آرشيو آثار نويسنده در اين سايت
آن سوی مذهب در عرصۀ عمومی*
یاسر عزیزی
۱- مقدمه
اواخر قرن بیستم و، در واقع، پس از فروپاشی شوروی کمونیستی- که ظاهرن نمود برجستۀ سوسیالیزم بود و فروریختن پایه های ایدئولوﮊیک آن را مترادف با فروپاشی سوسیالیسم تعریف کرده اند- تز معروف "پایان تاریخ" فرانسیس فوکویاما مطرح شد؛ تئوری انحصار طلبانه ای که حکایت از مساعد شدن زمینه های جهانی ایمان به توحید تئوری سرمایه داری داشت . براساس این تز، لیبرال دموکراسی کاپیتالیستی پیروزمندانه بر فراز همۀ مدل ها و قالب های مطرح سیاسی ایستاد و تاریخ تنازعات اجتماعی برای نیل به یک الگوی کم نقص حکومتی نيز عملن به پایان رسیده بود. این تئوری فوکویاما در بستری مطرح می شد که شاید ارائۀ آن از سوی تئوریسین های سرمایه داری انتظار می رفت. بستری که گویا با آنچه فوکویاما می گفت همخوانی و مطابقت زمانی و فکری داشت.
۱) پایان جنگ سرد
۲) اضمحلال بزرگترین مدعی سوسیالیزم«که مقرر بود در زمان مشخصی از تکامل تاریخی به عنوان برابرنهاد سرمایه داری دست به کار امحای تاریخی بورﮊوازی و سرمایه داری شود».
۳) پایان شورهای انقلابی قرن بیستم که عمومن ملهم از رویکردهای سوسیالیستی بودند، همگی شهادت می دادند که در مبارزه رقابتی بقا و زوال داروینی، این سرمایه داریست که فائق آمده است، پس تاریخ به نفع لیبرال دموکراسی سرمایه داری به پایان آمده است.
سرمایه داری با چنین داروی آرامبخشی به خواب آرام انتهای هزاره دوم فرو رفت؛ خوابی که مشخص بود دیری نمی پاید. سرمایه داری که ـ به تعبیر مارکس، می بایست "سلاح لازم را برای مبارزه با بورﮊوازی در اختیار پرولتاریا قرار دهد" ـ اینک اما مصمم بود تا به دست خویش روان پریش شود و به سختی از خواب نخوت خود برآشوبد. پس، ۱۱سپتامبر، نیویورک و برج های دوقلوی اقتصادی که خود نماینده مجسم هیولای سرمایه داری بودند، به چشم بر هم زدنی مرکز تمرکز ذهنی و رفتاری همۀ جهان می شود.
باری! پایان تاریخ به پایان رسیده است. اسامه بن لادن بنام بنیادگرایی مذهبی، و آن هم از نوع اسلامی این بنیادگرایی، در طرفه العینی قهرمان قلوب ملیون ها عرب مسلمان می شود، چرا که با ایمان مذهبی خود در برابر توحید سرمایه داری، مشرک یا متمرد شده است - اگرچه خود ابزار شده باشد.
بنیادگرایی مذهبی که گویی در انتظار جرقه ای برای ورود دوباره به صحنه اجتماع بود،
برخلاف شرق عالم که حضورش امری عادی ست، در غرب مدرن نیز مجدداً به صحنه پای گشود.
آمارها نشان داده اند که اقبال مردم به کلیساها در غرب پس از یازدهم سپتامبر فزونی
یافته است و تظاهرات و تجلیات مذهبی و بنیادگرایی نیز جلوه تازه ای یافته است.
۲-
مذهب در
عرصه عمومی
(١)
حدودن سه سال پیش (28 نوامبر 2005)، "یورگن هابرماس" طی یک سخنرانی به مناسبت دريافت جایزۀ «هولبرگ» در نروژ، با عنوان "مذهب در عرصۀ عمومی"، با این ادعا که "بعید است متوجه این حقیقت نشویم که سنتهای مذهبی و اجتماعات دینی از اهمیت سیاسی تازهای برخوردار شدهاند که تاکنون کاملاً غیرمنتظره بوده است"، از بازگشت دوبارۀ مذهب به عرصۀ عمومی سخن راند و مدعای خود را بر تضاد میان سکولاریسم و مذهب استوار کرد و چالش میان این دو واقعیت را در تنگنای سرمایه داری لیبرال، موجب ایجاد زمینه های بازگشت دوبارۀ مذهب و پلورالیزه شدن جامعۀ سرمایه داری در میان این دو گرایش توصیف کرد.
هابرماس، از پیش آمدن دو ساحت دیگر در میان پارادایم ها و مقولات استعلایی خود سخن می راند تا "پساسکولاریسم" و "پسامتافیزیک" را آنجایی تشریح کند که تبیین اسلاف شان به وضع ناگزیرِ(!) کنونی رهنمون شده است. در گزاره پردازی جدید ِ هابرماس، این هر دو گزاره قدمی به سوی یکدیگر برداشته، پساسکولاریسم را به درک واقعی تر و توأم با پذیرش هویت مذهب در جهان جدید مایل نموده، رهیافت ِ پسامتافیزیک را در درک جهان جدید، نشانه های سکولاریسم یا پساسکولاریسم و پای استواری در علم و سرکشیدن در در ورای جهان ِ ملموس می داند.
این شبیخون به قلب مفاهیمِ پیشين گذاشته، ضرورت هایی را، چه در موضع دفاع و چه نقد
درون مایه و آشتی ناپذیر ِ تئوری هابرماس، ایجاب می کند. آن چه در پی می آید در این
باره است.
۳-
آن سوی
مذهب در عرصۀ عمومی
مدخل
"علم زاید می بود اگر شکل پدیداری چیزها و ذات شان
بی واسطه یکی می بود." (مارکس، سرمایه)
طبیعت، پتانسل تغییر صرفن درون زای خویش را از کف داده است. این را واقعیات می گویند و واقعیات اعم از طبیعت و سوبژکتیویته مندرج در آن است. این مسئلۀ مهم که زمین شناسی و علوم جدید نائل به کشف آن شده اند، حاکی از حیات بی حضور انسان تا بیش از میلیون ها سال، طرح تحول درون زای طبیعت بی شعور را خالی از هیجان علمی می کند. مسئله اما به شکل و کیفیت شعور مستعد بر می گردد که حامل استعداد و قوه ی تحول بوده است. ایده باوری در تعادل هیجانی فیلسوفان ِ پیش از دوران مدرن نقش مهمی ایفا نموده است. طرح تکامل، یا کمال ایدۀ بی مبدا، بحران هستی شناسانۀ ایده را به جایی ختم نمی کند. وقتی ذهن ایده باور در تکمیل سلسله کج اندیشی خود ناکام می شود، در بهت خود به علم می تازد و، به طعن، از «ناباوری» هتک حیثیت ِ اخلاقی! می کند. پوست اندازی های پی در پی ایده باوری از سوبژکتیو به ابژکتیو، کمکی به طرد آن از پدیدار شناسی ِ اندیشه در تبلور مادی بر پایۀ عینی ِمقدم نمی کند. این ادعا البته مخل پذیرش این مهم نیست که "از نظر مشاهده گر ساده انگار، پیچیدگی حیرت آور حیات، حتمن باید هوشمندانه طراحی شده باشد ولی طرح هوشمندانه (ID) نقطۀ مقابل یک نظریۀ علمی قدرتمند است." (داوکینز- گاردین)
اما پذیرش نکتۀ اخیر، در نگاه اول، شایبه رد بر تلقی شعور ِ تحول درون زای طبیعت را نمودار می کند، مادام که شعور مستور در تحول مورد اشاره را صورت ذهن ِ نامکشوف و ورای جهان مادی تعریف کنیم، چونان ذات پیشین که پدیدارهای بعدی را انگیزه و سبب ایجابی باشد.
تعبیر "هراکلیتوس"، آنجا که می گفت: "هرگز در یک رودخانه دو بار پای نمی نهی" گریزپا بودن ِ بودن را در تلاشی آنی ِ شدن به زیبائی به باور ذهن نزدیک می کند. بودن انسان اگرچه خود در شدن او و تولید و تکثیر ِ پیاپی ِ وجودش تبیین می شود، اما پیش از تکمیل صورت کنونی، ناشی از شدن درون زای طبیعت بوده است. حرکت ِ عناصر "ازلی- ابدی" که هسته تئوری قدرتمند زوال ناپذیری ِ ماده و انرژی بوده است و برهمکنش ِ دایمی و تدریجی آنها در جهات مختلف به بلوغ متحول و ناپایداری رسید که انسان در صورت کنونی یکی از فرآورده های آن است.
همین انسان اما هزاران سال در برهوت ِ بی شناخت ِ طبیعت، خود بازیچه ی رازوری کاینات بود. شاخص این مسلم را در آنیت های فلسفی پیش از باروری ِ خرد می توان جست. قامت درازی از این تاریخ را - چندان که به همۀ تاریخ می ماند، چه «تاریخ جدید» عمری چونان ندارد که هم سالی کند- به تحیر انسان و به تبع، تسلیم انسان در برابر ِ ارباب ِ طبیعت سپری شد. هرآنچه بر ایشان غالب بود در ایشان قالب می شد. چه خدایان که از عدم معرفت انسان سر بر نکرد و چه اوهام که بشر از بی دانشی خود بر هم نکرد. اسطوره ها طرح شد و بر فراز سر انسان ایستاد.
مذاهب اصولن در پی رمز گشایی از این رازوری کاینات یا طبیعت سر برآوردند و خود
البته راز شدند. پایان سلسلۀ مذاهب اما گشایش تردید بر بلاهت تاریخی بشر بود. هنگام
که "بیکن"ها از غلبه بر طبیعت سخن راندند و علم و عقل را معیار و علمی بودن و دیدن
ِ عالم را به سعی عالمان بسیار، متد حرکت خویش قرار دادند، گویی انسان بود که می
رفت تا بر طبیعت فایق آید، آن را به چنگ آرد و طرح نوی خویش را در متن آن همه
رازوریِ دریده شده در اندازد. تیغ علم قلب رازوری طبیعت و تاریخ را به جرح خویش
شکافت، بل که دین را، به مثابه عصارۀ آن، در شیشۀ سکولاریسم کرد. حیثیت این سخن در
آن است که تاریخ را با مذهب بر بشر تحمیل کرده اند. به عبارتی، انسان را در مقام
تحیر در برابر طبیعت قرار داده، به ابزار دین و مذهب، تحییر و تسلیم وی را توجیه
کرده اند.
شک و نقد
وقتی سخن از مذهب به میان می آید بی شک نگاهمان به سنت های کهن عقیدتی معطوف می شود که ذهن تاریخی توده را بطور عام، و بخش های گسترده ای از عالمان اجتماعی را بطور خاص، در تسخیر خود داشت و بواسطۀ همین حضور در عرصۀ ذهنی، رفتارهای عینی اجتماعی جوامع پیشامدرن را نیز اداره و هدایت می کرد ـ سنت های بالغی که بلوغشان را در بستر نارسایی های فکری دوران خود و بواسطۀ عدم بلوغ علمی بشر ِ معطوف به این سنت ها جشن می گرفتند. در حقیقت، سخن گفتن از مذهب مشخصن اشاره به ذهن اسطوره گرای متافیزیکی دارد. ذهن متافیزیکی در قالب ایدئولوﮊی های مذهبی بروز و ظهور می کند. و این در حالیست که بازگشت مورد نظر «هابرماس» در بستر زمانه ای که الگوهای ساختاری لیبرال، مبتنی بر سکولاریسم، زمینه را برای عرضۀ هر نوع ایدئولوﮊی، اعم از مذهبی و غیر مذهبی در عرصۀ اجتماع محدود ساخته است، مشتمل بر احیای گرایشات مسبوق به سابقه ای است که بازگشت به مذهب دیرینه ترین آنهاست و نه تنهاترین گرایش موجود.
غالب اندیشمندان و نظریه پردازان ِ انسانی و اجتماعی قائل به این امر هستند که زندگی در معنای اعم خود دارای منطق درونی و انسجام ِ بیرونی است. این مدعا بر شاخص های چندی استوار است که قیل و قال ِ همان نظریه پردازان در زمینۀ نظری مورد اشاره قابل دسترسی پویندگان می باشد. این حک و وضع ِ نظم در چارچوب نظر، سیر حرکت تاریخ را مورد تدقیق ِ علمی قرار داده، نشانه های تردید بر فرض معتبر خود را بی ارزش می کند.
با اینهمه وضع امر منفرد صورتی دیگر دارد. منطق عمل ِ انسان منفرد (نه نوعی) در تنگنای جبر محیط و تاریخ قرار دارد. این جبر بیش از همه بر ناخود آگاه فرد از حیث اعتبار ِ صور پنهان از اعیان ِ موثر بوده است. بنابر این، دوگانگی میل به انتظام از سوی جامعه بواسطۀ جبر مستتر ـ از يک جانب ـ و کشش و کنش فرد بر اساس اختیار گسترده در محدودۀ همان جبر، از دیگر سو، اعمال فرد را از منطق درونی و انسجام بیرونی چونان حقیقت ِ بزرگی بمثابه جامعه تهی می کند. به همین دلیل نقش هدف و انگیزه در تقریب جهان مندرج در فرد به عنوان ِ جزء موجود با جهان ِ غالب بر فرد بعنوان کل موجود اهمیت زیادی در رفع ناهمگونی جهان ِ فرد و فرد در جهان دارد.
این سخن معطوف به این مفهوم است که فرد اختلالات ِ درونی خویش را با شاخص واقعیات بزرگ تری سامان می دهد. پرسش اساسی اما اینست که آیا آنچه در پیرامون فرد بر او تحمیل می شود، خود ِ واقعیات است؟ و آیا جامعه، به عنوان حقیقتی بزرگ و جاری مندرج در افراد است، یا افراد بواسطۀ اراده های اسمی، تحت انقیاد جبر جعلیات ِ غیر ِ منطبق با نیازهایشان شاکله هستی اجتماع بطور حقیقی می شوند؟
جامعه، بر فراز جمع انسانی، هستی موجود خود را بر خیل افراد، مستقر و تحمیل می کند اما شناخت خیل افراد نیز در تکامل هستی اجتماعی و جامعه مستقل و واقع بی اثر نیست. بنابراین، جدا افتادن انسان از جایگاه ِ پردازشگری و شناختی خود بمثابه "سوژه" و فاعل شناسا، - اگرچه در مسیر واقعی تاریخ به اقتضای تعریف در جایگاه "ابژه" نیز قرار می گیرد - نهایتن او را به یگانگی در مقام "ابژه" تنزل می دهد.
ابژه پرسشگر و پویشگر نیست، خود پویش پذیر است و موضوع ِ عمل و تدبیر. انسان چون از وجه پیش گفته (سوژه گی) جدا شود، دیگر نه معیار است و نه عیار. خود خامه تکنولوژی ذهن و عمل ِ دیگران می شود. خالی کردن محتوای انسان از هویتش، نزدیک ترین راه برای غلبه بر وی به صورت "ابژه" است. در این راه تثبیت تحییر القایی، اولین ابزاریست که رهیافت کنشگران ِ حاکم می شود.
حال به مدخل سخن بازگردیم. گفته شد که تا پیش از پیش کشیدن عقل بشر، طبیعت حکمران بی چرای ذهن و واقعیت مادی بشر بود. این مسئله پایه اش بر بستر تحیر انسان در برابر رازوری کاینات تعریف شد. به نظر می رسد جهان امروز در پی به بن بست رسیدن شیوه های گونه گون ِ در دوشیدن انسان در ورژن ِ اخیر «سرمایه داری لیبرال»، پس از پیش آوردن آخرین منطق خود (پسامدرن) در صدد جعل دوبارۀ بساط مذهب بر ثبات ِ ذهن بشر برآمده است. فرو ریختن دیوارهای ِ بلند قلمروی سرمایه داری لیبرال، منطق دیگری را بر پاسبانان بی راهۀ سرمایه داری ضرورت داده است. اسطورۀ مذهب بار دیگر ابزار تشبث فرادستانِ حاکم شده است تا انسان امروز را در برابر هیولای سرمایه داری متحیر نموده، مذهب را چونان دوران پیش مدرن در جایگاه سوژۀ تدبیرگر بنشاند.
(چنان که می دانیم، الگوی اجتماعی- سیاسی درون ساختاری ایالات متحده به عنوان محور سرمایه داری و امپریالیسم "پراگماتیسم" است. پراگماتیسم همچنان که در ذات خود بيان می دارد، هر آنچه ارزش عملی و سود اجتماعی را تضمین نماید مورد استعمال و استفاده قرار می دهد. بر این اساس، بهره گیری دوباره از مذهب اولن در جهت کنترل گرایشات ضد سرمایه داری ِ مدرن، و در درجۀ دوم تحمیق دوبارۀ بشر، مورد توجه اندیشمندان لیبرال قرار گرفته است. بکارگیری زبان مذهبی نزد سیاستمداران آمریکایی پس از یازدهم سپتامبر شاهدی بر این مدعاست).
کسی نمی تواند منکر این واقعیت شود که امروزه چنگال سرمایه داری در گوشه گوشه جهان به سوهان مذهب تراش می خورد و تیز می شود. کلیساهای پنتاکالیست و مسیحی، کنیسه های یهود و مساجد مسلمانان عرصۀ تسلیح سرمایه داری به تیغ جدیدی شده اند که جایی برای واکاوی پندارگرایانه ی امثال هابرماس نگذاشته است. سکولاریسم، به جای اینکه به پساسکولاریسم ِ مساحمه گر ِ هابرماس روی خوش نشان دهد، باید یکبار دیگر خود را بازتعریف و باز تبیین کند. آنچه امروز بنام مذهب ذهن فیلسوفانی چون هابرماس را به خود مشغول کرده است، چیزی جز توحید قویتر ِ دوبارۀ استثمار و استحمار برای تحمیق و تسلیم توده های رنجبر نبوده است. شاید تکرار استعاره و کمک از جمله زیبای مارکس باز هم به کار این مجال آید که؛ "سکولاریسم مرد، زنده باد سکولاریسم".
اشاره:
*. این متن با تاخیر زیادی ارائه شده است. مقتضیات تاخیر در متن بی تاثیر نیست.
۱-
این سخنرانی بطور کامل از سوی نشریه "چشم انداز ایران" به فارسی برگردانده و منتشر
شد. متن کامل آن از لینک زیر نیز قابل دسترس است:
http://azizi61.blogfa.com/post-7.aspx
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |