سیاست خارجی آمریکا و مذهب
اگر نیروهای مذهبی در نظام تصمیمگیری کلیدی سیاست خارجی کشورها دارای گوشهای شنوایی باشند ميتوانند در اين عرصه، نقشآفرینی موثری داشته باشند؛ لازمه چنین امری وجود نظامهای عقیدتی مشترک بین این دو گروه است.
در نظام سیاست خارجی آمریکا عوامل متعدد با استفاده از چنین راهبردی تاثیر قابلملاحظهاي را در سیاست خارجی به دست آوردهاند. در این مجموعه تنها سیاستگذاران در ارزشها، هنجارها و باورهای مذهبی مشترک نيستند بلکه پذیرفتهاند که تصمیمات عرصه سیاست خارجی باید به اطلاع آنان رسانده شود.
دنیای قرن 21 با تحولات و جریانات گوناگونی همراه است. یکی از این موضوعات، احیای مذهب در عرصه روابط بينالملل و سیاست خارجی کشورهاست. تاکنون مقالات و بحثهای زیادی درباره تاثیرگذاری و تاثیر پذیری های متقابل نظام بينالملل و مذهب شکل گرفته و مباحثی نیز درباره تاثیرات آن بر سیاست خارجی کشورها مطرح شده است.
نکته مهم در اینجا قدرت تاثیرگذاری بازیگران مذهبی بر روند تصمیمگیری در سیاست خارجی کشورهاست. بدیهی است مذهب ميتواند از طریق تاثیری که بر سیاستگذاران داخلی دارد، نظام بينالملل و روابط پیچیده در آن را نیز تحت تاثیر قرار دهد. اگر این موضوع مبنای اساسی بحث ما در اینجا باشد، تاکید روي نفوذ افراد و گروههایی است که ميکوشند تا بر اشخاص و گروهها، در سایر کشورها تاثیر بگذارند.
بهعنوان نمونه گروههای مختلف مذهبی - هم در دنیای اسلام و هم در دنیای مسیحیت- به دنبال این موضوع بودهاند که جوامع گوناگون را در سطح جهانی مخاطب خود قرار دهند و به اين ترتیب از قدرت نرم مذهبی در راستای نیل به اهداف خود استفاده کنند.
غایت هدف آنان نیز این بوده است که اشکال اعتقادی، هنجاری و نرمهای مذهبی مردم را براساس نظرات مقبول خود تغییر دهند.
این تغییرات در ساختار یک نظام متحول بينالمللی شکل ميگیرد. امروزه شبکههای مذهبی فرامرزی، بسیار موثر و با نفوذ هستند.
به عنوان نمونه ميتوان به نیروهای فرامرزی اسلامي در دنیا اشاره كرد. در درون نظام ملی کشورها نیز بعضي گروههای مذهبی بهسختی در تلاشند که در عرصه سیاست خارجی تاثیرگذار باشند و ایالات متحده آمریکا هم یکی از این کشورهاست.
عوامل مذهبی در آمریکا ميکوشند كه تصمیمگیران سیاست خارجی را وادار کنند تا براساس چهار چوب های ارزش های مذهبی آنان به اخذ تصمیم بپردازند؛ به اصطلاح اینان از قدرت نرم استفاده میکنند تا در این مسیر به موفقیت دست یابند.
سؤال این است كه چرا بازیگران مذهبی به دنبال تاثیرگذاری روی سیاست خارجی هستند؟ نقطه آغازین در این باره تاثیر نرمها، هنجارها و هویت در روابط بينالملل است. نورئالیستها و نولیبرالها بر تواناییهای فیزیکی کشورها و سازمانها در عرصه نظام بينالملل تاکید میکنند اما طرفداران استفاده از قدرت نرم از راههای غیر قهرآمیز برای نیل به اهداف خود استفاده ميکنند.
قدرت نرم در عرصه داخلي ميتواند به قدرت سخت در عرصه نظام بينالملل تبدیل شود. بهعنوان نمونه، گروههای مسیحی به دولت آمریکا فشار وارد آوردند تا در زمینه سقط جنین در سطح جهانی سرمایهگذاری نکند. وقتی دولت آمریکا موافقت ميکند که براین اساس بودجهاي در اختيار سازمانهای مختلف بينالمللی نگذارد، دیگر قدرت نرم به قدرت سخت تبدیل شده است.
مثال دیگر نفوذ گروههای مختلف محافظهکار در عرصه سیاست داخلی درخصوص تشویق دولت بوش برای حمله به عراق در سال 2003 میلادی است. البته حمله واقعی نشانه استفاده از قدرت سخت بود ولی در قدرت نرم بر مطلوبیت گسترش دموکراسی به عراق و سپس بر کل منطقه خاورمیانه تاکید ميشد.
این نمونه نشان ميدهد که قدرت نرم در یک طرف قرار دارد؛ در حالیکه قدرت سخت در طرف دیگر است؛ به عبارت دیگر قدرت نرم در خلأ عمل نميکند بلکه قسمتی از یک روند است که ممکن است به قدرت سخت تبدیل شود.
قدرت نرم و روابط بينالملل
در سالهای اخیر قدرت نرم در بسیاری از حوزههای سیاسی، اقتصادی و نظامي مطرح شده است. اولین بار این «ژوزف نای» بود که مفهوم قدرت نرم را در حیطه روابط بينالملل حدود 2 دهه پیش مطرح کرد.
براساس این نظریه، استفاده از قدرت سخت تنها وسیله در دسترس برای نیل به اهداف است. مفهوم اساسی قدرت، توانایی نفوذ بر دیگران است؛ به نحوی که به آنچه ميخواهید برسید. 3 راه عمده برای این کار وجود دارد: اول استفاده از تهدید به اعمال قدرت و زور، دوم تطمیعکردن و سوم جذبکردن و همکاری به نحوی که آنچه را ميخواهید انجام دهند. راهحل سوم نسبت به 2 راهحل دیگر همیشه کمهزینهتر است.
قدرت نرم توانایی یک پدیده که البته لزوما همیشه یک کشور نیست برای اعمال نفوذ روی دیگران از طریق قانع ساختن آنهاست و در این مسیر از تهدید یا زور استفاده نميشود.
قدرت نرم بر مردم نفوذ پیدا ميکند ولی این کار را از طریق جذب آنها - و نه اعمال زور- انجام ميدهد. قدرت نرم ميتواند شامل فرهنگها، ارزشها و عقاید نیز باشد اما در قدرت سخت، از ابزارهای مستقیم قهریه که نوعا با اعمال زور و تهدید همراه است، استفاده ميشود. بهطور خلاصه ميتوان گفت قدرت نرم یک راه سوم محسوب ميشود تا بتوان به اهداف نایل شد.
این راه فراسوی ابزارهای ساده نفوذ است که مبتنی بر تهدید و قهر است و در آن از ابزارهای اقتصادی و نظامي استفاده شده و بيشتر از اقناع كردن و تشویق استفاده ميشود که ریشه در نرمها، ارزشها و عقاید دارد.
برای اعمال قدرت نرم لازم است قدرت قانع كردن دیگران از طریق استدلال و بحث فراهم شود و از زور و تهدید نیز سخنی به میان نیاید. بهطور خلاصه قدرت سخت، توانایی اعمال زور بر دیگران است، صرفنظر از اینکه آنها موافق باشند یا نه. اما در قدرت نرم مردم تشویق ميشوند خود انجام عملی را بخواهند.
بهنظر ميرسد طراحان سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا ميکوشند از ارزشهای مسیحی استفاده کنند تا دنیا را قانع سازند مداخله آنان در افغانستان و عراق صرفا خودمحور نبوده است.
بازیگران مذهبی و سیاست خارجی در آمریکا
در خلال نیمه دوم قرن نوزدهم کلیسای محافظهکار پروتستان در آمریکا قدرت گرفت. از دهه 70 این کلیسا دولتهای متوالی آمریکا را در زمینه سقط جنین، ارزشهای عملی و برنامههای متفاوت تحت فشار قرار دادهاست. در این راستا دیوان عالی آمریکا، کنگره، وزارت خارجه و سایر ارگانهایی اجرایی هدف بودهاند.
در این نوشتار بیشتر دورههای بیل کلینتون (2001 - 1993) و جورج دبلیو بوش (2009-2001) مورد بررسی هستند و خواهيم ديد که چگونه از قدرت نرم درباره سیاست خارجی استفاده شده است.
این اعمال نفوذ از طرق گوناگونی اعمال ميشود؛ اول اینکه گروههای مختلف مذهبی خود را نماینده میلیونها نفر از مردم عادی آمریکا ميدانند؛ ادعایی که ميتواند میزان تاثیرگذاری آنان را بر تصمیمگیران سیاست خارجی افزایش دهد.
دوم، وقتی که چنین دیدگاههای مذهبیاي توسط تصمیمگیران اتخاذ ميشود، با قدرت سخت سکولار همراه ميشود.
قانون اساسی آمریکا ارتباطات نهادینه بین مذهب و حکومت را قدغن كرده و رسما 2 نهاد مذهب و دولت را از یکدیگر جدا ميكند اما با توجه به تاریخ آمریکا، مذهب در سیاست این کشور همیشه نقش داشته است.
کلیساها در دهه 60 قرن نوزدهم در مسائل مربوط به برده داری و جنگ داخلی خود را وارد كردند. در قرن بیستم گروههای مختلف در مبارزات گوناگون از جمله منع فروش الکل، حق رای زنان، ارتقای سطح رفاه اجتماعی و وضع قوانین مربوط به حقوق مدنی نقش آفرین بودهاند.
برخلاف اکثر کشورهای غربی، آمریکا کشوری شدیدا مذهبی دانسته ميشود و سازمانهای مذهبی آن نیز در عرصههای مختلف سیاسی نقش دارند.
در کشوری مانند آمریکا که نهادهای مختلف جامعه مدنی نقشآفرین هستند، قدرت نهاد مذهب منوط به اين است که بتواند در میان مجموعه تصمیمگیرندگان سیاست خارجی، افراد تأثیرپذیری داشته باشد.
روابط نزدیک فردی با بازیگران کلیدی و روابط خوب با رسانههای مطبوعاتی و دیجیتال تاثیرگذار نیز در این باره بسیار موثرند. تاثیرگذاری گردهماییهای مذهبی جنبه غیرمستقیم دارد و این تاثیرگذاري نیز در این باره بسیار موثر است.
گردهماییهاي مذهبی تاثیرگذاری غیرمستقیم دارند و این تاثیرگذاری تا حد زیادی به عوامل گوناگون وابسته است؛ مانند اینکه موضوع مورد بحث چه باشد، زمان و شرایط موضوع چیست و سیاستگذاران چگونه به آن مينگرند.
از زمان جیميکارتر (1981-1977) گردهمایيهاي مذهبی آمریکا عمدتا بر گسترش ارزشهای مشترک مسیحی و حقوق بشر تاکید کردهاند. در زمان ریاست جمهوری کارتر حرکات صلحآمیز، مبنای رضایت این گروهها بود؛ در حالیکه آنها معتقد بودند کارتر در ارسال پیامهای دیگر سیاست خارجی آمریکا در سطح جهانی چندان موفق نبوده است.
در زمان ریاست جمهوری ریگان، وی در بسیاری زمینهها با گروههای راست مذهبی اشتراک عقیده داشت و این گروهها را نیز بهعنوان یک گروه لابی قدرتمند ميدید و آنان نیز به افراد ذینفوذ در دولت ریگان دسترسي داشتند.
به همینترتیب دوران کلینتون نیز همین گونه بود (2001-1993). پس از انتخاب جورج دبلیو بوش در سال 2001، رهبران کلیسای پروتستان به کاخ سفید دسترسی داشتند و ميتوانستند با مقامات درجه یک دولت او به گفتوگو بپردازند.
آنان سعی ميکردند که سیاست خارجی سکولار دولت بوش را به یک سیاست خارجی مبتنی بر ارزشهای مذهبی مبدل كنند. گروههای دست راست مذهبی در 2 زمینه تاکید ميورزیدند؛ اول کشورسازی و دموکراسی در افغانستان و عراق و دوم ارتقای آزادیهای مذهبی و حقوق بشر در کرهشمالی، سودان و سایر کشورها.
البته اين گروههای دست راستی صرفا در مسائل داخلی فعال نیستند بلکه در زمینه سیاست داخلی نیز فعالاند؛ از جمله اينکه دولت آمریکا کدام نوع مسیحیت را باید اتخاذ کند، شرایط بازسازی جامعه آمریکا چیست و چگونه ميتوان براساس ارزشهای مسیحیت ارزشهای خانوادگی در آمریکا را حفظ كرد.
این گروهها در دور دوم ریاست جمهوری کمک زیادی کردند که بوش مجددا در انتخابات رأی کسب کند و درنهایت توانستند در18 ایالت آمریکا موفق شوند قوانیني را تصویب کنند که در آن از ازدواج همجنسبازان ممانعت به عمل آيد. معمولا در سیستم سیاسی آمریکا ريیسجمهور در مقام مقایسه با کنگره قدرت بیشتری را در زمینه سیاست خارجی داراست.
بنابراین تلاش گروههای دست راست مسیحی نیز غالبا تاثیرگذاری بر ريیسجمهور در زمینه سیاست خارجی است. برخی افراد در داخل این گروهها خودشان حضور رسانهاي و قدرتی خوبی داشتند؛ مانند گاری باونر (Gary Bauner) که خود کاندیدای ریاست جمهوری در سال 2000 و ريیس گروه دفاع از ارزشهای آمریکایی بود.
جری فالول (Jerry Falwell) از چهرههای بارز کلیسای جنوب، رالف رید (Ralph Reed) مدیر اجرایی سابق ائتلاف مسیحیت، پات رابرتسون (Pat Robertson) از چهرههایی مسیحی و کاندیدای ریاست جمهوری، دیک آرمي(Dick Armey) از اعضای سابق جمهوریخواه کنگره آمریکا و تام دیلی (Tom Delay) عضو برجسته حزب جمهوریخواه؛ این افراد هم دارای جایگاه مهم رسانهاي در داخل آمریکا هستند و هم دارای روابط شخصی با خود پرزیدنت بوش.
همچنین به مشاورین امین ريیسجمهور آمریکا که بسیار هم تاثیرگذارند دسترسی دارند. این در حالی است که زندگینامهنویس پرزیدنت بوش - دیوید فروم (David Forum) - ميگوید بوش زمان خوبی را برای عبادت براساس دستورات مسیحیت اختصاص ميدهد.
بهطور خلاصه ميتوان گفت اهمیت گروههای محافظهکار مذهبی به 2 طریق حاصل ميشود؛ اول از راه دسترسی آنها به اشخاص کلیدی تصمیمگیرنده در سیاست خارجی آمریکا و دوم از طریق جایگاه مهم رسانهاي آنها.
این گروهها معتقدند روندهای جهانی شدن، ارزشهای مسیحیت در درون آمریکا را به خطر انداخته است؛ مضافا اینکه سایر عوامل خارجی نیز به همین شکل ميتوانند به وجود آورنده چالشهای گوناگونی برای مسیحیت باشند.
نکته دیگر این است که گروههای مسیحی به نوعی خواهان برگشت ساعت به عقباند و جامعه اتوپیایی خود را در گذشتهها ميبینند و معتقدند که آن دوران، دوران طلاییاي بوده است؛ زمانی که کلیسا دارای مجدد عظمت و قدرت زیادی بود.
وقوع رخداد 11 سپتامبر، مرز میان مسائل داخلی و خارجی را آشفته کرد و بسیاری از این گروههای مسیحی دست راستی معتقد بودند که 11 سپتامبر نماد بارز خصومت شر باخير است.
آنان به دنبال آزادسازی جهان اسلام افتادند و بهاين ترتیب بر تحقق شاخصههای حقوقی بشری در سیاست خارجی آمریکا تاکید کردند که در این راستا ميتوان به دستاوردهای زیر اشاره كرد:
* قانون آزادی مذهبی، مصوب سال 1998 از طريق تاسیس یک اداره مخصوص این کار و تهیه گزارش سالانه درباره حقوق مذهبی. این قانون تلاش برای آزادی مذهبی را به یکی از محورهای سیاست خارجی آمریکا مبدل ميكند. در این قانونگذاری، گروههای مختلفی لابی کردند از جمله مسیحیان، یهودیان و بوداییهای تبتی.
* قانون حمایت از مبارزه با قاچاق انسان مصوب سال 2000 که هدف آن از بین بردن قاچاق انسان بهویژه زنان و کوکان بود.
* قانون صلح سودان مصوب سال 2002 که هدف آن جلوگیری از حمله سودان به مسیحیان و کفار این کشور بود که بسیار هم موثر افتاد.
* قانون حقوق بشر کرهشمالی مصوب سال 2004 که درآن گردهمایی، مسیحیها به همراه کرهايهای آمریکا برای تصویب این قانون لابی کردند و هدف آن جلوگیری از نقض حقوق بشر در کره و ادامه فعالیتهای هستهاي آن بود.
* برنامههای تاکیدی دولت بوش برای مبارزه با ایدز در آفریقا و مبارزه با سقط جنین در سطح بينالمللی نیز از نمونههای بارز تاثیر فعالیتهای مربوط به مسیحیان دستراستی در آمریکاست. ميتوان گفت از اواسط دهه 90 میلادی مسیحیان دست راستی محافظهکار از عوامل بسیار مهم تاثیرگذار در زمینه حرکتهای حقوق بشری سیاست خارجی آمریکا بودهاند.
در پایان ميتوان گفت که نگرش حقوق بشری در سیاست خارجی كارتر، کلینتون و بوش تحت تاثیر رويكردهاي مذهبی قرار داشته است و تلاش کلیسا این بوده که به مبارزه علیه تروریسم، کمونیسم و گسترش مبانی حقوق بشری جنبه ارزشی بدهد.
البته باید تاکید کرد که نميخواهیم بگويیم این سه رئیسجمهور در آمریکا مذهب را بر سکولاریسم ترجیح دادهاند اما آنچه غیرقابل انکار است تاثیر برجسته مذهب در روند تصمیمگیری در سیاست خارجی آمریکاست.
منبع اصلی: روزنامه - همشهری
http://www.bashgah.net/pages-23832.html
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |