در حوزه ها
نظامي كنفدراسيونی
در حال رشد است
فريد مدرسی
استاد روي تشك، كنار ديوار يا ستون مينشيند و شاگردان هم مقابل او حلقه ميزنند. اگر تعداد شاگردان زياد باشد، براي آنكه استاد همه را ببيند و صدايش هم به گوش همه شاگردان برسد، روي صندلي يا منبري مينشيند و تدريس ميكند1.س
اين نمايي از شمايل نظام درسي در حوزههاي علميه از گذشتههاي دور در ذهن عموم جامعه است. اما اين نظام آموزشي اگرچه در ظاهر بسيار ساده و بدون پيچيدگيهاي نظام آموزشي ساير نهادهاي دنياي جديد به نظر ميرسد، ولي در گذر زمان با توجه به قدمت هزارساله خود دچار تحولاتي بنيادين از منظرهاي گوناگون شده است. روزي در بافت مساجد رخنمايي كرده و همراه با چارچوب اجتماعي اين نهاد شكلي به خود گرفته و چند صباحي با نامهاي ديگر همچون «دارالعلم» شناخته ميشده و در اين وادي سامان يافته است.
در آغاز شكلگيري، «رياست كل ديني» نماد حوزههاي علميه بود و غالب اوقات رهبري آموزشي اين نهاد بر بازوان تواناي فقيهي افقه و عالمياعلم گره ميخورد. اما ناگهان پس از گذشت نزديك به هزار سال از رخنمايي رهبري متمركز بر نهاد آموزشي طلاب علوم ديني تشيع، برخي روحانيون به انتقاد از اين قالب آموزشي پرداختند و اين گلهگذاريها مصادف شد با ورود نهادي به نام «دانشگاه».
دانشگاه از آب و گل نظام شيعي برنيامده نبود و مولود بلاد كفار ـ نامي كه مسلمانان براي ساير پيروان اديان برگزيده بودند ـ بود و رنگ و جلاي آن اگرچه بر تاروپود برخي مدارس و مكتبهاي ايراني ـ اسلامي سوار شده بود، اما الگوي سازماني اين نهاد آموزشي با سازمان آموزشي حوزويان متفاوت به نظر ميرسيد. با ورود اين نهاد آموزشي به بلاد مسلمين، برخي از طلاب علوم ديني با انتقاداتي نسبت به روش گذشته دانشگاه خود يعني «حوزه علميه» عزم خود را جزم كرده بودند تا برخي از الگوهاي اين سازمان جديدالولاده را به كار گيرند و ايراداتي را كه خود بر آن تاكيد ميكردند، اصلاح كنند.
اينگونه بود كه مختصرنويسي كتب درسي طلاب، نظمهاي سازماني، برنامهنويسي درسي، گزينش طلاب و برپايي امتحانات به صورت منظم به عنوان نماد اصلاحگري و نوگرايي طلبههاي جوان مطرح شد و از آغاز دهه 30 نه تنها در حوزه قم، بلكه در حوزه نجف نيز زمزمههاي انقلاب آموزشي شنيده شد. مدارس جديدالتاسيس توسط برخي دانشآموختگان حوزه نجف در اين شهر برپا و در حوزه قم با وجود مرجعيت عامه آيتالله بروجردي در چند مرحله برنامههايي مدوني نيز نگاشته شد.
اما با درگذشت اين مرجع تقليد زمزمههاي درگوشي برخي طلبهها نه تنها به فرياد مبدل، بلكه مدارس جديدي نيز در حواشي شهر قم در كنار مدرسه مشهور فيضيه بر كشتي نظام آموزشي حوزه سوار شد. البته نميتوان تضادهاي ديگر همچون سياسي ـ غيرسياسي بودن زعماي حوزه پيش از انقلاب اسلامي در ايران و همچنين حكمراني صاحبان تفكر اصلاحگري در حوزه را پس از انقلاب ناديده گرفت، اما آنچه در انقلاب آموزشي در حوزه نافذ بود، فقط به حكومت ديني و نظامي برآمده از فقه با نام «ولايت فقيه» مختص نبود؛ چرا كه آغاز زمزمههاي اين تحولات با واردات نظامهاي آموزشي غيراسلامي همچون دانشگاه شنيده شد و مقالات، سخنرانيها، نشريات، كتابها و موسساتي را در پي خود به ارمغان آورد؛ مولودهايي از دل نظام آموزشي پيشين.
پس از انقلاب اين اصلاحات در قالب ساختار سازماني حوزه علميه قم شكل گرفت؛ با اندك تغييراتي در متون و اصلاحاتي برآمده از آراي منتقدان ديروز نظام حوزه. البته رهبري نظام در آن دوره سعي ميكرد از تغييرات بنيادين در اين نظام جلوگيري كند و حتي به مديران اين مركز آموزشي گفته بود: «قضيه تحصيل بايد به نحوي باشد كه فقه سنتي فراموش نشود و آن چيزي كه تا به حال اسلام را نگه داشته است، همان فقه سنتي است و همه همتها بايد معطوف اين بشود كه فقه به همان وضعي كه بوده است، محفوظ باشد. ممكن است اشخاصي بگويند كه بايد فقه تازهاي درست كرد كه اين آغاز هلاكت حوزه است.2»
البته اين توصيه آيتالله خميني، به محتواي دروس بازميگشت و ساختار جديد در چتر نقادي او قرار نگرفته بود. بدينترتيب اصلاحات حوزه علميه در ساختار گواهي بر دگرگوني عميق و انقلابي آموزش بود. چرا كه «شوراي مديريت»، «نظام گزينش اساتيد و طلاب» و شكلگيري معاونتهاي مختلف و تقسيم كار نه هياتي، بلكه اصولي و سازماني نوعي ديوانسالاري را به نمايش گذاشته بود. پس از درگذشت رهبر فقيد انقلاب، با توصيههاي مقام رهبري و تغيير در شيوه انتخاب مدير حوزه و شورايي جديد تحت عنوان «شوراي عالي حوزه علميه قم» روند اصلاح ساختاري نظام آموزشي همچنان در ادامه مسير خود قرار گرفت و همچنان هم اين الگو حاكم و غالب است.
البته در آغاز دهه 70، اندكاندك نماي جديدي از تغييرات حاشيهاي در ساختار حوزه ديده شد. موسسات آموزشي همچون كالجهاي اسلامي در اقمار حوزه علميه برپا شد و روزبهروز بر تعداد آن افزوده شده است. تاسيس اين مراكز اين بار با محوريت يك نهاد خارج از حوزه يا روحانيون و عالماني گاهي در قامت مرجع تقليد و گاهي پلهاي پايينتر بر حول عالمي ديني شكل گرفت. اگرچه آنها هم همچون حوزه علميه به دنبال آموزش علوم ديني هستند و حتي اصلاحگري در ساختار آموزش را نيز دوست ميدارند، اما ارتباطي سازماني و تشكيلاتي مستقيم با ساختار اداري- آموزشي حوزه ندارند. برپايي اين موسسات و قدرتمند و تخصصي شدن اين مراكز اگرچه در هدف با حوزههاي علميه در تضاد نيستند، اما اندكاندك حاشيهنشينياي خارج از حوزه را باب كرده و نظام ديوانسالاري حاكم بر حوزه را با مخاطره روبهرو ميكند.
اكنون با اين گذر سريع بر تحولات آموزشي در حوزههاي علميه بدون در نظر گرفتن جغرافياي اين مراكز، ميتوان سه نظام آموزشي را به نظاره نشست؛ نظامي مبتني بر تمركز مديريت در دستان مراجع تقليد عامه براساس نظام نخبهگرا (از آغاز شكلگيري حوزه تا مرجعيت آيتالله بروجردي)، سپس نظامي مبتني بر اصلاحات ساختاري در روش مديريت و ترسيم نظامي بروكراتيك يا ديوانسالار و انتخاب مديران حوزه براساس اين نظام (پس از فوت آيتالله بروجردي و به ويژه پيروزي انقلاب اسلامي تاكنون) و همچنين نظامي با محوريت موسساتي نه متمركز و نه با حمايت تامه مراجع تقليد، بلكه به صورت اقماري پيرامون نظام حوزه كنوني به صورت كنفدراسيوني، يعني فقط با هدفي مشترك در تعليم علوم ديني (در بدو شكلگيري).
نظام آموزشي نخبهگرا
در نظام نخبهگرا، سلسله مراتب آموزشي براساس قدرت علمي مشخص ميشده است، از اين رو نفوذ مراجع تقليد به عنوان عالمترين افراد در حوزه، بيش از همه بود و حتي تقليد از مجتهدان جاي خود را به پيروي از «مرجعيت عامه» يا «رياست كل ديني» ميداد.3 همچنين مدير و رياست حوزه به صورت انتخابي و طبق آييننامه و به شكل رسمي نبوده، بلكه به صورت طبيعي افرادي كه از نظر دانش و فضل و تقوا نسبت به ديگران شايستهتر بودند، عهدهدار اين منصب ميشدند و براين اساس، آن فرد مشخص، هم مقام مرجعيت و هم منصب فتوادهي و مديريت حوزه را برعهده داشت.4 استادان نيز با جانشين ساختن شاگردان برجستهشان براي تدريس و شركت دادن آنها در مناظرهها و محافل علمي، ايشان را تشويق و براي خدمت و رهبري آينده آماده ميكردند.5 از سويي ديگر در جذب دانشجو و شاگرد هم نظام و تعهد خاصي وجود نداشت. هركس به تحصيل علاقه داشته و از سواد ابتدايي و مكتبخانهاي برخوردار بود، نزد استادي ميرفت و اجازه وورد به حوزه درسي ميگرفت.6 به گونهاي كه براي ورود طلاب به مدرسه و مراكز آموزشي، شرايط گزينش خاصي وجود نداشت؛ تنها هنگام ورود به مدرسه، يك امتحان ساده، آن هم براي آشنايي با سابقه تحصيلي از او گرفته ميشد و طلاب براي ورود به جلسه درس هم هيچ محدوديتي نداشتند.7 طلبه نيز پس از ورود به مدرسه با مشورت طلاب باسابقه در درس يك يا چند مدرس دوره مقدماتي را برميگزيد و در نهايت بهترين آنان را براي استادي خود انتخاب ميكرد.8 البته پس از انتخاب نيز، طلبه در ترك جلسه تدريس استاد آزادانه تصميم ميگرفت. بدينصورت كه برخي شاگردان كه از كيفيت تدريس يا توانايي مدرس راضي نبودند، جلسه درس را ترك ميكردند و در حلقه استاد ديگري شركت ميجستند.9 لذا ارتباط شاگردان در اين نظام با اساتيد آنچنان قدرتمند و مستحكم بود كه ساليان دراز برخي از آنان در كنار استاد قرار ميگرفتند و حتي از دوران سطح تا خارج فقه و اصول با او مرتبط بودند.
به هر حال در اين نظام آموزشي افراد براساس توانمنديهاي شخصي در جايگاه ممتاز نسبت به سايرين قرار ميگرفتند و در آتيه خود به مقام زعمات حوزه ميرسيدند. اساتيد و مراجع عامه نيز با آشنايي كامل از رفتار و سلوك و جايگاه علمي شاگردان، شاگردي را برميگزيدند و او را براي آينده در جايگاه خود پرورش ميدادند. براساس اين نظام «نخبهگرايي» بر ديگر روش مديريت آموزشي رجحان داشته و مديريت نخبهگرا بر تمركز راي پاي ميفشرده است.
نظام آموزشي ديوانسالار
نظام آموزشي نخبهگرا كه بر محور «شاگردمحوري» شكلگرفته و قوام يافته بود، اندكاندك پس از مكتب سامرا به سوي «استادمحوري» گام نهاد. اگر تا ديروز شاگردان در كلاس درس استاد به نقد، مباحثه و بيان ايراد به نظرات استاد ميپرداختند، اما پس از جلسات درس مرحوم آخوندخراساني و پس از آن در دوران تدريس مرحوم خوئي استاد به «متكلموحده» تبديل شد و همچون گذشته شاگردان اجازه نقد و حتي سوال از استاد را نداشتند. همچنين فقه به عنوان تنها علمي شناخته ميشد كه در حوزه نجف و به تبع آن در قم تدريس ميشد و به ساير علوم همچون تفسير و فلسفه، بهايي داده نميشد. اين تغييرات در حوزه علميه از يك سو و از ديگرسو مخالفت با اظهارات سياسي طلاب كه در گذشته عالمان ديني در اين راه گام برداشته بودند، زمينه را براي انتقاد طلبههاي جوان مهيا كرد. برخي از طلبهها و حتي روحانيون ارشد كليت اين نظام آموزشي را برنتافتند و پس از فوت آيتالله بروجردي، انقلابي در اين نظام طراحي شد. شكلگيري موسسات و مدارس جديدي در قم همچون «مدرسه حقاني» و بيان بعضي آرا و نظرات برخي از روحانيون ارشد از جمله «محمدحسين بهشتي، مرتضي مطهري، محمدجواد باهنر و محمود طالقاني» و حتي عالماني همانند «آيتالله خميني و علامه طباطبايي» در نقد حوزه اين مسير را هموار كرد. به گونهاي كه برخي عالمان ديني غيرهمفكر با اين طيف چون آيتالله محمدكاظم شريعتمداري نيز مركزي به نام «دارالتبليغ» تاسيس كرد تا به برخي نارساييها در حوزه پاسخ دهد. در حوزه نجف نيز اين گلايهها مطرح شده بود. «محمدباقر صدر» از مجتهديني بود كه از سيستم آموزش حوزه ناخرسند بود و متون و برنامههاي اين مركز آموزشي را با مقتضيات زمان در تضاد ميپنداشت و خواهان اصلاحاتي آموزشي بود.
همچنين در نجف برخي مدارس حوزوي جديد تاسيس شد؛ «جمعيت منتديالنشر» و «جمعيت التحرير الثقافي». اين انتقادات از نظام آموزشي وقت حوزه، با شكلگيري انقلاب اسلامي در ايران مقدمات تغييرات و انقلابي آموزشي را مهيا كرد و تجربه مدارس كوچك در پيش از انقلاب در مصدر امور قرار گرفت. نظامي بر نظام آموزشي حوزه حاكم شد كه نظامي ديوان سالار است.10 در اين نظام همچون گذشته ورود طلاب آسان و فقط با اعلام آمادگي آنان همراه نيست، بلكه طلاب به صورت گزينشي از طريق امتحان ورودي وارد حوزه ميشوند و حتي مصاحبههاي هوشي و روانشناختي نيز از طلاب به عمل ميآيد.11 ابتدا به شيوه سراسري طلاب براساس رتبه و امتياز انتخاب ميشوند و پس از آن در مورد آنان گزينش صورت ميگيرد. اين اقدام را مركزي با عنوان «آمار و بررسي مركز مديريت حوزه» انجام ميدهد تا از نفوذ برخي تفكرات كه از آن با عنوان «انحرافي» ياد ميشود، جلوگيري شود. آنان با فرستادن نمايندگاني به محل توطن، تحصيل و زندگي خانوادگي طلاب تحقيق ميكنند. اگر پس از تحقيقات، اتهامي مورد تاييد قرار گيرد، مورد به كميسيون ارشاد و تزكيه ارجاع داده شده، طبقنظر اعضاي كميسيون كه از علماي حوزه هستند، با فرد موردنظر برخورد و گاهي او را اخراج ميكنند. در سيستم گزينش و پذيرش طلاب حتي شرط سني و تحصيلات وجود دارد و معمولا از پذيرش طلاب بيش از 24 سال جلوگيري ميشود.12 همچنين براي تمامي طلاب پذيرششده، پرونده آموزشي تشكيل شده است. از ديگر سو، علاوه بر چارت سازماني اين نظام آموزشي كه برگرفته از بخشهايي همچون علمي، اخلاقي و تزكيه، مديريت داخلي، تبليغات و مبلغين، آمار و اطلاعات، تداركات و حوزههاي شهرستانها و زيرمجموعههايي است،13 برنامه مدون درسي براي دورههاي مقدمات و سطح يك و دو نوشته شده است و اساتيد نيز همچون طلاب از سيستم گزينش ميگذرند.
در اين نظام آموزشي نيز حوزه در ابتدا در دهه 60، توسط شوراي 9 نفره متشكل از سه نماينده امامخميني، سه نماينده آيتآلله گلپايگاني و سه نماينده از سوي جامعه مدرسين انتخاب ميشد و پس از آن تاكنون از جانب شوراي عالي حوزه متشكل افراد منتخب جامعه مدرسين و تنفيذشده از سوي برخي از مراجع تقليد و مقام رهبري در جايگاه مديريت قرار ميگيرد و براي اين سمت انتخاب ميشود.
با اين نگاه اجمالي بر سبك نظام آموزشي حاكم بر حوزه ميتوان دريافت كه اين نظام همچون نظامهاي بروكراتيك و ديوانسالار، بر طبق مقررات معين بر مبناي اهداف مدون و مكتوب شكل گرفته و سلسله مراتب اداري به دقت در اين سيستم رعايت ميشود.
نظام حوزوي كنفدراسيوني
اگرچه نظام آموزشي ديوانسالار حوزه تلاش وافري براي ترسيم اصلاحاتي در ساختار سازماني خود انجام داده است، اما همچنان برخي از علوم در ميان حوزويان آنچنان مورد توجه قرار نگرفته است. اين اشكال از انتقاداتي بود كه در سالهاي پيش از انقلاب نيز از آن ياد شده بود. لذا در دهه 70 اندكاندك موسساتي شكل گرفت كه راه خود را در ادامه مسير مدارسي همچون «حقاني و منتديالنشر» ميديدند كه هر روز به تعداد و گستردگي آن افزوده ميشود. اين نظام آموزشي جديد نه در متن حوزه، بلكه در حاشيه به صورت اقماري شكل گرفته است؛ نظامي برآمده از پيوند ميان علوم حوزوي و علوم جديد. برخي از آنان بيشتر به موسسهاي دانشگاهي شباهت دارند و برخي به مركزي تخصصي براي علوم ديني. اگرچه در گذشته در نظام نخبهگراي حوزه شاگردمحوري جايگاهي يافته بود، در اين موسسات نيز با برپايي سيستمهايي همچون «سبك تحقيق جمعي» بر اين مبنا كه چند نفر موضوعي را در اين موسسات برميگزينند و براي بررسي آن مطالعههاي جمعي انجام ميدهند تا نقش و قدرت علمي شاگردان اين موسسات فزوني يابد. اين نظام آموزشي به نوعي زائيدهاي از نظام آموزشي نخبهگرا و ديوانسالار است، اما همچون حوزه علميه متمركز نيست، بلكه هركدام از اين موسسات از سوي نهاد، فرد يا عالماني ديني هدايت و مديريت ميشوند و بر مبناي اهداف ترسيمشده خود حركت ميكنند. اين موسسات همچون كالجهايي اسلامي در پيرامون شهر قم ديده ميشود كه برخي از آنان شعباتي نيز در ساير شهرها، به ويژه تهران دارند. تمامي تلاش اين موسسات در آموزش علوم اسلامي و حوزوي با رويكردهاي متفاوت است كه همچون سازمانهايي جزيرهاي عمل ميكنند و الگوي آموزشي حاكم بر حوزه را مطلوب نميدانند. عملكرد اين ساختار آموزشي همچون «كنفدراسيون»ها متكثر و بر مبناي اتحادي نانوشته است كه هركدام آزادانه به فعاليتهاي آموزشي خود ميپردازند و در چند هدف كلي با يكديگر همراهي دارند. اين نظام اگرچه خود را در جايگاه آلترناتيو نظام آموزشي فعلي حاكم بر حوزه قرار نداده، اما فعاليتهاي آموزشي اين مراكز، باعث جذب طلاب مستعد شده است و از سويي ديگر تضعيف بنيه علمي حوزههاي علميه.
ارجاعات:
1- اخلاقي، محمدعلي، شكلگيري سازمان روحانيت شيعه، تهران، موسسه شيعهشناسي، بهار 84، ص 171
2- شيرخاني، علي و زارع، عباس، تحولات حوزه علميه قم پس از پيروزي انقلاب اسلامي، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، بهار 84، ص 154
3- اربطيان، حسن، سير تحولات ساختاري ـ معرفتي در حوزههاي علميه، نشريه معرفت (ارگان تئوريك موسسه آموزشي ـ پژوهشي امام خميني)، شماره 103، تيرماه 85
4- پيشين، شكلگيري سازمان روحانيت شيعه، ص 149
5- همان، ص 91
6- همان، ص 68
7- همان، ص 170
8- پيشين، تحولات حوزه علميه قم، ص 129
9- پيشين، شكلگيري سازمان روحانيت شيعه، ص 171
10- پيشين، سير تحولات ساختاري ـ معرفتي در حوزههاي علميه
11- همان
12- پيشين، تحولات حوزه علميه قم، صص 118-113
13- همان، ص 243
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |