آرشيو آثار نويسنده در اين سايت
مراحل سه گانۀ فرهنگ دینی
آرامش دوستدار
قاعدتاً در سه مرحله یا سه دوره میتوان جریان فرهنگ دینی را مشخص نمود و رابطهی آنها را نخست در این دید که مراحل پیشین دگردیسهای خویش را در مراحل پسین باز میزییند. در چنین استحالهای رگهی جوهری فرهنگ دینی از آغاز تا فرجام آن میدود و در عین حال عموماً ناشناخته میماند. کمابیش مانند صفاتی که برحسب شرایط پیرامونی تغییر صورت میدهند، یا کاربست دیگری مییابند و در نقش دیگری تقلیب میگردند. مثل «سیاستمدار باهوش» که ما مردم زمانی به امیرعباس هویدا میگفتیم و حالا به علیاکبر رفسنجانی میگوییم.
مرحلهی اول مرحلهی پدیداریست. مراد از پدیداری، طلوع، تأسیس و گسترش یک دین در سراسر جامعه و استیلای آن بر جامعه است. پدیداری برای بینش دینی که جهان را آفریدهی نیرویی درک ناپذیر برای آدمی میداند یعنی برخاستن این نیرو از ورای جهان طبیعت و آدمی و قبضه کردن تاریخی هر دو. چنین مرحلهای را میتوان اصطلاحاً مرحلهی فرود آمدن آسمان بر زمین نامید، در حدی که قوم یا اقوام مربوط خود را با بروز این اقتدار آسمانی بصورت حدوث یا بنیانگذاری یک دین مواجه میبینند.
مرحلهی دوم مرحلهی پیکرگیری و بالش است. جریانهای فرهنگی و دگرگونیهای اجتماعی ناشی از آن در این مرحله تحقق مییابند. بهعبارت دیگر تخم و مایهی نخستین مرحله در این دوره بارور میگردد، همه جا و به هر شکل و صورتی که جزو امکانات حیاتی جامعه باشد میشکفد و میگسترد، هم در هیأت آثار بزرگان و بنیانگذاران در سطح عالی جامعه و هم در هیأت سنت و رسم همگانی. به این ترتیب در سطح زبرین و زیرین جامعه، که خواص و عوام باشند، عاملان کلیت فرهنگی پابهپای هم از منشأ مشترک واحدشان، یعنی از دورهی پدیداری، بهسبب کارسازی متفاوتی که دارند بهتدریج چندان از هم دور میشوند که پیوند آغازینشان از نظر مستور میگردد.
کمابیش میتوان مثلاً پیدایش معتزله از زمینهی همگانی اسلام یا اسلام همگانی وقت را در این چشمانداز دید. یعنی دید که چگونه عناصر ناهمگانی از زمینهی همگانی دنیای اسلام ـ طبیعتاً تحت تأثیر غیرمستقیم تفکر یونانی ـ برمیخیزد و در پیامدش به منزلهی باطن در برابر ظاهر از آن زمینه جدا میشود. تصادفی نیست که تصور گناه کبیره که تصوری همگانـی در اسلام نوزاد بوده لااقل یکی از انگیزههای فکر معتزله میگردد و بدینسان نخستین خواص را در اسلام بوجود میآورد. با چنین آغازی اسلامِ خواص در برابر اسلامِ عامـه و عموم پا میگیرد و از آن جدا میگردد. از آنجا که فرهنگ دینی را مرحلهی دوم آن برای همیشه پیریزی میکند و آیندهی آن را با تکیه بر فوران آسمانی مرحلهی اول متعین میسازد، میتوان مرحلهی دوم را مجازاً دورهی آسمانی کردن زمین یا سرزمین مربوط نامید.
با مرحلهی سـوم آنگاه روبرو هستیم که نیروی سرچشمهیی دین در فرهنگ میکاهد، عملاً بهپایان میرسد، بیآنکه بمیرد. بیمرگیاش را منحصراً از ایمان همچنان باقی مانده به آن دارد که دیگر نازا شده است و بس.
بدین نحو از آن دورهی آغازین يا مرحلهی نخستین که برانگیزندهی دورهی دوم بوده، مایههایش را در آن پرورانده و افشان ساخته، به قابلیتها و استعدادهای خود بیواسطه در آن تحقق بخشیده، دیگر نشأت حیاتی برای مرحلهی سوم که یکسره ریزهخوار دورهی دوم است باقی نمیماند. مرحلهی سوم در وابستگی بیواسطهاش به مرحلهی دوم در جریان سراسری فرهنگ دینی رویدادیست سترون و انگلی. تیپیک برای فرهنگ دینی آن است که دورهی سومش، با احساس بیثمری نسبی خود در مقایسه با دورهی دوم، این ترتب کاهنده را طبیعی میپندارد و ناآگاهانه گمان میکند رویداد فرهنگی اساساً چیزی است مشتمل بر مراتب سهگانهی زایش، بالش و پایش، و این آخری تکلیف و حرفهی اوست: چون قرار بوده و هست که یکی بزاید و دیگری ببالد، پس دورهی سوم باید بپاید، یعنی سرایدار فرهنگ باشد! این مرحله را میتوان اصطلاحاً مرحلهی نازایی و نگهبانی جاودان نامید.
اما به هیچرو نباید این سه مرحله را حتا از دیدگاه دورهی نهایی جامعهی دینی چنان انگاشت که گویی سترونی دورهی سوم نوعی انحطاط است و نتیجهی انحراف از «حقیقتی» که در مرحلهی دوم اعتلا یافته بوده. هرگاه چنین میبود، معنیاش این میشد که ادیبان، نویسندگان و شاعران متأخر و کنونی ما خود را نسبت به قدما منحط میانگاشتند و نه فرزندان خلف آنها. بیگمان هیچ ادیب، نویسنده و شاعری نمیتوان سراغ کرد که در نسبت گوهری و خونیاش با معماران فرهنگ ما کمترین تردیدی بهخود راه دهد، هر چند در فروتنیاش فاصله خود با آنها را از زمین تا آسمان بداند، بهویژه که فاصله هر اندازه هم دور باشد باز رابطه است، پیوستگیست، نه گسستگی و بیرابطگی. بنابراین بهزعم خود این وارثان و شاهدان صادق هم که شده، انحراف و انحطاطی در کار نیست.
مراحل سهگانه را بهدرستی باید چنین دید و فهمید که ترتبشان ضرورت یا محکومیت ساختی و درونی هر فرهنگ دینیست. اینگونه فرهنگ، از آنجا که منبع حیات بخشی یگانه و جایگزین ناپذیر دارد و هر چشمهی روشنایی ممکن دیگر را در پیرامون خویش نجوشیده کور میکند، یعنی حق حیات را از آن میگیرد، هرچه از «سرچشمهی فیض» خود دورتر گردد، بیرمقتر و نازاتر میشود.
فرهنگ دینی، چون از تعارض نیروهای گوناگون و متکی بهخود پدید نیامده تا در چنین جنبشی خودزا و خودخیز همواره از نو بزاید و حتا شاید بهویژه بر ضد و در نفی دورههای گذشته و نمایندگان آن ببالد، فرهنگیست یکدست و یکنواخت که از افاضهی وحدانی و قاعدتاً در اصل توسط یک تن برای استفاضهی همگانی و همسانان ابتنا گشته است.
«افاضهی وحدانی» بهمعنای یگانه خواهی و یگانه سازی نامیست برای کالایی که خود را با ایثار یا با زور ـ نمونهی اولش مسیحیت و نمونهی دومش اسلام ـ در اختیار همگان میگذارد. با این شگرد بازارشکن و حریف ناپذیرش چشم دیدن هیچ کالای دیگر بهویژه از نوع ناهمگون و گرانبهایش را ندارد. از اینرو همچنانکه پیوسته بازار را از خود پُر و بهخود منحصر میکند و بهعنوان تنها کالا دست به دست میگردد، مستعملتر و کهنهتر میشود. به همین سبب فروشنده و خریدار که هیچگاه کالای دیگری در فرهنگ خود ندیده و نمیشناسند، کهنگی و پوسیدگی را بهجای کهنسالی حقیقتی ابدی میگیرند. اینگونه برآورد در عینحال پاداشیست برای سترونی دورهی سوم که حرفهی سرایداری را از مفاخر انحصاری خود بهشمار میآورد.
در برابر این اعتراض احتمالی که سترونی ما متأخران و نوزادگان از ناجویندگی و ناخواهندگی خود ماست، اگر نه آن سرچشمه لایزال میجوشد، آنطور که مؤمنان فطری میپندارند و لابد خود را نموداری از آن جوش و خروش احساس میکنند، باید موکداً و مکرراً بگویم که تفاوت مرحلهی دوم و سوم به این نیست که دومی بیش از سومی جُسته، خواسته و یافته، یا به سرچشمه وفادارتر بوده است. دو مرحله اساساً و ذاتاً به استقلال وجود ندارند و در عرض و به محاذات هم قرار نمیگیرند تا بشود آنها را بدین معنی با هم سنجید و مقایسه کرد و از این مجرا کوتاهی و خبطی در یکی از آنها در مورد آن «سرچشمهی فیض» یافت. بلکه یکی در خمیره و قابلیتش زاده و ماحصل دیگریست و هر دو ماهیتاً بیواسطهتر و بواسطهتر از آن منبع آغازین تغذیه کردهاند. بنابراین نمیتوانستهاند جز این شوند که شدهاند. هر دو مرحله ناخویشتنمنداند، یعنی از خود برنخاستهاند، وابستهی دیگریاند. این «دیگری» همیشه دوره یا دورههای پیشیناند.
هر کس نتواند مثلاً سبب جهشهای مولوی و حافظ را در فنرپرّان آن مرحلهی نخستین بیابد و زمینخوردن و نقشزمینشدن فرهنگی ما امروزیان مرحلهی سوم را نتیجهی فتور خود ما در استفاده از زورپرتابی آن فنر بداند و پی نبرد که اِشکال در فرسودگی آن فنر و مآلاً ناتوانیهای پیرزادانهی ماست، هرکس درنیابد که شاعران تازه سررسیده و دیررسیدهی زمان ما با تفاوتهای استعدادیشان نوعاً همان مولوی و حافظاند و محکومیت سرشت فرهنگیشان این بوده که از زِبَر پروازهای خـودسوزانهی قدما روزی به این زیر درافتند، و سرانجام هر کس نتواند در قدما «سرنوشت» ما و در ما «فرجام» آنها را بازشناسد، یعنی نتواند نتیجهی آرمانهای پُرباد و بیوزن آنها را در وجودهای سبک و بادکنکی ما به رأیالعین ببیند، خود بهترین نمونهی جزئی و شخصی از کلیت فرهنگ دینیست.
بهترین دلیل این که در پی جولانها و فروزشهای روحی و معنوی آنها باید زمان سرنگونی و تیرگی برای ما و در ما فرارسد، این است که پیوسته و هنوز از این مسافت زمین تا آسمان بمنزلهی نردبان پیوند و سنخیتمان با آنها به مراحم آنان چشم دوختهایم. و انصافاً آنها با اینهمه سخنان آرامبخش و خوابآور که برای ما بجا گذاشتهاند از ایثار خود دریغ نکردهاند! وقتی فرازجوییها ناخویشتنمند باشند و با زور آن ما میسر شوند، نه از نیروی منها، سرنگونی و سرگردانی سدها سال حیات فرهنگی ما کاملاً طبیعیست و ادامه خواهد یافت.
برگرفته از سايت نويسنده:
http://www.aramesh-dustdar.com/index.php/article/53/
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |