آرشيو آثار نويسنده در اين سايت
روشنفكران ایرانی و برآمدن رضاشاه
مهرزاد بروجردی
تاریخ معاصر ایران سراسر كشمكش قدرتها و شاهان با جنبشهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و غیره است. از اینرو برآمدن و برافتادن هر شاه و سلسلهای بستگی عمیقی به این جنبشها و خاستگاههای اجتماعی آنها دارد. آنچه در نوشتار زیر مورد بررسی قرار گرفته، كالبدشكافی دوران برآمدن سلسله پهلوی و نیز روابط و كشمكشها و احتمالا سود بردنهای این نظام سیاسی از روشنفكران است. مهرزاد بروجردی استاد دانشگاه سیراكیوز كه پیش از این كتاب مشهور روشنفكران ایرانی و غرب را نوشته، در این مقاله كه توسط وی در اختیار گروه اندیشه روزنامه كارگزاران گذاشته شده، سعی دارد تلاش روشنفكران عصر پهلوی اول را تحلیل كند و زمینههای برآمدن و تاثیر آنان را و همچنین علت پیجوییهایی چنان را به دست دهد. گروه اندیشه سايت «کارگزاران»
*********************
بیشتر تاریخنگاران، دوره پهلوی اول را عصر تمركزیابی قدرت و سامانمند شدن اقتصاد ایران میدانند و در همین حال سركوب سیاسی و فضای بسته فرهنگی این دوره را مایه سترونی اندیشه و زوال روشنفكری در آن عهد میشمارند. در نگاه این تاریخ نگاران، روشنفكران این دوران یا از روی ترس سر بر آستان خدمتگزاری دولت نهادهاند یا گوشه گیری و خاموشی پیشه ساختهاند و همراه محمدعلی فروغی این بیت مولوی را زمزمه كردهاند كه: «در كف شیر نر خونخوارهای / جز كه تسلیم و رضا كو چارهای؟»
اما به راستی آیا میتوان تمامی روشنفكرانی را كه با دستگاه پهلوی اول همكاری كردهاند در یكی از دو گروه بالا نشاند؟ آیا بهراستی میتوان دوران پهلوی اول را عصر عسرت فكری و بیحاصلی اندیشگی دانست و در آن از چیزی به جز شكست فكری و شكستگی روحی سراغی نگرفت؟ آیا جوشش اندیشه ملی گرایی و چیرگی ناسیونالیسم این دوران را میتوان تنها وامدار برنامه ریزی سیاسی دولتی دانست؟
به باور من، و به ناخواه بسیاری نظریه پردازان اسلامگرا، ملی و چپ، سیاست های رضاهشاه مانع شكوفایی و گسترش اندیشههای مدرن در ایران نبوده و خودكامگی دستگاه فرمانفرماییاش نهال اندیشه ورزی در ایران را سترون نساخته است. افزون بر این، خدمتگزار قدرت انگاشتن روشنفكران این عصر نیز رای سنجیدهای نیست. برآنم كه داوری در این باره نیازمند نگاهی ژرفتر و معتدلتر به كارنامۀ روشنفكری این دوران است. بسا كه هنگام آن رسیده باشد كه داوریهای یكسویه و ناروای پیشین را به كناری نهیم و بر دستاوردهای اندیشگی و عملی روشنفكران این دوره چشم بگشاییم.
شرط
این كار اما دوری از نگاه های احساسی و رمانتیك و داوریهای سختگیرانه سیاسی و
اخلاقی است. قهرمانان تاریخ، هستی های فرابشری و الهی نیستند. چنانكه ضد قهرمانان
آن را نیز نباید سراپا شیطانی دانست. گرچه همواره ناچاریم كه از دیدگاه و افق كنونی
خویش به گذشتگان بنگریم اما فهم درست اندیشه و رفتار آنان نیازمند پذیرایی و گشادگی
ما نسبت به افقهای تاریخی فكری و عملی است كه آنان را در بر گرفته است. به دیگر
سخن نمیتوان فاصله این افقهای تاریخی را با روزگار كنونیـ و نیز با آنچه كه در
همان زمان افق اندیشگی و عملی اروپاییان را سامان میداده استـ نادیده گرفت. در
عصر اروپایی روسو و كانت، زمام فرمانروایی ایران بهدست كریمخان زند و آقامحمدخان
قاجار بوده است. تاریخ گشایش نخستین سفارتخانه ایران در لندن از سال 1809 پیشتر
نمیرود و ایرانیان در راه و رسم دیپلماسی و چند و چون و رابطه با دیگر كشورها،
سالها از عثمانی عقبتر بودهاند. از دیگر سو خلاف آمدهای تاریخی را نیز باید به
خاطر بسپاریم؛ لئوناردو داوینچی در دوران به آتش سوزاندن جادوگردان در اروپا پدیدار
میشود و اندیشههای اكبرشاه هندی در رواداری و كثرتگرایی مذهبی قرنها از زمانه
خویش پیشتر میرود. همچنان كه بهرغم پیشداوریهای قبلی پس از انقلاب دوران
شكوفایی اندیشگی جامعه ایرانی نیز بوده است. چنین است كه تاریخ سده بیستم ایران را
نمیبایست به انقلاب مشروطیت، جنبش ملی كردن صنعت نفت و انقلاب 57 فرو كاست و
اندیشههای زاینده آن را در نوشتههای آخوندزاده، ملكمخان، آلاحمد و شریعتی خلاصه
كرد.
انقلاب مشروطیت و پیامدهای آن
بی هیچ شك انقلاب مشروطه بسان نخستین انقلاب بورژوا دموكراتیك در یك كشور جهان سوم از بزرگترین رویدادهای تاریخی سده گذشته نهتنها ایران كه منطقه خاورمیانه است. جنبش مشروطه خواهی چنان كه احمد كسروی یادآور میشود: «با پاكدلیها آغازید ولی با ناپاكدلیها به پایان رسید و دستهایی از درون و بیرون به میان آمده آن را بر هم زد و ناانجام گذاشت و كار به آشفتگی كشور و ناتوانی دولت و از هم گسیختن رشتهها انجامید و مردم ندانستند آن چگونه آمد و چگونه رفت و انگیزه ناانجام ماندنش چه بود» (تاریخ مشروطه ایرانـ احمد كسرویـ ص 1ـ ج 1). كسروی از رویدادهایی میپرسید كه نافرجامی جنبش مشروطیت را رقم زدهاند. بهجاست كه ما نیز همچو او باز پرسیم كه آیا بهراستی از رخداد به توپ بستن مجلس به دست محمدعلی شاه تا كودتای 1921 بر سر ایران چه رفته است؟ و چگونه این رویدادها چه در درون و چه در بیرون ایران زمینه اجتماعیـ سیاسی و اندیشگی كودتای 1921 را فراهم ساختهاند؟ در نبود شخصیتهای محوری سیاسی و اجتماعیـ فكری، تاریخنگاران فردمحور از وارسی این دوره 13 ساله با بهكار بستن جملههای كلیای چون «هرجومرج برآمده از جنگ جهانگیر اول و سستی حكومت مركزی» تن زدهاند و از رخداد به توپ بستن مجلس یكسره بر سر كودتای رضاشاه جستهاند در حالیكه به باور من تنها با نظر در چند و چون این فرآیند 13 ساله است كه میتوان به درك روشنی از همكاری و همراهی روشنفكران ایرانی با سلسله پهلوی دست یافت.
رویدادهای این 13 سال را میتوان به این قرار برشمرد:
1– تكاپوی محمدعلی شاه برای بازگشت به قدرت (1911)،
2– جنگ جهانگیر اول (1914) و نقش آن در دگرگونسازی نگاه ایرانیان به مدرنیته و تمدن اروپایی كه اینك و در پی آنهمه اندیشهورزیهای متعالی بشری بر آتش ویرانی جهان دامن میزد،
3– بیماری همگانی و فراگیر وبا و تیفوس، كه به مرگ نزدیك به یك میلیون ایرانی یعنی 10 درصد جمعیت كشور در سالهای جنگ انجامید.
4– اشغال ایران بهدست نیروهای انگلستان، روسیه و آلمان
5– ناكارآمدی دستگاه اداری دولتی
6– بدهیهای پادشاهان قاجاری به دولتهای خارجی
7– مسلحشدن ایلها و عشایر لر، كرد، تركمن و بلوچ به تفنگهای اروپایی
8 – آ 8- مدورفت 36 كابینه در دوره 13 ساله
9– دستاندركاری دولتهای بیگانه در سرنگونی و بر سر كار آوردن هر یك از این كابینهها
10– بستهشدن شش ساله مجلس شورای ملی و نیمهكاره ماندن روند تصمیمگیریها و قانونگذاری آن
11– رونق بازار انجمنهای ترور و كمیتههای مجازات
12– پیروزی انقلاب بلشویكی در روسیه
13– به پادشاهی رسیدن احمدمیرزا قاجار در سن 13 سالگی
14– قرارداد 1919 وثوقالدوله
15– شورشها و قیامهای گوناگون در گوشه و كنار ایران مانند شورش محمد خیابانی و میرزا كوچكخان جنگلی
16– یافتن نفت در مسجد سلیمان (1908)،
17- نبود دستگاه بوروكراسی و نبود نیروی ارتش
18– ناتوانی دولت مركزی در جمعآوری مالیات، برقراری نظم و كاربست قانون
19– كشتهشدن آیتالله عبدالله بهبهانی و به دار زدن ثقهالاسلام تبریزی... طنین این نابسامانیها را میتوان در شعرهای شاعران این دوران باز یافت.
در
كناره قصیده مشهور بهار در وصف جغد جنگ و مرغوایش، این بیتهای دهخدا نیز به روشنی
گویای نگاه ایرانیان به ناسازگاری این دوران است:
مرا این خاصیت ارث است از آبا كه من خود را/ ز خود برتر نمیتابم، ز خود كمتر
نمیخواهم
چه بر عشق است و بس، بنیان و بیخ و پایه هستی/ جدال و جنگ و جروبحث و جویوجر
نمیخواهم / حدیث توپوتانك و رزمناو و بمب یكسو نه/ كه خود را با سران جهل، من
همسر نمیخواهم/ زن بیشوی و طفل بیپدر، مام پسر كشته/ رخ زرد و دل خونین و چشمتر
نمیخواهم
سیاستمدار محافظهكاری چون مهدیقلی هدایت، مخبرالسلطنه، نیز چنین میسراید:
قرن بیستم قرن حرص است و شتاب/ گل نمودن بهر صید آنجا كه آب / داروی درمان اگر
پرداختند /گاز مهلك را هم ایشان ساختند / جمع و خرجی گر نمایی کان بجاست/ هایوهوی
قرن بیستم بر هباست / قصد بهبودی بود نی همهمه /نی فزودن هول و بیم و واهمه
مهدیقلی هدایت كه خود از خلافآمدهای جامعه ایرانی در این دوران است، سخت با
مدرنیزاسیون، شهرنشینی و ایده تجدد مخالف است اما همو كه تو گویی كتاب شعر خویش
«تحفه مخبری» را در نكوهش سده بیستم پرداخته است، برای شش سال نیز نخستوزیری دولت
مدرنساز رضا شاه را بهعهده میگیرد. سومین نمونه را از دیوان ادیبالممالك
فراهانی به دست میدهیم:
چنان... احزاب سیاسی/ به اصل و فرع قانون اساسی
كه نتوان دیگر آن را پاك كردن/ مگر با صد زبان دیپلوماسی
به راستی این روشنفكران چه میگویند؟ علیاكبر دهخدا از ویرانگری جنگ جهانگیر، مهدیقلی هدایت از منطق آزمند و زیاده خواه سده بیستم و ادیب الممالك فراهانی از چالشهای سیاسی حزبها و نابسامانی تكاپوهای سیاسی شكوه میكنند. انبوهش این نابسامانیها و شكست زودرس انقلاب مشروطیت، ایرانیان را از درگیری و دستاندركاری راستین در سازوكار دولتمداری مدرن باز داشت. آنان را از آموختن الفبای حكومت ملی بیبهره ساخت و بدین روی به روند پرورش نسلی از دولتمداران و سیاست ورزان مدرن آزادیخواه و دموكراسی طلب پایان داد و چنین بود كه علیاكبر دهخدا در روزنامه سروش چاپ استانبول از نبود «آدم و عالم» در میان ایرانیان شكایت میكرد. سنگینی این روزگار نكبتبار و دژآیین بر وجدان همگانی به خواست دولتی كارآمد دامن میزد كه در راه استقلال سیاسی، نگاهبانی از تمامیت ارضی، گسترش و فراگیری زبان پارسی و پایاندهی به راه و رسم ملوك الطوایفی بكوشد و كشور را از چندپارگی سنتیاش باز رهاند. بدین روی روشنفكران و مشروطهخواهان آزادیطلب خودآگاهانه هدفهای دموكراتیك خویش را در تراز پستتری از اهمیت نشانیدند و همت در كار هر چه كارآمدتر ساختن دولت نوپای مدرن بستند.
ا افزون بر اینها، چنین دگرگونی شگرفی در سرمشق فكری روشنفكران آزادیخواه در آستانه دولت پهلوی اول پاسخ درخوری به شرایط جهانی این دوره نیز بوده است. چنانكه پژوهشهای ساموئل هانتینگتون در كتابش «موج سوم دموكراسی» نشان میدهد، در دوره پایانی دهه 1920 شمار كشورهای جهان به 65 میرسید و از این میان نیز تنها 20 كشور به شیوه دموكراتیك اداره میشدند. باز از میان این 20 كشور هم در دهه 1930 با آغاز بحران اقتصادی بزرگ (Great Depression) در آمریكا و رویكار آمدن هیتلر در آلمان، برخی شرطهای راستین دموكراسی را از دست داده و به گروه كشورهای غیردموكراتیك پیوستند. نیز باید به یاد داشت كه دگرگونیها و پیشرفتهای فناورانه (تكنولوژیكی) اروپا و آمریكا در نخستین دهههای سده بیستم و پیدایش اتومبیل، تلگراف، بیسیم، برق، دوربین، سینما، گرامافون، تلویزیون، ماشین تحریر و... سازوكار زندگانی روزمره در غرب را پیش از این زیروزبر ساخته بود و هر روز بر فاصله آن با راهورسم زندگی در جامعه ایرانی میافزود. در هنگامه چنین روزگار عسرتی، ایرانیان نیز بهقول كارل ماركس «مانند همیشه... پاسخ ناتوانی خود را در باور به سر برآوردن امری معجزهگون یافتند.»ب
و در پی مردی افتادند كه به زبان حافظ «از خویش برون آید و كاری بكند.» به باور توماس هابز نیز آنگاه كه جامعهای با هرجومرج و آشوب و نابسامانی آشنا میشود، ایده و خواست برآمدن یك خودكامه نیكوكار، اندیشه همگانی را در بر میگیرد (گرچه داوری درباره كارآمدی خودكامه نیكوكار و نیز امكان جمع خودكامگی و نیكوكاری خود در گرو اندیشهورزی افزونتری است، سخن اینجا در فراگیری و همگانیشدن خواست برآمدن چنین خودكامه نیكوكاری است كه سامان اجتماعی امنیت را به جامعه بازگرداند). كارل ماركس بر چنین گرایش اجتماعی، و آنگاه سر برآوردن خودكامگی در پی آن، نام بناپارتیسم نهاده است. بناپارتیسم ایرانی در دوران رضاشاهی نیز در چنین زمینه روانی و اجتماعیای پدید آمده و بالیده است. در نگاه ماركس هنگامی كه جامعه دستخوش هرجومرج میشود و رقیبان اجتماعی در تراز برابری از قدرت قرار میگیرند هر یك از بیرون كردن رقیب از قلمرو چالش سیاسی ناتوان میماند و آنگاه كه طبقه چیره پیشین توان در انحصار گرفتن قدرت را از دست میدهد، نیروی نوینی از میانه این آشوب سر بر میآورد و با بر هم زدن توازن موجود بین رقیبان ناتوان، گوی قدرت را از میانه میرباید.
سر برآوردن رضاشاه نمونهای از پیدایش بناپارتیسم در ایران بود. از این گذشته نكته های ایدئولوژیكی كه رضاشاه بر آن انگشت مینهاد با خواستهای بنیادین روشنفكران ایرانی نیز همسو بود؛ ملیگرایی، نوسازی (مدرنیسم) و عرفی ساختن جامعه در كانون خواستهای روشنفكران می نشست و رضاشاه با تكیه بر آنها سلاح برندهای را از كف روشنفكران مخالف خویش وا میستاند. بهدیگر سخن، شمار درشتی از روشنفكران ایرانی نمی توانستند خواسته های بالا را از خود ندانند و آنگاه با انكار آنها بر جمود فكری روزگار خویش بیفزایند.
ویژگیهای بناپارتیسم رضاشاهی در ایران را میتوان بدین شیوه باز خواند:
1– برآمدن رضاشاه بر تخت قدرت همزمان با سر بر آوردن نخستین نسل پس از انقلاب مشروطه در پهنه سیاسی و فرهنگی و اجتماعی ایران است. نسلی كه ناكارآمدی و بیعملی پادشاهان قاجار، بیرحمی آقا محمدخان، جنگهای تباهیآور فتحعلیشاه، سستی مظفرالدینشاه، ستمگری محمدعلی شاه و بچهسالی احمدمیرزا را در خاطره همگانیاش مرور میكرد و از اینرو رضاشاه را نماد رویارویی با تمامی كاستیهای پیشینیاد، در دستگاه فرمانروایی قاجار میدید.
2– او نه از طبقه اشراف و درباریان برخاسته بود و نه به صنف بازرگانان، بازاریان و زمینداران وابستگی داشت (گرچه در پایان كار خویش به بزرگترین زمیندار ایران تبدیل شده بود) جدایی او از تبار قاجاریان نیز راه مخالفخوانی را بر روشنفكران ضدقاجار میبست.
3– رضاشاه نخستین دستگاه حكومتی غیر قبیلهای از دوران صفویان تا روزگار خویش را بنا نهاد. تا پیش از این صفویان، زندیان، افشاریان و قاجاریان همه براساس پیوندهای ایلی و قبیلهای و آنچه كه ابنخلدون رشتههای «عصبیت» مینامد بر ایران فرمان رانده بودند.
4– رضاشاه عرفیترین پادشاه ایران تا زمانه خویش است همو بیشترین همت را در كار عرفیساختن جامعه ایران كرد و بدین روی روشنفكرانی كه پس از دوران مشروطه درگیر مبارزه با انحصارطلبی و اندیشههای سنتی و استخوانیشده سنتی بودند نمیتوانستند به پشتیبانی از برنامه عرفیگرای رضاشاهی برنخیزند.
5– به دست گرفتن تدریجی قدرت ترفند نوینی در پهنه سیاست ایران بود و پیش از این در خاطر نمیگنجید كه كسی كه كودتا را سامان داده چندسالی در پس پرده بماند و آنگاه به آهستگی سررشته داری كارها به دست خویش را آشكار سازد، تا در این فاصله نخبگان پیشین را گامبهگام از میدان سیاست به در كند. بهراستی چگونه رضاشاه توانست دست خانوادههای مهمی چون فرمانفرما، اسفندیاری، هدایت و مهدوی را از دامان سیاست ایران كوتاه كند؟
6- اصلاحات این دوره راهورسم زندگی اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی كشور را دگرگون ساخت. بدون شك ساختار دولت مدرن در ایران وامدار تكاپوی دستگاه دولتی در این دوران است. به زبان فوكو، رضاشاه، جامعه ایرانی را «خوانا» (Legible) كرد. كاری كه مدرنیته و مدرنیزاسیون با جامعه میكند تا با بهدست دادن «نقشه» و چندوچون سازوكار آن، امکان چیرگی علمیـ عملی، برنامهریزی فرهنگی، اقتصادی و مهار سیاسی و نظامی آن را فراهم آورد. راهورسمهای نوینی چون سرشماری، نام خانوادگی، واحد یكسان اندازهگیری، درجههای تحصیلی، سنجههای بهداشتی، مرزبندی، شناسنامه، گذرنامه، نشانی كار و زندگی و... همه و همه بهكار بسامان كردن و خواناساختن جامعه میآمدند و پیشزمینه دموكراسی یعنی حكومت قانون را امكانپذیر میساختند. چه بدون خوانا ساختن جامعه و بدون دادههایی چون شناسنامه، گذرنامه، نقشه راه، آمار و... قانون زمینه پدیداری و كاربست خویش را از دست میدهد. چنین بود كه روشنفكران ایرانی برنامه رضاشاه در خوانا ساختن جامعه ایرانی را به چشم قبول مینگریستند.
بهجاست كه نگاهی به برنامههای بنیادین دولت پهلوی اول در دگرگونی جامعه ایرانی بیفكنیم. الف– راهآهن و جاده شوسه كه 80 سال پیش از این زمینه شكوفایی اقتصادی آمریكا را فراهم ساخته بود اینك شاهكلید دگرگونی اجتماعی را در كف رضاشاه مینهاد. ب- خدمت اجباری سربازی و تحصیل همگانی نسل اول توده كتابخوان را ببار میآورد و پهنه سیاست و فرهنگ را از چیرگی انحصاری چند نخبه فرهنگی و سیاسی میرهانید. گرچه از دیگر سو بالارفتن تراز دانش همگانی به افزایش قلمرو خواستهای همگانی میانجامید. چنین پدیدهای كه در دانش سیاسی «انقلاب انتظارهایش » (revolution of rising expectations) مینامند مهمترین چالش درونی كشورهای جهان سوم را رقم میزند: جامعهای جوان و شهریشده میتواند دولتی را كه همپای گسترش درك و خواست همگانی رشد نكرده به زانو در آورد. بدین قرار است كه در دوران رضاشاه با افزایش شمار ارتشیان، كارمندان دولت، قاضیان، دادستانها، وكیلان، استادان و معلمان، طبقه میانی نوینی سر بر میآورد تا پاسخی به افزایش تراز خواستهای همگانی فراهم آورد. ج– پایان دادن به شورشهای گوناگون در گوشه و كنار كشور از جمله شكست دادن كلنل پسیان، رحیمخان سمیتقو، شیخ خزعل، ابوالقاسم لاهوتی، جنبش جنگل و دیگران به پیشبرد امنیت و آرامش برای مردم و گسترش نیروی دولت مركزی در تمامی كشور میانجامید. برای نمونه از این پس بازرگانان میتوانستند بدون ترس از راهزنان و یاغیها پیشه خویش را پی گیرند.د
بیشك نمیتوان تمامی شورشهای یاد شده را یا یاغیگری و راهزنی دانست. با اینهمه سخن در این است كه دوران رضاشاه دوره پایاندهی به سركشیها و بینظمیها در كشور بوده است. بدینروی به همان میزان كه توان دولت مركزی پهلوی اول در گسترش امنیت افزایش مییابد، چالشهای منطقهای و محلی نیز فروكش كرده و نظم و سامان دولتی جایگزین آنها میشود.
برگرفته از سايت «کارگزاران»:
http://kargozaaran.com/ShowNews.php?38736
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |