بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

آذر   1387 ـ دسامبر 2008  ـ

 

گسست از سنت و سنتِ گسست

مراد همتي

بحث گسست يا پيوست بين سنت و مدرنيته از مباحث بسيار مهم فکري و فلسفي است که نزاع ها و جدل هاي بسياري را بين سنت گرايان و مدرنيست ها و همچنين ميان فلاسفه قاره يي عقل ناباور و فلاسفه خردگرا دامن زده است. سنت گرايان علاوه بر انتقادي که بر علوم و معارف و دوره و زمانه مدرن دارند، آنچه از علوم و معارف جديد را هم که درست مي پندارند، چيزي جز افزايش کمي معرفت نمي دانند. از نظر آنان علوم و معارف جديد چيزي جز افزايش کمي معرفت نيست و کيفيت و هندسۀ معرفت، يا به تعبير ديگر «پارادايم علمي و معرفتي» تغيير نمي کند. از نظر سنت گرايان وحي و الهام و شهود، علوم بي واسطه و يقيني هستند که برتر از عقل خطاپذير بشر و دستاوردهاي آن است. علوم و معارف جديد تا جايي درست است و پذيرش دارد که با سنت ديني و فکري سنت گرايان منطبق باشد.

براي اولين بار در تاريخ با يک رويداد بزرگ تاريخي چون رنسانس و روشنگري انسان توانست از سنت ها و اتوريته ها خود را آزاد کند و به جاي مرجعيت آنها، بر خرد خودبنياد و انتقادي خود تکيه کند. عقل مدرن از يک گسست و رويداد تاريخي و هستي شناختي، يعني رنسانس و روشنگري آغاز مي شود؛ گسست از طبيعت محوري ارسطويي و وحي محوري قرون وسطي. خودبنيادي مدرنيته همان خودبنيادي عقل مدرن است که همراه با آن مرجعيت هاي سنتي- بيروني فرو ريختند و پارادايم خرد خودبنياد جايگزين آنها شد تا انسان از حقارت و تابعيت مرجعيت ها و اتوريته رها شود و براي اولين بار بتواند روي پاي خود بايستد و جرات انديشيدن بيابد. سنت گرايان و خردستيزان نظريات محافظه کارانه خود را در قالب دفاع از وحي و دين و سنت و اتوريته و مرجعيت و در مخالفت با عقلانيت و روشنگري، به طرق مختلف ابراز داشته اند. نظريات فلاسفه قاره يي نظير شوپنهاور، نيچه، هايدگر، ديلتاي، گادامر و... که خردستيز يا حداقل خردگريز هستند و براي عقل و فاهمه اعتباري قائل نيستند، بهانه يي به دست سنت گرايان داده است، تا در دفاع از سنت و در پيوست با آن، هم گسست هاي پارادايمي را منکر شوند، و هم بر طبل عقل ستيزي بکوبند و اعتبار علم و عينيت و عقلانيت را زير سوال ببرند و هم از اعتبار و مرجعيت سنت دفاع کنند. نيچه و هايدگر که اصلاً براي عقل و منطق اعتباري قائل نيستند. نيچه متاثر از شوپنهاور بر اين عقيده است که تنها نزاع و کشمکش دائمي يا اراده معطوف به قدرت که خودي را به همه چيز تحميل مي کند، حقيقت دارد و چيزي به نام حقيقت عيني اصلاً وجود ندارد. از نظر فلاسفه تاريخ گرا و هرمنوتيک باور نظير هيرش و ديلتاي و گادامر فهم و تفسير نه تنها امري تاريخي و وابسته به شرايط است و مبتني بر سنت فکري مفسر و وضع علوم در دوران او است، بلکه علوم و معارف و فهم و تفسير يک فرآيند تاريخي است که به طور نسبي درست يا نادرست است. به قول گادامر «يگانه تفسير صحيح» «گمان باطلي است».1

فلاسفه هرمنوتيکي تاريخ گرا معتقدند که حال توسط گذشته مشروط و محدود مي شود. لذا نقد سنت ضرورتاً بيانگر گسستي کامل با سنت نيست. «نقد سنت مي تواند در عين حال شکلي از برقراري پيوند با آن باشد، راهي براي نشان دادن حقيقت سنت از طريق افشاي ماهيت دروغين آنچه عصر حاضر به خطا «سنتي» مي داند.»2

از نظر اين فلاسفه آدمي در تخته بند سنت است و با سنت پيوندي عميق و ناگسستني دارد. «آدمي در گسست کامل از سنت به قصد تفکر مجدد درباره آن، از آزادي کامل برخوردار نيست. تحليل هرمنوتيکي بر پيوند عميق تفکر با سنت تاکيد مي گذارد. محدوديت هايي که سنت بر تفکر تحميل مي کند، مانع از آن مي شود که تفکر از سنت به منزله سنت به طور کامل آگاه شود.» 3

از آنجايي که از اين سخنان بوي جبريت و نسبيت فکري و فرهنگي به مشام مي رسد، گادامر تاکيد مي کند؛ «به واقع لزومي ندارد که آدمي مشروط شدن فرهنگي را با پذيرش کورکورانه معيارها و ارزش هاي عصر يا دوره يي خاص اشتباه گيرد.»4

اما اين تاکيد او با واقعيت انديشه او و نتايج عقايدش سازگار نيست. زيرا سنت از ديدگاه او هم مرجعيت دارد و هم وضعيتي وجودي است که ما را احاطه کرده است. از ديدگاه گادامر ما نمي توانيم گذشته را چون امر واقعي که در برابر ماست بشناسيم. همانطور که از ديدگاه هايدگر فاهمه و ادراک حقيقت عدم را در نمي يابد و براي شناخت عدم بايد فاهمه و ادراک را ترک کرد و با شهود قلبي عدم را دريافت. زيرا عدم محصول و مخلوق فاهمه نيست بلکه فاهمه و ادراک مخلوق و محصول عدم است، از نظر گادامر نيز «سنت چيزي در برابر ما نيست بلکه چيزي است که ما در آن قرار مي گيريم و از طريق آن وجود داريم؛ زيرا بخش اعظم آن چنان شفاف است که براي ما نامرئي است. به همان اندازه که آب براي ماهي نامرئي است.»5

گادامر با تاکيد بر اتوريته ها و پيش داوري هايي که از سنت اخذ شده اند، تنها به توصيف نمي پردازد بلکه آنها را بهانه قرار مي دهد تا از سنت دفاع کند و امر توصيفي را به امر تجويزي تبديل کند. او با توسل به اتوريته و پيش داوري و نقش آنها در معرفت به مخالفت با روشنگري و عقلانيت کانتي مي پردازد. گادامر با مرجعيت قائل شدن براي سنت حتي براي عقل اين اعتبار را قائل نيست که بتواند سنت هاي خرافي و نادرست را از سنت هاي درست تشخيص بدهد. او براي پيش داوري ها و اتوريته هاي برخاسته از سنت مرجعيتي مافوق عقل قائل است. «به گمان گادامر، اما استناد به اتوريته به معناي رها کردن عقل نيست و خود گونه يي داوري عقلي است. استناد من به اتوريته ديگري يعني پذيرفتن اينکه داوري آن ديگري بر داوري من برتري دارد. و به گمان گادامر، اين استناد تناقضي با عقل ندارد و به راستي خود گونه يي رفتار عقلي است. با توجه به ويژگي محدود و تاريخي هستي انساني، اين اتوريته سنت است که بيش از هر چيز تعيين مي کند که ما چه بايد بکنيم و چگونه بايد زندگي کنيم.»6

ديلتاي و گادامر و فلاسفه يي که بينش تاريخي- هرمنوتيکي دارند نظر کانت و دکارت را راجع به عقل انتزاعي و غيرتاريخي مي دانند و مدعي اند که عقل ناب غيرتاريخي و بي طرف توهمي بيش نيست. از نظر گادامر عقل همراه با پيش داوري ها و پيش انگاشت هاي برخاسته از سنت است که به فهم و داوري مي پردازد. عقل و سنت نوعي تعامل و تاثيرپذيري متقابل دارند، تا تقابل و تناقض اما از نظر معرفت شناسان، علم نوين انديشه هاي انقلابي مطرح مي کند که از ديدگاه هاي سنتي کلاً گسسته است. «نفي مباني دانش مکانيک و جبريت مکانيک توسط ديدگاه هاي نسبيتي و کوانتومي يک گسست انقلابي محسوب مي شود. تاريخ معرفت شناسي علمي، تاريخ گسست هاي متوالي و شکست هاي خردستيزي است... کوپرنيک نظام زمين مرکزي را برانداخت. اما مرکز تازه عالم، يعني خورشيد، مدت زيادي در جايگاه مقدس خويش نپاييد. عالم از نظر جوردانوبرونو و گاليله اصلاً مرکز نداشت، يعني نقطه مرجع ثابتي نداشت.»7

تاريخ علم و معرفت شناسي علمي، تاريخ بحران و ابطال و رد و شکست پارادايم ها و نظريه هاي غيرعلمي و غيرعقلاني و ايجاد يا پذيرش موقت پارادايم يا نظريه جديدي است که مرجعيت پارادايم قبلي را از بين برده است. در معرفت شناسي علمي هيچ کوششي نمي شود تا نظريه اثبات و ابقا شود، بلکه تلاش مي شود تا با آزمون نظريه، آن را ابطال و رد کنند. «تغييرات عظيم در تصوير علمي جهان و نقاط عطف در تاريخ علم هيچ گاه اهميت خود را از دست نمي دهد و فاصله دو مرحله متوالي در علم هيچ گاه کمتر نمي شود، زيرا گسست، تناقض مندي و «ديوانه کنندگي» جهش به مرتبه يي عالي تر، همواره حيرت انگيز است.»8

دانشمندان بزرگي چون اينشتين که خود با ويژگي هاي روش و نظريه هاي علمي نظير نظريه، آزمون، گسست، بحران و ابطال نظريه ها در عمل درگير بودند، در عين تاريخي دانستن معرفت، هيچ گاه مرجعيتي در اين مدت و حتي بديهيات قائل نبودند و احتمال مي دادند که آفرينش هاي علمي و آزمون نظريه در مقام داوري، چه بسا به نفي و نقض بديهيات عرف عامه منجر شود. «آنچه مرسوم و عادي است «بديهي» مي نمايد و وظيفه علم از ديدگاه اينشتين آفرينش مفهوم هايي است نوين که شايد با طرح ها و مشاهده هاي منطقي «بديهي» مغايرت داشته باشند اما با آزمايش هاي دقيق تر و الگوهاي منطقي دقيق موافقت دارند و مسلم تر و منظم ترند.»9

شايد بتوان گفت تمامي معرفت شناساني که با معرفت شناسي و روش شناسي علمي سروکار دارند بر اين باورند که براي عقلانيت علمي لحظات کشف، لحظات گسست هاي اساسي است، گاستون باشلار (1962-1884) از جمله معرفت شناساني است که آراي پيوسته باوران را رد و بر گسست هاي علمي و معرفت شناختي تاکيد مي کند. کتاب «فلسفه نه» او شرح و بسط اين تکثر و انفصال و گسست است. به نظر او «انفصال جنبه يي اساسي از رشد معرفت علمي است، يعني تجارب نو ما را بر «نه» گفتن به نظريه هاي کهن توانا مي کنند، ممکن است لازم باشد مفاهيم يا اصولي را که بنيادي مي دانسته ايم تغيير دهيم، ذهن اصيل علمي ذهني گشوده است.»10

از نظر او «علم موقعيتي است که هيچ سودي نمي برد اگر آن را به غلط دنباله چيزي چون کيمياگري بدانيم. حال آنکه آنچه مطرح است، استمرار و پيوستگي نيست. بلکه رويارويي ديالکتيکي عيني مقابله جدل آميز روشن و صريحي است. زيرا هيچ چيز، مطلقاً هيچ چيز، ما را مجاز نمي دارد که پيوستگي ميان استحاله پذيري هاي کيمياگرانه و تبديل هسته يي را مشروع و بر حق بدانيم.»11

باشلار با تاکيد بر گسست هاي معرفت شناختي مي گويد؛ «علم چه در نيازي (که) به کمال يابي دارد و چه در اصول و مبادي اش با راي جاري مطلقاً مخالفت مي ورزد و اگر اتفاقاً در روزي خاص راي جاري را موجه بداند به دلايلي غير از دلايلي توجيه کننده آن راي جاري است به قسمي که راي جاري همواره حقاً تقصيرکار شناخته مي شود. راي جاري درست نمي انديشد... بر پايه راي جاري نمي توان هيچ چيز بنا کرد نخست بايد آن را ويران ساخت راي جاري نخستين مانعي است که بايد از آن گذشت.»12

گاستون باشلار کشف نظريه جديد را همچون ديگر معرفت شناسان گسست از نظريه هاي قبلي مي داند و اگر چنين گسست و رد و حذفي نباشد کشف و نظريه جديد چه معنايي دارد. گسست هاي معرفت شناختي نشان مي دهد برخلاف پيوسته باوران ذهن انسان چون دلوي نيست که فقط انباشت معلومات کند و کميت معرفت خود را افزايش دهد. با هر کشف جديد تنها کميت دانش ما تغيير نمي کند و فقط بر کميت علم ما افزوده نمي شود بلکه با هر کشف جديد هندسه معرفت يعني کيفيت معارف ما تغيير مي کند و دانش هاي قبلي ما به چالش کشيده مي شوند. به قول گاستون باشلار «تاريخ علوم تاريخ شکست هاي خودگريزي است.»13

لذا از منظر خردگرايي تکامل يابنده و معرفت شناسي تکاملي مي توانيم در باب اشتباهات ذهني گذشته و باورهاي نادرست خود به تمام و کمال قضاوت کنيم و سنت ها و نظام هاي فکري و اعتقادات گذشته را در معرض سنجش و داوري قرار دهيم و با آزمودن آنها نظريه ها و باورهاي نادرست را حذف کنيم. گاستون باشلار از قول ادمون بوئر در باب گزارش هتلر و لوندون درباره مولکول هيدروژن که در سال 1627 منتشر شد نقل مي کند؛ «اين گزارش نشان ناپيوستگي و گسستي حقيقي در تاريخ شيمي است و از آن پس سريعاً پيشرفت هايي صورت گرفت.» آنگاه خود در نتيجه گيري مي گويد؛ «در اين لحظات نوآوري، کشف آنقدر نتايج عديده دارد که ناپيوستگي دانش را به وضوح تمام مي توان حس و لمس کرد. مولکول هيدروژن پس از گزارش هتلر و لوندون موجب کسب آگاهي اساسي سبب اصلاح بنياني دانش سرآغاز جديدي براي فلسفه علم شيمي شد.»14

باشلار از علوم مختلف و کشفيات علمي مثال هاي فراواني مبني بر ناپيوستگي و گسست هاي بنيادي معرفت شناختي مي آورد و بر تغييرات بنيادي و انقلابي علوم تاکيد مي کند؛ «در واقع دانش هاي مکانيک معاصر؛ مکانيک نسبي گرا و مکانيک کوانتومي و مکانيک موجي، علومي هستند که نيا و تباري ندارند. نوادگان مان در آينده يي بس دور بي گمان به دانش هاي اجدادمان در گذشته اعتنا و توجهي نخواهند داشت و آن علوم را همچون موزه يي از انديشه هاي بي اثر يا دست کم انديشه هايي که فقط به عنوان دستاويز اصلاح آموخته ها ارزش دارند، تلقي خواهند کرد. تاکنون اگر مجاز به کاربرد اين اصطلاح باشيم بمب اتم بخش عمده يي از تاريخ علوم را با خاک يکسان کرده است زيرا در ذهن کارشناس فيزيک هسته يي نشاني از مفاهيم اساسي اتم شناسي سنتي نمانده است و اينک بايد از ديدگاه پويايي انرژي هسته يي به هسته اتم نگريست و نه با چشم انداز هندسي تاليف و جفت وجور کردن مولفه هايش. چنين علمي در گذشته مانند ندارد و مثال خاصه روشني از گسست و ناپيوستگي تاريخي در تطور علوم مدرن است.»15

گاستون باشلار علاوه بر تاکيدات بسيار بر ناپيوستگي و گسست هاي کشفيات علمي بر برگشت ناپذير بودن پيشرفت علمي که از نظر او ثابت شده و ثابت شدني است نيز تاکيد مي کند؛ «پيشرفت، پويايي فرهنگ علمي است و تاريخ علوم بايد اين پويايي را تعريف کند. با داوري و ارزشگذاري و سد کردن هرگونه امکان بازگشت به مفاهيم نادرست تاريخ علوم نمي تواند بر اشتباهات گذشته اصرار ورزد... هيچ تاريخي چون تاريخ علوم برگشت ناپذير نيست. تاريخ علوم تاريخ شکست هاي خودگريزي است.»16

او علاوه بر برگشت ناپذيري تاريخي علوم بر تکاملي بودن علوم و برتري جهان علمي بر جهان غيرعلمي و گسست هاي متوالي تاکيد بسيار دارد؛ «جهان به گونه يي که در علم نمايانده شده است برتر از جهان ماقبل علم است. بين آگاهي ابتدايي و آگاهي علمي گسستي هست ولي در خود علم نيز گسست هايي وجود دارد.»17

پيوند علي و معلولي بين حوادث و رويدادها و حتي نظريه ها يعني تاثير افکار بر يکديگر در فرآيند تفکر به معني پيوند مفهومي و منطقي يا به تعبير ديگر پيوست با گذشته و تاييد و قبول مرجعيت و درستي نظريه هاي پيشين نيست. هرچند در موارد نادري موقتاً ممکن است نظريه گذشته اما به دلايلي غير از دلايل گذشتگان، تاييد شود اما گسترش علم مبتني بر رد و ابطال و حذف و ويران کردن نظريه ها و پارادايم ها و ساخته هاي پيشين معرفت و ساخت و ساز پارادايم ها و نظريه هاي جديدي است که از گذشته خود کاملاً گسسته است. پيوند علي به معني پيوند مفهومي نيست. دو نظريه نقيض مي توانند پيوند علي داشته باشند ولي در عين حال نيز گسست مفهومي داشته باشند. ديلتاي و گادامر و ساير متفکران قاره يي که داراي بينش هرمنوتيکي- تاريخي هستند اين مفهوم علي از فهم را که مربوط به فرآيندهاي فهم و تفکر است دال بر وحدت و پيوست نظري و مفهومي مي دانند و با اين خلط علت و دليل، گسست هاي مفهومي و منطقي و معرفت شناختي را رد مي کنند، در صورتي که پيوست آنان پيوست علي با گذشته است نه پيوست مفهومي و در ساحت نظريه پردازي. در ساحت نظريه پردازي هيچ دلبستگي و تعهدي نسبت به گذشته و نظريات ابرازشده گذشتگان وجود ندارد. از پيش نمي توان انديشه را مجبور، محدود، متعهد و محصور در گذشته کرد و واقعيت و حقيقت را فداي ذهنيات نامعقول گذشتگان کرد. پيوستگي علي رويدادهاي ذهني و حتي نظريه ها يعني فرآيند فهم غير از گسست هاي معرفت شناختي است. در گسست هاي معرفت شناختي ما با دليل و برهان و نظريه سروکار داريم نه با علت هاي پيدايش و ريشه هاي تاريخي آنها. سنت گرايان نيز با مستمسک قرار دادن پيوست هاي علي و خلط علت و دليل بر پيوست با گذشته و مرجعيت سنت ها تاکيد مي کنند. فيلسوفان پيوسته باور به گذشته و سنت ديني، علمي و... فلسفي گذشتگان نوعي دلبستگي نوستالژيک دارند. از تغيير و تحول و بحران و هر آنچه جديد است و آنان را از خواب امن و آرام سنت هاي منجمد جدا مي کند هراس دارند و اين هراس خود را در قالب پيوسته با سنت صورت بندي فلسفي مي کنند. بنابر خلط بين علت و دليل گمان نمي کنند ممکن است علتي يعني فکري، وضعي، نظريه يي موجب پيدايش نظريه ضد و نقيض علت پيدايش خود بشود. همه اين کوشش ها و توجيه ها در يافتن ريشه همه حقايق در سنت- گذشته مبني بر عليت پيشاعلمي است. امروز اين رابطه علي از نظر فيزيک کوانتوم نادرست است. در فيزيک کوانتوم نه پيوستگي و جبر علي مورد پذيرش است نه سنخيت علت و معلول، خصوصاً در علوم اجتماعي و انساني پيوستگي و سنخيت علت و معلول به وضوح نادرست است. اگر از علت واحد و مشابه، معلول واحد و مشابه به وجود مي آيد، چرا در شرايط اجتماعي و اقتصادي مشابه انسان ها راه ها، روش ها، نظريه ها و... ديدگاه هاي نامشابه دارند؟ اين مورد ساده نشان مي دهد جامعه از چفت وبست فرمول عليت ارسطويي و کانتي يعني جبر علي تبعيت و پيروي نمي کند. اگر هم جبر علي در کار باشد بيشتر مربوط به ضمير ناخودآگاه و ناهوشيار و ظهور آن در قالب احساسات رمانتيک و علايق و اميال و خواسته هاي ناآگاهانه است. حال چرا اين متفکران از گذشته- سنت و عمل ناهوشيار و احساسات ناخودآگاه دفاع مي کنند و اين همه با شعور آگاه و خرد و ضمير هوشيار و آزاد که کاشف قوانين و دنياهاي جديد و ساخت وسازهاي نو است مخالفت مي کنند، چيزي است که جز با حس نوستالژيک گذشته گرايي و کهنه پرستي و روح محافظه کاري و به طور کلي سنت گرايي قابل توجيه نيست. بسياري از باورها و اعتقادات ما سنتي و ناخودآگاه است. به جاي اينکه چون گادامر تقليد و تابعيت از آنها را تجويز کنيم لازم است که آنها را به شيوه عقلاني و با روش انتقادي به محک نقد بزنيم و خطاها و باورهاي نادرست را حذف کنيم و به آنها وضوح و شفافيت ببخشيم. توجه گادامر به سنت و مرجعيت و اتوريته در شناخت علاوه بر جبرانگاري موجب غفلت او از تابعيت کشف و شناخت از امر واقع مي شود. به همين سبب مقام آزمون علمي و مشاهده و تجربه به مثابه روش انتقادي حذف خطا در انديشه او جايي ندارد. برعکس آنچه کانون توجه اوست، تبعيت جبري از اتوريته و سنت و گذشته و دادن مقام برتر از عقل به سنت و اتوريته است. همين چشم داشتن به اتوريته و مرجعيت سنت و نفي و انکار امر واقع و دادن مقام برتر از عقل به سنت موجب شده است فهم و شناخت از ديدگاه او به امري صرفاً ذهني و نسبي تقليل يابد. در حالي که چشم داشتن به حقيقت و امر واقع موجب حذف خطاها و استقبال از آينده از پيش نامعلوم، ريسک پذيري، فرضيه هاي جديد و انقلاب هاي معرفت شناختي مي شود. عقيده به مرجعيت سنت و ابراز اين عقيده که داوري آن ديگري يعني اتوريته و سنت بر داوري عقل من (عقل جمعي عصر) برتري دارد، خردستيزي محض و پارادوکس سنت گرايي است. با عقل و استدلال داوري عقل را نفي کردن و اثبات برتري آن ديگر بر خرد من تناقض آشکار همه سنت گرايان و عقل ستيزان است. سنت گرايي و مرجعيت اتوريته ها نه تنها براي عقل جايگاهي قائل نيست بلکه بينش و روش انتقادي نيز در آن جايي ندارد. تنها شناخت عيني خردباورانه، انتقادپذير است. بدين معني که خطاها و نادرستي هاي مساله ها، چشمداشت ها، فرضيه ها و به تعبير گادامر پيش انگارها و پيش داوري ها از طريق آزمون نظريه به مثابه روش انتقادي، ابطال و حذف مي شود و با حذف خطاها فرضيه جديدتر با دلايل و منطق جديدتر جايگزين آن مي شود لذا فهم و تفسير، توجيه و تبعيت از اتوريته و سنت و مرجعيت نيست بلکه نقد آنها و از طريق اين نقادي يافتن پاسخ جديد به مساله يي است که مطرح شده است. به تعبير پوپر «رشد شناخت عبارت است از؛ پيشرفت از مسائل قديمي به طرف مسائل تازه به وسيله حدس ها و ابطال آن حدس ها.» 18

حال که مشخص شد سنت گرايان و فلاسفه يي نظير گادامر علت را با دليل خلط مي کنند و نمي توانند بين فرآيندهاي ذهني- که مي تواند از بسياري عوامل از جمله حتي از اسطوره ها نيز تاثير پذيرد- با محصولات و نتايج عيني شناخت تفاوت قائل شوند و با اين منطق بر پيوست با سنت و گذشته تاکيد مي کنند، درکي از سنت گسست ندارند. بد نيست با نظر کارل پوپر فيلسوف علم نيز که نقدي بر اين بدفهمي علت و دليل و ذهني گرايي است، آشنا شويم و ببينيم او نيز برخلاف ذهني گرايان و نسبي گرايان و پيوسته باوران بين علت و دليل يا فرآيندهاي ذهني با نتايج عيني تفاوت قائل مي شود و با وجود پذيرش تقدم مساله ها و نظريه ها يا چشمداشت ها بر مشاهده و تجربه، براي آزمون و تجربه نقش تعيين کننده تصحيح و حذف خطا و داوري قائل است و مساله ها و نظريه ها را نه تنها قابل نقد که قابل حذف مي داند و به مرگ آنها اعتقاد دارد و به اين ترتيب بر گسست هاي متوالي در معرفت تاکيد مي کند. بديهي است در اين مطلب به تمامي مباحث معرفت شناختي پوپر در کتاب هاي مختلف او نظير «منطق اکتشاف علمي»، «حدس ها و ابطال ها»، «جست وجوي ناتمام»، «زندگي سراسر حل مساله است» و... نخواهيم پرداخت و فقط اشاره يي کوتاه به کتاب «شناخت عيني» مي کنيم، آن هم مباحثي که به اين مطلب ارتباط دارد. از نظر پوپر؛«1- ما جايزالخطا هستيم و در معرض خطا قرار داريم ولي مي توانيم از اشتباهات خود چيز بياموزيم. 2- نمي توانيم نظريه هاي خود را به اثبات برسانيم ولي مي توانيم به صورت عقلي و استدلالي از آنها انتقاد کنيم و به صورت موقتي آنهايي را بپذيريم که بهتر در برابر انتقاد ما ايستادگي مي کنند و قدرت توضيحي بزرگ تر دارند.»19

پوپر در ادامه اين مطالب توضيح مي دهد که اگرچه ما نمي توانيم نظريه هاي خود را اثبات کنيم اما نبايد نااميد بود بلکه چون بسياري از نظريه ها و باورها و اعتقادات ما ناخودآگاه است بايد بکوشيم آنها را تحليل عقلاني کنيم و به محک نقد عقلي بزنيم و به باورهاي خود در همه زمينه ها وضوح و شفافيت ببخشيم. او چون پوزيتيويست ها و تجربه گرايان کلاسيک آغاز علم را از مشاهده و تجربه و وظيفه تجربه و مشاهده را تعميم و طبقه بندي نمي داند. بلکه او مساله يا چشمداشت يا نظريه را همچون گادامر مقدم بر تجربه و آزمون مي داند اما براي تجربه و آزمون مقام داوري و سنجش و نقادي قائل است و براي چشمداشت ها يا به تعبير گادامر پيش انگاشت ها و پيش داوري هاي مقام اتوريته و مرجعيت غير قابل خدشه قائل نيست و آنها را به وسيله آزمون قابل نقادي وابطال و حذف و رد مي داند. به اين ترتيب پوپر اولين قدم را در عينيت گرايي برمي دارد لذا مشاهده و تجربه دو مقام و دو نتيجه منطقي دارد؛ اولي مقام بررسي انتقادي و امتحان و نظريه است و دومي مقام و معيار عينيت و واقع گرايي علمي است که ما را از اتوريته ها و سنت هاي دست وپاگير و مرجعيت هاي نادرست رها مي کند. اين مسائل چيزهايي هستند که در تفکر گادامر جايي ندارند. گادامر به دليل باور به برتري آن ديگري بر عقل يعني باور به برتري اتوريته ها و سنت ها و مرجعيت ها بر عقل نه مقام نقادي براي عقل قائل است و نه واقع گرايي علمي و عينيت را داراي اعتبار مي داند. به همين سبب سر از نسبيت گرايي تاريخي درمي آورد. «ادعاي دانش به طور عيني «معتبر» متضمن موقفي در وراي تاريخ است که از آن موقف بتوان به خود تاريخ نگريست- و چنين موقفي براي انسان در دست نيست. انسان متناهي و تاريخي همواره از موقفي که در زمان و مکان دارد مي بيند و مي فهمد. به گفته گادامر انسان نمي تواند فوق نسبيت تاريخ بايستد و «دانش به طور عيني معتبر» کسب کند. چنين موقفي متضمن فرض قبلي يک دانش فلسفي مطلق است که فرضي نامعتبر است.»20

تناقض اين تفکر در اين است که از يک سو به نسبيت فهم معتقد است و اعتبار عقل و عينيت را تنزل مي دهد و از سوي ديگر مرجعيت سنت و اتوريته ها را مطلق و غير قابل خدشه و حتي فراتاريخي مي داند. خردستيزي از اين واضح تر کجا مي توان يافت؟ البته گادامر براي گريز از فهم دلبخواهي و ذوقي و سليقه يي فردي از متن مي گويد؛ بايد بافت و زمينه فهم را درنظر گرفت اما اين بافت و زمينه نمي تواند ما را از نسبيت گرايي و فهم دلبخواهي و شخصي و بي معيار نجات دهد. اعتبار يک فکر به ارزش صدق يا مصداق آن است. يک فکر برخلاف فهم دلبخواهي و ذوقي يا تصاوير ذهني نسبيت باوران وقتي به يک مصداق تعلق گيرد از طريق بحث انتقادي به حقيقت تقرب مي جويد و آزمون فکر يا نظريه معياري براي تصحيح آن و حذف خطاها مي شود. پوپر با تعابير خاص خود بين علت و دليل تفاوت قائل مي شود و بين دو مفهوم فکر يکي فرآيندهاي ذهني يعني علت ها و ديگري محصولات و نتايج منطقي فکر يعني نظريه ها و دلايل فرق مي گذارد. «يک نظريه در معناي عيني يا منطقي آن با حالات ذهني کساني که به آن باور دارند تفاوت دارد.

نظريه فکر و انديشه در معناي ذهني نيست. کلمه «فکر» در معناي ذهني خود توصيف کننده يک تجربه ذهني و عقلي يا يک فرآيند عقلي است ولي دو تجربه يا دو فرآيند عقلي هر چند ممکن است روابط عليتي با يکديگر داشته باشند، نمي توانند داراي پيوند منطقي با يکديگر باشند. بنابراين اگر من بگويم که بعضي از انديشه هاي بودا با انديشه هاي شوپنهاور توافق دارد يا با بعضي از انديشه هاي نيچه متناقض است در آن صورت درباره فرآيندهاي فکري اين مردمان يا درباره روابط طرفيني آنان سخن نگفته ام. ولي اگر بگويم که نيچه از بعضي از انديشه هاي شوپنهاور تاثير پذيرفته بود در اين صورت مقصود من آن است که بعضي از فرآيندهاي فکري نيچه به صورت علي از خواندن آثار شوپنهاور تاثير پذيرفته بوده است. بدين گونه ما عملاً دو کلمه متفاوت دراختيار داريم که يکي کلمه فرآيندهاي فکري است و ديگري محصولات فرآيندهاي فکري. در صورتي که اولي ممکن است در ارتباط هاي علي قرار گرفته باشد دومي در ارتباط هاي منطقي قرار دارد.»21

پوپر سپس در صفحات بعد هم تاثيرپذيري علي و فرآيندهاي تاريخي آن را بيان مي کند و هم تناقضات محصولات منطقي فرآيندهاي فکري را به مثابه جهان عيني سوم بيان مي کند تا تفاوت علت و دليل و ذهنيت و عينيت را نشان دهد و هم نشان دهد که پيوندها در ساحت علت ها است و در ساحت نظريه و دلايل عيني جهان سوم نه تنها گسست و تناقض مندي، که انقلاب در ساختارها وجود دارد. او پيوست هاي علي را اين گونه توضيح مي دهد؛«هرگز نمي توان گفت که از مفروضات تهي و آزاد است چه در هر لحظه افق چشمداشت هايي را به عنوان مفروض قبلي خود دارد- که گويي افق چشمداشت هاي ديروز بوده است، علم امروز روي علم ديروز ساخته مي شود(و بدين گونه نتيجه يي از نورافکن ديروز است) و علم ديروز به نوبه خود مبتني بر علم روز پيش از آن بوده است و قديمي ترين نظريه هاي علمي بر پايه اسطوره هاي پيش از علمي، و اينها نيز به نوبه خود بر مبناي چشمداشت هاي کهن تر بنا شده بود است.»22

مي بينيم که نظريه پوپر نيز اين است که در مقام علت و تاثيرپذيري نظريه ها از چشمداشت ها و مساله ها و فرآيندهاي فکري نوعي پيوستگي وجود دارد. اما پوپر چشمداشت ها و مساله ها و نظريه هاي اوليه و مقدم بر تجربه را غير قابل نقد و مرجع و اتوريته نمي داند و آزمون چشمداشت ها و فرضيه ها را جهت نقد و حتي حذف آنها توصيه نمي کند. از سوي ديگر شناخت را ذهني و در فرآيندهاي فکري خلاصه نمي کند و در مقام دليل محصولات فرآيندهاي فکري را مستقل از خود فرآيندهاي فکري مي داند و براي آنها عينيت قائل است. لذا نظريه جديد که از آزمون گذشته و سربلند بيرون آمده است، کاري به تاثيرات علي و فرآيندهاي فکري ندارد و از اتفاق با حذف نادرستي هاي چشمداشت ها و فرضيه هاي اوليه، فرضيه جديدي به وجود مي آيد که ناقض فرضيه هاي اوليه است و از آنها گسسته است. لذا در عالم عيني جهان سوم پوپري يعني در مقام دليل آنچه حاکم است گسست از فرضيه ها و نظريه ها و سنت هاي گذشته است.

براي مثال پوپر مي گويد؛ «... نظريه نيوتن نمي تواند همچون چيزي شبيه تعميمي از آن دو نظريه قديمي تر در نظر گرفته شود، از اين واقعيت انکارناپذير غو مهمف آشکار مي شود که نظريه نيوتن متناقض با آنها است. قوانين کپلر را نمي توان از قانون نيوتن استنباط کرد، ... نظريه نيوتن نمي تواند تعميمي باشد که به وسيله استقرار (يا استنباط) به دست آمده است، بلکه عبارت از فرضيه يي تازه است که مي تواند راه ابطال نظريه هاي گذشته را هموار سازد.»23

در مقام جمع بندي اگر بخواهيم ديدگاه هاي گادامر و ساير فلاسفه قاره يي خردستيز و همچنين سنت گرايان را خلاصه کنيم بايد گفت اين نظريه داراي چند تناقض است، تناقض اول دادن مقام جزمي مرجعيت به سنت و اتوريته است که اين با نسبي گرايي معرفت شناختي ناسازگار و متناقض است. نسبي گرايي و ذهني گرايي آنان به حدي است که اخلاف پست مدرن آنها هيچ ارزش و اهميتي براي علم در مقابل سحر و جادو قائل نيستند و مدعي اند که علم هيچ برتري معرفت شناختي نسبت به جادو ندارد. حال چگونه سنت ها آن مقام جزمي قابل اعتماد را مي يابند، با نسبيت گرايي معرفت شناختي در تناقض است.

تناقض دوم اين است که با سلاح عقل و استدلال، اعتبار عقل و استدلال را نفي مي کنند و براي سنت ها و اتوريته ها و باورها و اعتقادات نقادي شده گذشته مقامي مافوق عقل قائل اند و چون گادامر با عقل اثبات مي کنند که «داوري آن ديگري بر داوري من برتري دارد.» يعني با عقل و استدلال بتي مافوق عقل اما به وسيله عقل و استدلال مي تراشند و گرد آن اتوريته طواف مي کنند. با عقل ثابت مي کنند که به عقل اعتمادي نيست، بلکه به اعتقاد و باورهاي سنتي و مرجعيت ها و اتوريته ها بايد اعتماد کرد.

اين نظريات با خلط علت و دليل بر پيوند با سنت تاکيد دارند. اين پيوست با سنت و مقام مرجعيت خدشه ناپذير قائل شدن براي آن، نظريه يي محافظه کارانه و جزمي و گذشته گراست که با نوجويي و نوآوري و پيشرفت علمي مخالف است. زيرا به جاي توجه به امر واقع به اتوريته و سنت و مرجعيت توجه دارد. خلط علت با دليل و همچنين مقام جزمي قائل شدن براي سنت ها و اتوريته ها و پيش داوري ها و چشمداشت ها، موجب ذهني گرايي و عدم اعتقاد به عينيت معرفت شناختي مي شود. خلط فرآيندهاي فکري با محصولات فکري، دو عينيت را انکار مي کند، يکي عينيت آزمون علمي که تابع امر واقع است و ديگري عينيت نظريه ها و فرضيات علمي و فکري و اعتقادي که مستقل از فرآيندهاي فکري است. تمايز قائل شدن بين علت و دليل يا فرآيندهاي ناخودآگاه با نظريه هاي آگاهانه معرفت شناختي، نشان مي دهد که گسست، مفهومي روش شناختي و معرفت شناختي است و تنها گسست از سنت نيست، بلکه سنت گسست هاي متوالي است. نظريه گسست حافظه تاريخي و تجارب و فکر و فرهنگ گذشتگان را نفي و انکار و فراموش نمي کند، بلکه مقام مرجعيت را از سنت مي گيرد. عقل باوري خود آيين انتقادي شهود و الهام فراتاريخي خدشه ناپذير مافوق عقل را در مقام شناخت برتر، اسطوره يي بيش نمي داند.

پي نوشت ها
:
1 ، 2 ، 3 ، 4- حلقه انتقادي، ديويد ک. هوي، ترجمه مراد فرهادپور، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان سال 1378، صص 142 - 347- 265- 365
5- «علم هرمنوتيک، ريچارد پالمر ، ترجمه محمدسعيد حنايي کاشاني- انتشارات هرمس- ص 195
6- مدرسه، شماره ششم تيرماه 1386 ، مقاله «هرمنوتيک و نظريه انتقادي»، شاهرخ حقيقي
7 ، 8 ، 9- آلبرت اينشتين، نوشته؛ بوريس کوزنتسوف، ترجمه رضا رضايي، انجمن فيزيک ايران، صص 14 - 12 - 19
10- تاريخ فلسفه، فردريک کاپلستون، ج نهم، ترجمه عبدالحسين آذرنگ و سيدمحمود يوسف ثاني، شرکت انتشارات سروش، ص 343
11 ،12 ، 13 ، 14 ، 15 ، 16 - معرفت شناسي گاستون باشلار، ترجمه جلال ستاري، دفتر پژوهش هاي فرهنگي با همکاري مرکز بين المللي گفت وگوي تمدن ها، صص 100 - 220 - 274- 258- 269- 271 - 274
17- تاريخ فلسفه، فردريک کاپلستون، جلد نهم، ترجمه عبدالحسين آذرنگ و سيدمحمود يوسف ثاني، شرکت انتشارات سروش، ص 344
18 ، 19- شناخت عيني برداشت تکاملي، کارل ريموند پوپر، ترجمه احمد آرام، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي چاپ دوم تابستان 1384، صص 287 - 294 - 295
20- علم هرمنوتيک، ريچارد پالمر، ترجمه محمدسعيد حنايي کاشاني، انتشارات هرمس، ص 197
21 ، 22 ، 23- شناخت عيني برداشت تکاملي، کارل ريموند پوپر، ترجمه احمد آرام، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي چاپ دوم تابستان 1384، صص 332- 386 - 397 - 398

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630