در ایران ظرفیت اصلاحات وجود ندارد
گفتوگو با احمد باطبی
احمد باطبی متولد سال ۱٣٥٦ در شهر شیراز است. چاپ عکساش با یک پیراهن خونین بر روی جلدهفته نامهی «اکونومیست» به یکی از نمادهای ناآرامی دانشجویی سال ۱٣٧۸ تبدیل شد و در پی آن از جمله به اتهام اقدام علیه امنیت ملی بازداشت و به اعدام محکوم شد. سپس حکم وی با دو درجه تخفیف به ۱٥ سال کاهش یافت. باطبی در این سالها صدمات و شکنجههای روحی و جسمی فراوانی را تحمل کرد. او در نوامبر سال ٢۰۰٣ (پاییز سال ۱٣۸٢) پس از ملاقات با فرستادهی ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد، تحت آزارهای زیادی قرار گرفت. احمد باطبی در سال ۱٣۸٤ به مرخصی درمانی رفت و بیش از یکسال آزاد بود. اما مجددا در مرداد ماه سال ۱٣۸٥ بار دیگر بازداشت و به زندان بازگردانده شد. وی پس از تحمل ۹ سال حبس از زندان گریخت و از طریق زمینی از مرزهای ایران خارج شد و پس ازمدتی زندگی در عراق و اتریش به آمریکا عزیمت نمود. با احمد باطبی در واشنگتن به گفتوگو نشستهایم و وی در این نشست دوستانه دربارهی خودش و آنچه بر او رفته، با ما سخن گفته است. (سايت «گذار»)
***
پرسش: آقای باطبی! دغدغههای مهم زندگیات چه بودهاند؟
پاسخ: همهی زندگی من سراسر دغدغه بوده است: دغدغه محیط اطرافام، ایران و آنچه در درونام میگذرد. این دغدغهها در خواب هم رهایم نمیکند. سالهاست که وقتی میخوابم همهی نگرانیها به سراغم میآید. به خاطر نمیآورم که آخرین باری که راحت خوابیدم چه زمانی بوده است؟ خوابهایی پر از کابوس، رویا و التهاب.
پرسش: آقای باطبی بسیاری معتفدند که شما به خاطر یک پیراهن خونین بازداشت شدید و به این همه شهرت رسیدید. شما با این عقیده موافقاید؟
پاسخ: من ادعایی ندارم آن هم در مقابل این همه انسان که وارد همین زندان شدند و هیچ گاه از آن خارج نشدند. جوانانی که اعدام شدند و کسی حتی نامشان را هم نفهمید. من تمایلی ندارم که سابقهی بیشتری برای خودم درست کنم. شما از هر مرحلهای تمایل دارید حساب کنید.
پرسش: قبل از آن روز در چه تاریخهایی و در ارتباط با چه حوادثی بازداشت شده بودید؟
پاسخ: اولین بار ۱٥ اسفند ۱٣٧٧، در حمایت از زندانیان سیاسی به دعوت دفتر تحکیم وحدت باز داشت شدم. سپس در ۱٥ اردیبهشت و بار سوم در ٤ خرداد ۱٣٧۸ به دلیل حمایت از گروه طبرزدی و جبههی متحد دانشجویی. در این دستگیری با آقایان کوروش صحتی و حسن زارعزاده با هم بودیم که دستگیر شدیم.
پرسش: اولین تجربهی زندانی بودن در سلول انفرادی چگونه بود؟
پاسخ: من در یک سلول انفرادی در بند ٢٤۰ زندان با یک کارگر جوان زندانی بودم. اهل ایلام بود. کارگر ساختمانی که بیدلیل دستگیرش کرده بودند. او جوهر سادگی بود. من از شدت فشار روحی نمیتوانستم غذا بخورم، اشتها نداشتم. او غذای من را هم میخورد! اساسا نمیدانست برای چه دستگیر شده؟ اما وقتی زندانبان مرا میزد گریه میکرد و یا وقتی زندانبان به مادرم فحش داد، این کارگر ساده به او حمله کرد.
پرسش: چه احساسی داشتی؟
پاسخ: میدانستم که روزهای خوبی را در پیش ندارم. در آن روزها دائم به انسانهایی فکر میکردم که قبل از من در این سلولها بودهاند، شکنجه و اعدام شدهاند. از خودم میپرسیدم که آنها چه احساسی داشتند؟ چگونه مقاومت کردند؟ و من چگونه این روزها را طی خواهم کرد؟ این که اگر روزی از آنجا بیرون بیایم چه کارنامهای خواهم داشت؟ آیا آبرومند بیرون میآیم؟ یا سرافکنده؟ اینها در من اضطراب، دغدغه و ترس ایجاد میکرد. و سراسر انفرادی من پر میشد از این التهابات. اون روزها خیلی جوان بودم. با وجود این همواره سعی میکردم فضا را با توجه به روحیهی خودم تلطیف کنم. دانشجوی رشته هنر بودم، موسیقی میدانستم و سعی میکردم با مضامین مقاومت و آزادی شعربگویم، یا ملودی و آهنگ بسازم. وقتی در سلول بودم برای فرار از دلشوره و اضطراب آواز میخواندم و روی دستشویی فرنگی که یک دره استیل آهنی داشت ریتم میگرفتم. و با ته قاشقم روی دیوار پنج خط حامل موسیقی میکشیدم و ملودیهایی را که میساختم روی دیوار میتراشیدم و آهنگهایم را ثبت میکردم.
پرسش:
اساسا
چگونه پا به عالم سیاست گذاشتید؟
پاسخ: ابتدا خانوادهام و دوم یک اتفاق. عموها، خالهها و داییهای من گرایش چپ داشتند. آنها هوادار گروههای مختلف سیاسی بودند و زندان را تجربه کرده بودند. زندگی آنها بر روی زندگی من تاثیر داشت.
پرسش: چطور این اتفاقات موجب دلسردی و ناامیدی شما نشد؟
پاسخ: از کجا میدانید نشد؟ و من چه روزهایی را تجربه کردم؟ خیلی وقتها ناامید و منفعل میشدم. خسته و تنها. میترسیدم. ولی روند اتفاقات به گونهای بود که من را در مسیری قرار میداد که باید ادامه میدادم. چارهای بجز ادامه دادن نداشتم. احساس مسئولیت میکردم. یک بار زنی که فرزندانش را در کشتار ٦٧ اعدام کرده بودند ٢۰۰۰ تومان پول و لواشکی را که با دستهای خودش درست کرده بود از طریق مادرم برای من فرستاد. زنی در شهرمان یک پولیوری بافته و به مادرم داده بود تا در زندان به من بدهد. اینها من را وادار به ادامه راه میکرد. به خاطر میآورم یک بار یک زن آلمانی که شوهرش کارگر بود برای من جوراب بافته و به زندان فرستاده بود. و یا یک زن معلم ایرلندی مرتب نقاشیهای شاگردانش را برای من پست میکرد. من در برابر همهی ناامیدیها اینها را میدیدیم و این وقایع برایم امید را به آینده ایجاد میکرد. من را از خودم راضی میکرد. اصولا در ٣۰ سال گذشته و از بدو تولدم همواره اتفاقاتی برای من افتاده که برای دیگران کمتر اتفاق میافتد.
پرسش: مثلا شما در بدو تولدتان با چه اتفاقی روبرو شدید؟
پاسخ: من در هواپیما متولد شدم. پدرم از طرفداران حزب توده بود و ادارهش او را به بندر چاه بهار تبعید کرده بودند. وقتی مادرم می خواست برای تولد من به شهر خودشان برود من در هواپیما متولد شدم. هواپیما در شیراز نشست و من شدم احمد باطبی متولد شیراز و با شناسنامه صادره از شیراز.
پرسش: آیا شما خودتان را بلند پرواز میدانید؟
پاسخ: نمیدانم، شاید! کودک که بودم به پشت بام میرفتم. دستهایم را بالا میبردم تا آفتاب را در مشتهایم بگیرم. فکر میکردم از آنجا میتوانم آفتاب را مال خودم کنم. عاشق بلندی بودم. گاهی از بلندی بی محابا به پایین میپریدم. در ۱۰ سالگی پولهایم را جمع کردم پارچهی برزنت خریدم، یک چتر دوختم و از بالای یک ساختمان به پایین پریدم. فکر میکردم میتوانم پرواز کنم. اما به شدت زمین خوردم و البته دست و پایم شکست و خورد شد. به نظر شما اینها جزء بلند پروازی محسوب میشود؟
پرسش: شما روزهای زیادی را در بازجویی گذراندید. بدترین بازجویی شما چه بود؟
پاسخ: وقتی دیگران را اذیت میکردند و مرا وادار میکردند که تماشا کنم بدترین روزهای بازجویی من بود. یادم میآید یک بار محمدرضا کثرایی را زیر مشت و لگد گرفته بودند. من را بردند تا نگاه کنم. من هیچ کاری از دستم برای او بر نمیآمد. گاهی اوقات میگفتند که اگر علیه دوستانم اعتراف کنم یا کارهایی را انجام بدهم که آنها میخواهند، دست از کتک زدن دیگر دوستانم برمیدارند. در آن زمان آدم میماند که چه کار کند؟ اگر حرف نمیزدم همچنان دوستانام را کتک میزدند. اگر حرف میزدم دوستان دیگرم را بازداشت میکردند. تحقیر شدن افراد برایم بسیار سخت بود. یک روز مهندس بهرام نمازی را دیدم که از شدت شلاق بر کف پاهایش روی چهار دستوپا میرفت. یا خانم دکتر بهیه جیلانی که از وابستگان حزب ملت ایران بود. به کف پاهای او به شدت کابل زده بودند. چادر را به دنداناش گرفته بود. با نشیمنگاه خودش را به روی زمین میکشید تا از اتاق بیرون بیاید. این صحنهها من را عذاب میداد و بدترین خاطرات من از آن روزها بود.
پرسش: در این سالها از دیدن چه چیزهایی بیشتر رنجیده میشدید؟
پاسخ: روزی در زندان از یکی از اصلاحطلبان زندانی سوال میکردم که چرا از ما دفاع نمیکنید؟ میگفتند ما شما را نمیشناسیم که از شما دفاع کنیم. ما نمیدانیم شما وابسته به چه جریانی هستید؟ خوب این حرفها من را ناراحت میکرد. بعد از ۱۸ تیر درحالیکه تعداد زیادی از دانشجویان به زندانهای بلندمدت محکوم شده بودند. بسیاری از اصلاحطلبان خود را درگیر قدرت کرده بودند. و اگر ما از داخل زندان و به سختی با آنها تماس تلفنی میگرفتیم تا دربارهی دوستانمان سوال کنیم، تلفنهارا پاسخ نمیدادند و یا از منشیهایشان میخواستند که به ما بگویند که جلسه دارند.
پرسش: آیا تا به حال آقای خاتمی را ملاقات کردهاید تا این مسایل را با او درمیان بگذارید؟
پاسخ: بله ایشان را میدیدم. در یکی از این دیدارها او از واقعیتهای کوی دانشگاه تعریف کرد و اینکه چه دستهایی در کار بود که او نتوانست دربارهی واقعهی ۱۸ تیر کاری انجام دهد.حرفهایشان منطقی به نظر میآمد. چرا که بعدها در جاهای مختلف مثلا در خاطرات آقای ناطق نوری همان مسایل را خواندم .وقتی آقای خاتمی از آن روزها تعریف میکرد، اشک در چشماناش حلقه زده بود. حالم بد شد. من دوست نداشتم دستان بسته ایشان را در ادارهی مملکت و شرمندگی یک رییس جمهور را ببینم.
پرسش: آقای باطبی به خوانندگان ما بگویید از نظر شما بازجو چه کسی است؟
پاسخ: به قول ترانهی دوست نازنین و ترانهسرای توانای ایرانی یغما گلرویی در مجموعهی شعر «هایکوهای زندان» مینویسد:
یک دستبند
یک تخت
و یک شلاق
دارو ندار بازجو همین بود....
گلرویی در جای دیگر میگوید:
دائم سیم برق را به من وصل می کند
فکر میکند من رادیو هستم
میخواهد اخبار را از من بشنود
البته فکر میکنم آدمهای گرفتاریاند. نمیتوانند از آن موقعیتی که در آن قرار
دارند خلاص شوند. شاید پشیمان باشند یا خسته! ولی توان خروج از سیستم را ندارند.
پرسش: آیا در زندان به آرزوهایت فکر میکردی؟
پاسخ: همهی زندگی من چه در زندان انفرادی و چه در هر کجای دیگر، آرزوهای بزرگ است. در انفرادی با آرزوهایم زندگی میکردم. و نمیدانم بدون آرزو میتوان انفرادی را گذراند یا نه؟ گاهی آرزوهایم را دوره میکردم و ساعتها راههایی را که میتوانستم به این آرزوها دست یابم مورد بررسی قرار میدادم.
پرسش: بزرگترین آرزویت چه بود؟
پاسخ: زندان جای خاصی است. شما دهها انسان را میبیند که آرزوی مرخصی دارند. و من همیشه آرزو میکردم تا به اندازهی کافی پول داشتم تا بتوانم برای این افراد سند بگذارم تا بتوانند به مرخصی بروند.
پرسش: عجیبترین خاطره این سالها چه بود؟
پاسخ: دو بار طناب دار را برای شکنجه روحی به دور گردنام انداختند. یک بار بالای دار یک ملودی را زمزمه کردم. آن ملودی بوی مرگ میداد. بعدها با دوستانی که یک گروه موسیقی داشتند آشنا شدم. آنها برای من یک آهنگ ساخته بودند تا به من هدیه کنند. وقتی برای من اولین بار آن را زدند، دیدم شروع آهنگ آنها همان ملودیای بود که من با خودم بالای دار تکرار کرده بودم. این موضوع برای من عجیب بود. گیتار را از یکی از آنها گرفتم و بقیه ملودی را زدم. آن بچهها باور نمیکردند!
پرسش: آقای باطبی برای ایران چه آرزویی دارید؟
پاسخ: چه آرزویی بجز آزادی و دموکراسی میتوان برای ایران داشت؟ من میخواهم مردم ایران مزه رفاه اقتصادی را حس کنند. فکر میکنم باید برای رسیدن به دموکراسی یک کار فرهنگی طولانی انجام دهیم. بدون ظرفیتسازی جامعهی مدنی، تحقق دموکراسی مشکل است. دموکراسی تمرین میخواهد و یک شبه ایجاد نمیشود. مردم باید بخواهند که دموکراسی داشته باشند. تمرین اخلاق دموکراتیک کنند. من معتقدم جمهوری اسلامی یک اتفاق یک شبه نبود. حتی دیکتاتوری درون جمهوری اسلامی هم تنها در ٣۰ سال گذشته محقق نشده است. دیکتاتوری در تک تک ما وجود داشته که در جمهوری اسلامی متبلور شده است. در تاریخ ما ریشه دارد. همین احساس که تصور میکنیم هیچ ایرادی نداریم، اشتباه نمیکنیم، فقط ما درست فکر میکنیم و حقیقت مطلق در دست ماست. و دیگران اشتباه میکنند ریشهی استبداد درون جمهوری اسلامی است. تفکر منجی پروری، داشتن یک قهرمان ، یک شاه، یک امام زمان که بیاید ما را نجات بدهد، ریشهی داشتن حکومتی همچون جمهوری اسلامی است. د
پرسش: آقای باطبی شما بهجای حوزهی قدرت حوزهی عمومی را برای فعالیتهایتان انتخاب کرده اید. چرا؟
پاسخ: خوب اعتقاد قلبی من این است که کار فرهنگی بر کار سیاسی اولویت دارد. من به دنبال قدرت نیستم . نه اینکه سیاست خوب است یا بد. بلکه معتقدم وقتی در جامعهی چون جامعهی ایران افراد دارای منش و رفتار دموکراتیک نباشند. کار سیاسی به جایی نمیرسد. باید روی خانوادهها و نهادهای کوچک کارکرد تا تغییر واقعی را در اجتماع و در نهایت سطوح بالای قدرت شاهد باشیم.
پرسش: آیا در ایران اساساً اصلاحات پاسخگوی مطالبات مردم هست یا نه؟
پاسخ: کدام اصلاحات؟ مگر در ایران اصلاحاتی اتفاق افتاده؟ اصلاحاتی اتفاق نیافتاده که سوال کنیم چرا در ایران اصلاحات پاسخگو نبوده؟ و اساساً اتفاق هم نخواهد افتاد! اصلاحات ظرفیت میخواهد. ظرفیت اصلاحات در ایران وجود ندارد. قانون اساسی فاقد این ظرفیت است. مگر ما میتوانیم طبق قانون اساسی وظایف رهبر را تغییر دهیم؟ شما اگر نظام حقوقی ایران را بررسی کنید به یک دور بسته خواهید رسید؛ دور باطل.
پرسش: یعنی معتقدید ما به انسداد سیاسی رسیدهایم؟
پاسخ: ما تازه به انسداد سیاسی نرسیدهایم. همان زمانی که قانون اساسی جمهوری اسلامی در ایران تصویب شد انسداد آغاز شد. بهخصوص سال ٦٧ که قانون اساسی را بازنویسی کردند و از اول انقلاب هم بدتر شد. جمهوریت با نوشتن قانون اساسی از ایران برچیده شد و حکومت از جمهوریت به سوی خلیفهگری اسلامی پیش رفت.
پرسش: چه راههایی برای برون رفت از انسداد سیاسی پیشنهاد میکنید؟
پاسخ: باید جریانات سیاسی از قالب دوزیستی خارج شوند. یا قدرت، یا مردم! باید به معنای واقعی اپوزیسیون شوند. و تکلیف خودشان را با جمهوری اسلامی مشخص کنند. آن زمان در یک وزنکشی واقعی است که قد و قواره حاکمیت و اپوزوسیون مشخص میشود.
پرسش: به نظر شما بزرگترین مشکل اپوزیسیون داخل و خارج از کشور چیست؟
پاسخ: اپوزیسیون داخل دارای سه مشکل اساسی است. ۱- عدم اخلاق دموکراتیک ٢- قدرت طلبی ٣- نبود فضای اتحاد و تعامل. مشکلات اپوزسیون خارج از کشورهم عبارتاند از: ۱- عدم اخلاق دموکراتیک، ر2- روزمرگی، و ٣- ناآگاهی از داخل ایران. بدون وحدت اپوزیسیون داخل و خارج از کشور ما شاهد هیچ تحول جدی در فضای سیاسی در داخل ایران نخواهیم بود. به خصوص که هردو اینها باید به دنبال پیدا کردن نقاط مشترک بین اهداف وچگونگی حرکت خود باشند. اگر این اتفاق نیافتد، جمهوری اسلامی هرچه ایران دارد را به عنوان امتیاز به دنیا میدهد. جمهوری اسلامی به بهانهی حفظ نظام، تمدن و آبروی ایرانی را از بین خواهد برد. خیلی زود بهعنوان یک جامعهی منزوی از جریان سریع پیشرفت و تمدن جا خواهیم ماند و در این دنیا درجا خواهیم زد.
برگرفته از سايت «گذار»:
http://www.gozaar.org/template1.php?id=1149&language=persian
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |