُهر رقّيّت‌ و بندگي‌ كفر را بر پيشاني‌ خود زده‌، و عمري‌ را عليه‌ اسلام‌ و قرآن‌ و شرف‌ و ملّيّت‌ در برابر بهاي‌ بخس‌ ورق‌هاي‌ دنيوي‌ گذرانده‌، و هويّت‌ و پرونده‌شان‌ براي‌ مردم‌ بيدار جاي‌ شبهه‌ نيست‌.

آخر كدام‌ دشمن‌ ناجوانمردي‌ است‌ كه‌ نهضت‌ اسلام‌ را در رديف‌ حملۀ اسكندر و مغول‌ قرار دهد؟! ايرانيان‌ فكور و اصيل‌ با آغوش‌ باز اسلام‌ را پذيرفتند، و با تدبّر و تفكّر در طول‌ دو قرن‌ به‌ تدريج‌ بدون‌ هيچ‌ عمل‌ جابرانه‌اي‌ اسلام‌ آوردند. و تا زماني‌ كه‌ به‌ دين‌ زردشت‌ بودند، در پناه‌ اسلام‌ بودند و اسلام‌ با آنها معاملۀ اهل‌ كتاب‌ مينمود. از آنها در عوض‌ خمس‌ و زكوة‌، جزيه‌ ميگرفت‌ و آنان‌ را در امور عبادي‌ خود آزاد مي‌گذارد. آتشكده‌هاي‌ آنان‌ تا قرن‌ سوّم‌ و چهارم‌ روشن‌ بود. چون‌ اهل‌ كتاب‌ بودند، بدون‌ هيچ‌ ناراحتي‌ در پناه‌ امن‌ و امان‌ اسلام‌ جان‌ و مال‌ و عِرض‌ و ناموسشان‌ محفوظ‌ بود.

إدوارد بُرون‌ در مواضعي‌ از كتاب‌ خود اقرار ميكند كه‌: ايرانيان‌ اسلام‌ را به‌ رغبت‌ پذيرفتند. او ميگويد:
چه‌ بسا تصوّر كنند، جنگجويان‌ اسلام‌ اقوام‌ و ممالك‌ مفتوحه‌ را در انتخاب‌ يكي‌ از دو راه‌ مخيّر ميساختند: اوّل‌ قرآن‌، دوّم‌ شمشير. ولي‌ اين‌ تصوّر صحيح‌ نيست‌؛ زيرا گبر و ترسا و يهود اجازه‌ داشتند آئين‌ خود را نگهدارند، و فقط‌ مجبور به‌ دادن‌ جزيه‌ بودند. و اين‌ ترتيب‌ كاملاً عادلانه‌ بود؛ زيرا اتباع‌ غير مُسلم‌ خلفا از شركت‌ در غزوات‌ و دادن‌ خمس‌ و زكوة‌ كه‌ بر امّت‌ پيامبر فرض‌ بود معافيّت‌ داشتند.

ايرانيان‌ مي‌ديدند كه‌ سربازان‌ اسلام‌ مردمي‌ صادق‌ و امين‌، و از روي‌ هدف هاي‌ روشن‌ و ايمان‌ و اعتقاد كاملشان‌ به‌ رسالت‌ تاريخي‌شان‌، و اطمينان‌ كامل‌ به‌ صحّت‌ هدف‌ و مأموريّت‌، اعمّ از اينكه‌ بكشند يا كشته‌ شوند، و اعتقاد عميقشان‌ به‌ خداوند واحد و روز جزا جنگ‌ مي‌كنند. فداكاري ها و جانبازي ها، و گفتگوها و سخناني‌ كه‌ از آنان‌ در آن‌ اوقات‌ باقيمانده‌ و در تواريخ‌ مضبوط‌ است‌، نشان‌ مي دهد كه‌: ايمان‌ آنها به‌ خدا و قيامت‌ و صدق‌ رسالت‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌، و ايمان‌ به‌ مأموريّت‌ و رسالتشان‌ در حدّ اعلا بوده‌ است‌. آنان‌ معتقد بودند كه‌ جز خداوند واحد را نبايد پرستش‌ كرد، و هر ملّتي‌ را كه‌ به‌ هر شكل‌ و صورت‌ غير خداوند يگانه‌ را عبادت‌ ميكنند بايد نجات‌ داد؛ و اين‌ جهادشان‌ براي‌ نجات‌ و رهائي‌ ايرانيان‌ در بند بستۀ خرافات‌ و اباطيل‌ است‌. به‌ علاوه‌ براي‌ خودشان‌ رسالتي‌ را قائل‌ بودند كه‌ عدل‌ را برقرار كنند، و طبقات‌ مظلوم‌ را از چنگ‌ ستمگران‌ رها سازند. سخناني‌ كه‌ در مواقع‌ مختلف‌ در مقام‌ تشريح‌ هدف هاي‌ خود بيان‌ كرده‌اند، نشان‌ ميدهد كه‌: صد در صد آگاهانه‌ و خبيرانه‌ قدم‌ برميداشته‌اند، و هدف‌ مشخّص‌ و معيّني‌ داشته‌اند؛ و به‌ تمام‌ معني‌الكلمه‌ نهضت‌ عظيم‌ و انقلاب ‌شكوهمندي‌ را رهبري‌ مينموده‌اند. اينها را ايرانيان‌ مي‌ديدند و مي‌شنيدند، و فريفته‌ و جان‌ باخته‌ مي‌شدند، و از طوع‌ و رغبت‌ ايمان‌ مي‌آوردند.

حالا شما ببينيد: در انتشار اين‌ شايعه‌ در كتابهاي‌ درسي‌ محصّلين‌ توسّط‌ همين‌ افراد معلوم‌الهويّه‌ نظير دشتي‌ها و دكترهائي‌ كه‌ در دانشسرا و تربيت‌ معلّم‌ تدريس‌ مي‌كردند، و همگي‌ صداي‌ گلويشان‌ از حلقوم‌ استعمار بلند بود و همه‌ ميكوشيدند تا جهاد مقدّس‌ سربازان‌ اسلام‌ را همچون‌ حملۀ چنگيز و هلاگو و افاغنه‌ و إسكندر قرار دهند، چقدر بي‌انصافي‌ و بي‌شرفي‌ كرده‌اند؟!

بالجمله‌ روح‌ ضدّ عربي‌ مدّتي‌ است‌ در مدارس‌ ما به‌ شاگردان‌ تحميل‌ مي‌شود (از برداشتن‌ لغات‌ شيرين‌ و مليح‌ عربي‌ و گذاردن‌ الفاظ‌ غير مأنوس‌ فارسي‌، مانند نوشتجات‌ كسروي‌) و اين‌ خطّ مشي‌ درست‌ در راه‌ و هدف‌ استعمار است‌.

ابراهيم‌ پورداود كه‌ به‌ قول‌ مرحوم‌ قزويني‌ با عرب‌ و هرچه‌ از ناحيۀ عرب‌ است‌ دشمن‌ است‌، دكتر محمّد معين‌ را تحت‌ تأثير خود قرار داده‌، تا براي‌ احياي‌ آئين‌ و آداب‌ زردشتي‌ و سنن‌ جاهلي‌ آن‌ كتاب‌ بنويسد و لغات‌ مَزْديسْنا را در ادبيّات‌ فارسي‌ شرح‌ دهد؛ و منظور، انديشۀ مزديسنائي‌ در ادب‌ فارسي‌ است‌. ولي‌ هدف‌ اصلي‌ كتاب‌ را آقاي‌ إبراهيم‌ پورداود كه‌ استاد راهنماي‌ ايشان‌ بوده‌، و در آن‌ وقت‌ دكتر معين‌ تحت‌ نفوذ شديد ايشان‌ بوده‌اند، در مقدّمۀ كتاب بيان‌ كرده‌ است‌. و آن‌ اينكه‌: روح‌ ايراني‌ در طول‌ تاريخ‌ چند هزار سالۀ خود حتّي‌ در دورۀ اسلام‌، همان‌ روح‌ مزديسنائي‌ است‌؛ و هيچ‌ عاملي‌ نتوانسته‌ است‌ اين‌ روح‌ را تحت‌ تأثير نفوذ خود قرار دهد. برعكس‌، اين‌ روح‌ آنرا تحت‌ تأثير و نفوذ خود قرار داده‌ است‌.

در اينجا مي‌بينيم‌ سخن‌ از اسلام‌ و محمّد و قرآن‌ نيست‌، سخن‌ از فاتحين‌ عرب‌ است‌. و منظور و مقصود شبهه‌دار كردن‌ اذهان‌ جوانان‌ ساده‌لوح‌، و خراب‌ كردن‌ ايمان‌ و استواري‌ آنهاست‌. هدف‌ استعمار آنست كه‌ از راه‌ فرهنگ‌ و ادبيّات‌، سطح‌ علمي‌ قرآن‌ را در اذهان پائين‌ آورد.

منبع : كتاب نور ملكوت قران

برگرفته از سايت «مرگ اهريمن»:

http://ahriman-azadi.blogspot.com/2008/11/blog-post_26.html

نظر و توضيح:

با سلام. این مطلب از مرحوم مرتضی مطهری نیست بلکه از آیت الله حسینی طهرانی است که همان کتاب «نور ملکوت قرآن» را نوشته اند. ایشان دوست آقای مطهری بود و نظرات خاص و متحجری داشت البته هرگز جایگاه سیاسی و مقام نداشت و حدود 15  سال پیش در مشهد درگذشت. اگر دسترسی به گردانندگان سایت منبع خبر دارید این تصحیح را به آنها اطلاع دهید. شاد و سلامت باشید.

محمد جواد اکبرین

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630